تاریخ نامگذاری کشور افغانستان
(بازنشر، پس از بازنگری)
(آن زمان که افغانستان جزو سلطنت کابل بود!)
داکتر محییالدین مهدی
نامگذاری کشورها، پیآمد مرزبندی و تعیین سرحدات است؛ و چنانکه میدانیم این امر پدیدهی جدیدی است که بعد از ورود استعمار به شرق جاری گردید. در گذشته قلمرو ممالک بنام سلسله ها و خاندان ها شناخته میشد: سامانیان، غزنویان، سلجوقیان، … و بلاخره درانیان.
در عین حال نام های تاریخی-جغرافیایی، موجودات سیال اند؛ وقتي مملکتي بنام شهري شناخته میشود؛ و زمان دیگر همان شهر جزو همان مملکت شمرده میشود: در اواخر دورهی باستان، قلمرو هخامنشیان، از روی نام زادگاه آنان، پارس خوانده میشد؛ در حال حاضر پارس نام ولایتي از کشور ایران است. از قرن دوم قبل از میلاد تا ربع اخیر قرن پنجم میلادی، روم نام یک امپراطوری بود؛ هم اکنون روم نام پایتخت کشوري بنام ایتالیا است. در قرون وسطی تا اوایل قرن بیستم، بخارا نام یک مملکت بود؛ اما هم اکنون شهري درجه دوم یک مملکت بنام اوزبکستان است. در دهه های دوم تا نهم قرن نزدهم، کابل نام یک سلطنت بود، که سرزمیني بنام افغانستان جزو آن شمرده میشد؛ هم اکنون کابل شهري و پایتخت کشوري بنام افغانستان است.
درانیان نامي برای قلمرو زیر ادارهی خویش نداشتند؛ آنان سرزمینهایی را که بر آنها تسلط داشتند، و یا باجدِه آنان بودند، «ممالک محروسه» میگفتند. «ممالک درانیه»، «قلمرو افغانیه» و در یک مورد «قلمرو تیمورشاهی»، اصطلاحات دیگري بودند که آنان بکار میبردند.
شاه زمان که در سال ۱۸۰۱م بدست برادرش شاه محمود، معزول و کور شد؛ سالها بعد از آن، یعنی در سال ۱۲۳۴ق/ ۱۸۱۸م، در نامهای که به رشید پاشا صدراعظم عثمانی نوشت، قلمرو متصرفهی خود را «مملکت افغانیه» خواند: «…بعد از تبلیغ دعا، مشهود رأی آن عالی میدارد که این نیازمند درگاه الله، بعد از فوت پدر به مسند شهریاری نشستم و مملکت افغانیه را که خراسان و بعض هندوستان تا کشمیر و لاهور و سند و ملتان و شکارپور تا کنار بحراعظم، و قندهار و بلخ تا لب دریای جیحون، حدود بخارا و دارالسلطنهی هرات و تا حدود ملک عجم و غیره و غیره-که شرح آن موجب تطویل کلام است- مسخر نمودم»[تیمورشاه درانی، ج ۲، ص ۵۴۸]. به هر حال، احمد شاه، تیمورشاه، زمانشاه، و شاه شجاع، هیچکدام، قلمرو زیر فرمان خود را افغانستان نه خوانده اند.
نام افغانستان برای بار نخست(آنهم بیش از سی بار) در «تاریخنامهی هرات» آمده؛ و به سرزمیني که از تیرا تا مستنگ و شال(جنوب کویتهی کنونی) امتداد داشته اطلاق گردیده. این کتاب در سال ۷۲۳ق در دربار ملک غیاث الدین از آل کرت نوشته شده؛ و مولف آن سیف الدین بن محمد یعقوب الهروی است. پس از او این نام در کتب تاریخ بطور بلاانقطاع بهکار رفته: مطلع السعدین، بابر نامه، منتخب التواریخ، روضةالصفا، حبیبالسیر، تذکرة الابرار و تذکرةالاشرار، تواریخ حافظ رحمت خانی و برخی منابع دیگر؛ یعنی این نامواژه برخلاف ادعای الفنستن منشای ایرانی(به معنای جغرافیایی آن) ندارد.
«تواریخ حافظ رحمت خانی» نام کتابیاست به دو زبان(فارسی و پشتو)، در تاریخ جابجایی افغانان در مناطق دوآبه، هشتنگر، باجور، سوات، لنگر کوت و سایر نواحی و مضافات پشاور. رویدادهای مذکور از عصر الغ بیگ بن سلطان ابوسیعید، پیش از ورود بابرپادشاه به کابل(۹۱۰ق)، آغاز گردید، و تا عصر همایون فرزند بابر(متوفی۹۶۳ق) ادامه داشته است.
این کتاب خلاصهی کتاب حجیم تري بهنام «تواریخ افاغنه» بوده، كه مولف آن خواجو مليزى يوسفزی است؛ این شخص از مصاحبین خان کجو، رییس افغانان یوسفزی -که معاصر همایون بود- میباشد.
اما کتاب تواریخ افاغنه در دست نیست؛ کتاب مورد بحث ما، خلاصهی همان کتاب گم شده است، که به امر نواب حافظ رحمت خان( از سرداران جنگ پانی پت)، به قلم پیر معظم شاه در سال ۱۱۸۴ق تحریر گردیده است.
به قول مولف کتاب، خان کجو رییس قبیلهی نیرومند یوسفزی«که مثلش در تمام پشتون نگذشته؛ خاص و عام همه او را خان میگفتند. چون مرد کاردان و شایسته بود، کار او رو به ترقی گذاشت؛ چندانکه مردم به سوی او به دیدهی اخلاص میدیدند. تمامی اهل افغانستان مطیع و منقاد او شدند…»[ص۱۴۷].
فقرهی مذکور را از پشتو به فارسی برگردانیدیم؛ نويسنده تقریباً عين مطلب را به زبان فارسى نيز آورده: «القصه چون خان کجو بر مسند ریاست و امارت متمکن و در محافظت ملک مأخوذه و حراست بلاد مفتوحه و انتظام امور ملکی و بند وبست الوسی، از ملک احمد[رییس یوسفزی قبل از او] فایق تر گشت، و جمیع سکنهی دیار افغانستان و دهگان و گوجر، و هندی و نیلابی و سواتی و گبری و تینولی و کفرهی کوهی مطیع و منقاد او شدند»[ص ۱۴۷].
تواريخ حافظ رحمت خانى «ممالک متصرفهی خان کجو» یا افغانستان خان کجو را قرار ذیل میشمارد: تمام ناحیهی سم، هشت نگار، دریای کابل تا رود سند، سوات، تورواله، تیراته، پنجکورت، نیاکه، بونیر، چمله، تینوله، دوآبه، باجور، هندوراج، اسمار، ناوهگی، کنر، پشاور، کرپی، خیبر، ننگرهار، تیرا، کوهات، ملک ختک تا نیلاب و رود سند، سجندی، گهیپ، سوهان، مارگله، گکهر، پکهلی[ص ۱۸۵].
به نظر میرسد که جورج فورستر(۱۷۹۱-۱۷۵۲م)، نخستین اروپایی باشد که در سفرنامهی خود از افغانستان نام میبرد: سفري از بنگال به انگلستان، از طریق بخشي از شمال هند، کشمیر، افغانستان، و فارس؛ و ورود به روسیه از راه دریای خزر». فورستر کارمند ملکی کمپنی هند شرقی مقیم مدراس، نویسنده، سیاستمدار و سیاح، سفر خود را در اگست ۱۷۸۲م از بنارس آغاز میکند؛ و در جولای۱۷۸۴م به لندن میرسد؛ و اندکي بعد به هند بر میگردد.
علاوه بر تذکر «افغانستان» در عنوان سفرنامه، فورستر کم از کم شش بار -به مناسبت های مختلف – این نام را در متن کتاب آورده؛ و باید اذعان نمود که مراد او از بهکار گیری این نام، چیزي فراتر از «سرزمین یا خاستگاه افغانان» است: « احمد شاه، در پایان سال ۱۷۶۲م، به افغانستان که نیاز به توجه دقیق شخصی داشت برگشت، چون در ولایات تازه تصرف شده یا به دست آمده مردمان خشن و جنگجو به سر میبردند»[سفرنامهی فورستر، ج ۱، ص ۳۲۰].
