تاریخ افغانستان

ویرانی و آبادی بلخ از دوران محمدگل مومند تا عطامحمد نور  

یعقوب یسنا

بلخ یکی از شهرهای مهم  خراسان است‌که در حقیقت می‌توان گفت یکی از شهرهای باستانی در تاریخ بشر است. نخستین شهرهای تاریخی بشر در خاورمیانه ایجاد شدند که بابل، نینوا و… بودند. بلخ نیز یکی از شهرهای است‌که به پیشینه‌ی نخستین شهرهای بشر در خاورمیانه تاریخ دارد. از بلخ در اوستا بنام بخدی (باخذی)، در سنگ‌نبشته‌ی بیستون داریوش بنام باختر، در سانسکریت بنام بلهیکه، در یونانی بنام باکترا و در عربی بنام ام‌البلاد (مادر شهرها) یاد شده است. به این اساس که از بلخ در اکثر روایت‌های تاریخی اقوام مهم بشر یاد شده، می‌توان گفت بلخ در جهان باستان یکی از شهرهای شناخته‌شده در سطح جهان بوده است.  

بلخ در دوره‌های متفاوت تاریخ جای‌گاهی ویژه‌ی فرهنگی، اجتماعی و سیاسی در سطح جهان داشته است. اکثر پژوهش‌گران زادگاه زرتشت و محل ظهور دین زرتشتی را بلخ می‌دانند. دین‌شناسان دین زرتشتی را یکی از قدیمی‌ترین ادیان بشر دانسته‌اند. بنابراین بلخ خاست‌گاه یکی از قدیمی‌ترین ادیان بشر است و دین زرتشتی در این شهر ایجاد شده و زرتشت پیامبر این دین در این شهر چشم به جهان گشوده و درگذشته است. بلخ پس از دین زرتشتی یکی از مرکزهای مهم دین بودایی بوده و پس از اسلام یکی از مرکزهای دین اسلام بوده است. خرابه‌های آتش‌کده‌های معروف زرتشتی و عبادت‌گاه‌های معروف بودایی و مسجدهای معروف اسلامی در بلخ وجود دارند. 

محمدگل مومند

در روایت‌های تاریخی 400 پیش از میلاد یونانی آمده که یک هزار سال پیش از جنگ تراوا جنگی بین نینوس پادشاه نینوا و پادشاه بلخ رخ داده و پادشاه بلخ شکست خورده است. اگر این روایت یونانی دقیق باشد، این جنگ دو هزار سال پیش از میلاد رخ داده است؛ بنابراین در بلخ چهار هزار سال پیش پادشاهی وجود داشته و در واقع یک دولت یا دولت‌شهر بوده است. بلخ تنها در تاریخ ایران و خراسان نه، بلکه در تاریخ جهان و روی‌دادهای جهان تاریخ مخصوص به خود را دارد که دوره‌هایی از آبادی و شکوفایی را سپری کرده و گاهی دچار ویرانی‌های مقطعی نیز شده است. 

اما آخرین ویرانی و حتا می‌توان گفت گم‌نامی بلخ در جهان معاصر در زمانی رخ داد که پشتون‌ها در سال 1256 هجری شمسی و بعد از آن در سال 1266 هجری شمسی بلخ را تصرف کردند. بلخ پس از این تصرف دیگر به شکوفایی دوره‌های قبلی خود نرسید. شهر تاریخی و قدیم بلخ مسخ و به ویرانه تبدیل شد تا این‌که بخشی دیگر بلخ بنام مزار شریف به عنوان شهر و مرکز بلخ رونق پیدا کرد و شهر و ولایت بلخ بنام مزار شریف معروف شد و بلخ به بخشی کوچک مزار شریف تقلیل پیدا کرد. 

