تاریخ افغانستان

فرآیند ملت سازی در بستر تنوع قومی

کاوه آهنگر

چکیده

در این نوشته روند ملت سازی و دولت – ملت سازی در افغانستان در پرتو رویداد ها و حوادث تاریخ معاصر کشور بررسی شده است و تلاش صورت گرفته است تا عوامل عدم شکل گیری ملت و دولت – ملت در افغانستان شناسایی شوند. این نوشته یک متن سیاسی نیست؛ بررسی ها، دریافت ها و نتیجه گیری های که در این نوشته آمده اند همه بر مبنای شواهد و حوادث تاریخی استنباط شده اند. احتمالاً برخی ها با یافته ها و استدلال های مطرح شده در این نوشته مخالف باشند که امیدوارم مخالفت شان بر اساس احساسات و دیدگاه های سیاسی نه بلکه مبتنی بر دلایل علمی و تاریخی باشد. خرسند می شوم اگر دوستانی که نظریات شان خلاف دیدگاه های مطرح شده در این نوشته است؛ با ارایۀ شواهد و اسناد تاریخی در این بحث شرکت بفرمایند.
این نوشته در سه بخش به نشر می رسد.
برای درک بهتر موضوعات مطرح شده در این نوشته ناگزیریم تعریف چند اصطلاح را که در تمام این نوشته به کار رفته اند؛ ارایه نمایم.
ملت: ملت عبارت از گروه بزرگی از انسان هاست که دارای تاریخ مشترک باشند، در جغرافیای مشترک زیست نمایند، ارزش های فرهنگی، اجتماعی، اخلاقی و منافع اقتصادی مشترک داشته باشند. برخی ها نژاد مشترک را نیز یکی از عناصر سازندۀ ملت می دانند اما در تعاریف جدید «شهروند» جایگزین «نژاد» گردیده است.
دولت – ملت: دولت – ملت «به یک دستگاه سیاسی اطلاق می شود که در محدودۀ مرز های یک قلمرو سرزمینی مشخص حق حاکمیت دارد، می تواند از ادعای حاکمیت خود با کنترول قدرت نظامی پشتیبانی کند و بسیاری از شهروندانش احساس مثبت تعهد نسبت به هویت ملی آن دارند». (1: 341)
ملت سازی: ملت سازی روندی است که شهروندان یک کشور را به اساس ارزش های مشترک تاریخی، فرهنگی، اجتماعی، اخلاقی و منافع اقتصادی به سوی ساختن جامعۀ که در آن تمام شهروندان از اقوام مختلف احساس اشتراک نمایند، علاقمند به بودن در آن سرزمین باشند، اهداف و اولویت های همسان و مشترک داشته باشند؛ رهنمون می باشد.
آغاز روند ملت سازی و دولت – ملت سازی
اخیراً فرمان تقنینی رئیس جمهور غنی در مورد قانون ثبت احوال نفوس، یک بار دیگر بحث درج یا عدم درج کلمۀ «افغان» منحیث هویت جمعی تمام باشنده گان افغانستان را در میان جامعه مدنی و حلقات سیاسی کشور مطرح نمود. موافقین درج این کلمه به حیث شناسۀی هویتی همه باشنده گان افغانستان، این اقدام را یک گام به سوی «ملت» شدن می دانند. و اما آنانی که مخالف درج کلمه «افغان» به حیث هویت جمعی همۀ مردم افغانستان هستند، استدلال می کنند که «افغان» مترادف «پشتون» است و در متون تاریخی همیشه این کلمه بر پشتون ها اطلاق شده است و درج این کلمه به حیث هویت جمعی همه مردم افغانستان به معنای تفوق طلبی و برتری جویی یک قوم و تلاش برای اضمحلال هویت های قومی دیگر می دانند.
در مورد این که به پشتون ها افغان خطاب می گردد یا نه تحقیقات گسترده ای صورت گرفته است که نیاز نیست دوباره به این امر پرداخته شود. و اما برای این که بدانیم چگونه می توان اقوام مختلف کشور را تحت چتر یک «ملت» به گونۀی جمع نمود که همه شهروندان کشور خود را در آن «ملت» بدون این که هویت های قومی و ارزش های فرهنگی خود را ترک نمایند؛ بیابند و چگونه می توان از درون گوناگونی قومی «ملت افغانستان» را بوجود آورد؛ و چرا تا هنوز ما نتوانسته ایم «ملت» شویم؟ باید تحولات، حوادث و عملکرد دولت ها را طی یک سدۀ گذشته در افغانستان تحلیل و ارزیابی نماییم و نگاهی بیندازیم به سیر ملت سازی در کشور های دیگر تا از تجارب تاریخی آن ها بیاموزیم.