نام افغانستان برای بار نخست(آنهم بیش از سی بار) در «تاریخنامهی هرات» آمده؛ و به سرزمیني که از تیرا تا مستنگ و شال(جنوب کویتهی کنونی) امتداد داشته اطلاق گردیده. این کتاب در سال ۷۲۳ق در دربار ملک غیاث الدین از آل کرت نوشته شده؛ و مولف آن سیف الدین بن محمد یعقوب الهروی است. پس از او این نام در کتب تاریخ بطور بلاانقطاع بهکار رفته: مطلع السعدین، بابر نامه، منتخب التواریخ، روضةالصفا، حبیبالسیر، تذکرة الابرار و تذکرةالاشرار، تواریخ حافظ رحمت خانی و برخی منابع دیگر؛ یعنی این نامواژه برخلاف ادعای الفنستن منشای ایرانی(به معنای جغرافیایی آن) ندارد.
او این نام را بر آن بخش از قلمروِ حكمرانى احمدشاه اطلاق مىكند، كه سكنهی آن افغانان اند؛ چون او میان «قلمرو های متفرق افغان نشین و فارسیوان نشین احمد شاه» فرق میگذارد[سفرنامهی فورستر؛ ج۱، ص۳۲۸].
فورستر تیمورشاه را «شاهزادهی افغانستان» میخواند[ص ۳۲۴]. او از رود سند عبور می کند، و وارد شهرک اکوره میشود؛ آنگاه برای ادامهی سفر به جانب غرب، او باید از رودي بگذرد که به نسبت نزدیکیاش با شهرک اتک، «رود اتک» خوانده میشود. اما او تذکر میدهد که این رود را در داخل افغانستان «رودکابل» میخوانند[ج۲، ص ۵۴].
در معاهدهای که میان دولت ایران با ناپلیون بناپارت در سال ۱۲۲۲ق/۱۸۰۷م به امضا رسید؛ ظاهراً حاکميت مستقل افغانان نيز ناديده گرفته شد: «مادهی دهم- آنکه اعلیحضرت پادشاه سپهر بارگاه ایران موافقت و مطابقت فرموده، از صوب افغان و قندهار و آن حدود تجهیز سپاه و تهیهی جنود فرموده، وقتي که مشخص شود و معین گردد، به جهت تسخیر و تصرف ممالک هندوستان متصرّفی انگلیس، عساکر و جنود منصورهی پادشاهی را مأمور و ارسال فرمایند و ولایات متصرّفى انگليس را ضبط و تسخير نمايند»[ناسخالتواریخ؛ ج ۲، ص ۷۴۷]. به گمان غالب آنچه نقل کردیم، اصل فارسی آن معاهده باشد؛ و الّا بى گمان كهنترين ترجمه از متن فرانسوى آن خواهد بود.
این ادعا که نام افغانستان برای بار اول در معاهدهای میان انگلیس و ایران، بر متصرفات درانی ها اطلاق گردیده، عاری از حقیقت است. در فقرهی دومِ معاهدهی جان مالکم نمایندهی انگلیس، با حاج ابراهيم خان كلانتر صدراعظم دولت قاجارى(۱۸۰۱م)، گسترهی تحت فرمان شاه زمان، «قلمروهای افغان»(Afghan’s Dominions)؛ و خود او «شاه افغانان»(King of the Afghans) خوانده شده است.
اِلفنستن سياستمدار، نويسنده و مأمور كمپنى هند شرقى انگليس، در سال ١٨٠٩م به پشاور آمد، تا شاه شجاع را -كه هنوز پادشاه سلسلهی درانی محسوب میشد- ملاقات کند.
او در پايان سفر، مشاهدات، تحقيقات و بازيافت هاى خود را از قلمرو و ممالكي كه درانى ها بر آنها حكمروايى داشتند، در يك كتاب نسبتاً قطور ثبت كرد. چون اين قلمرو نامي نداشت، او نام «سلطنت کابل» بر آن نهاد؛ و کتاب خود را که حاوی معلومات در بارهی این قلمرو بود، «گزارش سلطنت کابل» نام نهاد.
الفنستن سرزمین های شامل این سلطنت را چنین تعریف میکند: «بر طبق نامگذاری آخرین نقشه های ما (Arrowsmith, Asia, 1801)، سلطنت کابل این سرزمین ها را در بر میگیرد: افغانستان و سیستان، با بخشي از خراسان و مکران؛ بلخ با ترکستان و کیلان(? Kilan)، کتور، کابل، قندهار، سند، کشمیر، با بخشي از لاهور و بخش بزرگتر ملتان»[افغانان، ترجمهی آصف فکرت، ص ۹۸؛ متن انگلیسی، ج ۱، ص ۱۱۳، چاپ سال ۱۸۴۲]. او سپس حدود حکمرانی مستقیم افغانان را قرار ذیل معین میسازد؛ «از شمال به هندوکش و سلسلهی پاروپامیز؛ از شرق به سند تا نزدیک کوهها در عرض ۳۲ درجه و ۲۰ دقیقه(صحرای کرانهی راست سند، در جنوب آن مسکن بلوچان و سلسله کوه سلیمان با شاخههای آن و سرزمینهای دامنهی آن متعلق به افغانان است)؛ از جنوب به تپه های یاد شده که سیوستان را در شمال محدود میسازد. سرزمین افغانان که پیوسته به شمال این کوهها است، نخست به جانب غرب چندان امتداد نمی یابد که به سطح مرتفع کلات برسد؛ پس به شمال امتداد مییابد تا به بیابانی میرسد که مرز شمالغربی آن است»[ افغانان، ص ۱۰۴؛ متن انگلیسی، ج ۱، ص ۱۲۰].
الفنستن -چنانکه خود اعتراف میکند- به منابع فارسی کمتر دسترسی داشته؛ ازینرو وقتي نام «پشتونخوا» را (که بار نخست آخوند درویزه بکار برده)، از دکتر لیدن میخواند، با قاطعیت میگوید: «ولی من هرگز کاربرد آن را در جایی ندیدهام»[همان، ص ۱۵۸].
همینگونه او ادعا میکند: «افغانان نام عمومی برای کشور شان ندارند؛ اما افغانستان -که محتملاً در ايران بكار برده شده- مكرر در كتابها آمده است، و اگر بهكار رود، براى مردم آن سرزمين نا آشنا نيست»[ ص ۱۰۵؛ متن انگلیسی، ج۱، ص ۱۲۱].
به هر حال، الفنستن به خود حق میدهد این نام را بر سرزمیني به مراتب گستردهتر از واقعیت تاریخی آن اطلاق نماید: «بنابراین من این نام[یعنی افغانستان] را برای کشوري به کار خواهم برد که هم اکنون حدود آن را شرح دادهام»[ ص ۱۰۵؛ متن انگلیسی، ج ۱، ص ۱۲۵].
اما در عمل این نامگذاری، به سرعتي که انتظار میرفت، کاربردي پیدا نکرد؛ زیرا «اسم بی مسمی» بود. افغانستان به معنای سرزمین و خاستگاه افغانان بوده، نه قلمرو حاکمیت درانی ها.
چنانکه در معاهدهی سه فقرهای که میان هیئت انگلیسی به ریاست همین الفنستن، با شاه شجاع در پشاور به امضا رسید(سال ۱۸۰۹م)، نام قلمرو مورد ادعای شاه مذکور، «ممالک سلطانی» خوانده شده است.
شاه شجاع خود در کتاب «واقعات شاه شجاع»، از زبان میر مرادعلیخان از بزرگان حيدرآباد سند، افغانستان را به معنای سرزمین و مسکن افغانان به کار گرفته؛ چون شاه شجاع دعوی حکمرانی بر قلمروي را داشت که الفنستن آنرا سلطنت کابل نامیده بود.