ویرانی و مسخ هویت بلخ در دوره‌ی محمدگل مومند  

پرسش این‌جا است چرا بلخ در دوره‌ی حاکمیت قوم پشتون به ویژه در دوره‌ای که محمدگل مومند رییس تنظیمه‌ی ترکستان شد، دچار ویرانی و مسخ شد؟ محمدگل مومند سال 1311 رییس تنظیمه‌ی ترکستان و قطغن شد. ولایت‌های شمال کشور در آن روزگار ترکستان و قطغن گفته می‌شد. خراسان که کم‌تر از صد سال می‌شود بنام افغانستان تغییر نام داده شده، سرزمین اصلی پشتون‌ها نیست، بلکه پشتون‌ها آخرین قومی است‌که خراسان را تصرف کرده‌اند؛ بنابراین خراسان (افغانستان کنونی) از متصرفات قوم پشتون است. پیش از این‌که قوم پشتون خراسان را تصرف کند، افرادی از اقوام تورک و مغول حاکم خراسان و کشورهای منطقه بودند. بابر و دیگر سران تورک و اوزبیک پیش از پشتون‌ها حاکم خراسان تا هند بودند. 

یک تن از ازبیکان بلخی در لباس محلی

احمدشاه درانی پس از کشته‌شدن نادرشاه افشار که به کندهار آمد و کندهار را تصرف کرد، خراسان بین او یکی از فرماندهان اوزبیک تقسیم شد. طرف جنوب تا کابل در اختیار احمدشاه درانی بود، سمت شمال و قطغن متعلق به فرمانده‌ی اوزبیک بود. احمدشاه درانی به تیمورشاه پسرش توصیه کرده بود با اوزبیک‌ها درگیر نشود و به طرف سمت شمال که در اختیار اوزبیک‌ها است، نرود. احمدشاه درانی قلمرو خود را از کندهار به طرف هند تثبیت کرد و با اوزبیک‌ها در شمال درگیر نشد. 

پس از سلسله‌ی خاندان درانی که قدرت به خاندان سدوزایی رسید، این خاندان در پی تصرف سمت شمال و شکست اوزبیک‌ها برآمد. عبدالرحمان، نادر و کاکاهای ظاهرشاه هزاره، اوزبیک و تاجیک را سرکوب و سرزمین‌های شان را تصرف کردند و قبیله‌های پشتون را به سرزمین‌های تاجیک‌نشین و اوزبیک‌نشین جابجا کردند. محل مردم هزاره از بامیان، غزنی و غور به طرف جنوب افغانستان بود. سرزمین اصلی مردم هزاره بیش‌تر در زابل، کندهار، لغمان و ارزگان بود. وقتی عبدالرحمان مردم هزاره را قتل عام کرد، سرزمین اصلی مردم هزاره در کندهار، ارزگان، زابل، لغمان و… بین قوم غلجایی و درانی تقسیم شد که تقسیم سرزمین مردم هزاره بین این دو قوم پشتون در فرمان عبدالرحمان ذکر شده است. مردم هزاره‌ای‌که در سمت شمال کشور است، بیش‌تر آن‌ها پس از قتل عام هزاره توسط عبدالرحمان به سمت شمال فرار کرده‌اند. 

مردم تاجیک و اوزبیک در سمت شمال کشور زندگی می‌کردند، اما قدرت بیش‌تر به طور سنتی در اختیار سران اوزبیک بود. پس از پایان حکومت درانی‌ها هند به تصرف انگلیس درآمد. انگلیس هند را تجزیه کرد، کشوری را در سرزمین هند بنام پاکستان و کشوری را در حوزه‌ی ایران و خراسان بنام افغانستان به وجود آورد. دست پشتون را از هند و پاکستان کوتاه کرد و افغانستان را به سران قوم پشتون داد. 

خاندان سدوزایی در پی تصرف ترکستان و قطغن خراسان برآمد و سلطه‌ی خود را در ترکستان و قطغن تثبیت کرد و برای این‌که حکومت قومی خود را بسازد، باید افغان‌سازی می‌کرد. افغان‌سازی از سه طریق صورت می‌گرفت: یک، تصرف سرزمین تاجیک و اوزبیک و سرکوب آن‌ها. دو، جابجاسازی قبیله‌های پشتون از پاکستان به افغانستان. سه، تخریب هویت تاریخی شهرها و مسخ هویت تاریخی شهرها با نام‌گذاری محل تاریخی به پشتو. 

