به یاد قربان پساکوهی
مشغول عشق جانان، گر عاشقیست صادق
در روز تیرباران باید که آه نگوید
داکتر صاحبنظر مرادی
با گذشت چهل وپنج سال از بخاک افتادن قامت سیاووش دیگری از هنگامه جویان پتیشخوارگر کهن، یادی از قربان محمد پساکوهی داریم، که در پانزدهٔم اسد۱۳۵۵ خورشیدی قامت مردانهاش بر زمین افتاد و با سوگ و اندوه روانسوزی ما را رها کرد و رهسپار شهر خاموشان گردید. این ۴۵ سال هرچند در میان سانحه های پر شوکران و دهشتبار به صورت سنگین واستخوان شکن برما گذشت، اما درگیرودار حوادث خونبار این برههای پر نکبت زمان هماره با درد تلخ نبودش سوگوار بوده و اشک غم ریخته ایم.
درین مرور کوتاه، قصهخوان آن سیاوشی هستیم که فرنگیسی جز درد و رنج خراسان نداشت و همه عشق و عواطف انسانی خود را به میهن گران مهر و مردم دردمند خود بخشیده بود. او که در پیروی از رسوم عیاری و جوانمردی از پیشکسوتان مکتب ایثار وعدالت خواهی بود؛ و تمثال خجستهیی از عیاریی یعقوب لیث، جوانمرد قصاب، ابراهیم ادهم، بایزید انصاری، حبیب الله کلکانی و هموند و هم روزگار عبدالمجید کلکانی، عبدالحفیظ آهنگر پور و احمدشاه مسعود بود.
قربان پساکوهی عضو کمیتهٔ مرکزی سازمان انقلابی زحمتکشان افغانستان( سازا) به رهبری شهید محمد طاهر بدخشی و از نخستین فعالان سیاسی «محفل انتظار» بود. پساکوهی از عنفوان جوانی مسیر مبارزهٔ دشوار به خاطر تحقق حق وعدالت و احیای عظمت وشکوهندهگی تاریخی و فرهنگی خراسان را که اینک چراغ هستیش بدست طفل بازیگوش دوران افتاده بود، برگزیده و برای نجات این سرزمین مقدس بپا خاسته بود. در روزگاری که هر ابجد خوان مکتب سیاست مشق داعیهداری می کردند و جغرافیای زیست ما در معرض تازش وستیزهای عوام فریبان وغولان تاریخ سرکوب و منکوب میشدند، دستی لازم بود تا به اصطلاح عوام «زنگوله را در گردن پشک بیاندازد» که این سربداران بی هیچ تردیدی این ندای تاریخ را لبیک گفتند وبی دریغ ضیافت خون داده اند.
پساکوهی در دبستانی درس نخوانده بود که مربیانش با رویای سیاست برای هماغوشی با عروس قدرت ذوق زده به خواب میرفتند، و از قبای تزویر چون تن پوش دلبرانه استفاده می کردند. بلکه داعیهٔ محوری او وهمرزمانش انسان بود وکلافهٔ پیچیدهٔ سرنوشت اندوهبار او، که از انسان متعهد و رسالت اندیش قربانیی تن و خون، سلول تک زیستی و تنگنای زندان و داربست و تیرباران میخواست.
پساکوهی بخاطر تبلیغ وترویج اندیشههای سازمانش در ذهنیت اجتماعی مردم، دانشکدهٔ اقتصاد دانشگاه کابل را در سال۱۳۵۰ داوطلبانه ترک نمود، و در جمع حرفویهای سازا به دهقان خانههای شمال رفت، وعمر عزیزش را در جستجوی عدالت اجتماعی و ساختار یک جامعهٔ فارغ از بیعدالتی، ظلم و ستم ظالمانهای قومی و طبقاتی و تامین رفاهٔ اجتماعی برای مردمش سپری نمود.