حینیکه در سال ۱۲۴۷ق/ ۱۸۳۲م بعد از قریب دو دهه استراحت در لودیانه، به کمک اندک انگلیس، و وعدهی کمک میران خیرپور سند، به آرزوی دستیابی به تاج و تخت کابل، به قصد رفتن به قندهار وارد شکارپور میشود؛ میران مذکور شرطنامهای را با او به امضا میرسانند، که مطابق آن شاه بعد از اخذ نصف مبلغ معین نمیتواند بیش از پانزده روز در آن خطه توقف داشته باشد. از قضا آن موعد به سر میرسد، و شاه شجاع بنا بر طغیان آب سند، ناگزیر به توقف بیشتر میشود. میران مذکور جوانان تازه به دوران رسیده بودند، با شاه سر ناسازگاری در پیش میگیرند. از این معنا میر مرادعلیخان مذكور که هنوز رشتهی مودت با خانوادهی درانی نگسسته بود، خبر گشته، کسي را نزد شاه شجاع میفرستد، و به او پیغام میدهد که در موسم گرما به قندهار رفتن مناسبت ندارد؛ «این ملک در حقیقت ملک خاص پادشاهی است. فدوی به موجب معروضهی اعتقاد مفروضهی خویش، خود را از خدمتکاری و جاننثاری ذرهای معاف نمیدارم؛ این قدر شتاب به عزیمت افغانستان، حضرت خدیو جهان را چه ضرور…»[ص۱۲۰]. و از شاه میخواهد که تا فرونشستن طغیان آب سند، در قلمرو او رحل اقامت افگند.
اما پیشنهاد الفنستن وارد ادبیات سیاسی هندبریتانوی شده بود؛ لارد آکلند گورنرجنرال هندوستان در نامهی مورخ ۱۵ می ۱۸۳۷م خویش به امیردوستمحمدخان، از او می خواهدکه اجازه دهد زمینه های توسعه و تسهیل سوداگری میان هندوستان و افغانستان فراهم گردد[Life of Amir Dos Mohammad Khan of Kabul; vol. 1, pp. 255-256]. چنانکه میدانیم در این زمان هرات بدست کامران، قندهار (مطابق تقسیم نامهی پسران پاینده محمد خان) به سرداران قندهاری، پشاور به سرداران پشاوری، کشمیر به نواب جبارخان، دیرهی غازیخان به نواب صمدخان و نواب زمان خان تعلق داشت؛ و دوست محمدخان تازه (در سال ۱۸۳۶م) مقام امارت کابل را بدست آورده بود.
دوست محمد خان در نامهای که در سال ۱۲۵۳ق/ ۱۸۳۷م به ملاعباس ایروانی ملقب به حاجی میرزاآقاسی صدراعظم ایران نوشت، خود را امیر کابل خواند. موضوع نامه طلب کمک غرض «استخلاص دارالمسلمین پشاور و افغانستان این روی آب اتک» از دست سکهـ ها بود. [ایران و افغانستان از یگانگی تا تعیین مرزهای سیاسی؛ ص ۲۲۶، سند شماره ۱].
دوست محمد خان در نامهای که در سال ۱۸۳۸م به محمدشاه قاجار نوشت، و در آن نیز تقاضای کمک در برابر سکهـ ها نمود، کابل را پایتخت افغانستان خواند: «شهر قندهار که اشرف بلاد است و شهر کابل که پایتخت افغانستان است و بلاد و نواحی که با خراسان هم سرحد هستند و همچنین مملکت خراسان و مضافات ولایات مفصلهی فوق کلاً جزو ممالك محروسهی شاهنشاهی، نیک و بد این ولایات نیز از نیک و بد سایر اجزای مملکت ایران نباید جدا و سوا باشد؛ و نباید از منافع دولت علیه ایران محروم و بی نصیب بمانند»[امیرکبیر و ایران؛ ص ۶۳۳-۶۳۲]. از فحوای متن فوق به روشنی معلوم است که مقصد دوست محمدخان، همان افغانستان تاریخی است؛ از همینرو قندهار و حدود خراسان جدا نوشته است.
شاه شجاع در دور دوم سلطنت خویش(۱۲۵۸-۱۲۵۵ق)، حینیکه با اغتشاش و مخالفت قبایل در خیبر، جلال آباد، قندهار و باجور مواجه میشود؛ برای اقناع سران آنان، نامه هایی میفرستد. از آن جمله در نامهای که به سران قبایل باجور به تاریخ ۲۴ ماه صفر سال ۱۲۵۶ق، همان اصطلاح «مملکت افغانیه» به قلمرو محروسهی خویش بهکار میگیرد: «معلوم ارباب و کدخدایان و رعایا و برایای باجور بوده باشد: بندهگان همایون ما -که رهگشای لوای عزیمت این مملکت فرمودند- محض به سبب اینکه مملکت افغانیه به تصرف کفار نیاید؛ چونکه بندگان همایون ما از چندین سال در خانهی صاحبان انگریز متمکن بودند، و این طایفه را در اجرا و امضای احکام شریعت محمد(ص) مخالف ندیدند؛ نظر به اقتضای روزگار ممد و معاون اولیای این دولت ابد پیوند فرمودند، کابل و قندهار را به قبضهی اقتدار در آوردیم…»[دفتر ثبت احکام و فرامین شاه شجاعالملک؛ به نقل از بالاحصارکابل و پیش آمدهای تاریخی، ج۲، ص ۴۵۱].
الفنستن سرزمین های شامل این سلطنت را چنین تعریف میکند: «بر طبق نامگذاری آخرین نقشه های ما (Arrowsmith, Asia, 1801)، سلطنت کابل این سرزمین ها را در بر میگیرد: افغانستان و سیستان، با بخشي از خراسان و مکران؛ بلخ با ترکستان و کیلان(? Kilan)، کتور، کابل، قندهار، سند، کشمیر، با بخشي از لاهور و بخش بزرگتر ملتان»[افغانان، ترجمهی آصف فکرت، ص ۹۸؛ متن انگلیسی، ج ۱، ص ۱۱۳، چاپ سال ۱۸۴۲]. او سپس حدود حکمرانی مستقیم افغانان را قرار ذیل معین میسازد؛ «از شمال به هندوکش و سلسلهی پاروپامیز؛ از شرق به سند تا نزدیک کوهها در عرض ۳۲ درجه و ۲۰ دقیقه(صحرای کرانهی راست سند، در جنوب آن مسکن بلوچان و سلسله کوه سلیمان با شاخههای آن و سرزمینهای دامنهی آن متعلق به افغانان است)؛ از جنوب به تپه های یاد شده که سیوستان را در شمال محدود میسازد. سرزمین افغانان که پیوسته به شمال این کوهها است، نخست به جانب غرب چندان امتداد نمی یابد که به سطح مرتفع کلات برسد؛ پس به شمال امتداد مییابد تا به بیابانی میرسد که مرز شمالغربی آن است»
دولت مردان ایران عموماً به وجود دو و سه افغانستان باور داشتند؛ و زمامدار هر كدام را امير يا حاكم مىخواندند، نه پادشاه. ناصرالدين شاه در نامهای که به تاریخ ذیقعدهی ۱۲۶۶ق/ ۱۸۴۹م به دوست محمد خان نوشت، او را «امیر کبیر با احتشام دوست محمد خان امیرکابل» خواند[همان، سند شماره ۸]. وزیر خارجهی وقت ایران به تاریخ ۱۲۷۴ق/ ۸-۱۸۵۷م، در نامهای عنوانی فرخ خان امین الملک سفیر آن دولت در استانبول، او را موظف میسازد تا مراتب ذیل را به مقامات انگلیسی بگوید: «بگویید حال که ما مداخله به افغانستان نداریم، لیکن صلاح شما صلاح ماست هرگز صلاح و صرفهی دولت انگلیس نیست که افغانستان در تحت حکومت واحده باشد. البته سه حکومت بهتر است، هر چه افغانستان در تحت حکومتهای متعدده باشد، از این احتمالات دور است و سازش افغانستان با روس در این صورت هرگز نمیشود»[همان، سند شماره ۱۳].
چنانکه دیده میشود، این اسناد حکایت از این دارند که در دههی پنجم قرن نزدهم، افغانستان نام یک کشور واحد نه، بلکه قلمرو یا سرزمیني بوده که توسط چند زمامدار افغان اداره میشده است.
منشای این باور یا سیاستْ انگلیس ها بودند؛ آنان در معاهدهی لاهور(۱۸۳۸م) مسما به معاهدهی سه جانبه، نامي از افغانستان نبردند؛ چون قرار نبود شاه شجاع که یک جانب این معاهده بود، پادشاه افغانستان شود؛ مادهی هفدهم در این امر صراحت دارد: «هرگاه شاه شجاعالملک در ملک کابل و قندهار عنان حکومت بدست کفایت خود خواهد آورد، آنگاه با ممالک محروسهی والی هرات برادرزادهی شاه موصوف[کامران]، به هیچ جهت متعرض و دست انداز نخواهد شد»[واقعات شاه شجاع، ص ۱۶۲؛ سراجالتواریخ، ج۱، ص ۳۴۲].