تجربه تاریخی ملت های که توانسته اند در سیر تکامل تاریخی خود از موانعی که فرا راه آنان برای ساختن «ملت» و «دولت – ملت» قرار داشته است، موفقانه گذر کنند و این دو ساختار مدرن را در جوامع شان ایجاد نمایند، نشان می دهد که فرآیند ملت سازی با ساختن دولت – ملت ارتباط مستقیم دارد. کشور های که در روند تکامل تاریخی شان پروسه ملت سازی را موفقانه سپری نموده اند، دارای دولت – ملت نیز هستند و یا برعکس آن کشور های که موفق شده اند دولت – ملت را ایجاد نمایند؛ توانسته اند روند ملت سازی را نیز موفقانه پشت سر بگذارند و از ساختار های قومی و قبیلوی که ویژه ای جوامع پیشامدرن است به ساختار های مدرن دست یابند.
با آن که بسا از جامعه شناسان ملت سازی را روندی می دانند که تقریباً همیشه از جانب دولت ها مدیریت و کنترول شده است، اما تجربه تاریخی ملت سازی و دولت – ملت سازی نشان می دهد که در برخی از کشور ها نخست این ملت ها بودند که شکل گرفتند و به آگاهی ملی رسیدند و بعد دخالت ملت ها در امر سیاسی سبب ایجاد دولت – ملت ها گردید. فرانسه، انگلیس، ایتالیا و بسا از کشور های اروپای غربی مثال های برجسته ای از این گونه کشور ها اند؛ در حالی که روند ملت سازی در برخی از کشور های دیگر به ویژه امریکا به گونۀ معکوس اتفاق افتاد؛ در امریکا نخست دولت – ملت شکل گرفت، بعداً این دولت ملی زمینه ای شکل گیری ملت را در محور ارزش های مشترک اجتماعی، فرهنگی و منافع اقتصادی فراهم ساخت.
ملت ها و دولت – ملت ها در کشور های اروپایی و امریکا یک شبه بوجود نیامدند، بلکه این پدیده حاصل روندی حداقل سه صد ساله در این کشور ها هستند که ریشه در اعصار خرد گرایی (قرن 17) و روشنگری (قرن 18) که تحولات بزرگی چون انقلاب صنعتی انگلستان و انقلاب کبیر فرانسه را به دنبال خویش داشت، دارد.
همانگونه که دیدگاه های اندیشمندان عصر روشنگری برای آگاه ساختن انسان اروپایی که شاه را نمایندۀ پاپ و پاپ را نمایندۀ خدا در زمین ندانند و ملزم به اطاعت بی قید و شرط از شاهان و سلاطین نباشند و باور داشته باشند که اختیارات شاهان و امپراطورها نیز باید محدود باشد و توسط قانون تعریف و تحدید گردد؛ سخت کمک نمود. انقلاب صنعتی انگلستان زمینه ظهور نهاد های بزرگ اقتصادی که توسعۀ اقتصادی، تولید انبوه و انباشت سرمایه را در قبال خود داشت، بوجود آورد؛ در حالی که انقلاب کبیر فرانسه (1789) به مردم ثابت ساخت که اگر آنها اراده و اقدام نمایند حتا می توانند مستبدترین شاهان را نیز سرنگون سازند که این مسئله اعتماد به نفسی را که قبلاً وجود نداشت، در میان طبقات فقیر و نادار اروپا خلق نمود که این اعتماد به نفس بعد ها در جریان مبارزات طبقاتی، تشکیل احزاب سیاسی و انقلاب های که منجر به دگرگونی سیمای سیاسی کشور های اروپایی گردید؛ قدرت خود را نشان داد.
و اما در امریکا روند ملت سازی به گونه ای دیگر اتفاق افتاد؛ امریکا که از جمله مستعمرات انگلیس به شمار می رفت در سال 1783 توانست استقلال خود را از بریتانیا بدست بیاورد و با اتحاد 13 ایالات، بنیاد کشور ایالات متحدۀ امریکا را بگذارد. باشنده گان این کشور نو تأسیس مردمی بودند که پس از کشف قاره امریکا به وسیلۀ کریستف کلمب، به آنجا مهاجرت نموده بودند. مردمی که به امریکا مهاجرت نمودند یا ماجراجویانی بودند که به دنبال منافع اقتصادی به امریکا آمده بودند و یا کارگران بی بضاعتی بودند که از مشکلات اقتصادی اروپا به آنجا به امید یافتن کار و زندگی مرفه سفر نموده بودند؛ و یا هم برده های سیاه پوستی بودند که از کشور های آفریقایی غرض انجام کار های شاقه در معادن طلا و اعمار خطوط راه آهن به آنجا آورده شده بودند. این ترکیب نامتجانس اجتماعی، جامعه آن روز امریکا را از لحاظ قومی، نژادی، مذهبی و طبقاتی سخت ناهمگون ساخته بود که متحد ساختن این مردم و ملت ساختن از آنها برای دولت نو تأسیس امریکا چالشی حیاتی به شمار می رفت. اگر دولتمداران امریکایی در دوره های نخست پس از استقلال امریکا موفق به عبور از این چالش نمی شدند، بدون شک امروز ما کشوری به نام ایالات متحدۀ امریکا در جغرافیای جهان نمی داشتیم.