قربان مثل سایر همرزمان حرفویش چون باعث، حفیظ، حسن، دولت، روستا، مولاداد، حاجی نسیم، ظاهر حاتم، قدوس حازم، غلام ربانی، مسیح الله تالقانی، خیرمحمد و سید امین کلفگانی، حاجی احمدشاه پغمانی، شهرزه، معلم معراج اشکمشی، اسماعیل اکبر، رحمانقل، قیام امام، عبداللطیف پدرام، نورمحمد وندیانی ودیگران وظایفش را در مقام یک پارتیزان ماهر با جسارت تمام انجام میداد. وی یک چریک شجاع و متهور بود و کارهایش را با رعایت اصول پنهانکاری وانظباط تشکیلاتی در هر شرایطی به موقع ایفا مینمود.
پساکوهی در سازماندهی جوانان وبنیانگذاری هسته های دهقانی وکارگری در روستاها وشهرها ودر بین زحمتکشان جامعه مهارت عجیبی داشت، بهر کجایی که میرفت کاری می کرد، وبا دست آوردی از آنجا خارج می شد، آنگاه سپاهیان دولتی آگاه می شدند و به تعقیبش می پرداختند. او مرد بیقرار وعاشق عدالت وآزادی وستیزه با غولان واستبدادگران زمان از هر تیپ و قماش آن بود. با اینکه در تمام دوران پس از بدوش گرفتن بار امانت ملی زندگیش غالبن بحالت غیرقانونی در آمد، و از سوی پولیس نظامهای شاهی وجمهوری داود خان چون سایه تعقیب میشد، اما هرگز روحیهٔ بلند ایثارگری، متانت، بیدارگری وآزاد منشی خود را از دست نداد و لحظه یی آرام ننشست. او در بسا موارد با پای پیاده با قیافهٔ یک مرد عادی روستایی شهرها و محلات بدخشان وتخارستان را زیر قدم های استوارش میپیمود و به سراغ دهقانان، شبانان و دردمندان جامعه میرسید. او بارها از کابل با پای پیاده به تاکستانهای شمالی بزرگ به صحبت مجید آغا میشتافت و از آنجا به دره های عمیق پنجشیر وهندوکش به بدخشان سفر مینمود، و در مسیر حرکت خود دوستان و هم باورانی مییافت و در صف سازمانش تنظیم می نمود. پساکوهی بر اثر دستور سازمانش به ایران، پاکستان تا فلسطین نیز سفر کرد وبا گروه های انقلابی وآزادیخواه این کشورها چون سازمان فداییان خلق، ستارهٔ سرخ، جنبش سیاکل، سازمان آزادیبخش فلسطین به رهبری یاسر عرفات وسازمان خلق برای آزادی فلسطین به رهبری جورج حبش صحبت نموده و پیام سازمان و رهبرش محمد طاهر بدخشی را به آنها رسانید، وبا ایشان ارتباط سیاسی برقرار نمود که بخشی ازین رویدادهارا داکتر خلیل الله ابوناموس سفیر فلسطین در کابل به صاحب این قلم روایت نموده است.
قربان در زادگاهش شهربزرگ ندرتاً دیده میشد، اگر گاهی به دیدار خانواده ودوستانش می رفت، لازمهای سفرش این بود تا در نمازهای جمعه از منبر مسجدجامع شهربزرگ برای مردم سخن بگوید و ایشان را از محتوای ادارهٔ فساد پیشه و برنامه های اسارتبار دولتهای ضد ملی آگاه گرداند. باری در اثنای حضور گستردهٔ نیروه های امنیتی در شهربزرگ، ما جمعی از دوستانش در روستای «درهٔ زاران» در خانهٔ پساکوهی در محاصره پولیس قرار گرفتیم، اما قربان با درایت تمام مسیر برونرفت از ین محاصره را برای ما و خودش باز نمود و از شمار حدود بیست نفر کسی بدست پولیس دستگیر نگردید. باردیگر اورا در شهر فیض آباد به ظن شخص طاهر بدخشی باز داشت نمودند، اما توانست با تاکتیک عالی از چنگال پولیس فرار نماید.