در مادهی پنجم: « شاه موصوف به ظهور انتظام کابل و قندهار اسپان نوعمر عمده و اعلی و خوشرنگ و خوشخرام، پنجاه رأس و یازده قبضه شمشیر اصیل ایرانی عمده و هفت قبضه پیشقبض اصیل ایرانی و… سال به سال علیالدوام به سرکار خالصهجی میرسانیده باشند. فقط»[همان، ص۱۶۰؛ سراجالتواریخ، ج ۱، ص۳۳۹]. يعنى او را براى حكمرانى كابل و قندهار آراسته بودند.
اما پس از شکست انگلیس در جنگ اول، تجزیهی قلمروهای زیر ادارهی افغانان، و بوجود آمدن جزایر قدرت در هرات، قندهار، کابل و پشاور، یعنی بعد از بازگشت دوست محمد خان به سلطنت (چنانکه در هر سه مادهی معاهدهی جمرود آمده)، او را «والی کابل و آن ممالک افغانستان که در قبضهی او میباشند» خواندند. بدین ترتیب چند دهه بعد، هر دو تجویز یا نامگذارىِ الفنستن (سلطنت کابل، و افغانستان)، بهطور همزمان در یک موافقتنامه وارد گردید. این اولین بار است که در یک سند رسمی که یک جانب آن افغانان اند، نام افغانستان- مطابق نقشهای که الفنستن به آن اشاره نمود- برده میشود.
در مقدمهی معاهدهی پشاور که در سال ۱۸۵۷م میان امیردوست محمد خان و نمایندهی کمپانی هند شرقی به امضا رسید، بازهم دوست محمد خان «حکمران کابل و ممالک مقبوضهی افغانستان» خوانده شده است. در مادهی دوازدهم، نام افغانستان به عنوان سرزمیني که در آن اقوام مختلف زندگی میکنند برده شده: «جانب انگلیس تعهد میسپارد که با تمام اقوام افغانستان دوست باشد». این معاهده که پس از هجوم عباس ميرزا نايبالسلطنهی ایران به هرات منعقد گشت؛ به معنای ایتلاف نظامی انگلیس-افغان علیه ایران بود.
ایران که به تهاجم انگلیس در بنادر جنوبی خویش مواجه گردیده بود، ناگزیر از درِ صلح پيش آمده، به وساطت ناپليون سوم امپراطور فرانسه، معاهدهی پاریس را با انگلیس امضا نمود. چون انگلیس قصد نداشت هرات (چنانکه پیش از ۱۸۵۵م قندهار نیز) به متصرفات دوست محمد خان افزوده گردد، در فقره های ۵، ۶، ۷، ۸ و ۱۴ آن معاهده، «مملکت هرات»، جدا از افغانستان ذکر شده و بر «استقلال هرات» تاکید گردیده است.
برای احتراز از طولانی شدن موضوع، به نقلِ مادهی ششم آن معاهده اکتفا میکنم:«اعلیحضرت پادشاه ایران موافقه میکند که از هر گونه ادعای حاکمیت بر سرزمین و شهر هرات و ممالک افغانستان صرف نظر کند، و هیچگاه از حکام هرات و یا ممالک افغانستان کدام نشانهی اطاعت مثل سکه و خطبه و خراج مطالبه نکند. اعلیحضرت همچنان تعهد میکند که مِنبعد از هر گونه مداخله در امور داخلی افغانستان خودداری نماید. اعلیحضرت وعده میدهد که استقلال هرات و تمام افغانستان را به رسمیت بشناسد و هیچگاه در استقلال کشورهای مذکور مداخله ننماید. در صورت ظهور اختلاف در بین حکومت ایران و کشورهای هرات و افغانستان، حکومت ایران تعهد میکند که آن را برای فیصله به وساطت دوستانهی حکومت برتانیه محول نماید و تا وقتي که این وساطت دوستانه بینتیجه نمانده است، به اسلحه متوسل نشود.
حكومت برتانيه از طرف خود تعهد مى كند كه در همه احوال نفوذ خود را با حكومتهاى افغانستان به كار ببرد تا آنها يا يكى از آنها اسباب آزردگى حكومت ايران را فراهم نكنند. حكومت برتانيه هرگاه حكومت ايران در صورت بروز مشكلات به آن رجوع نمايد، بهترين مساعى خود را به كار خواهد برد كه اين اختلافات را به طورى كه براى ايران عادلانه و شرافتمندانه باشد حل نمايد…».
انگلیس ها از استعمال لقب«امیر» برای دوست محمد خان خودداری میکردند؛ چون میدانستند که آن لقب کوتاهشدهی «امیرالمومنین» است، به معنای رهبری کنندهی جهاد علیه سکهـ ها که متحد انگلیس بودند. با اینحال، در این وقت که آنان با ایران در حال جنگ بودند، به متحد دیگري نیاز داشتند. ازینرو، در این معاهده دوست محمد خان، امیر خوانده شد. علاوتاً، کاربرد اصطلاح «حکومتهای افغانستان» به این معنا بود که جدایی هرات از بقیهی قلمرو امیر موقت خواهد بود.
نکتهی دیگر اینکه در معاهدهی ۱۸۵۵م، دوست محمد خان «والی کابل و آن ممالک افغانستان که در قبضهی اوست»خوانده شده بود؛ در این معاهده، علاوه بر القاب مطول مذکور، از متصرفات او در بیرون افغانستانِ تعریف شده توسط الفنستن-از آن جمله بلخ- نیز نام برده شد.
به محض اینکه دوست محمد خان هرات را متصرف گشت، و اصطلاح «حکومت های افغانستان» مفهوم خود را از دست داد، شخص ناصرالدین شاه قاجار نامهای عنوانی وزیر خارجهی انگلیس نوشت، و خواهان تغییر مادهی ۶ مذکور گردید؛ زیرا پیوستن یا الحاق هرات به امارت کابل، خلاف مفاد موافقت نامه بود:«آن فصل سابق که نوشته شده است با اوضاع حالیهی افغانستان به کار دولت ایران نمیخورد؛ وقتي آن فصل صحیح و بیعیب بود که هرات دست دوست محمد خان یا کابلی نباشد، بلکه قندهار هم، اما با یک کاسه بودن افغانستان، آن فصل که برای رفع تشویش ایران نوشته شده است، به هیچ وجه مثمر ثمري نیست». [ایران و افغانستان از یگانگی تا مرزهای سیاسی؛ ص۲۷۲، سند شماره ۲۱].
انگلیس ها امیر شیرعلی خان را نیز امیر کابل میخواندند. در نامهای که وایسرا به او نوشت این حقیقت درج گردیده :«حکومت انگلستان هر اقدامي را که از طرف رقیبان امیر برای ضعیف ساختن مقام او به عنوان امیر کابل و مشتعل ساختن نایرهی جنگ داخلی صورت بگیرد، با عدم رضایت خود مقابله میکند».
در نوشتههای رسمی این عهد، بجای «افغانستان و آن ممالک افغانستان که در قبضهی او است»، عبارت معنی دارترِ «ممالک افغانستان و ترکستان» رواج پیدا کرد[شمس النهار، شمارهی اول؛ ذیحجهی ۱۲۹۰ق/ ۱۸۷۳م]. در آن زمان به اراضی شمالاً هندوکش و جنوباً آمودريا، شرقاً بدخشان و غرباً مرو و پنجده، تركستان گفته مىشد. اين اصطلاح مستحدث را برخي از مؤرخين متأخر نيز به كار گرفته اند: «تازه انگلیسها با این خانم[مادر عبدالرحمان خان] در تماس آمده بودند که خبر ورود سردار عبدالرحمان خان به ترکستان افغانی به گوش آنها رسید»[افغانستان در پنج قرن اخیر، ص ۴۰۸].
اما از آن جایی که لارد گرانویل در نامهی مورخ۱۷ اکتبر ۱۸۷۲م خود به شیرعلی خان، حدود قلمرو حکمرانی او را معین نموده بود؛ لارد لیتن وی را پادشاه افغانستان خواند: «پادشاه افغانستان به همسایه های خود حمله ننماید. انگلیس سرحدات افغانستان را حفظ و سپاه او را تقویه مینماید»[به نقل از افغانستان در مسیر تاریخ؛ ج ۲، ص۳۸۷]. در سال ۱۲۹۲ق/۱۸۷۵م امیرشیرعلی خان جهت امورات کشوری و لشکری چهار وزیر تعیین نمود، که یکی از آنان ملقب به صدراعظم در مُهر خود نقش کرده بود: «صدر اعظم افغانستان»[عین الوقایع، ص ۱۷۳].