محمدگل مومند هر سه این مورد را با خشونتی تمام انجام داد. آن‌چه را در این یادداشت در باره‌ی خشونت قومی محمدگل مومند می‌نویسم تازه نیست، بلکه یادآوری است، زیرا پیش از این در مقاله‌هایی از توردی‌قل میمنه‌گی و دیگران و در کتاب‌های افغانستان در مسیر تاریخ، یغمای دوم منگلی و… آمده است. اما نیاز است به این موارد بیش‌تر پرداخته شود، زیرا حکومت قومی، ستم قومی خاندان سدوزایی و سران قوم پشتون را بر مردم تاجیک، اوزبیک و هزاره کتمان کرده و روایت جعلی و ساختگی خود را وارد نظام آموزشی و روایت رسمی تاریخ کرده است؛ متاسفانه روایت راستین و واقعی تاریخ افغانستان به حاشیه رانده شده و هر کسی که روایت راستین افغانستان را مطرح کند، بر او برچسب مخالف وحدت ملی و… زده می‌شود. 

عطامحمد نور، والی بلخ در دوران حکومت کرزی و غنی

محمدگل مومند در ترکیه تحصیل کرده بود ترکی می‌دانست، به اساس دانستن تورکی با اوزبیک‌ها می‌توانست به زبان اوزبیکی ارتباط برقرار کند. وقتی رییس تنظیمه‌ی ترکستان شد، از مردم تورک و اوزبیک خواست کتاب‌هایی‌که به تورکی و فارسی است بیاورند تا کتاب‌خانه‌ای ایجاد کند، مردم 400 عنوان کتاب به زبان‌های تورکی و فارسی آوردند که شامل نسخه‌های خطی نیز بود. محمدگل مومند این کتاب‌ها را بالای‌هم انبار کرد و مردم فراخواند و از مردم پرسید بر تن تان چیست؟ مردم پاسخ داد چپن اوزبیکی است. مومند گفت این چپن‌ها لباس ترک و مغول است، دیگر نباید پوشیده شوند و این کتاب‌ها به زبان بیگانه‌‌ها استند، باید آتش زده شوند، این‌جا سرزمین افغان‌ها است و بعد از این همه در ادارات به پشتو صحبت کنند و به پشتو بنویسند. کتاب‌ها را آتش زد. محمدگل مومند در سمت شمال در خانه‌ی یک پشتون ناقل مهمان می‌شود، اما آن پشتون با فرزندنش به فارسی صحبت می‌کند، محمدگل بسیار ناراحت می‌شود، می‌گوید شما را این‌جا آوردیم تا دیگران را پشتون بسازید، متاسفانه شما فارسی‌زبان شده‌اید. 

جابجایی قبیله‌های پشتون به شمال از دوره‌ی امان‌الله با تصویب قانون «نظام‌نامه‌ی ناقلین به شمال» تصویب شد و در حکومت نادر و قدرت محمدگل مومند شدت یافت و تا امروز ادامه دارد که وزارت سرحدات و قبایل و ریاست‌های کوچی پروسه‌ی انتقال قبلیه‌های پشتون پاکستان به افغانستان را انجام می‌دهند. اما محمدگل مومند فراتر از جابجایی قبلیه‌های پشتون در پی تخریب هویت شهرها و مکان‌های تاریخی به ویژه در بلخ برآمد. نخست مکان‌های تاریخی را ویران کرد، بعد آن محل‌ها را تغییر نام داد. محل‌های تاریخی بسیار از جمله بالاحصار بلخ را اجازه ترمیم نداد تا تخریب و دچار فراموشی شود و محل‌های بسیاری را تخریب کرد. در بلخ محل‌های تاریخی مانند برج نقاره‌ی سنجری، چهارسوی بابه‌جان‌باز، مدرسه‌ی سبحان‌قلی خان، مسجد نُه گنبد، چند معبد بودایی، آرام‌گاه رابعه و آرام‌گاه‌های دیگر، سنگ مزار زرتشتی‌ها و… را تخریب کرد. 237 نسخه‌ی قدیمی را در بلخ جمع‌آوری و از بین برد. بخش‌های از بودای بامیان را که وزیر داخله بود، تخریب کرد. 27 محل تاریخی را در بلخ تغییر نام داد. شهر قدیم بلخ را از ساکنان بومی آن خالی کرد، مکان‌های تاریخی را در آن شهر از بین برد و محل‌های تاریخی را به پشتو تغییر نام داد و هویت فرهنگی، اجتماعی و تاریخی بلخ را مسخ کرد و قبیله‌های پشتون در شهر قدیم بلخ جابجا شدند تا وانمود شود که ساکنان قدیم شهر بلخ، قبیله‌های پشتون بوده‌اند. 