آنچه که در تجربه امریکا و اروپا برای ملت سازی و دولت – ملت سازی کمک نمود؛ موجودیت فضای باز سیاسی و اجتماعی برای حضور و مشارکت مردم در امرحکومتداری بود. فضای دموکراتیک و آزادی های مدنی و سیاسی که در کشور های اروپایی و امریکا برای شهروندان شان وجود داشت؛ از یک طرف زمینۀ حضور همه اقشار جامعه به شمول گروه های به حاشیه رانده شده و اقلیت ها را در حیات سیاسی و اجتماعی فراهم نمود که پیامد آن حمایت وسیع مردم از نظام های سیاسی این کشور ها بود (اینجا من تأکید بر نظام سیاسی می نمایم که مفهومی وسیعتر از حکومت بر سر اقتدار را دارد) و از جانب دیگر زمینۀ رشد و بالنده گی فرهنگی و اجتماعی این جوامع را فراهم کرد که نتیجۀ این رشد و بالنده گی، ایجاد ارزش های ملی و مورد قبول برای همه شهروندان این کشور ها بدون درنظر داشت قومیت، نژاد، مذهب و گرایش های سیاسی شان بود. باید متذکر شوم که آزادی های مدنی و سیاسی و دموکراسی حاکم بر کشور های غربی هدیۀ شاهان و دولتمداران اروپایی و امریکایی به مردمان شان نبود، بلکه این امر در نتیجه مبارزات دادخواهانۀ توده های ملیونی این کشور ها اتفاق افتاد که جنبش حق رأی زنان در نیمۀ دوم قرن 19 و اوایل قرن 20، نهضت های کارگری اواخر قرن 19 و اوایل قرن 20 در کشور های اروپایی و امریکا و جنبش حقوق مدنی دهه 60 قرن 20 امریکا از بهترین نمونه های این مبارزات اند.
ما یک نوع تجربه ملت سازی را در شوروی سابق نیز داریم؛ اتحاد جماهیر شوروی کشوری بود متشکل از سرزمین ها و اقوام مختلف که هرکدام دارای فرهنگ، زبان، مذهب و گرایش های اخلاقی ویژۀ خویش بودند. تلاش زمامداران روسیه شوری این بود که فرهنگ و زبان این کشور ها را روسی بسازند تا از این طریق وابستگی شان را به سرزمینی که به آن اتحاد جماهیر شوروی می گفتند، جاودانه بگردانند و بدین ترتیب ملتی یک رنگ و یکپارچه با اندیشۀ مارکسیستی – لیننیستی بوجود بیاید. با این که بسا از مردمانی که در جغرافیای شوروی زنده گی می کردند در طی 70 سال حاکمیت حزب کمونیست ناگزیر شدند تا زبان، فرهنگ و بسا از ارزش های تاریخی و اجتماعی خود را با آنچه که دولت شوروی به آنها تحمیل نموده بود، تعویض کنند، اما همین که دستگاه عظیم و غول پیکر سیاسی – نظامی شوروی فروپاشید و توانایی کنترول آن قلمرو بزرگ را از دست داد، گرایش های استقلال طلبانه در همه جمهوریت های روسیه شوروی شکل گرفت که حاصل آن ظهور کشور های جدید بر مبنای قومیت بود. ظهور کشور های جدید از بدنۀ شوروی سابق براساس قومیت نشان می دهد که تلاش های زمامداران روسیه شوروی برای ملت سازی براساس ارزش های فرهنگی قوم روس و مکتب فکری مارکسیزم – لیننیزم که در طی 70 سال با شدت و جدیت دنبال می گردید، تلاشی عبث و بیهوده بوده است. شبیه این روند در آلمان در زمان حاکمیت نازی ها نیز اتفاق افتاد که به گواهی تاریخ منجر به شکست گردید.

ملت سازی در افغانستان
در اوایل قرن 20 در افغانستان زمانی که مشروطه خواهان فعالیت های خویش را برای ایجاد نظام مشروطه در کشور آغاز نمودند، بحث ایجاد دولت قانونمند در کشور به راه افتاد؛ بحثی که در صورت استمرار می توانست به یک گفتمان مؤثر برای ملت سازی و دولت – ملت سازی در کشور مبدل گردد. اما زمانی که امیرحبیب الله خان متوجه گردید که فعالیت های مشروطه خواهان منجر به محدودیت اختیارات و قدرت مطلقۀ شاه خواهد گردید؛ آنان را زندانی و یا اعدام نمود.