عبدالرحمن خان حینیکه در بدخشان بود، و هنوز پا به این سوی هندوکش نگذاشته؛ از میربابا خان حاکم بدخشان، که در ازای جمع آوری لشکر از او پول میخواهد، میگوید:«به طریق الوسی جمع آوری نفری خود را بکنید؛ حال که در بیرون شهر نفری جمع شده است، تا ده هزار نفر است. همین هم کافیست از برای جنگ کردن با قطغن؛ ده هزار این میشود، ده هزار از رستاق میشود بیست هزار نفری بس است. بعد که نزدیک افغانستان شدیم، به لکها نفوس از غازیها جمع میشود؛ دیگر چه حاجت مکث کردن است»[پند نامهی دنیا و دین، ص ۱۲۸]. آنگاه که کار آن دو به منازعه و دست و یخن شدن میکشد: «گریبان میر مذکور را گرفتم و تفنگچه را محاذی شقیقهی سر میر مذکور گذاشتم، و گفتم بگیر این بلای افغانستان را که بر تو نازل شده!»[همان، ص ۱۲۹]. چون میر بابا خان به افغان و افغانستان دشنام داده بود. یعنی بنیادگذار افغانستان جدید، خود در سال ۱۸۸۰م شمال هندوکش را شامل افغانستان نمیدانسته است.
فیلیپ رابینسون نویسندهی انگلیسی تبار هندبریتانوی، در کتابي که حتی نامش («کابل یا افغانستان»۱۸۷۸م) تاییدي بر مدعای ماست، مطلب درخور توجهي آورده؛ او پس از تشریح موقعیت جغرافیایی سرزمیني که شمال و شمال شرق آن به کوههای هندوکش، شرق آن به سند، جنوب آن به صحرای بلوچستان، و غرب آن به کوهستانات غزنی محدود است، مینویسد: «این سرزمین در جهان عموماً به نام افغانستان خوانده میشود؛ یا سرزمین افغانان[پشتون ها] که خود آنان در تشکل آن سهم چنداني نداشتند؛ با اینحال با این نام ناآشنا نیستند. افغانان معمولاً کشور خود را ولایت یا وطن مینامند. از همین رواست که هندیان بومی، آنان را ولایتی می خوانند.
این سرزمین به دو نام دیگر نیز یاد می شود: یکي کابل یا کابلستان، که در برگیرندهی تمام بخش های کوهستانی شمال غزنی، سفید کوه، تا دامنه های هندوکش شرقی است؛ و غرباً به سرزمین هزاره(پاروپامیزاد قدیم)، و شرقاً به اباسین محدود میشود.
دیگري خراسان یا کابلستان، که در برگیرندهی تمام آن مناطق وسیعي می شود، که شرق آن به هندوکش، غرب و جنوب غرب آن-از طولالبلد غزنی- به سوی فلات یا صحرا، تا مرزهای فارس، و جنوب آن به صحرای سیستان محدود میگردد»[کابل یا افغانستان؛ صص ۲-۳]. یعنی بخشي از افغانستان مورد نظر رابینسون شامل خراسان است، نه همهی آن.
ولی در مقدمه، و مواد ۱،۲،۳،۵،۶ و ۹ معاهدهی گندمک که از رسمیت و جدیت برخوردار است، یعقوب خان جانشین شیرعلی خان«والاحضرت محمد یعقوب خان امیر افغانستان و متعلقات آن» خطاب گردیده است. اما رابرتس همان القاب «اعلیحضرت امیر کابل» را به کار میبرد[چهل و یک سال در هند، ص ۱۶۱].
چنانکه میدانیم بر مبنای معاهدهی گندمک سفارت انگلیس در کابل به رهبری میجر کیوناری مستقر گردید. ولی هنوز شش هفته از ورود آنان به کابل نگذشته بود، که بنا به شورش سربازان، وی با پنجاه شصت تن از همراهانش بطور فجیعی کشته شدند. رابرتس که قومندان قطعهی سرحدی کرم بود، بعد از صدور اعلامیهای تاریخی سپتامبر ۱۸۷۹م، بهسوی کابل مارش نمود او در این اعلامیه اصطلاح «کشور کابل» را به کار گرفت: «به آگاهی عموم روسا و مردم کشور کابل و متعلقات آن برسد که مطابق معاهدهی منعقدهی ماه می ۱۸۷۹م(جمادیالاخر ۱۲۵۹هجری) در میان دو دولت بزرگ، و بر اساس شرایط آن که به صحهی اعلیحضرت امیر رسیده و شخصاً استقرار سفيرى از علياحضرت امپراطريس را در پايتختاش تقاضا نموده، يك سفارت انگليس به دربار كابل مسفر گرديد و امير ضمانت نمود كه مورد احترام و حمايتش خواهد بود»[ص ۱۷۹]. اما آنجا که سخن از سرزمین در میان است، او در همین اعلامیه می نویسد: «…سربازان بریتانیایی به منظور انتقام عیان…، برای تقویت حاکمیت سلطنتی اعلیحضرت امیر، وارد افغانستان میشود، مشروط بر آنکه…»[همان صفحه]. معنای دیگر این حرف این است که اولاً دولت بریتانیا، بر مبنای معاهدهی گندمک(قبل از امضای معاهدهی دیورند)، کوتل شترگردن را که میان کرم و خوشی -در «وادی لوگر»- موقعیت دارد، مرز میان قلمرو امیر کابل و هندبریتانوی میشناخته! ثانياً رابرتس كه بهتر از سایر مامورین انگلیس میدانست که، او در واقع افغانستان را پشت سر گذاشته، و با پیمایش دو سه منزل دیگر، از سرزمین افغانستان تاریخی بیرون میشود؛ عمداً قلمرو امير كابل را افغانستان مىخواند تا به او بفهماند كه به آنسوى كوتل چشم نداشته باشد. در نامهای که بعد از ورود به قلمرو امیر به او میفرستد، یک بار دیگر او را امیر کابل میخواند. در یک کلام: رابرتس برخلاف الفنستن، کابل را جزو افغانستان می داند، و یعقوب خان را فقط امیر کابل؛ نه از همهی افغانستان! چون دولت او برای همهی سرزمیني که افغانستان میخواند، به قول معروف: نقشه هایی دارد!
او هر باري که نام افغانستان را بر زبان میآورد، مرادش مجموعهی چند حکمرانی مستقل ومتخاصم بود؛ به این حقیقت مستوفی حبیبالله و وزیر شاهمحمد، که یعقوب خان آنان را به معسکر رابرتس فرستاده بود، نیز معترف بودند. نمایندگان شاه میکوشیدند جنرال انگلیس را متقاعد سازند که پیشروی به سوی کابل را برای مدت یک ماه به تعویق بیندازد؛ مستوفی از قول امیر به رابرتس گفت که نیروهای در خور توجهیِ در ترکستان بدست عبدالرحمان و پسران اعظم خان وجود دارد؛ هرات به[رهبری ایوب خان] نیز از ما اطاعت نمیکند؛ «هرگاه عبدالرحمان دوباره پا به عرصه بگذارد، با چنین مردمی، هرات و ترکستان به صورت دایمی از قلمرو افغانستان بریده خواهد شد. این دلیل دیگري بود که معطلی پیشرفت قوای بریتانیا را نیاز دارد، تا آنکه امیر بتواند نیروهای هرات و ترکستان را در قبضهی خویش در آورد»[صص ۱۸۷–۱۸۶].
پس از اشغال کابل و قندهار، و تبعید یعقوب خان به هندوستان، چگونگی ادارهی این مناطق، مهمترین مشغلهی حکومت انگلیس شمرده میشد. یک نظریه این بود که چون هدف از اشغال افغانستان، تنبه و انتقام گیری بود، که برآورده شد؛ حال بهتر است این سرزمین را به حال خودش بگذاریم.
