سیاست

خفاش را چه حاجت به تخریب آفتاب

دکتر صاحبنظر مرادی

سلام عزیزان من!
برای دوستانی که همیشه بنام تساهل ومدارا ی ویژه تاجیکانه به گذشت ونرم خویی عادت کرده اند، شاید هنوزهم پاسخ گفتن به دسایس محیلانه جاسوسانی از تیپ و قماش اسماعیل یون وشرکایش لازم نباشد.
چونکه در آموزه های زبانی ما، واژگان گذشت، اغماض، مدارا، تسامح، تساهل بیشتر افضلیت دارند و اشعار فارسی بیشتر مشعر بر آنند که« بگذار سگان بجفند وکاروان به راهش ادامه دهد.»
ایکاش ذره‌یی ازین ملاحظات تاجیکانه در جامعهٔ برادران پشتون هم وجود میداشت تا از بد قلیغی ها وبلند پروازی های لجوجانه گروه های درون فاشیستی خود جلو گیری می‌کردند وکشور و خانهٔ مشترک همه ما (افغانستان) را چنین زار و زبون نمی‌کردند و سرنوشت ما را چنین به پرتگاه اندوه‌بار لجن و بدبختی نمی‌کشانیدند. من در این روز ها به نوشتهٔ دیگری از شهکار فاشیستی اسماعیل یون برخوردم که یکسال پیش با استقبال از ورود دراماتیک ومصلحتی طالبان به کابل نوشته شده که صد بار معوج‌تر از مانیفیست «سقاوی دوم» است، و طالبان را بازهم به تطبیق سیاست زمین سوخته و سرکوب اراده‌ی غیر پشتون‌ها فرا خوانده است. آنهایی که منطقی برای استدلال ندارند بایست به زور سلاح در پناه حمایت بیگانگان برنامه های امحای قومی و فرهنگی شان تطبیق کنند. عجب بچه ترسناکی!!!
من برین باورم که همه طالبان پشتون هستند، اما همه پشتون‌ها طالب نیستند. همه قبیله محوران پشتون هستند، اما شاید باشند پشتون‌های که قبیله محور نیستند. من با توجه بر این‌که گروه های ابن‌الوقت و فرصت‌طلب در طول حاکمیت تباری شان از نام پشتون در معادلات قدرت استفاده‌ی ابزاری نموده اند، ناگزیرم یادکرد از این دوره را بنام دوره‌ی حاکمیت «پشتون» بخوانم و بگویم که هرچه ازین دوره می‌گویم با حفظ احترام به پشتون‌های باشرف متوجهٔ گرایش‌گران فاشیست و سگ‌های درگاه استعمار کهنه و نو می‌باشد. آنهایی که سوگمندانه از پشتون چهره‌ی مسخ شده‌ی انسان کشیده اند.
من سالها انتظار داشتم تا از میان جامعه‌ی برادر پشتون دست شریفانه‌یی بلند شود و بر دهن یاوه سرایان و یرانگر ضد رسم هم‌وطنی و هم‌دگر پذیری ما بکوبد که با درد و دریغ چنین توقعی تا حال عملی نشده است، برعکس با سوادان جامعه‌ی پشتون با نوشتن صدها کامنت رسم ناهنجار نفاق‌اندازان یون و شرکایش را صحه گذاشتند و کسی نگفت که چنین افکار ذلت آور اندیشه‌ی جامعه پشتون نیست و بخود «یون‌»ها تعلق دارد. کسانی هم با سکوت معنا داری از برابر این امر مهم گذشتند. به هر تقدیر این نبشته کوتاه را نه به عنوان پاسخ، بلکه گوشزدی به گوش‌های کر و ناشنوای حلقه های فاشیستی آویزه می‌سازم. اگر عیب وایرادی موجود باشد، امید بر من خرده نگیرید.


آقای یون!
