نوروز امسال من
نامهء دختری از کابل
امروز برای تان از حال و هوای نوروزی کابل مینویسم، شهری که تحت تسلط گروه جاهل و خوانخوار طالب تقلا میکند تا نوروز را تجلیل نماید.
چند روزیست که کابل بوی بهار گرفته، سال گذشته یادم میآید، مردی که نهال شانی کرد و هر روز مصروف آبیاریاش بود. خانم های را دیده بودم که شب تا صبح سمنک پزی داشتند و چقدر شیرین ترانهاش را میخواندند. مردم مشغول پاک کاری خانه های خود بودند و یا چند نفری که دف زنان برای عروس خود نوروزی آورده بودند.
هر سال این موارد تکرار میشد و ما همچنان آروزی نو شدن، صلح، برابری وزندگی کردن را داشتیم. اما عمیقاً اگر فکر کنی متوجه خواهی شد که آروز های ما آروز باقی ماندهاند و میل برآورده شدن ندارند. مثلن اگر به همین روز های گذشته فکر کنم، نخست رنج های پیاپی یادم میآید.
نابرابری عمیق طبقاتی، جنسیتی…
کشته شدن ها و یتیم شدن ها…
از دست دادن ها و دور شدن ها…
سقوط کردن در تاریکی و نابودی امید ها…
عُمر کوتاه لحظات شادی و لبخند های بی رنگ…
چشمان گریان من و قلب خسته ام…
آری سال ِ که گذشت، سال ِ تاریک و تاریک و تاریک بود و آرزو های ما دست نیافتنیتر شدند.
نوروز امسال نیز همراه با ترس جشن گرفته میشود ترس از قضاوت و مجازات شدن. من ِ که عاشق تجلیل از مناسبت ها هستم برای امسال هیچ میلی ندارم و بماند که امتحان نیز دارم…
کاش خبر های خوب ِ از آزادی و آبادی میشنیدیم و مشکلات ما محدود میبود تا با دل خوش بر فراز تپه های سبز به قدم زدن میرفتیم و روز نو را نه بر حسب عادت بلکه با آگاهی جشن میگرفتیم.
اگر با سبز شدن درختان اتفاقات خوب برای ما و سرزمین ما بیفتد و تلخی ها به حداقل برسند آن روز هر روز که باشد برای ما نوروز است و پیروز.
امسال فقط از خدا میخواهم یاری مان کند تا آدم های خوبی شویم و سرزمین ما را جای بهتری برای زندگی بسازیم.