نظریهی دوم از وایسرا بود، که میگفت همهی افغانستان را به شخص با کفایتي بسپاریم، و از او با پول و اسلحه حمایت کنیم. نظریهی سوم احیای نظریهی «حکومت های افغانستان»، یعنی تجزیهی آن به چند واحد کوچک بود. به قول رابرتس، بعد از ظهور عبدالرحمان خان، از جانب حکومت هند دستورات جامع و شرایط معیني به گریفین مامور سیاسی آن کشور مقیم کابل، صادر گردید، تا با وی در میان بگذارد: «به امیر بگوید که دولت انگلیس مناطقي را که به مبنای معاهدهی گندمک از امیر محمد یعقوب خان گرفته است، پس نمیدهد. به علاوه، قندهار و نواحی آنرا نیز از حکومت کابل مجزا خواهد نمود، و ادارهی آنرا به سردار شیرعلی خان والی فعلی قندهار واگذار خواهد کرد، که تحت اوامر فرمانفرمای هندوستان اداره شود؛ و یک عده قشون دولت انگلیس نیز در آنجا ساخلو خواهد بود. راجع به هرات دستور میدهد که با امیر عبدالرحمان خان به هیچ وجه در این باب مذاکره نشود، چونکه دولت انگلیس نظر مخصوصي به آنجا دارد. هرگاه عبدالرحمان خان شرایط ما را بدون قید و شرط قبول کند، حکومت افغانستان(=امارت کابل) به او تعلق خواهد گرفت، و ما نیز قشون خود را از شمال کابل بیرون خواهیم کشید. هرگاه ثابت کند که امنیت را در مملکت افغانستان برقرار خواهد نمود، یقین داشته باشد که همیشه همراهی و مساعدت ما را خواهد داشت؛ و در هر وقت ما به کمک او حاضر خواهیم بود»[ چهل و یک سال در هند؛ ج ۲، ص ۴۸۶].
آن «نظر مخصوص» دولت انگلیس در بارهی هرات، واگذاری آن ولایت به دولت ایران بوده است[ایران و قضیهی ایران، ج ۲، ص ۶۹۶؛ جنگ ترکمنستان؛ ج ۲، ص ۲۹۶].
چنانکه میدانیم، وقتي عبدالرحمن خان به چاریکار رسید؛ نامهای از جنرال سر دانلد استوارت و لیپل گریفین -دو تن از سران انگلیس در کابل- مبنی بر ارادهی دولت انگلیس برای اعلان امارت افغانستان به نام او دریافت نمود. در آن نامه از عبدالرحمن خان خواسته شده بود که نمایندهی خود را برای حضور در مجلسي بدین مناسبت در اردوگاه شیرپور برگزار میگردد، بفرستد؛ او، سردار محمد يوسف خان بن امير دوست محمد خان را به آن مجلس فرستاد. سردار موصوف در سخن رانی خود، که به عنوان سپاسگزاری از دولت برتانیهی عظمی بود گفت: «اگر چه تمامت مردم افغانستان و ترکستان متعلقهی آن، طوعاً رشتهی امارت اعلیحضرت والا را به گردن قبول نهاده و گوش به امر ونهی او نهاد،…»[سراجالتواریخ؛ ج ۲، ص ۸۹۶]. از این اظهارات به روشنی معلوم میشود که تا این زمان(یعنی شعبان ۱۲۹۷ق)، در کنار ذکر نام افغانستان، تزئید«ترکستان متعلقهی آن»-یعنی تمام شمال افغانستان کنونی- امر حتمی بوده؛ چون این خطه شامل جغرافیای تاریخی افغانستان نمیشده است.
عبدالرحمن خان حین بررسی رویدادهای بلخ و تختهپل، در آن روزها که او در مشهد بدخشان بود(اواخر زمستان سال ۱۲۹۷ق/ فبروری و مارچ ۱۸۸۰م)؛ و ضمن حرف و سخن در بارهی قلعهی جنگی، سخني از قول پدر خود نقل می کند، که برهان قاطع بر اثبات این امر است که افضل خان و عبدالرحمن خان-هیچکدام-شمال هندوکش را جزو افغانستان نمیدانستند: «یک روز کسي [از افضل خان] پرسید که این قلعه را برای چه بنا نهاده اید؛ پول زیاد خرج میشود! فرمودند که این قلعه روزي خواهد شد که از برای قوم من مردم افغانستان -که در ملک بلخ است- در کار بیاید. چرا که ملک قوم بیگانه را گرفتهام؛ روزي خواهد شد که عیالدار افغانیه در این قلعه پناه گزین خواهند شد؛ تا اینکه مدد از برای شان از کابل و قندهار برسد، ناموس شان برباد نخواهد شد. و روزي خواهد شد که این ترکستان سرحد میان دولت افغانستان و دولت روس خواهد شد؛ این قلعه برای آن وقت ساخته میشود»[پند نامهی دنیا و دین، ص ۱۳۴].
حیني که امیر عبدالرحمن خان در سال ۱۸۸۵م از راولپندی به کابل برگشت؛ از جانب ملکه ویکتوریا، طی نامهای خطاب«رییس دلاور اعظم احترامی طبقهی اعلی ستارهی هند» به او داده شد. ملکه ویکتوریا در این نامه عبدالرحمن خان را «امیر افغانستان و حدود متعلقهی آن» میخواند: «علیا حضرت معظمه قیصرهی هند ویکتوریا… به عالی جناب عبدالرحمن خان امیر افغانستان و حدود متعلقهی آن سلامي میرساند که…»[سراج التواریخ، ج ۳، ص ۴۶۸].
تاریخ نویسان رسمی بعد از فیض محمد کاتب، با خلق عناویني چون «افغانستان قبلالتاریخ»، «افغانستان در عصر اوستایی»، «افغانستان قبل از اسلام»، «افغانستان در سده های نخستین عصر اسلامی»، «افغانستان شاهنامه» و غیره، به خواننده تلقین میکنند که گویا از همان آغاز خلقت، جغرافیایی بنام افغانستان وجود داشته، و قومي بنام افغان در همین جغرافیا حکومت میکرده؛ و «یما پادشاه» -که خود یک افغان بود!- نخستین پادشاه این سلسله به حساب میآید.
در رأس این دسته از تاریخ نگاران، میر غلام محمد غبار، نجیب توروایانا و احمدعلی کهزاد قرار داشتند. اینان از نقل آنچه که خلاف نظریهی فوق میبود، خودداری می کردند.
اما اروپایی ها، به خصوص انگلیسی ها که حدود هشتاد سال (از ۱۸۳۹ تا ۱۹۱۹م) بر مقدرات این سرزمین حاکم بودند؛ بی اعتنا به تاریخ سازی های مورخین افغان، پرده از روی حقایق بر میدارند؛ و اصل ازلی بودن نام و جغرافیای افغانستان را کاملاً مردود میدانند.
یکي از این انگلیسی ها، سِر توماس هنگرفورد هولدیچ است، که عضو کمیسیون تعیین سرحد میان افغانستان و روسیهی تزاری- از آمودریا تا هریرود- بود. او در سِمَت سرنقشه بردار هیئت انگلیسی، مدت دو سال تمام را در حدود مذکور گذرانید، و چند سال بعد مشاهدات و تحقیقات خود را در کتابي زیر نام «سرزمین مرزی هند، ۱۹۰۰-۱۸۸۰م» (یعنی افغانستان کنونی)به چاپ رسانید.
این کتاب به شرح چگونگی تعیین سرحدات افغانستان اختصاص دارد، و حاوی هفده فصل به ترتیب زیر است: ۱)مرحلهی نخست جنگ ۱۸۸۰-۱۸۷۹ افغان- انگلیس؛ ۲)مرحلهی دوم جنگ ۱۸۸۰-۱۸۷۹ افغان و انگلیس؛ ۳)وزیرستان؛ ۴)تخت سلیمان؛ ۵)، ۶) و ۷)کمیسیون سرحدی روس-افغان(سه فصل)؛ ۸)پیشرفت در بلوچستان؛ ۹)بلوچستان جنوبی و خلیج فارس؛ ۱۰) سرحد مسمی به خط دیورند؛ ۱۲)وادی کنر؛ ۲۱) کافرستان؛۱۳) پامیرها؛ ۱۴)مرز فارس-بلوچ؛ ۱۵)مرز شمال غربی؛ ۱۶)تیراه؛ ۱۷) نتیجهگیری؛ ضمیمه و نمایه.