سلام را که شایسته انسانست ودرخور شان آدمی، برای تو خود شیفته و متعصبِ بی‌وقار و وشرف باخته‌ی فاشیست حیف میدانم. سلام بر تو حیف است. سلام رسم آدمی‌زاد است و بر آدم‌زاده‌گان گفته می‌شود، نه به موذیان و موریانه‌های که هی می‌خراشند و می‌درند و می‌خورند. تو که همواره سلام مرا با قیی دشنام آلودی و سزایم را با ناسزا وتهدید پاسخ گفتی، انسانیت از لوث وجود تو و امثال تو ننگ دارد. تو که بخاطر پاس مزدوری به اربابانت در سالیان پسین از گفتن هیچ نوع حرف های سخیف و کین‌توزانه در حق شخصیت‌های سیاسی و ادبی و هویت تاریخی ما و سرزمین مرد خیز و ستاره باران مان دریغ نکردی. از انصاف نگذریم که فاجعه های خونبار امروزی جامعه‌ی ما محصول مشاورت های تحریک آمیز تو و امثال تو هستند که حاکمان نام نهاد و خود خوانده‌ی طالبی را حتی تا سرحد بستن دروازه مکتب بروی دوشیزه‌گان وطن هم‌چون فاجعهٔ قرن بیست و یکم ترغیب کرده اید. تو باین مشوره هایت سر کرزی و غنی را خوردی، انشالله خدمتت به «طالبان گلالی!» هم می‌رسد.
از برنامه های نامیمون نسل کشی قومی، شکنجه‌های ضد انسانی و اخلاقی مردم در زندان‌ها، سنگسارها و محاکمات صحرایی زنان، غارت موزیم‌ها، کتابخانه‌ها، ادارات دولتی، ثروت های زیر زمینی مردم توسط مهمانان ناخواسته‌ی تان تا ده‌ها مورد دیگر از خون و خیانت تان علی‌العجاله چیزی نمی‌گویم و این امر را به آینده موکول می‌نمایم. تو که دیروز نوکر کرزی و غنی بودی، امروز مشاور طالبان جاهل و وطن فروش و فردا هم کاسه لیس درگهٔ استخبارات پاکستان هستی و خواهی بود. من به تو و امثال تو فاشیستان بدبخت و درمانده‌ی امراض خود برتربینی و سادیسم قومی که خودرا در قبال خیانت های ملی شان مسئول نمی‌دانند گفتنیی ندارم. اما به آن پشتونی که مثل تو بداندیش و بد سرشت نیست اشاره‌های دارم که اگر قرار باشد ما در آینده در یک جغرافیا مثل هم‌وطن زندگی کنیم نباید روی خود را مثل تو با شاش خود بشوییم و دستان بی‌نجابت و ملوث خودرا منافقانه به سوی هم دراز نماییم، و در شرایطی که تو و هم پیمانانت درد و بلایای فراوانی را که بر سر مردم بیچارهٔ ما آورده اید، نباید پل های عقب سر خود را با چشم‌داشت به اتحاد اقوام کشور برای همیشه ویران کنید. می‌دانم که تو و یاران فاشیستت به فردا باور ندارید اما جبر تاریخ فردا دست در گریبان تو و همگنان‌های کج باورت خواهد انداخت و اگر عدالتی وجود داشت استخوان ریزه‌های تان را محاکمه خواهد نمود. مگر تو با این‌گونه کوله باری از عقده، کین و حسادت در حق مردم افغانستان چشم آن را داری تا بازهم روی مردم را ببینی و حرف های پاک «وطن» و هم‌وطن را بر زبان بی‌نجابت‌ خود نشخوار کنی؟ تو و شرکای کثیفت زمینه های هم‌زیستی و هم‌وطنی را با وقیحانه‌ترین و شرف باختگی زبوبانه‌ی تان آن‌چنان ویران کرده اید که محکوم و شرمسار اعمال ننگین تان در محکمهٔ تاریخ هستید. تو و همه علم‌بردارن پرچم فاشسیتی قومی بدانید که اگر در یک جامعه اصل های حقوقی و انسانی شهروندان پای‌مال جنون فاشیستی وتک تازی های قبیله‌یی گردد، تاریخ صدبار دیگر تکرار خواهد شد و آهنگ رسوایی قبیله‌ی تو را به گوش زمانه ها طبل خواهد زد. شماهای که چشمان‌تان را کحول خود برتربینی و حفظ حاکمیت انحصاری قبیله محور به هر وسیله‌یی کور نموده است، روزی در چنگال جامعه‌ی قانونمند روسیاه و شرمسار ابدی خواهید شد، و لکه‌های سیاه صهیونیسم قومی‌تان جبین تاریخ بازماندگان‌تان را سیاه‌تر جلوه خواهد داد. گمان نکنید که کابوس دهشت طالبان هم مُهر ابدی خورده است، نه، تاریخ را در درازنای هستی هیچ گروه تباری نتوانسته است تا همیشه در گرو خود بگیرد و فریاد های حق خواهانهٔ مردم را با تهدید ساطور و چماق در گلوی زمان خفه نماید یا بخشکاند. دودمان های بزرگی در منطقه که بر فرهنگ و آیین دولتداری و نظم اجتماع، اقتصاد و فرهنگ احاطه کامل داشته اند، بی آن‌که خود تصوری بکنند، لحظه‌یی فرا رسید که بی‌محابا سقوط کردند و در قعر نابودی غوطه خوردند.
آیا گاهی فکر کرده اید که در یک جامعه تعیین هویت ملی، تغییر نام کشور و تصویب میثاق‌های شهروندی با گذار از مراجع قانونی چون راه اندازی رفراندوم، تدویر جرگه عالی، مجلس پارلمان و سایر نهاد‌های حقوقی مشروعیت می‌یابد؟ امیران خود ساخته و بزدل تو مگر در مورد تغییر نام کشور از «خراسان» به «افغانستان»، گزینش نام« افغان» بر هویت ملی و ده ها مورد دیگر که به تفاهم ذات البینی اقوام کشور نیاز دارند، کاری برای مشروعیت بخشیدن این‌همه عناوین انجام داده اند؟ آیا شاه شجاع فراری که به فرمان لارد اکلند وایسرای هندبریتانوی و رنجیت سنگهـ پادشاه انگلیسی پنجاب در معاهده ۲۶ اپریل۱۸۳۹ در راولپندی نام تاریخی کشور را «افغانستان» گذاشت و در پاداش آن برای بار دوم به امارت مناطق متصرفهٔ خود گماشته شد، صلاحیت و مشروعیت این عمل ننگین خودرا از کجا دریافت نموده بود؟ او که امیر یا پادشاه نبود و صلاحیت هیچ نوع تصمیم گیری را در قبال منافع کشور نداشت، چگونه دست به این ماجرای تاریخی و هویتی مردم زد؟ امروز جامعه بیدار شده است و میخواهد زندگی خود را در چارچوب نظم، قانون و مشروعیت‌های سیاسی و حقوقی تنظیم نماید. دیگر اراده‌گرایی و کتمان و گریز از قانون را مجال تداوم نیست و کشور نمی‌تواند برای همیشه صحنه تاخت و تاز و نمایش قدرت توسط قبیله های هم‌ستیز شما باشد. بالاخره این مردم به نان، آب، دارو، داکتر، صحت، درمانگاه، مکتب، راه و در یک کلمه به رفاهیت نیاز دارد. دولت های هم‌تبار شاه شجاع‌ها هرگز نتوانسته اند یا نخواسته اند تا جامعهٔ‌یی دارای صبغه‌های قانونمند بسازند و کشور را از خلا و بحران مشروعیت برهانند. ازین رو دیگر مردم‌ به جعل و توطیه سر نمی‌نهند و تحمیلات استعماری را در باب کشور و هویت‌شان نمی پذیرند.
