به شهر خود روم و شهریار خود باشم
عزیز الله ایما
قهار عاصی نگاه مهرآمیز به جغرافیای زبان پارسی داشت. این را در شعری نیز ابراز کردهاست. باری از سرِ همین تعلق در سالگردی که از خمینی در کابل و در سفارت ایران برگزار شدهبود، شرکت کرد.
برخلاف نگاه کلیشهیی که انگار شاعران فقط با احساسات مینویسند، ما متفکران بسیار ژرفاندیشی داریم که در جنب شعر متنهای ماندگاری در دقت و ریزبینی مسایل مهمی داشتهاند. شعر هم در همه زبانها گاه چنان با اندیشه و تفکر آمیخته است که سدهها اندیشورز پرسشگری همتراز خیام در قلمرو زبان پارسی نداشتهایم.
عاصی اما شاعر بسیار حساسی هم بود، نسبت به ماحولش و نسبت به آدمهای چهاردَورش. سالها برای مجاهدانی شعر سرود که پس از آمدن آنها به شهر کابل هراس عجیبی از خودسری آن جنگجویان داشت. باری با دستمالی که هنگام گردش بر دور دهن پیچیدهبود و نمیخواست کسی او را بشناسد، این سخن را عیان گفت. نگاه سطحی بسیاری از مجاهدان بر شعر او را برافروخته میکرد. حقجو رییس دفتر وزیر فرهنگ دولت اسلامی که آشنایی هم با عاصی داشت، تصور میکرد که بخشی از شعرهای عاصی به شأن یک شاعر مسلمان نمیخواند. نشریهٔ پیام مجاهد هنگام نشر شعر «خیال من یقین من» در سطر «جناب کفر و دین من» به جای واژهٔ «کفر» کلمهٔ دیگری را جاگزین کرد. و …
سفر ناگهانی عاصی به جمهوری اسلامی ایران اوج ناگزیری زیستن او را در کابل آشکار میکرد. در سالهایی که برای پسران رهبران جهادی گرفتن ویزای هیچ کشوری دشوار نبود، برای عاصی امکان ویزای اقامت در تهران هم میسر نشد. هنوز آن پسران رهبران با پولهای برداشتهٔ پدران از بیتالمال در اروپا و امریکا زندهگی میکنند. کسانی که در نقد عاصی به تهمت پناه میبرند و گاه تجسم مدافع مسلحی از او میسازند، دقیق نمیدانند که حتا یک دفتر شعر عاصی در زمان دولت اسلامی چاپ و منتشر نشدهاست.
عاصی میدانست که جدا از احساسات همزبانی، کابل و تهران – حتا با داشتن دولتهای دینی – هرگز نمیتوانند یکی باشند. مرزهای منافع و ناسیونالیزم کور میان کشورهایی که پیشینهٔ مشترکی دارند، سد سختتری میسازند. او از سرنوشت ملیونها انسانی که با هزاران مشقت و رنج در ایران میزیستند، باخبر بود و میفهمید ستمی را که آوارهگان افغانستان در ایران میکشند با هیچ جای دیگر جهان قابل قیاس نیست. اما تشویق چند تن از نزدیکان عاصی و این خواهش بیهوده که حضور در فضای فرهنگی و زبانی مشترک میتواند راه پیشرفت بیشتر را مهیا سازد، عزم سفر کرد.
به زودی مرگ را بر زیستن در خانهٔ همسایه مرجح دانست.
حسین جعفریان در ستون «مشت بر سندان» روزنامهٔ قدس نوشت:
“یکی از روزهای مردادماه ۱۳۷۳، در حالی که هنوز مدت اعتبار روادید او [قهار عاصی] پایان نیافته بود، در خیابان توسط مأمور نه معذور، مواخذه و تنبیه و تحقیر شد. تا پایان زندگی این صحنه را از یاد نمیبرم. شب آن روز که او [عاصی] را دیدم؛ این شاعر بزرگ، چون درختی کوه پیکر که توفان از ریشه برآورده باشدش، خرد و مچاله شده بود. صبح روز بعد، کولهبارش را بسته و اصرار شرمآلود ما بینتیجه بود. میدانستیم و میدانست که به مسلخ باز میگردد اما با صدایی خفه و غمآلود در پاسخ گفت: به شهر خود روم و شهریار خود باشم. کمتر از دو ماه بعد، عبدالقهار عاصی بر اثر موشکی در خیابانهای کابل به شهادت رسید و نه تنها افغانستان که فارسیزبانان جهان، این گنجینه ناشناخته را از کف دادند.”
و کاظم کاظمی در یادداشت منتشرهٔ مؤرخ ۱۳۹۳/۷/۶ خبرگزاری فارس آورده است:
“افسر نیروی انتظامی از عاصی مدرک اقامتی طلب کرد. عاصی پاسپورتش را نشان داد که یک روز از اقامت آن باقی بود. آن افسر سیلیای به صورت عاصی زد. عاصی گفت: من که هنوز یک روز اقامت دارم، چرا سیلی میزنی؟ افسر گفت: سیلی را برای این زدم که بدانی فقط یک روز وقت داری و نه بیشتر. شاید این حکایت به پیشانی بسیاری از دوستان ایرانی ما، به ویژه اهل ادب و هنر، عرق شرم بنشاند ولی واقعهای است که رخ داده است و من که طبع حساس عاصی را دیدهام، میدانم که برای او چقدر سخت گذشته است.”
یادداشت آریاپرس: این نوشته از برگهای فیسبوک محترم عزیزالله ایما برگرفته شده است.