فرهنگ و ادب

دربارهٔ «آن» و زبانی که «زبان» نیست

جوانمرد پاییز

هنر تنها وسیله‌ی هست که با آن، آنچه را با «زبان» قابل گفتن نیست، می‌توان بیان کرد. مثلاً موسیقی «زبان» نیست، نوعی بیان است. گمش‌کو، بیان هم بیشتر معنیِ کلامی یافته است؛ موسیقی چیزی دیگر است. جایی‌که «زبان» به عنوان بزرگترین اختراع بشریت وا می‌ماند، موسیقی است که زبان می‌کشد، بهتر است بگویم بیان می‌کند؛ نه! نشان می‌دهد…های! چه بگویم! توان گفتن آن‌چه که احساس می‌کنم نیست، حتیٰ احساس که نامی‌ست بر بعضی فعل و انفعالات درون، خوار است نامیدنش بدانچه اندرون می‌گذرد!

باری، آن‌چه را زبان در گفتن‌اش عاجز است، هنر می‌گوید، موسیقی می‌گوید؛ دربارهٔ یک اثر نابِ هنری می‌توان ساعت‌ها سخن راند، اما نمی‌شود آنچه او حقیقتاً هست را ذره به ذره بیان کرد، بلکه تنها می‌شود آن‌را به گوش و تماشا نشست و سکوت کرد.

اکنون کلمه‌ای حسابی‌تر گیرم آمد: سکوت! آری، هنر، هرچند پرصدا، پر رنگ و لعاب، اما نوعی سکوت است و تنها زبانی که با هنر کاملاً آشناست، سکوت است. سکوت می‌تواند با هنر-هنر ناب بگوییم بهتر است-حرف بزند و معنیِ آن‌را درک کند. سکوت می‌تواند معنی و بیان آن‌چه باشد که قابل گفتن نیست، همان‌گونه که هنر.

پس اکنون دوتا زبانِ غیرِ «زبان»(گفتن، نوشتن، اشاره و یا هر نوع دیگری از «زبان» که در حول «زبان» موجودیت می‌یابد) داریم: هنر و سکوت، که در جوهر هردو یکی اند. هردو می‌گویند آنچه‌را که نمی‌توان گفت! اکنون، رسیدیم به اصل، به «آن»، زیرا همه‌ی تلاش برای گفتن آن‌ست، چه زبان بتواند آن‌را بگوید، چه نتواند. «آن» گیتی‌گانی دیگر است، همانند گیتی‌گانی که در پیرامونْ ذره‌ای از آن قابل ملاحظه است و تازه‌ها بشر برای کشفِ آن سلاح و ابزار نو می‌سازد، که در حقیقت بی‌انتهاست و غیرقابل شناخت و بیان.

پس «آن» آن‌ست که دربارهٔ آن بسیار می‌توان سخن گفت؛ که هنر و سکوت می‌تواند آن‌را بسیار بهتر از «زبان» بیان کند، اما بازهم نمی‌شود به‌کمال درک‌اش کرد. پس، سخن از «آن» سخن از نامعلوم است. سخن از «آن» آنچه است که هست، اما درک و بیان کامل‌اش ناممکن است.

نوشته های هم‌سان

هم‌چنان بنگرید
Close
Back to top button