اعضای حرفوی سازا با وجود زندگی متحرک و تعقیب پولیس از هر فرصتی برای اندوختن دانش اجتماعی و علمی، تمثیل درست از آموزش ها واهداف سیاسی و بازگویی اندیشه های شان سود میجستند، کتاب میخواندند و تجارب خود را از صحبت با مردم و نتایج کارهای روزمرهای شان یادداشت میکردند، و هیچگاه از کتاب وقلم بدور نبودند.
نوشتهٔ« توفان شمال» به قلم قربان پساکوهی، یادداشت ها و« طرح مرام» توسط حفیظ آهنگر پور وهمینطور نوشته های انقلابی وتحلیلی واشعار حماسی از حکیم شفق، جمیل جیحون، انجینر حسن دروازی، سید شربت باقری ودیگران نمایانگر روحیهٔ ایثارگری وسبک کار توده یی ویژهٔ آنها هستند. خاصتن جمیل جیحون که چون انجینر عثمان ریاضی را بصورت عالی میدانست، به زبان های ازبیکی، فارسی و پشتو در مذمت ارتجاع حاکم بر کشورشعر نیز می سرود، ومظاهرات دانشجویی در قندز را رهبری می کرد، که اشعار وسروده هایش در نزد جوانان ومکتب خواندگان به ترانهٔ انقلابی روز مبدل شده بودند.
پساکوهی مرد عمل و نظر، سریع العمل، تیز هوش، چریک شبنورد، طراح و برنامهریز فوری، واعظ وسخنور ماهر بود. کلمات وجملاتش سنگین، شمرده و پر معنی، جذاب و آتشین و در عین حال برای دوستانش بسیار انگیزنده و به دشمنانش زننده و انتقام گیرانه بود. در فکر او هیچ امر مستحیل و ناممکنی در زندگی وجود نداشت، اجرای هر امری توام با ممارست و پیگیری میتوانست ممکن باشد.
با همه این احوال و در فضای متحرک زندگی غیر قانونی نمیدانم او در چه وضعیتی توانست رسالهٔ« توفان شمال» را بنویسد، اما ناتمام. این رساله در سال۱۳۸۸ به کوشش این قلم در کابل ضمن چند مقالهٔ دیگر در یاد بود از این فرزانهٔ بیدارگر به چاپ رسید.
پساکوهی این رساله را در هنگامی نوشت که در برج جوزای۱۳۵۴ دستهٔ رزمندهٔ مولانا بحرالدین باعث در همیاری با حفیظ آهنگرپورپنجشیری وتعدادی از شیر بچه های انقلابی درواز در کوهپایه های دشوار گذار این منطقه با نیروهای پولیس و برخی از متنفذین محلی وابسته به حکومت سردار داود خان درگیر شدند، و پس از مقابلهٔ لازم به کوه ها پناه برده و تا مدت ۴۵ روز به مقاومت علیهٔ ژریم خود کامه ادامه دادند، و در یکی از روزهای ماه اسد که از فرط گرسنگی بی رمق شدند، بخاطر دریافت مواد غذایی افشا و در دهکدهٔ تاریخی« شینگان» ( زادگاهٔ برزویه فرزند سهراب)توسط نیروهای تعبیه شدهٔ محلی به پیشگامی مولوی جمیل که در پاکستان درس میخواند، وغند ضربه و کماندوی دولتی دستگیر شدند وروانهٔ زندان فیض آباد و بعداً دهمزنگ کابل گردیدند. اما این تحول که نخستین مشق عملی مبارزهٔ مسلحانه علیهٔ ارتجاع و استبداد بود، در کابل از سوی دولت و رقبای سیاسی سازا مثل «خلق»، «پرچم »،« افغان ملت»، « پشتونیست ها» وبرخی از جناح های «شعلهٔ جاوید» مورد انتقاد و حتی خیانت علیهٔ رژیم جمهوری سردار داود تبلیغ میگردید. یعنی انقلابیونی که راه رستگاری و انقلاب اجتماعی و اقتصادی مردم را در برنامه های کودتای مخملین سرطان۱۳۵۲ داود خان جستجو می کردند، و بدور رژیم او چون کرم پیله حلقهیی را تنیده بودند، این خیزش را مورد انتقاد روشنفکرانه قرار دادند. آنها بدین باور بودند که سردار داود این شهزادهٔ کودتاگر با پیام « خطاب به مردم افغانستان» میتواند مردم را از قعر ذلت وبد بختی دوران بیرون بیاورد ودیگربه راه اندازی انقلاب اجتماعی وتغیر خصلت بیروکراتیک وتوتالیتر رژیم جمهوری خاندانی داود خان لزومی وجود ندارد.