پس از مشروطه خواهان محمود طرزی به نشر جریده ای که آنها ایجاد نموده بودند، ادامه داد اما با خط نشراتی متفاوت. هم در این زمان است که طرزی نظریه های در باب ملت سازی در افغانستان به امیر حبیب الله ارایه کرد. نظریه های طرزی بیشتر از این که معطوف به ایجاد دولت – ملت در کشور باشد؛ به هدف حفظ نظام سلطنتی موجود بود. اشتباه بزرگی را که طرزی در نظریات خود مرتکب شد این بود که او روند ملت سازی را در کشور از عینک تحمیل فرهنگ و زبان یک قوم خاص که خانوادۀ سلطنتی به آن تعلق داشت، می دید. عمده ای تلاش او این بود تا این روند با حفظ نظام سلطنتی در کشور تحقق یابد و برای این منظور ناگزیر بود تا ارزش های قومی خانواده سلطنتی را به نام ارزش های ملی به همه اقوام کشور تحمیل نماید.
دیدگاه های او در رابطه به زبان پشتو که از آن به زبان افغانی و زبان ملی و زبان فارسی که از آن به زبان رسمی یاد می کند، مؤید این ادعای ماست. (2: شماره های 9، 3 دلو 1291، شماره 2، 20 سنبله 1294) طرزی در رسالۀ «آیا چه باید کرد» که دیدگاه های خویش را در مورد نوع حکومت و حکومتداری تشریح می کند، به صراحت متذکر می شود که حکومت های غیر از حکومت شاهی مغایر تعالیم اسلام هستند و تنها حکومت مشروع نظام شاهی است «زیرا مسلمانی وجود پادشاه را لازم می داند و به اطاعت آن خود را مکلف و مأمور می شناسد. حکومت های جمهوری در اسلامی هیچ دیده و شنیده نشده است». (3: 3 و 4) و این در حالی است که در همین زمان روشنفکران و مبارزین ملی شاه و نظام شاهی مطلقه را یکی از موانع اساسی بر سر راه توسعه و نوسازی کشور می دانستند.
به هر تقدیر پس از این که شهزاده امان الله به قدرت می رسد، او اصلاحات و برنامه های را روی دست می گیرد که می توانست در راستای ایجاد دولت قانونمند و پاسخگو به مردم مفید باشد اما این اصلاحات در مرحله اول به دلیل مخالفت های داخلی و در مرحلۀ بعدی به دلیل عدم علاقمندی شاه به اصلاحات بنیادین مانند ایجاد پست نخست وزیر و کابینۀ وزیران که در برابر شورای ملی پاسخگو باشند، نتوانست برای ایجاد نظام سیاسی پاسخگو و قانونمند در کشور مفید واقع گردد. (4: 544) عبدالرحمن لودین یکی از فعالین برحستۀ حرکت سیاسی «جوانان افغان» که از حامیان شاه امان الله خان محسوب می گردیدند، در نامۀ که پس از استعفای خویش از ریاست گمرکات کشور عنوانی شاه می نویسد، به وضاحت به برخی اقداماتی که باید انجام می شد و اما عملی نگردیدند اشاره می کند.
امیر حبیب الله کلکانی در دوران کوتاه سلطنت خود اقدامات مشخصی را که بتوان از آن در راستای ایجاد نظام قانونمند، ساختن دولت – ملت و ملت سازی یاد نمود، انجام نداد. اما او کاری هم نکرد تا نفاق و اختلاف میان اقوام کشور بوجود بیاید. با این که حبیب الله کلکانی از لحاظ قومی مربوط به قوم تاجیک بود و سلطنت را از امان الله خان که مربوط به قوم پشتون بود، گرفت و بعد با نادر خان که او هم پشتون تبار بود به نبرد پرداخت؛ اما امیر هرگز به نبرد های خود چه در برابر امان الله خان و چه در برابر محمدنادر، رنگ و بوی قومی نداد. حتا آنگاه که به وسیلۀ قبایل مسعودی و وزیری که از آن طرف دیورند آمده بودند، محاصره شده بود نیز نخواست تا با شعار قومی اقوام غیر پشتون یا لااقل تاجیکان را برای مقابله با آنها بسیج کند؛ شعار او همیشه مذهبی بود.
و اما نادرخان دقیقاً با شعار قومی وارد معرکۀ کسب قدرت در افغانستان شد؛ (5: 98) پس از این که نادر خان در کشور به قدرت می رسد برای حدود نیم قرن او و خانواده اش به شمول محمدداوود خان برادرزادۀ او بر افغانستان حکمروایی می کنند. این دورۀ نیم قرنه (آغاز از به قدرت رسیدن نادرخان در اکتوبر 1929 الی کودتای حزب دموکراتیک خلق افغانستان در 1978) در تاریخ معاصر ما از اهمیت ویژه ای برخوردار است؛ اهمیت این دوران در این است که تقریباً تمام حوادث و اتفاقاتی که در چهار دهه گذشته در کشور ما اتفاق افتاده اند ریشه در فراز و فرود تحولات سیاسی و اجتماعی این دورۀ نیم قرنه دارند. از جانب دیگر برخی از اساسی ترین روش ها و پالیسی های حکومتداری در حکومات این چهار دهه اخیر یا ادامۀ پالیسی های حکومت ها در آن نیم قرن اند و یا از آن پالیسی ها الهام گرفته اند و یا واکنشی بوده اند در برابر آن پالیسی ها.
