فلسفه

سیری در  مفاهیم و نظریه‌های روانشناختی خشونت و پرخاشگری

نیلوفر اکرمی

چنانچه میزان شیوع یک پدیده خاص در جوامع بشری را یکی از معیارهای اهمیت آن پدیده بدانیم، به جرأت می‌توان ادعا کرد که پرخاشگری از جمله مسائل عمده و با اهمیتی است که انسان‌ها از گذشته‌های دور تاکنون به صورت گسترده‌ای با آن سر و کار داشته و دارند. نگاهی گذرا به آمار خیره‌کننده و روزافزون جنایات و درگیری‌هایی که در جوامع انسانی به وقوع می‌پیوندد، مؤید این ادعا است. این روزها بخش عمده اخبار دربرگیرنده شرح و نمایش خشونت‌هایی است که در نقاط مختلف جهان، به ویژه افغانستان اتفاق می‌افتد. دامنه این خشونت‌ها در افغانستان به حدی گسترده است که همۀ ما گاهی شاهد اتفاق افتیدن آن‌ها در مقابل دیده‌گان ما استیم. اگرچه افغانستان در چهار دهه گذشته درگیر جنگ و ناامنی بوده و مردم در طی این چهل سال رنج‌های زیادی از این بابت متحمل شده اند. اما این روزها تنور خشونت در افغانستان بیش از هر زمانی داغ است. نگاهی کوتاه به رویدادهای این روزهای افغانستان و جهان نشان می‌دهد که همان‌گونه که الیوت ارونسون، یکی از علمای اجتماعی معاصر گفته است: «عصر ما، عصر پرخاشگری است». کشتارهای جمعی، قتل‌های فجیح انفرادی، تجاوز، شکنجه، تبعیض و محروم کردن افراد از حقوق اولیه همه و همه گویای چهره خشن و زشت انسان است که در این عصر بیشتر از پیش نمایان شده است.

خشونت و پرخاشگری یکی از مباحث مطرح در حوزه علوم اجتماعی است و دانشمندان این حوزه دیدگاه‌های متفاوتی در رابطه به علل و عوامل آن دارند. اما بررسی این موضوع که از دیدگاه علم روان‌شناسی چه عاملی باعث می‌شود انسان به حدی پرخاشگر و خشن شود که همه مرزهای انسانیت را زیر پا بگذارد؟ و از دیدگاه این علم چه راهکارهای برای پیشگیری از بروز رفتارهای پرخاشگرانه وجود دارد؟، مبحث اساسی این نوشتار را تشکیل می‌دهد.

خشونت، پرخاش و پرخاشگری  را از این منظر که در محدوده روابط متقابل اجتماعی تجلی و بروز می‌یابند، می‌توان پدیده‌هاي اجتماعی ـ روانی تلقی نمود و مطالعات تجربی و تحقیقات نظري آن را در حیطه مباحث روانشناسی اجتماعی دانست. در ادبیات روان‌شناسی اجتماعی و جامعه‌شناسی کج‌رفتاری، همانطور که لوک لامارش، ژوزه دزیل و لوک بدار(۱۹۹۹)، متذکر شده‌اند، واژه‌های خشونت، پرخاش و پرخاشگری گرچه در بعضی از متون و منابع به طور مترادف و متناظر به کار رفته‌اند، اما مفاهیمی با معانی روانشناختی متفاوت اند.

پرخاش رفتار است، اما پرخاشگری معمولأ به عنوان صفت شخصیتی یا سایق بنیادی، حتی حالت عاطفی و نگرش تعریف می‌شود. از سوی دیگر عنصر ذاتی خشونت را پرخاشگري شکل می‌دهد که می‌توان آن را به عنوان واکنش ارادي یک فرد یا گروه در تحمیل و وارد ساختن درد و رنج به افراد دیگر در نظر گرفت. به تعبیر لئونارد برکوویتز(۱۹۹۳)، پرخاشگری تمایل نسبتا دایم به ابراز رفتارهای توأم با پرخاش از سوی فرد در موقعیت‌های مختلف است. اما لامارش، دزیل و بدار(۱۹۹۹)، خشونت را شکل افراطی پرخاش پنداشته، آن را اقدام عمدی به منظور ایجاد آزار جسمی یا روانی شدید در فرد دیگری تعریف کرده‌اند.