در واقع پساکوهی با نگارش این اثر خود به مبارزین زیر سقفی و شهرنشینان رژیمیست پاسخ محکم داده و راه اندازان این جنگ روانی را علیهٔ قیام درواز از سوی مبارزین بی ایمان در راه اندازی جنبش واقعی توده یی واغفال وانحراف ذهنیت اجتماعی مردم اعلام نمود.
در آن روزگار راه اندازی جنگ های چریکی برضد دولت سیادتگر داود خان در برنامهٔ برخی از احزاب سیاسی چپ و راست چون سازا به رهبری محمد طاهر بدخشی، ساما به رهبری عبدالمجید کلکانی ونهضت اسلامی که به اتهام راه اندازی کودتا بر علیهٔ داود خان متهم و زیر فشار سیاسی قرار گرفته بودند، به رهبری احمدشاه مسعود و وکیل قیوم پنجشیری و داکتر عمر کشمی پس از قیام درواز به ترتیب یکی پی دیگر راه اندازی شدند. رژیم محمد داود داکتر عمر را دستگیر و با استاد غلام محمد نیازی و انجینر حبیبالرحمن به جوخهٔ اعدام سپرد. رهبران جنبش راستگرا را از کشور متواری ساخت وتعداد رهبران سیاسی چون بدخشی و بغلانی را زندانی نمود.
نگارش این رساله با حال وهوای سیاسی کشور در رابطه با برداشتن نخستین گام های عملی وتجربی در راه اندازی جنگ های چریکی به مثابهٔ مقدمهٔ انقلاب توده یی با نظر ومرام سازا همسویی داشت، که بینش وباور رهبران سازا را همچون گردان انقلابی در دفاع از منافع تاریخی مردم افغانستان وبحیث نمونهٔ یی از فعالیت های پیگیر سیاسی در صحنه سیاست های افغانستان در آن روزها نشان میدهد. «توفان شمال» در عین زمان می تواند ما را در بررسی مسایل پژوهشی مربوط به بینش ها، آموزش ها وباور های ایدیولوژیک مکاتب سیاسی دهه های(۴۰-۵۰) عصر بیستم در افغانستان یاری رساند. ضمن اینکه پساکوهی با نگارش این اثر توانسته است بخشی از میراث سیاسی و فرهنگی سازمان« محفل انتظار» ومردمش را در تنگناهای ناهنجار زمان با پرداخت قربانی ها وهزینهٔ سنگین مبارزهٔ عادلانهٔ مردم و تثبیت سمت وسوی درست بسوی اعمار جامعهٔ شهروندی وفردای هستی بخش برای همه اقوام ونسل فردای کشور ترسیم نماید.