مگر فراموشت شد که خودت می گویی: «ژرنده که دپلار هم ده په وار ده» تو در دونیم قرن وقت مردم را ضایع کردی، نتوانستی دولت قابل برای مردم بسازی و چالش‌های عدیده‌ی رفاهی، اجتماعی، اقتصادی و سیاسی را مهار کنی، حالا اگر شرافت داری بگذار کشور را برای چندی تا اقوام دیگر مدیریت و رهبری کنند. چرا با سرتنبگی و تلاش‌های مذبوحانه مانع سهم‌گیری اقوام در سیر هستی به سوی سازندگی می‌شوی و سکه حاکمیت را بنام پای لچ های قومی خود میزنی. بگذار یک پاشایی، گجر، نورستانی، هزاره، ازبیک، ترکمن با استعداد به صورت مشروع مجال یابد تا از استعداد خود در مسیر سازندگی و رفاهیت کشور استفاده کند.
درین روند تحمیل هویت جعلی «اوغانی» و اوغان سازی اجباری تو هم بجایی نمی‌رسد، تو هنوز خودت نمی‌دانی که چگونه پشتونی و چرا افغانی؟ اگر تو افغانی، پس پشتون کیست، و اگر پشتونی چرا از نام «افغانستان»بت ساخته‌یی؟ و «افغانیت و اسلامیت» را توأم نموده و آن‌را محور وطن دوستی تبلیغ می‌کنی؟ همه می‌دانند، این راه که تو می‌روی به ترکستانست!! امروز دیگر مردم تحمیل را با اکت های بد ماشی تو و قلدر منشی‌های رهبرانت به هیچ وجه نمی‌پذیرند، اقلیت و اکثریت سازی تو هم بسیار خنده آور و من در آوردی است، اگر در کفش هایت ریگگ نمی‌داشتی حالا ده بار احصاییه می‌گرفتی واکثریت بودنت را اثبات می‌کردی. در حالی که در جهان امروز جامعه انسانی را رمهٔ گوسفند نمی‌دانند که در آن هزار گوسفند بر پنجصد گوسفند فضیلت داشته باشند. زمان با محاسبات جدیدی روبروست که در آن عقلانیت، منطق، مدیریت، تخصص، تبحر و شایستگی حرف اول را میزند. با این‌که نهادهای اتنوگرافی جهان با استفاده از رفرنس‌های رسمی دولت‌های افغانستان در مورد آمارها و کمیت‌های قومی حرف می‌زنند، اما واقعیت عینی جامعه به ما می آموزاند که احصاییه دهندگان خود دچار غرض و مرض لاعلاج بوده اند. در اتنوگرافی اقوام ترک، تاجیک، هزاره، بلوچ، نورستانی، پاشایی، و سایر خرده تبار ها اکثریت قاطع ۸۰% نفوس کشور را تشکیل میدهند. بایست تاکید نمود که در افغانستان هیچ قومی اکثریت مطلق نمی‌باشد و هیچکدام دارای کمیت بیشتر از50% از دیگران نمی باشد. از لحاظ بشری و فرهنگی زبان فارسی، زبان دو قوم مطرح افغانستان یعنی تاجیک‌ها و هزاره‌ها و زبان گویش بیش از هشتاد در صد مردم افغانستان است، که مردم بدون اجبار و اکراه همچون زبان بین الاقوامی در شهرها و روستاها بدان سخن می‌گویند، مسئله زبان فارسی در افغانستان تنها مشکل تاجیک‌ها یا هزاره‌ها نمی‌باشد، بلکه مسئله تکلم به زبان قابل فهم مردم مشکل همه مردم افغانستان است. در کشورهای چند زبانی، زبان اکثریت جامعه که از غنای فرهنگی و تاریخی بهره‌ی لازم داشته باشد، ضرورتاً بحیث زبان بین الاقوامی برگزیده می‌شود. در افغانستان زبان فارسی