آنچه را که در زیر نقل میکنم، دو بند از اولِ نتیجهگیری یا «فروداشت» ( Conclusion)کتاب است؛ این دو بند در واقع نه تنها خلاصهی کتاب، بلکه فشردهی تاریخ سرزمیني است که آن را خود آنها (یعنی انگلیس ها) افغانستان نامیدند:
« فقط آشنایی طولانی من با کتلهی متراکم ولی ناهمگون و نامتجانس مردماني که بدنهی بزرگ «قبایل سرحد» را تشکیل میدهند؛ و شناخت نزدیکترم با محیط اطراف آنها، که برگرفته از تجربیات من به عنوان نقشهبردار بوده، به من اجازه میدهد که استنباط کلی در بارهی آنان داشته باشم. تبین و تعریف ماهیت روابط سیاسی احتمالی آیندهی ما با آنها، شاید مرا مجاز بدارد که چند کلمه با احترام به نظراتي که به تدریج شکل دادهام اضافه کنم.
ما کمک و در واقع همبخشی فراواني به عمل آوردیم، تا به یک اجتماع موهوم و نامتجانس، حضور و موجودیت ملی قایل شویم، و آنرا افغانستان بنامیم (در حالیکه خود افغانها[این سرزمین را] هرگز بدین نام نمیخوانند)؛ [آنگاه] با ترسیم مرز در اطراف و جوانب آن، آن را به مرتبه و موقعیت «دولت حایل» میان خود و روسیه ارتقا دادیم»[سرزمین مرزی هند، ص ۳۶۶].
به همین ترتیب، در نگارش های افسران و مامورین انگلیسی نیز، بی مبالاتی و عدم الزام اصطلاح افغانستان برای قلمرو حاکمیت امیرکابل، به ملاحظه میرسد؛ کرنیل سدمند نمایندهی هند در بلوچستان، در نامهی مورخ ۱۸ سپتامبر ۱۸۸۹م خویش به حکمران قندهار مینویسد: «از پیشگاه نواب گورنر جنرال به امضای اجلاس قونسل رسیده که به آن دوست مرقوم بدارم که جناب ممدوح یک جهتی عمّال مملکت افغانستان را قدردانی میفرمایند؛ چنانچه خریطهی داک را تا قلعهی چمن میرسانیده اند؛ لکن این امر محقق نیست که حد حکومت افاغنه تا قلعهی چمن باشد،…»[همان، بخش۱،ص ۵۹۸].
در معاهدهی معروف به معاهدهی دیورند، که به تاریخ ۱۴ نوامبر ۱۸۹۳م در کابل میان امیر عبدالرحمان خان و سرِ هنرى مارتيمر ديورند به امضا رسيد، اصطلاح «متعلقات آن» موقتاً حذف شد؛ و در تمام موارد واژهی افغانستان بدون پیشوند و پسوند آمد. این رویکرد شاید به این دلیل بوده باشد که دیورند پیش از پرداختن به تعیین مرز میان کشور خودش (یعنی هندوستان) با متصرفات عبدالرحمان خان، «مسئلهی سرحد افغانستان و روسیه را پیش کشید و اظهار داشت که چون دو دولت روس و انگلیس قبلاً به موافقه رسيده اند كه رودخانهی پنج یا آموی علیا، در این قسمت سرحد شمالی افغانستان شناخته شود»[افغانستان در پنج قرن اخیر، ص ۴۵۶]. یعنی مورد دیگري تقریباً باقى نمانده بود كه قيد «متعلقات یا مربوطات» را بر آن میافزود.
مقدمه: «چون خطوط سرحدی افغانستان با هندوستان مورد گفتگو و مذاکره است، و والا حضرت امیر کابل و حکومت هند هر دو خواهش دارند که این مسئله را از راه مفاهمهی دوستانه حل و فصل نموده و حدود متصرفات خود را تعیین کنند تا در آینده در راه خلافي بین حکومتین نباشد،…».
«مادهی دوم: حکومت هند هیچ وقت در مناطق افغانستان که به آن طرف افتاده اند مداخله نخواهد کرد، و والا حضرت امیر نیز در حدود هند که این طرف خط اند، دخلی نخواهد داشت».
اما زمامدار این خطه هنوز هم «امیر کابل» خوانده شده؛ هر چند در مادهی ششم «امیر افغانستان» آمده، که نشان می دهد در آن دوره این دو لقب معادل هم شمرده میشده است.
در معاهدهی کابل که در ۱۹۰۵م میان ویلیم دین و امیر حبیبالله خان به امضا رسید، ترکیب اضافی مربوطات افغانستان بار دیگر تکرار شد؛ و او «پادشاه خود مختار افغانستان و مربوطات آن» خوانده شد. میتوان با اطمینان گفت که اصطلاحات «امیر کابل»، «امارت کابل» و «سلطنت کابل» دیگر کاربردي نداشته است.
علاوه نمودن ترکیب اضافی «مربوطات افغانستان» در این معاهده، میتواند دو وجه داشته باشد: یا همانطوري که مرحوم حبیبی حدس میزند«شاید آنرا بهغرضي نوشته باشند که دعوای افغانستان را به اراضی از دست رفته در آینده ثابت کرده باشد»[تاریخ تجزیهی شاهنشاهی افغان، ص ۶۸]؛ و یا بر عکس، این ترکیب به این منظور آورده شده که دستآویز ادعاهای بعدی انگلیس در بارهی بخش هایی از همین خط باشد!
هر چند دولت انگلیس، در مادهی دومِ معاهدهی سه فقرهای منعقدهی سال ۱۹۰۷م مسکو با دولت روس، «متعهد میشود که بر خلاف معاهدهی فوق[۱۹۰۵م] قسمتي از افغانستان را تصرف یا ضمیمهی خاک خود ننماید»؛ اما پس از جنگِ مسمی به جنگ استقلال، بخش هایی را جدیداً تملك نمود. در مادهی پنجم پیمان متارکه منعقدهی راولپندی، ادعا شد که در حدود خیبر، «حصصِ غير تحديد شدهی خط سرحدی» باقی مانده بود، که موافقه به عمل آمد «سرحداتي را که در این موقع کمیسیون بریتانوی تعیین دارند، قبول خواهد شد».
اما در مادهی اول موافقت نامهی ۱۹۰۷م (پایاننامهی بازیبزرگ!) که میان دولت های روسیهی تزاری و هندبریتانوی به امضا رسید، طرفین تعهد خود را به حفظ حدود موجودهی افغانستان اعلان نمودند. این موافقت نامه را که ایزولسکی وزیر خارجهی وقتِ روسیه، و نیکلسون سفیر انگلیس در روسیه امضا نمودند، واژهی افغانستان بدون اضافات و ملحقات بکار برده شد:
«دولت پادشاهی بریتانیا اعلام میدارد که قصد تغییر وضع سیاسی افغانستان را ندارد. دولت پادشاهی بریتانیا متعهد میشود علاوه بر آنکه نفوذ خود را در افغانستان فقط در جهت صلح جویانه بهکار برد، شخصاً نیز در افغانستان از دست زدن به اقدامات تهدید آمیز نسبت به روسیه خودداری نموده و افغانستان را نیز به این امر تشویق نکند.
دولت امپراتوری روسیه نیز از جانب خود اعلام میدارد که افغانستان را به عنوان منطقهی خارج قلمروِ نفوذ خود شناخته و متعهد می شود که روابط سیاسی خود را از طریق دولت پادشاهی بریتانیا با افغانستان برقرار کند.
او همچنین متعهد می گردد که هیچگونه نمایندگان و مأمورین به افغانستان اعزام ننماید»[رقابت انگلیس و روسیه در ایران و افغانستان، ص ۱۸۸].
این موافقت نامه، حجتي است انکار ناپذیر بر تأیید این ادعا که افغانستان با حدود کنونی اش، نتیجهی سازش و توافق دو قدرت بزرگ استعماری است، به مثابهی منطقهی حایل میان متصرفات دو طرف. به همین دلیل جا دارد آنرا «پایان نامهی بازی بزرگ» نامید.
اما تطبيق اين نام بر جغرافياى جديد، مدتي را در بر گرفت؛ چنانکه نویسندهی کتاب «اویماق مغل» که کتابش را در سال ۱۳۱۹ق. چاپ کرده، افغانستان و کابل را، کماکان، دو سرزمین جدا از هم میشناسد و تعبیر «ملک افغانستان و کابل» را بکار میبرد[اویماق مغل؛ ص ۶۰۸].
