گزارش ها

شباهت‌های تاریخ؛ از حفیظ الله‌امین تا ملاهیبت‌الله

حفیظ الله امین در روز های اخیر سردمداری‌اش دستوراتی داد، از جمله این که گشت و گذار شبانه ممنوع گردد (وضع قیود شب‌گردی)، چراغ های خانه ها از طرف شب خاموش باشند و‌ یا پرده های زخیم بر کلکین ها نصب کنند تا روشنی معلوم نشود، تبلیغ علیه انقلاب جزا در پی دارد و…

تبصره در باره حکومت  و شنیدن رادیو BBC جرم مشهود بود و حتی مردم در داخل خانه های شان از ترس کمونیست‌ها  آهسته صحبت میکردند .

اشرار، ضدانقلاب، ارتجاع، نوکر امپریالیزم،  اخوان‌الشیاطین و چند واژه دگر از جمله پرچسپ های کمونیست‌ها علیه بازداشت شده‌گان بود.

این دستورات در حالی بود که شمار زیادی از شهروندان کابل زندانی و ناپدید شده بودند و شماری از مردان و جوانان مخفی زندگی میکردند.

پدرم در پنجشیر بود،  خانواده ما همراه با خانواده‌های ماما هایم در بالا کوه ده افغانان زندگی میکردیم . مامایم حاجی عبدالقدیر، پسر بزرگ‌اش حاجی جلیل و‌ دو تن از مهمان‌های مان را که از جلال آباد بودند؛ چند هفته پیش از این دستورات؛ شب‌هنگام از خانه بازداشت کردند، شماری از متنفذین محل به شمول داکتر سلام و امام مسجد محله‌ای ما پیشتر از مامایم زندانی شده بودند.

همزمان با آن فضای مختنق؛ پروازهای هواپیماهای بزرگ باربری از طرف شب در میدان هوایی کابل شنیده میشد و شایعات بود که در میدان هوایی بگرام نیز هواپیماهای بار بری نشست و‌ برخاست دارند.

تلویزیون دولتی تنها رسانه یی بود که همه روزه بعد از ۶ شام نشرات داشت و در شب های جمعه فلم هندی پخش میکرد‌. در حویلی ما که چند خانواده زندگی میکردیم صرف یک تلویزیون سیاه وسفید بود که در مهمان‌خانه گذاشته شده بود.

من و چند تن از پسران ماماهایم از اخبار تلویزیون نفرت داشتیم اما تلاش میکردم که برنامه اطفال و‌ فلم های هندی پنج‌شنبه شب‌ها  را ببینیم و حتی کودکان بستگان ما که در نزدیکی ما زندگی میکردند؛ پنج‌شنبه شب‌ها  در مهمانخانه مشترک جمع میشدند. مادرم و خانم‌های ماماهایم با وجودیکه غم دار بودند و همه روزه اشک میریختند اما به رخ مایان نمیکشیدند و مانع تلویزیون دیدن ما نمیشدند.

پنج شنبه شب ۶ جدی ۱۳۵۸ (شب جمعه) جریان نشرات تلویزیون قطع شد و ما سر وصدا کردیم. پسر مامایم (مولانا عبدالرحمان کبیری والی سابق پنجشیر در آن زمان متعلم مکتب بود) از اتاق  دگر آ مد و‌  ما را تهدید کرد که خاموش باشیم و خودش به صفٌه حویلی برامد و من به دنبالش رفتم.

چند روز پیشتر برف زیاد باریده بود اما آن شب سرد و‌ آسمان صاف بود و‌ صدای فیر هایی شنیده میشد،  طرف خواجه بغرا و‌ چهار قلعه وزیر آباد در چند جای مرمی های رسام دیده میشد.

فردای آن روز در  جاده آسمایی و مقابل وزارت معارف گروهای افراد مسلح با بالاپوش های بلند، کلاهای زمستانی پوست روبا و‌ بازو بندهای تکه سفید گشت و گذار میکردند و‌ مردم میگفتند که:

این مردمان  بازوبند سفید مسلح؛ پرچمی های طرف‌دار ببرک کارمل اند، قوای شوروی در افغانستان آمده، حفیظ الله امین کشته شد و‌ ببرک کارمل قدرت را گرفته است، زندانیان پلچرخی رها  شدند و‌…

چند کوچه‌گی و‌ مامایم در جمله رها شده گان از زندان  بودند  اما از ملای مسجد، داکتر سلام همسایه و سایر کوچگی‌هایی را که برده بودند تا کنون اثری نیست که نیست.

کسانی‌که در جدی ۱۳۵۸ آزاد نشدند و لادرک گردیدند؛ وارثین شان از پالیدن و‌تلاش کردن ماندند زیرا در زمان حفیظ الله امین به شمار زیادی از وارثین آنها گفته میشد که: «بندی تان پشت صابون شوروی رفته است».

اختناق، استبداد و جنایات کنونی توسط گروه تالبان، قطع انترنت و اطلاع رسانی، مباحث ورود قوای آمریکا به‌ بگرام و اختلافات درونی سران گروه حاکم از شباهت‌های جدی با استبداد و جنایات کمونیست‌ها، ورود قوای سرخ شوروی به افغانستان و اختلافات درونی سران حزب دموکراتیک خلق می‌باشد.

قابل تذکر است که بعد از قیام ۳ حوت ۱۳۵۸ موج دگری از باز داشت های  مردم مسلمان کابل و‌ سایر ولایات  آغاز شد و شماری از رها شده گان ۶ جدی دوباره زندانی شدند.

روح شهدا و گذشته گان شاد و قرین رحمت حق ماوای شان باد!

نوشته های هم‌سان

Back to top button