آبادی و احیای هویت فرهنگی بلخ در دوران عطامحمد نور در شهر مزار

در بخش نخست یادداشت اشاره شد که پس از سلطه‌ی قوم پشتون به ویژه خاندان سدوزایی در افغانستان، شهر قدیم و تاریخی بلخ دچار مسخ هویت تاریخی، فرهنگی و اجتماعی شد. مکان‌های تاریخی ویران شدند، هویت‌های تاریخی تغییر نام داده شدند و قبیله‌های پشتون در شهر قدیم بلخ جابجا شدند. اما بخشی دیگر بلخ که در آن‌جا زیارتی منسوب به حضرت علی است، تبدیل به شهر و مرکز ولایت بلخ شد. بلخ که نام ولایت و شهر بود به یک ولسوالی تقلیل یافت و ولایت بلخ و شهر بلخ به مزار شهرت یافت و معروف شد. اکنون مردم ولایت بلخ را بنام مزار شریف می‌شناسند. 

بلخ دوره‌‌ی طولانی از مسخ هویت را سپری کرد تا این‌که در بیست سال گذشته فرصتی برای احیای هویت بلخ پیش آمد؛ این فرصت، ولایت عطامحمد نور در بلخ بود. او سیاست فرهنگی‌ای شفاف و روشن به اساس هویت فرهنگی و تاریخی داشت و در قبال هویت تاریخی شهر بلخ احساس مسوولیت فرهنگی می‌کرد. بنابه این احساس مسوولیت فرهنگی، اقدام به اجرای طرحی کلان فرهنگی برای بازیابی و احیایی هویت از دست رفته‌ی تاریخی بلخ کرد.

طوری‌که اشاره شد متاسفانه شهر قدیم بلخ دچار مسخ هویت و فراموشی شده است. شهر مزار که بخشی دیگر از بلخ است، جای‌گاه مرکزی در بلخ پیدا کرد و از نظر دولتی و اداری مرکز ولایت شد. عطامحمد نور با حمایت و رهنمایی فرهنگیان بلخی خواست هویت فرهنگی و تاریخی بلخ را بیش‌تر در مزار که مرکز ولایت است و در جاهای دیگر بلخ احیا کند. در دوره‌ای که او والی بلخ بود، ساخت و ساز در مزار خیلی صورت گرفت و در این ساخت و ساز، هویت شهری در نظر گرفته شد. آن‌چه این ساخت و ساز را از نظر هویت فرهنگی و تاریخی معنادار کرد و موجب احیا و بازیابی هویت فرهنگی و تاریخی بلخ شد، نام‌گذاری‌ای ساخت وسازها، خیابان‌ها، پارک‌ها، مکتب‌ها و سایر مکان‌های عمومی و مردمی بود. این نام‌گذاری بنابه شناخت از هویت تاریخی بلخ هدف‌مندانه صورت می‌گرفت تا هویت مسخ‌شده و فراموش‌شده‌ی بلخ احیا، بازیابی، بازسازی و نوسازی شود. 

تلاش عطامحمد نور با وصف سنگ‌‌اندازی‌هایی‌که از طرف کرزی و غنی صورت می‌گرفت تا مانع ساخت وسازها و نام‌گذاری‌های هدف‌مندانه برای بازیابی هویت فرهنگی و تاریخی بلخ شوند، نتیجه‌ی موفقانه داشت، زیرا توانست با ساخت و ساز و نام‌گذاری‌های هدف‌مندانه، هویت فرهنگی و تاریخی بلخ را به ویژه در شهر مزار احیا و بازیابی کند و خاطره‌ی فرهنگی و تاریخی بلخ را از نو زنده و قابل درک کند. من به چند نام‌گذاری هدف‌مندانه که بر ساخت و سازها توسط عطامحمد نور صورت گرفت، اشاره می‌کنم: 