از سوی دیگر ارائه یک تعریف برای اصطلاح پرخاشگری که مورد قبول همگان باشد امکان پذیر نیست. زیرا نظریه‌های متفاوت در رابطه به این که آیا باید پرخاشگری را بر اساس نتایج ملموس و عینی آن و یا بر اساس نیت و مقاصد شخصی افراد تعریف کنیم، باعث پدید آمدن تعریف‌های متفاوتی از پرخاشگری شده است. در لغت‌نامه فارسي، پرخاشگري به معناي «ستيزه‌جويي» آمده است. برخی از روان‌شناسان پرخاشگری را رفتاری می‌دانند که موجب رسیدن آسیب به دیگران شود یا بالقوه بتواند به دیگران آسیب بزند. این آسیب می‌تواند بدنی مانند کُتک زدن یا لفظی مانند ناسزاگویی و فریاد زدن و یا حقوقی، مانند به زور گرفتن چیزی باشد. تعریف دیگری که برای پرخاشگری ارائه شده است بر نیت فرد پرخاشگر تکیه دارد و پرخاشگری را رفتاری می‌داند که به قصد آسیب یا آزار رساندن از فرد سر بزند. بسیاری از محققان مانند براون، ترکیبی از این تعاریف را پذیرفته‌اند و رفتاری را که موجب آسیب دیگران گردد، پرخاشگرانه می‌دانند، به ویژه اگر فرد بداند که عمل او آسیب و آزار دیگران رابه دنبال دارد.

در مورد منشاء رفتارهای خشونت‌آمیز انسان تاکنون تبیین جامع و یگانه‌ای ارائه نشده است. بحث در این مورد که ماهیت نوع بشر پرخاشجو و بی رحم، یا نجیب و پاک است، از دیر باز موضوع بحث بسیاری از فلاسفه بوده است. ژان ژاک روسو، فیلسوف فرانسوی قرن هجدهم، شرارت و خباثت بشر را امری غیرفطری و محصول جامعه تلقی می‌کرد. به تعبیر وی، انسان شریف و پاک گام به دنیا می‌نهد و این جامعه است که شرارت و کینه‌توزی را به وی می‌آموزد و او را خشن و بی رحم بار می‌آورد. اما برخلاف روسو، توماس هابز فیلسوف انگلیسی قرن شانزدهم و هفدهم، موانع و اجبار‌های اجتماعی را برای مهار و بازداشتن بشر از وحشی‌گری و بربریت امری ضروری و اجتناب ناپذیر می‌دانست، زیرا معتقد بود که انسان ذاتاً پرخاشگر و شرور است. در یک جمع‌بندی کُلی صاحبنظران حوزه علوم اجتماعی و به ویژه علم روان‌شناسی در مورد منشأ پرخاشگری به دو دسته تقسیم شده‌اند: گروهی که معتقدند پرخاشگری ذاتی و فطری است و گروهی که آن را حاصل عوامل اجتماعی و در نتیجه آموختنی می‌دانند.

کُهن ترین و شاید شناخته شده‌ترین تبیین در مورد پرخاشگری انسان، نظریه غریزه است که بیان می‌کند انسان به گونه‌ای نامشخص برای رفتار پرخاشگرانه برنامه‌ریزی می‌کند که مشهورترین صاحب نظران این دیدگاه زیگموند فروید، واضح مکتب روانکاوی و کنراد لورنز جانورشناس اتریشی اند. این دو دانشمند معتقدند که پرخاشگری رفتاری است که ریشه در ذات و فطرت انسان دارد. این دو معتقدند که پرخاشگری به عنوان یک نیروی نهفته در انسان دارای حالت هیدرولیکی است که به تدریج در شخص متراکم و فشرده می‌شود و سرانجام نیاز به تخلیه پیدا می‌کند. به نظر لورنز، اگر چنین انرژی به شکل مطلوب و صحیح مثلاً از طریق ورزش‌ها و بازی‌ها تخلیه شود، جنبه سازندگی خواهد داشت. در غیر این صورت به گونه‌ای تخلیه می‌شود که مخرب خواهد بود و ممکن است اعمالی از قبیل قتل، ضرب و شتم، تخریب و نظایر آن را در برداشته باشد. به زعم فروید کلیه رویدادها و فعالیت‌های انسان مانند کنش‌ها، اندیشه‌ها، احساسات و آرمان‌ها تحت حاکمیت و تعیین نیروهای غریزی قدرتمند، به ویژه نیروی جنسی و پرخاشگری قرار دارند. فروید انسان را موجودی اساساً مکانیکی در نظر می‌گیرد که قوانین طبیعی مشابه با سایر موجودات زنده بر رفتار او حاکم است. وی معتقد است پرخاشگری در انسان نماینده غریزه مرگ است که در مقابل غریزه زندگی در فعالیت است، یعنی همچنان که غریزه زندگی ما را در جهت ارضای نیازها و حفظ هدایت می‌کند، غریزه مرگ به صورت پرخاشگری می‌کوشد به نابود کردن و تخریب کردن بپردازد. این غریزه چنانچه بتواند دیگران را نابود می‌کند و از بین می‌برد و اگر نتواند دیگران را هدف پرخاشگری و تخریب خود قرار دهد به جانب خود متوجه شده و به صورت خودآزاری و خودکشی جلوه‌گر می‌شود، بنابراین، از دید وی پرخاشگری حالتی مخرب و منفی دارد.