ج.پ. تات در کتاب « سلطنت افغانستان» که بعد از موافقت نامهی مذکور، و در سال ۱۹۱۰م نوشته شده، برخلاف ادعای الفنستن(که افغانستان را نامگذاریی از سوی ایرانیان میدانست)، این نامگذاری را توسط مغول های هند میداند:
«نام افغانستان در قرون ۱۶ و ۱۷، از سوی مغول های هند به عنوان یک اصطلاح برساخته، بهکار رفت؛ از آن زمان این نام بر سر زبان خارجی ها افتاد. افغانها هنگام گفتگو اکثراً کشور خود را ولایت، و بعضاً خراسان میخوانند؛ هر چند افغانستان[کنونی] وسعت یک سوم آن بخش باستانی آسیا [یعنی خراسان] را در بر میگیرد. پیشتر از آن در قرون ۱۴ و ۱۵، کشوري از قندهار تا کابل، به شمول وادی هیلمند، هنوز باختر زمین شناخته میشد؛ در سال ۱۸۳۲م سر الکساندر برنس گفته که، منطقهی از کابل تا بلخ، همچنان بهنام کشور باختر شناخته میشود. این نام شاید تحریفي از «وَییرکیراتا»، باشد که محققین آنرا واژهای از زبانهای کهن ایرانی میدانند، که اوستا آنرا نام ولایتي گفته است. با این اشتقاق، میتوان باختر را اصل واژهی باکتریا، و نیز ریشهی نام سرزمینپکتیان دانست، که نویسندگان قدیمی اروپا، آن را جزو قلمروی میدانستند که توسط یونانی های آسیا اداره میشده است. اینان توسط طوایف بیابانگردي که از آسیایِ میانه آمده بودند، مستأصل گردیدند»[The kingdom of Afghanistan; p 2].
از آنجایی که واژهی باختر به صورت اپاختر در اوستا آمده، این قسمت قول تات درست است؛ اما «پکتییس»ي که هرودت(به قول تات نویسندهی قدیم اروپا) نام میبرد، با کلمهی اپاختر همریشه نیست. افزون بر این، چنانکه آوردیم، علیالظاهر برای بار نخست واژهی افغانستان در کتاب تاریخنامهی هرات آمده؛ آنجا که متن فرمان اوکتای قاآن خان بزرگ مغل (نه مغول های هند) در ابقای ملک شمسالدین مهین کرت آورده شده؛ و حد شرقی مملکت او افغانستان خوانده شده است.
ترکیب و تعبیر «افغانستان و متعلقات آن» که موقتاً کنار گذاشته شده بود، در اواسط سلطنت امیر حبیبالله خان(۱۳۳۳ق) – شاید برای آخرین بار- یکبار دیگر ظاهر گشت؛ و در پشت جلد سوم کتاب سراج التواریخ -که زیر نظر خود امیر نوشته و چاپ میشد- چنین حک گردید: «جلد سوم از تاریخ مملکت با دیانت ملتِ اسلامْ سعادتْ ارتسامِ افغانستان و ترکستان متعلقهی آن».
نخستین سند معتبري که یک زمامدار این قلمرو، با یک جانب دیگر، معاهده یا موافقتنامه به امضا رسانید، و نام افغانستان را -بدون پیشوند و پسوند- به عنوان یک کشور مستقل بکار برد، مادهی اول معاهدهی کابل منعقدهی ۱۹۲۱م است:
«حکومت بریتانیا و حکومت افغانستان متساوياً و متقابلاً تمام حقوق استقلال داخلى و خارجى يكدیگر را تصدیق و احترام میکنند»[تاریخ تجزیهی شاهنشاهی افغان، ص ۸۲].
مرز با روسيه كه اساس آن در سال ١٨۷٣م گذاشته شده بود، طى سالهای ۱۹۲۰، ۱۹۳۰ و ۱۹۴۸ تثبیت گردید. به همین دلیل است که محمدزاده آخوند سلیمان و محبت شاهزاده سید شاه فطور نویسندگان کتاب تاریخ بدخشان – که اهل شغنان شمالی بودند، و کتابشان را در سال ۱۹۲۱م نوشته اند- وقتي میشنوند که آن سوی دریایپنج را «امیر کابل»، «افغانستان» نامیده است، تعجب میکنند[تاریخ بدخشان، ص ۹۴].
تعیین مرز با ایران که از زمان شیرعلیخان آغاز گردیده بود، در سال ۱۹۳۵ شکل نهایی بهخود گرفت. بالاخره مرز مشترک با چین در سال ۱۹۶۳م به شکل کنونی آن در آمد[ظهور افغانستان نوین؛ ص ۲۵].
منابع:
١-تيمورشاه درانى(٢ج)، عزيزاالدين وكيلى فوفلزايى؛ نشركردهی تاریخ تولنه، ۱۳۴۶.
۲-تاریخنامهی هرات؛ سیف بن محمد بن یعقوب الهروی؛ تصحیح غلام رضا طباطبایی مجد؛ انتشارات اساطیر، چاپ دوم ۱۳۸۵.
۳-ایران و قضیهی ایران(۲ج)؛ جورج ناتائیل کرزن؛ ترجمهی غلام علی وحید مازندرانی؛ چاپ هفتم، ۱۳۹۶.
۴-تواریخ حافظ رحمتخانی؛ پیر معظم شاه، پشتو اکدیمی پیشور یونیورستی، ۱۹۷۲.
۵-A journey from Bengal to England… (سفرنامهی فورستر،۲ج)؛ جورج فورستر، لندن، ۱۸۰۸م.
۶.افغانان، مونت استوارت الفنستن، ترجمهی آصف فکرت، چاپ دوم، مشهد ۱۳۷۹.
۷-واقعات شاه شجاع؛ شاه شجاعالملک، انتشارات میوند، کابل ۱۳۹۱.
8. Life of Amir Dost Mohammed khan of Kabul(2 vol.; Mohan Lal, London 1846
۹-ایران و افغانستان از یگانگی تا تعیین مرزهای سیاسی؛ محمد علی بهمنی قاجار، مرکز اسناد و تاریخ دیپلماسی؛ تهران ۱۳۸۶.
۱۰-افغانستان در مسیر تاریخ(۲ ج)؛ میر غلام محمد غبار، چاپ انتشارات عرفان؛ ۱۳۹۰.
۱۱-افغانستان در پنج قرن اخیر؛ میر محمد صدیق فرهنگ، انتشارات عرفان، تهران ۱۳۸۵.
۱۲-سراج التواریخ؛ ملا فیض محمد کاتب(۴ ج)، انتشارات عرفان، تهران ۱۳۹۳.
۱۳-چهل و یک سال در هند(بریتانیا و افغانستان)؛ فیلدمارشال لارد رابرتس آف کندهار، ترجمهی عبدالاحدترکمنی، انتشارات میوند، چاپ دوم، کابل ۱۳۸۹.
۱۴-تاریخ تجزیهی شاهنشاهی افغان؛ عبدالحی حبیبی، مرکز تحقیقات علامه حبیبی، ۱۳۸۰. ١٦-ناسخالتواریخ(تاریخ قاجاریه، ۴ مجلد)؛ محمد تقی لسانالملکسپهر؛ انتشارات اساطیر، چاپ اول۱۳۹۰ش.
١۵-ناسخالتواریخ(تاریخ قاجاریه، ۴ مجلد)؛ محمد تقی لسانالملکسپهر؛ انتشارات اساطیر، چاپ اول۱۳۹۰ش.
16. The Kingdom of Afghanistan; G.P. Tate; 1973, INDUS PUBLICATION, Karachi.
۱۷-رقابت انگلیس و روسیه در ایران و افغانستان؛ پیو کاربو ترنزیو؛ ترجمهی دکتر عباس آذرین؛ بنگاه ترجمه و نشر کتاب، تهران ۱۳۵۹.
۱۸-ظهور افغانستان نوین؛ وارتان گریگوریان، ترجمهی علی عالمی کرمانی؛ انتشارات عرفان، تهران ۱۳۸۸ش.
۱۹.عینالوقایع، محمد یوسف ریاضی؛ چاپ عکسی.
۲۰.اویماق مغل؛ میرزا محمد عبدالقادر خان عرف میرزا محمد آغاجان ابن میرزا احمدخان آتوتاش قاجار؛ امرتسر، مطبعهی روزبازار ۱۳۱۹ق.
۲۱.تاریخ بدخشان؛ نوشتهجات قربان محمدزاده آخوندسلیمان، و سید شاه فطور؛ انتشارات امیری، کابل ۱۳۹۹ش.
۲۲.پند نامهی دنیا و دین؛ مطبعهی دارالسلطنهی کابل، سال تحریر ۱۳۰۲ق.
23. The Indian Borderland;Colonel Sir T. Hungerford Holdich
یک نظر