در این نیم قرن افغانستان فرصت خوبی برای ایجاد دولت – ملت و ملت سازی داشت؛ که متاسفانه وضعیت امروز ما نشان دهندۀ این است که آن فرصت بدون استفادۀ مؤثر از دست رفته است که هرگز بر نمی گردد.
محمد نادر وقتی داخل افغانستان شد و قبایل پشتون جنوب را برای مقابله با حبیب الله کلکانی بسیج نمود؛ شعارش بازگرداندن امان الله خان به قدرت بود. او با این شعار توانست تعداد زیادی از قبایلی را که هنوز به امان الله خان به دیدۀ شاه مشروع کشور می نگریستند، بسیج کند. البته محمدنادر خان از حمایت بی چون چرای انگلیس نیز برخودار بود؛ او نه تنها اجازه یافت تا از راه هندبریتانوی وارد مناطق قبایلی در ماورای دیورند گردد و در آنجا سرباز گیری نماید، بلکه تسلیحات و تجهیزات نظامی نیز از انگلیس ها غرض پیشبرد جنگ به دست آورد. (6: 315)
آغاز این دوره نیم قرنه که مصادف است با 5 سال سلطنت محمدنادرخان و بعداً حدود 13 سال نخست وزیری محمدهاشم، دوران استبداد، اختناق، ظلم و ستم بالای مردم و روشنفکران کشور است. در آغاز این دوران نادرخان با قساوت تمام حبیب الله کلکانی و یاران نزدیکش را علیرغم تعهدش به قرآن شریف، اعدام نمود و بعداً برای سرکوب نمودن مردم شمالی، قبایل جنوب کشور را اجازه داد تا به غارت و چپاول در شمال کابل و ولایت پروان بپردازند. نادر خان این کار را برای نشان دادن زهر چشم به همه مخالفینش از جمله طرفداران امان الله خان انجام داد تا بدانند که هرگاه از اطاعت شاه جدید تمرد و سرکشی نمایند، بر هیچ متمردی ترحمی صورت نخواهد گرفت و اما او با این کار خود بذر عداوت و نفاق را میان اقوام کشور پاشید؛ بذری که طعم زهرآگین ثمرۀ آن را تا هنوز مردم افغانستان می چشند.
نادرخان پس از به قدرت رسیدن، در صدد تحکیم پایه های قدرت خود برآمد و بدین منظور سیاست تطمیع و تهدید را در پیش گرفت. او می پنداشت که برای تثبیت قدرت خود در افغانستان نیاز دارد تا موقف خانواده نو به دولت رسیدۀ شاهی را در میان قبایل پشتون که برای برخی از آنها امان الله خان هنوز هم شاه مشروع کشور بود؛ تثبیت نماید و بعد موقف قبایل پشتون را منحیث حامی و تکیه گاه سلطنت خود در میان سایر اقوام کشور تحکیم ببخشد. این سیاست توسط جانشینان او نیز ادامه پیدا کرد که در نتیجه منجر به تصادمات شدید قومی میان اقوام مختلف کشور گردید.
در این میان محمدگل مومند با برنامه ریزی دقیق، سیاست برتری جویانه ای قومی را در کشور به پیش می برد. او در مقدمه ای که برای کتاب «دپشتو ژبی لیالی» نوشته است؛ متذکر می شود که «قدرت و اعتبار یک قوم، در حفظ و اعتلای زبان وفرهنگ آن است.» (7: مقدمه) و بعد در ادامه نظر می دهد که زبان پشتو باید زبان ¬¬¬¬ملی و سراسری افغانستان گردد. او در همین کتاب به دولت پیشنهاد می نماید تا طی یک «فرمان شاهانه» تمام مضامین درسی در مکاتب به زبان پشتو تدریس گردند و هم ظرف مدت سه سال، آغاز از سال 1317 خورشیدی زبان دیوانی و رسمی کشور زبان پشتو شود. دولت در راستای تحقق این برنامه، تدریس در تمام مکاتب کشور را به زبان پشتو می سازد و همچنان تمام مامورین دولتی وظیفه می یابند تا زبان پشتو را فراگیرند و فراگیری زبان پشتو برای مامورین دولتی امتیاز محسوب شده و عدم فراگیری آن سبب عزل آنها از شغل شان می گردید.