خشونت خانوادگی یکی از مروج‌ترین انواع خشونت هاست که در بسا از خانواده ها وجود دارد.

در برابر گروهی که به ذاتی بودن پرخاشگری باور دارند، گروهی دیگری اند که اصولاً چنین اعتقادی را برای انسان خطرناک و مخرب می‌دانند. زیرا به عقیده آنان چنین طرز فکری سبب می‌شود که پرخاشگری مانند میل به غذا یک واکنش اجتناب ناپذیر تلقی شود و در نتیجه دست ما را در کنترل یا کاهش آن ببندد. این گروه از دانشمندان بر اهمیت یادگیری رفتار پرخاشگرانه از الگوها تأکید دارند و معتقدندکه انسان‌ها با مجموعه‌ای از انگیزه‌های پرخاشگرانه و پاسخ‌های خشن در مقابل محرک‌های محیطی پا به عرصه حیات نمی‌گذارند، بلکه همان‌گونه که اشکال پیچیده دیگر رفتار را یاد می‌گیرند، رفتار پرخاشگرانه را نیز یاد می‌گیرند و در این راستا نقش خانواده، تعلیم و تربیت، محیط اجتماعی و رسانه‌های گروهی بسیار با اهمیت است. از آنجا که در این دیدگاه برخلاف نظر غریزیون، پرخاشگری منشأ ذاتی ندارد، از لحاظ اجتماعی هم قابل آموزش است هم قابل پیشگیری وکنترل. با توجه به آنچه بیان شد می‌توان اذعان کرد که از خشونت و پرخاشگری تعریف جامعی در حیطه علوم اجتماعی به ویژه علم روان‌شناسی وجود ندارد، اما اکثریت اندیشمندان این حوزه به این باور اند که پرخاشگری رفتار ارادی و آگاهانه‌ای است که منجر به رسیدن آسیب به دیگران می‌گردد. با جمع بندی دیدگاه‌های روانشناسان صاحب‌نظر در این حیطه، می‌توان بیان کرد که پرخاشگری در انسان نتیجه تعامل پیچیده‌ای بین تمایلات ذاتی و پاسخ‌های آموخته شده است و حتی اگر پرخاشگری در انسان ذاتی هم باشد، شدیدأ تحت تأثیر عوامل اجتماعی نظیر فقر و بیکاری، نبود امنیت و مصونیت، عدم تطبیق قانون، رسانه‌های همگانی، الگوهای ناسالم تربیتی، روان پریشی‌های اجتماعی و یادگیری اجتماعی قرار دارد. اگرچه راهکارهای پیشگیرانه و روش‌ها برای کاهش رفتارهای پرخاشگرانه با توجه به جوامع مختلف و عواملی که در هر جامعه موجب بروز این رفتارها می‌شوند، متفاوت خواهد بود، اما با اراده ملی و تلاش‌های پی‌گیر و دامنه‌دار همه دست اندرکاران فکری، فرهنگی جوامع و با استفاده از تکنیک های روانی استدلال، تنبیه فرد پرخاشگر، تنبیه الگوهای پرخاشگر و تقویت رفتار‌های مغایر در سطح خانواده و جامعه می‌توان از بروز پرخاشگری جلوگیری و رفتارهای پرخاشگرانه را در جوامع کاهش داد.

منابع:

ارونسون، الیوت.(۱۳۸۶).روانشناسی اجتماعی. ترجمه حسین شکرکن. ویرایش هشتم، تهران: انتشارات رشد.

کریمی، یوسف.(۱۳۹۵). روانشناسی اجتماعی. سی و چهارم، تهران: پیام نور.

نوشته های هم‌سان

هم‌چنان بنگرید
Close
Back to top button