فلسفه

شجاعت گریز را داشته باش

جوانمرد پاییز

چندان به برکه‌ها عادت کرده‌ایم که شیرجه زدن از یادمان رفته است! ژرفا کجاست؟ شجاعت کو؟

 باز هم قیامی باید؛ اندیشه را دلی و شجاعتی و چابْکی‌ای «سمک» باید، که درآید به ژرفا و تاریک‌ترین سوراخ سنبه‌ها، برای کشف، برای رهایی…

گردن‌های خم، حواسِ سستِ معطوف به مجازِ ابتر، بشریتی شیفته‌ی اوشینوس‌های ناشناخته، نه، بشریتی همیشه در گَندابْر-گندابحر.

چه بیش از این مگر امکانش هست که خود را بی‌دفاع به دستان خدایی بسپاریم که بازهم، خود ساخته‌ایم؟

مصنوع‌ی همانند صدهای دیگر که خدایْ می‌پنداریم و بیش از هر هم‌تای دیگرش وابسته‌ی آنیم؛ ساده‌تر بگویم: مبایل و محتویاتش.

شبکه‌های انترنتی، هم‌چنان‌که چشم‌ها و گوش‌ها را به مواد کوتاه عادت داده است، پرنده‌ی بلندپروازِ اندیشه را نیز، زندانیِ تَریک‌خانه‌های ذهن ساخته. حال جای‌ خردِ غرّه‌ که، وای و حسرتا، زندانی‌است، زمان، زمانِ بودنه‌هاست!

مقداری احساس و کمی هم عقل به هم آمیخته شده و تمام فضای رسانه‌ای ما را شکل داده.

آن‌چه خود را جای خرد جا زده، در حقیقت، بودنه‌های خشم‌گینی اند که هنری جز کلُفت ماندن در مشت‌های صاحب و انتظارِ رفتن به میدان‌های بودنه‌جنگ را ندارند. چه صاحبان این عقل‌های بودنه‌مانند، خود «دالِ» [خر]د شان را از دست داده اند، وگرنه سرگرم این بودنه بازی‌های بی‌هوده نمی‌ماندند و برای رهایی عقل خویش کاری می‌کردند.

هان برادران! دعوت می‌کنم لحظه‌ای را به سرِ بیچاره‌ی خود، به اندیشه‌ی خود ویژه‌گذاریم و بیاندیشیم. آن زمان‌های خوش بسی دور شده است که گفته بودند: «جرئت اندیشیدن را داشته باش!» اکنون باید بگوییم: بگریزیم! همه باهم بگریزیم، از تار-ژولای، بگریزیم برادران، از آن‌چه پا و بال اندیشه‌ی مان را محکم گرفته است؛ از دخمه‌هایی که اندیشه در آن زندانی‌است، و از هرآن‌چه زندان خرد است، بگریزیم، بگریزیم… شجاعت گریز را داشته باش!

نوشته های هم‌سان

Back to top button