آقای سید مسعود پوهنیار در کتابش تحت عنوان «ظهور مشروطیت و قربانیان استبداد در کشور» در رابطه به عمومیت یافتن تدریس مضامین مکاتب به زبان پشتو چنین می نگارد: «لطمه شدید دیگری که بر پیکر معارف حواله گردید، در سال 1318 خورشیدی (1939 میلادی) بود که در سراسر مکاتب افغانستان همه مضامین از زبان دری به زبان پشتو تبدیل شد، صدمه این عمل در مناطق پشتو زبان کمتر محسوس می شد، اما در مناطق دری زبان تعلیم و آموزش بی اندازه فلج گردید، زیرا متعلمین که فارغ التحصیل می شدند تقریباً بیسواد می بودند.» (8: 188) آقای پوهنیار به دنبال این توضیحات می نگارد زمانی که میرسیدقاسم خان پدر آقای پوهنیار و یکی از پیشگامان معارف افغانستان و یکی از کسانی که طرح تدریس به زبان پشتو را ارایه نموده بود، پس از هفت سال از زندان آزاد شد؛ سردار محمد نعیم وزیر معارف وقت او را نزد خود خواسته و خطاب به میر صاحب چنین می گوید: «سال ها قبل شما اولین کورس پشتو را در وزارت معارف تأسیس کردید و آرزوی تعمیم پشتو را داشتید، اینک ما آن را برآورده ساخته و پشتو را در سرتاسر معارف افغانستان وسعت دادیم و همه مضامین را به پشتو ساختیم. میرصاحب با همان صراحت لهجه همیشگی خود اظهار داشت که رایج ساختن پشتو در مکاتب مناطق پشتو زبان ضرر زیاد ندارد، اما در پهلوی آن باید زبان دری هم بحیث یک مضمون در آنجا درس داده شود که چون متعلمین آن از تحصیل فارغ می گردند، قادر به خواندن و نوشتن و افاده مطلب به زبان دری که در مملکت عمومیت دارد، باشند اما در مکاتب مناطق دری زبان اگر همه مضامین به پشتو درس داده شود، زیان بزرگ وارد می کند زیرا متعلمین در این صورت با دو مشکل مواجه می باشند، یعنی هم زبان را نمی دانند و هم اصل مضمونی که به او درس داده می شود.» (8: 192، 191)
در همین دورۀ نیم قرنه است که احزاب سیاسی بر اساس اندیشه های چپی، راستی، لیبرال و ناسیونالیستی در کشور شکل می گیرند که هر کدام طرح ها و برنامه های خود را برای دولت – ملت سازی در کشور دارند. مبارزات احزاب سیاسی در این دوره باعث بیداری و آگاهی مردم به ویژه باشنده گان شهر ها گردید. در همین دوران است که برای نخستین بار طرح «حل عادلانه مسئله ملی» در کشور از طریق فعالین سیاسی به ویژه محمدطاهر بدخشی مطرح می گردد. جنبش های دانشجویی و نقش زنان در مبارزات سیاسی این دوره، انعطاف پذیری نسبی خاندان شاهی نسبت به فعالیت های سیاسی در دهه دموکراسی و آشنایی جوانان و روشنفکران افغانستان به اندیشه های سیاسی مدرن از مواردی اند که تنها در یک دهه ای این دورۀ نیم قرنه روزنه ی از امید را برای دولت – ملت سازی در کشور باز نمودند، اما این روزنه به وسیله کودتای نظامی محمد داوودخان و بعداً کودتای حزب دموکراتیک خلق افغانستان برای همیش بسته گردید.
پس از به قدرت رسیدن حزب دموکراتیک خلق افغانستان، باز هم روند ملت سازی در کشور از بالا به پایین ادامه یافت با این تفاوت که اینک دولت می کوشید تا دولت – ملت را در افغانستان در محور ایدیالوژی مارکسیزم – لینینیزم بوجود بیاورد. با این که حزب دموکراتیک خلق یک حزب مارکسیست بود که گرایش های قومی را بدعتی در برابر اندیشۀ انترناسیونالیستی می شمرد، اما این حزب از این گرایشات مبرا نبود. حزب دموکراتیک خلق هم به دلیل این که مردم افغانستان به ایدیالوژی آن نه گفتند و هم به دلیل این که آنها می خواستند از الگوی شوروی برای ملت سازی در کشور استفاده کنند، دستآورد چندانی در این راستا نداشتند؛ بلکه برعکس با ایجاد زمینه تجاوز نظامی شوروی به افغانستان زمینه ساز نبرد های در کشور شد که تا همین اکنون ادامه دارند؛ نبرد های که گاه اقوام کشور نیز در آن به رویاروی پرداختند.
پس از آن که مجاهدین در کشور به قدرت رسیدند و جنگ میان تنظیم های مجاهدین شعله ور شد، برای نخستین بار اقوام مختلف کشور در برابر هم قرار گرفتند که عملاً نفاق قومی را در افغانستان وارد مرحله تنش های نظامی و نبرد های خونین ساخت.