در پهلوی این‌که زبان اکثریت مردم است به‌صورت طبیعی جایگاه خود را در میکانیزم اجتماع در سیر تاریخی خود باز نموده و در گویش مردم در اداره، اجتماع و تجارت معمول گردیده است، کما این‌که این زبان در کشورهای همسایه از کرانه‌های خلیج فارس و دهانه‌ی عرب تا ماورای فرارود و بخش های در شمال هند همچون زبان رسمی تعمیم یافته است که این امر سهولت و غنیمت عظیمی برای مردم افغانستان در مناسبات اجتماعی، بازرگانی وفرهنگی شان با کشورهای منطقه می‌باشد. ما که کشور نا توان و آن‌هم در شرایط خونبار جنگی خود امکانات زبان آموزی زبان های زنده علمی و تخنیکی جهان را نداریم، به برکت زبان فارسی و ترجمهٔ کتاب‌های علمی و دانشی جهان از تحولات مهم علم و تخنیک در جهان پیشرفته آگاه می‌شویم، واین غنیمت را باید پاس بداریم ورنه تصورش را بکنید.

آقای یون جان!

من سالها انتظار داشتم تا از میان جامعه‌ی برادر پشتون دست شریفانه‌یی بلند شود و بر دهن یاوه سرایان و یرانگر ضد رسم هم‌وطنی و هم‌دگر پذیری ما بکوبد که با درد و دریغ چنین توقعی تا حال عملی نشده است، برعکس با سوادان جامعه‌ی پشتون با نوشتن صدها کامنت رسم ناهنجار نفاق‌اندازان یون و شرکایش را صحه گذاشتند و کسی نگفت که چنین افکار ذلت آور اندیشه‌ی جامعه پشتون نیست و بخود «یون‌»ها تعلق دارد. کسانی هم با سکوت معنا داری از برابر این امر مهم گذشتند.

تو با تعصب خشکت زبان بیچاره، ناتوان و ناساخته‌ی پشتو را با سبکباری از بی‌محتوایی آن تا کجا خواهی برد؟ و فرهنگ بدوی و یادگار قرون وسطایت را بر کدامین انگشتر تاریخ در برهه‌یی از انقلابات رسانه‌یی و تکنولوژی خواهی نشاند؟ یا تعهدت چنانست که این جغرافیا را بصورت دست ناخورده به پروردگارت دوباره تسلیم کنی.!
آقا! مگر از «پته خزانه» جعلی آقای حبیبی و لوحه سنگ های ساختگی و در دل خاک مدفون ساختن‌ شان بخاطر جعل تاریخ و هویت سازی کاذبانه‌ی تان عبرت نگرفته اید؟ بروید پیش از همه هویت خود را تصحیح کرده و چون رقاصهٔ ساعت در خط السیر «اوغان آریایی» یا « تباریهودی» نچرخید و موقف و اصالت تاریخی خود را روشن و تثبیت بسازید، و ترافیک هویت و زبان ما نشوید. می‌گویند، ساختمانی که تهداب سنگی نداسته باشد با نم باران بر می‌افتد و یا گیاه بی ریشه را باد می‌برد. زبان پشتو برخلاف دونیم قرن حاکمیت سیاسی گویندگان خود هنوز در جایگاه زبان و فرهنگ کوچی‌گری و بادیه نشینی باقی مانده است، نه زبان تمدن و شهرنشینی و نه زبان تمدن شهروندی و دفتر و دیوان و دانشگاه می‌باشد. تو و هم اندیشان نکبت اندیشت با این‌گونه رفتارهای برده خویی تان که از دیروز تا امروز در مدرسهٔ قبیله سالاری تان آموخته اید، در واقع با نشخوار همیشگی خود از واپس‌گرایی مشت های محکمی بر سر و روی خود می‌کوبید که چنان آب در هاون کوبیدنست.