یکی از چهارراه‌های بزرگ شهر بنام استاد واصف باختری، دارالمعلمینی بنام سید جمال‌الدین، شهرک صنعتی‌ای بنام امیر علی‌شیر نوایی، انستیوت اداره و حساب‌داری بنام سید اسماعیل بلخی، فردوگاه بلخ بنام مولانا جلال‌الدین محمد بلخی، مکتب‌ها و جاده‌هایی بنام زرتشت، اوستا، جمشید، شاه اسماعیل سامانی، یعقوب لیث و… نام‌گذاری شدند. دیوار فرهیختگان ایجاد شد. از فرهنگیان و نویسندگان حمایت صورت گرفت. به برگزاری جشن نوروز در بلخ جان تازه‌ای دمیده شد. 

این اقدام‌های فرهنگی از طرف عطامحمد نور برای احیا و بازیابی هویت فرهنگی و تاریخی بلخ صورت گرفته بود، زیرا او بنابه ارتباطی صادقانه و عمیقی که با فرهنگیان و با هویت فرهنگی و تاریخی بلخ و کشور دارد، می‌خواست و می‌خواهد هویت فرهنگی و تاریخی بلخ را به ولایت بلخ برگرداند. به برداشت من اقدام عطامحمد نور برای احیای هویت فرهنگی و تاریخی بلخ اقدام جدی و مهم است‌که می‌تواند الگو و سرمشق فرهنگی برای نسل امروز و نسل‌های بعد قرار بگیرد تا هویت فرهنگی و تاریخی بلخ به ولایت بلخ برگردانده شود. 

هویت‌ستیزی‌ای‌که در باره‌ی زبان فارسی و هویت فرهنگی بلخ و مردم فارسی‌زبان و تورک‌زبان کشور وجود دارد، در یک دهه یا بیش‌تر و کم‌تر قابل رفع نیست، باید به صورت دوام‌دار و هدف‌مند برای جلوگیری از هویت‌ستیزی و احیای هویت تاریخی کشور و بلخ کار صورت بگیرد. هویت‌ستیزی صد ساله علیهِ فرهنگ و زبان کشور و هویت بلخ جریان دارد. این هویت‌ستیزی موجب شد که هویت تاریخی بلخ به فراموشی سپرده شود. خوش‌بختانه حضور عطامحمد نور در بلخ باعث شد تا به بازیابی و احیای هویت فرهنگی و تاریخی بلخ توجه شود. طوری‌که اشاره کردم احیای کامل هویت فرهنگی و تاریخی بلخ در یک دهه یا کم‌تر و بیش‌تر کامل نمی‌شود، اما اقدام‌های فرهنگی‌ای‌که در بلخ صورت گرفت، حداقل توانست هویت فرهنگی و تاریخی بلخ را از فراموشی مطلق نجات بدهد و یادآوری‌ای صورت بگیرد که بلخ در تاریخ چه هویت و شکوه و شکوفایی داشته است. 

اقدام‌های فرهنگی عطامحمد نور در بلخ چشم‌اندازی تازه در سرنوشت فرهنگی بلخ گشود. اگرچه با سنگ‌اندازی‌های حکومت غنی آن‌چنان‌که لازم بود اقدام‌های فرهنگی عطامحمد نور تحقق نیافت و متاسفانه با روی‌کار آمدن طالبان جلو اقدام‌های فرهنگی‌ای‌که توسط عطامحمد نور راه‌اندازی شده بود، گرفته شده است، اما چراغ فرهنگی‌ای‌که برای هویت فرهنگی و تاریخی بلخ در دوران ولایت عطامحمد نور در بلخ تابنده شد، موجب آگاهی مردمی در باره‌ی هویت فرهنگی و تاریخی بلخ شده است‌که می‌تواند یادآوری‌ای برای نسل‌ها در تحقق احیای هویت فرهنگی و تاریخی بلخ باشد. 

نوشته های هم‌سان

هم‌چنان بنگرید
Close
Back to top button