با ظهور طالبان تنش ها میان اقوام کشور وارد مرحله جدید شد. گروه طالبان از جانب پاکستان به منظور پیشبرد برنامه های آن کشور در افغانستان که متحد دیرین و دوست قدیمی پاکستان؛ گلبدین حکمتیار از عملی نمودن آنها عاجز ماند؛ ایجاد گردید. پاکستان برای ساختن این گروه، افراطی ترین، تندروترین و جاهلترین افراد را از میان طلاب مدارس دینی و باشنده گان دو طرف خط مرزی دیورند گزینش نمود و در کنار این که آنها را با انواع اسلحه و جنگ افزار مسلح ساخت؛ افراط گرایی مذهبی، تفوق طلبی قومی و نوکری به ولی نعمت شان (پاکستان) را نیز در آنها تزریق نمود. بدین ترتیب طالبان وارد حیات سیاسی – نظامی کشور گردیدند. طالبان نه تنها گروهی از لحاظ مذهبی تندرو هستند بلکه از لحاظ قومی نیز شدیداً افراطی، تفوق طلب و متعصب می باشند. ظهور طالبان در کشور در کنار این که به افکار افراطی مذهبی دامن زد و دامنۀ این افکار را از مدارس پاکستانی به مدرسه های افغانستان کشاند، به اختلافات قومی نیز دامن زد؛ زیرا طالبان با پیش گرفتن سیاست «زمین سوخته» در شمالی، پاکسازی قومی در یکاولنگ و مزارشریف عملاً در برابر اقوام مختلف کشور قرار گرفتند که این امر سبب بزرگتر شدن شگاف اختلافات قومی در افغانستان گردید.

ملت سازی و دولت – ملت سازی در پسا طالبان
پس از سقوط طالبان و آغاز دوران جدید در تاریخ معاصر کشور که با شعار های چون حقوق بشر، دموکراسی، مردمسالاری، آزادی و امثالهم همراه بود؛ امید ها برای ساختن دولت – ملت و ملت سازی در کشور دوباره بوجود آمد. به ویژه این که اینک برای ساختن دولت – ملت در کشور بازیگران جهانی نیز در این معامله دخیل بودند. پندار غالب در نخستین سال های پس از طالبان این بود، که با حمایت سیاسی، نظامی و اقتصادی جامعه جهانی از افغانستان؛ این کشور فرصت بی نظیری را برای ایجاد دولت – ملت بدست آورده است که بدون شک تحت فشار جامعه جهانی جناح های سیاسی افغانستان ناگزیر خواهند بود تا تن به ایجاد نظام سیاسی قانونمند بدهند و از جانب دیگر وقتی قرار است در افغانستان انتخابات برگزار گردد، حقوق بشر احترام شود، رسانه های آزاد فعالیت داشته باشند، جامعه مدنی شکل بگیرد و در کنار دولت در امر ساختن دولت – ملت نقش و سهم خود را ایفا نماید، دیگر چه چیزی می تواند سد و مانع فرا راه ملت سازی در کشور ما قرار بگیرد. اما افسوس و صد افسوس که این پندار خیال باطل، امید واهی و آرزوی محال بود، زیرا جامعۀ جهانی در کشور ما به دنبال آجندای خود بود و از جانب دیگر در مرحله های حساس پس از طالبان که فرصت برای ایجاد محور های ملی برای اتحاد و وحدت میان اقوام افغانستان موجود بود؛ به دلیل مداخلات جامعه جهانی و حمایت آنها از جریان های خاص سیاسی نه تنها از آن فرصت ها استفاده صورت نگرفت بلکه مبدل به چالش های بزرگ برای وحدت و اتحاد اقوام کشور نیز گردیدند. از این میان می توان به گونۀ نمونه از نقش منفی جامعه جهانی در تدوین قانون اساسی، حمایت آنان از تقلباتی که در انتخابات ریاست جمهوری 2014 صورت گرفت و دهها مورد دیگر یاد نمود.
در دوران پس از طالبان جامعه جهانی برای ساختن دولت – ملت در افغانستان چهار اولویت ذیل را برای خود تعیین نموده بود:

  • استقرار صلح
  • حفظ و استمرار صلح
  • بازسازی پس از جنگ
  • توسعه درازمدت اقتصادی و سیاسی (10: 233)
    به دلیل ضیقی فرصت در این نوشتار به جزئیات این چهار هدف نمی رویم اما اینک پس از بیش از یک و نیم دهه حضور جامعه جهانی در افغانستان به خوبی می توانیم دریابیم که تا چه حد جامعه جهانی در تحقق این اهداف موفق بوده است.
    و اما در کنار جامعه جهانی که اولویت های فوق را برای دولت – ملت سازی در کشور داشتند، دولت افغانستان گرایشی آرام، سنجیده و مستمر به سوی پالیسی های دهه های 30 و 40 قرن 20 به منظور یک رنگ سازی هویت شهروندان افغانستان داشته است. طراحان اصلی پالیسی های دولت در یک و نیم دهه گذشته نه تنها از تاریخ عبرت نگرفته اند، بلکه عملاً در راستای آن پالیسی ها حرکت می نمایند. اینان هنوز هم می پندارند که با چند فرمان و دستور حکومتی می شود که تاریخ، فرهنگ، هویت و زبان باشنده گان این سرزمین را که صد ها سال است در این آب و خاک ریشه دوانیده است، خشکانید و خشک شده اش را در کورۀ تعصب سوزانید.