تو و همه فاشیست‌های تان باید بدانید که با نا سپاسی تان در برابر زبان فارسی ، که همواره از آن نان آگاهی به قرض گرفتید و هم دشنامش دادید روزی چشمان نمک حرام تان را کور خواهد ساخت. تنها مسئله با تعصب کور شما حل نمی‌شود، بهتر است بروید اشعار رحمن بابا، خوشحال خان ختک، حمید مومند، اشرف خان هجری، کاظم خان شیدا، احمد شاه، تیمورشاه، شاه شجاع وطن فروش درانی، محمود طرزی، سلیمان لایق را که با فارسی‌گویی خود در مجامع ادبی شهره و شناخته شده اند، بسوزانید و گور شان را به سنگ ملامت بکوبید که چرا به زبان مورد ستیزهٔ شما شعر سروده اند. در غیر آن عشق به رحمن ودشمنی با زبان ایجادیش تیر در تاریکی رها کردنست و راه از چاه نشناختن، شما در واقع در برابر میراث ادبی اجداد خود به شورشگری برخاسته اید.
آغا! کمی هم بر پس‌منظر تاریخی ورود خود به خراسان نگاه کن واسنادی را که دیگران، نه من، مثل عتبی، ادریسی و یمینی برایت ثبت کرده اند بخوان و خودت را در آیینه‌ی تاریخ به تماشا بنشین، که تو چه وقت و با کدام انگیزه وارد سرزمین خراسان شدی، و بعد نام هویتی سرزمینم را شاه شجاع وطن فروش تو توسط انگلیس برمن تحمیل نمود؟ این را باید بخوبی بدانی که اجداد من تو را با اندیشهٔ اسلام باورانه و صفای تاجیکانهٔ خویش در کنار خود پذیرفتند و جای، نان و نمک دادند و از دستانت گرفته چون طفل بی‌پا و بی‌زبان تا سرزمین امروزی زندگی با خود آوردند، و از قبیله های هم ستیز تو قومی ساختند که تو امروز آن را وسیلهٔ سرکوب ایشان ساخته ای. «طفل دامن‌گیر من آخر گریبانگیر شد.»
مگر میدانی که زبان پشتو نه بدست تو و هم قماشانت، بلکه با انشای کتاب «خیرالبیان» بایزید انصاری اورمری، و کتاب «مخزن الاسلام» آخند ملا درویزه جلال آبادی که هردو همتبار و هم نسل منند، در قرن شانزدهم ترسایی پایه گذاری گردید. اما حالا تو چنان بذله و بی‌مایه شده‌یی که مرا در خانه پدریم مهاجر می‌خوانی و خود را صاحب ملک و میراث فرهنگی و تاریخی من قلمداد می‌کنی، اگر غاصب، خود فریب و خاک زن به چشم مردم نیستی اسناد تاریخیت را بیار تا ببینیم چه گل های را به آب میدهی! ندانستم تو چکاره هستی که برمن امر و نهی می‌نمایی و دروازهٔ خانه‌ام را بروی من می بندی؟؟؟
از عبدالرحمن قلدر تا اشرف غنی پوک و بی مغز تو چه‌ها که در حق غیر پشتون ها انجام ندادند، برو از دردهای نهفته در سینه مردمان ترک، هزاره، تاجیک، نورستانی، ودیگران بپرس که سرداران فرومایه و امیران خود فروخته تو به وسیله لشکر حشری قبایل سرحدی در حق آن‌ها همچون رعایای خویش چه‌ ها که نکردند. محمدگل مومند و نادر قسم خورت در شمالی بزرگ خانه های مردم را با زیورات زنانهٔ شان چور کردند، زمین و جایدادهای شان را غصب نمودند، بر حریم شان تجاوز نمودند. طالبان جاهلت بام و در درویشانه‌ی مردم را در زمستان سوزان در ماورای کوکچه و خواجه بهاوالدین به یازنه و دامادهای وزیری پاکستانی تان بخشیدند، عاملین همچو جرایمی جز اشک و آه مردم بیچاره با غریو لعنت از سوی مردم چیزی نشنیدند و افتخاری بالا تر از یک مزدور ناموس فروش کمایی نکرده اند. بیشتر از این همه دهشت افگنی و خجلت بی‌دست آوردی حاکمیت دو نیم صد ساله‌ی تان در انتظار چه رسوایی دیگر هستید؟