ناگفته نباید گذشت که طاهر بدخشی وپیروانش زمانی مسایل مربوط به تساوی حقوق ملی و قومی را همچون پیش در آمدی در مسیر تحولات همگرایانهٔ وسرنوشت ساز اجتماعی گروه های تباری افغانستان مطرح کردند که نام بردن از اقوام تاجیک، ترک، هزاره وسایر اقوام شریف افغانستان در حکم خیانت در برهم زدن وحدت ملی(!) نام نهاد از سوی دولت تمامیت خواه و بلی گویان آن دانسته می شد، و جز تقدس نمایی دروغین اصطلاح «ملت افغان» نام بردن از هویت دیگران جرم نا بخشودنی قلمداد می گردید. دولت های شوینیست هرچه توانستند از کاربرد الفاظ رکیک و اتهاماتی چون «سکتاریست»، « تجزیه طلب»، « دشمن پشتون» و «اکستریمیست» در حق شان دریغ نکردند، اما این رزمندگان جان برکف هیچ گونه مصلحت اندیشی و خطری را مرجحتر از منافع تاریخی، فرهنگی و هویتی مردم افغانستان ندانسته و با متانت کامل به برنامههای نفاق افگنانه، هویت زدایی، فرهنگ ستیزی و اتخاذ اصلاحات تبعیض آلود دیکته شده توسط اجانب بر دستگاه های حاکم مردانه «نه» گفتند، وتا آخرین نفس هستی راهٔ شریفانهٔ عدالت ، برابری حقوق ملی وآزادی را پیمودند. اگر پساکوهی ها نتوانستند با اجرای کودتا های نظامی که بدان به هیچ وجه باور نداشتند، موفق شوند و چند روزی بر مسند قدرت بنشینند و خود نمایی کنند، اما باورمند بودند که هر تخم سالم در مزرعهٔ تاریخ سر انجام میروید وهر روند مبارزهٔ حق خواهانه بر ضد استبداد و بی عدالتی نهایتاً پیروز می گردد، که درین راه قبول ایثار و قربانی اجتناب ناپذیر میباشد. ازین رو آنها از زندگی چشم پوشیدند تا چشم ما را به زندگی وعبور از تاریکیها و دسایس دشمن بگشایند.
قربان پساکوهی بیشترین دوران زندگی کوتاهش را در اختفا و بدور از چشم پاسبانان ژریم ها سپری نمود. او در اوج کار و فعالیت سیاسی در نزد مردم و دوستانش در حالی که بازهم در دنیای اختفا قرار داشت، دچار مشکل صحی گردیده و بر اثر یک عملیهٔ جراحی توسط داکتر احسان غبار پنجهٔ ناجوانمرانهٔ مرگ بر گلویش نشست و در اوج جوانی در سن(۳۳)سالگی جان بر جان آفرین داد وبنام «سرباز» در گورستان کارتهٔ سخی به خاک سپرده شد.
آی پساکوهی شب نورد! کجایی؟ که اینک سنگابزاران سوگوار، تپه های اندوه زدهٔ شهربزرگ، جلگه های سرکش بدخشان، شالیزاران سبز تخارستان، کوهپایه های ستبر هندوکش، تاکستان های انبوهٔ شمالی نقش قدم های تورا گم کرده اند، و به یاد تو و همگنانت هی میمویند ودرد میکشند، آه! اما دیگر تو نیستی.
مجید و آهنگرپور و مسعود و قافله داران هم از لانهٔ شیران به کاخ های پر مجد یادهای پا برهنهگان تاریخ رفته اند، و جغد بد شگون شب پرست در لانه های خالی خراسان فریاد ملال انگیز هستی میکنند. جای تان خالیست، اما پیام های تان روانبخش، ستیزنده، مبارزپرورنده و دشمن افگن است.
هنوز هندوکش مجمر سوزان آزادیخواهی است، پنجشیر، اندراب، خوست و فرنگ و بدخشان درزیر قدم های نامیمون دشمن به آتش گدازان تبدیل شده و جوانان شهیم آن در زیر لوای عزت ملی قیامت خون برپا کرده اند.
من هراز گاهی که از کنار درختان توت گورستان سخی عبور کردهام، صدای در گلو خفتهٔ تو را شنیدهام که می گویی:
کاکه جوانان وطن زنده باد
مردهٔ شان نیز چو من زنده باد