    و سخن آخر
    زیبایی افغانستان در تنوع قومی و فرهنگی آن است؛ افغانستان همانند تابلوی زیبایی است که در آن رنگ های متنوع و گوناگون در یک همسویی زیبا کنار هم قرار گرفته اند و تصویر زیبایی را ایجاد نموده اند که هر ببینندۀ را مجذوب خود می سازد. شما سردمداران کشور به عوض این که بیاید و با پنسل پاک تعصب و تبعیض در صدد زدودن این زیبای ها شوید، لطفاً در نگهداشت رنگینی این تابلوی زیبا تلاش کنید. کوشش نکنید تا در این تابلو، یک رنگ را نسبت به رنگ های دیگر برجسته تر نشان بدهید، زیرا با این کار شما آن توازن و همسویی را که برای زیبای این تابلو نیاز است از بین می برید.

افغانستان از ظرفیت های بالای فرهنگی، تاریخی و اجتماعی برای ایجاد «ملت افغانستان» برخوردار است، اما آنچه نیاز است این است که باید قرائت جدیدی از تاریخ کشور ارایه شود، قرائت رسمی که فعلاً از تاریخ افغانستان وجود دارد، نمی تواند از ظرفیت های تاریخی و فرهنگی موجود برای ملت سازی در کشور حمایت کند، احترام به ارادۀ مردم برای حق تعیین سرنوشت شان باید مانیفست همه سیاستمدارن و احزاب سیاسی کشور گردد، دیدگاه های تفوق طلبانۀ قومی جای خویش را به همزیستی و برابری اقوام بدهد، اجماع عام در رابطه به منافع ملی کشور و خطوط اساسی سیاست داخلی و خارجی صورت بگیرد تا جوانان غیوری که روزانه در سنگر های داغ نبرد می رزمند، بدانند که برای چی می رزمند و چرا قربانی می دهند، نباید با سیاست ها و طرح های تنش آفرین نفاق و شگاف میان اقوام کشور را بیشتر و بزرگتر نمود، در مسایل بزرگ ملی باید دیدگاه های شهروندان از طریق همه پرسی ها و سروی ها دریافت گردند، به انتقادات و راه حل های که جامعه مدنی و رسانه ها برای مشکلات کشور ارایه می کنند، ارج گذاشته شود و بر ارزش های مشترک فرهنگی، تاریخی و اجتماعی اقوام مختلف کشور به منظور ایجاد «ملت افغانستان» سرمایه گذاری صورت بگیرد. در این حالت است که ما می توانیم روند ملت سازی را در کشور خویش به گونۀ آغاز نماییم که مورد قبول و پذیرش همه اقوام کشور قرار بگیرد و آینده ای بهتر از حال و گذشته، برای نسل های بعدی این سرزمین ترسیم نماییم. اما اگر دولت و سیاستمدارن کشور همچنان بر دهل قومگرایی و تفوق طلبی قومی بکوبند، دیر یا زود جغرافیای افغانستان تکه و پارچه خواهد شد و این سرزمین تجزیه خواهد گردید، و یا همچنان یک کشور ضعیف و تحت الحمایه باقی خواهد ماند که به مراتب بدتر از تجزیه است.

منابع
1- گیدنز، انتونی. جامعه شناسی. ترجمه منوچهر صبوری. تهران، نشر نی، 1376
2- برای درک بهتر دیدگاه های طرزی رک به سراج الاخبار شماره 9، 3 دلو 1291، شماره 2، 20 سنبله 1294
3- طرزی، محمود. آیا چه باید کرد. کابل، نشر مطبعه دارالسلطنه کابل، 1330 قمری
4- فرهنگ، میر محمد صدیق. افغانستان در پنج قرن اخیر. چاپ پشاور
5- شرح این موضوع را در تذکرالانقلاب، نوشتۀ ملافیض محمد کاتب هزاره. کلن، آلمان، بنگاه انتشارات کاوه 2013
6- نبرد افغانی استالین، نوشته ای پروفیسور یوری تیخانوف، ترجمه عزیزآریانفر. کابل، انتشارات میوند 1390
7- دپشتو ژبی لیالی، محمد گل مومند، بلخ 1317
8- پوهنیارسیدمسعود. ظهور مشروطیت و قربانیان استبداد. کابل، انتشارات میوند 1379
9- Fukuyama Francis, Nation building beyond Afghanistan and Iraq, Johns Hopkins University 2006

نوشته های هم‌سان

هم‌چنان بنگرید
Close
Back to top button