یون جان. مردم می‌گویند که روح و روان آن آزاده مرد شهیم(طاهر بدخشی) که وخشورانه استراتیژی نکبت‌بار پدران فاشیست ترا افشا نمود و به گوش تاریخ رسانید آسوده باد. می‌دانم که جرقه های بیدارگر اندیشه های بدخشی خواب از چشمان نحس تو و اندیوالانت ربوده است و تو حق داری تا از نام طاهر بدخشی هم بترسی. طاهر بدخشی را هم یکی از جلادان تبار تو به شهادت رسانید، اما اندیشهٔ بالا بلند او میدانی شد و مردم ما آن را همچون نسخهٔ شفا بخش دردهای خود پذیرفتند.
احمد شاه مسعود که نامش جگرت را خون ساخته است، با شیمهٔ جان قیام کرد، تا به سنگرگاه داغ مبارزات مردم افغانستان در برابر هیولای تجاوز شوروی مبدل شد و از هیمه جان خود به تندیس آزادی برای مردم افغانستان تبدیل گردید تا ودیعهٔ آزادی را به ارمغان آورد، به خار چشم نا سپاس تو و همه فاشیستان فرومایه‌ات مبدل شده است.
جانم، در یک کشور کثیر الاقوام همه چیز را برای خود خواستن خود مریضی روانی است، می‌دانی، خوردن حق مردم گلو گیر است، دهنت را پاره می‌کند. بالاخره باید تو و هم‌آیین‌هایت بدانید که دیگر سیاست های عوام فریبی را در میان انسان مربوط به این عصر و زمان راهی نیست و‌ پنداشت و تداوم همچو اندیشهٔ مفلوک و زمان‌زده خود فریبی بیش نخواهد بود. شما شتر کج معایب و بدبختی آور تان را بر بام خود نمی‌بینید، اما سوزن بام دیگران را با مکبر غلغله وفریاد های لر و بر تان برجسته می‌سازید. عجب است که شما برای خود آش بریده نمی‌توانید، اما برای ما سیمیان می‌برید(!) اگر قرار باشد که ما قضایای دوران حاکمیت دل و تپل تو را به گفتمان بنشینیم تو اگر وجدانی داشته باشی که نداری باید بدون محکمهٔ خلق خودرا حلق آویز بکنی.
آیا نشرمیدی نام نفرتبار نادر غدار دیره دونی نوکر گوش به فرمان انگلیس و نوکر بوت پاک او گل مومند قاتل و سرحلقهٔ فاشیستان را به عنوان قهرمان خود ثبت دفترچهٔ شیطانی « دوهمه سقاوی» نمودی؟ این گونه روش‌های بیمار و کژ باورانه گذشته از این که سلیقهٔ اهریمنی و شیادی تو را نشان میدهد، هیچگاه امید برادری وهمگرایی را در ساخت وساز کشور بر نمی تابد، چنانچه از احمد شاه تا هیبت شاه(۱۷۴۷-۲۰۲۳م.) نتوانست جز تلخ کامی های بیشمار ثمرهٔ لذت بخشی برای مردم شریف افغانستان ببار آرد.
در آخر:
هر آنچه می کنی بکن ای دشمن زبون
روزی من ار قوی شدم از تو بتر کنم.

نوشته های هم‌سان

هم‌چنان بنگرید
Close
Back to top button