بحران فرهنگی افغانستان در نظام جمهوریت
(این نبشته قبل از سقوط جمهوریت است)
جاوید راحل
بخش سوم و پایانی
4. ویژهگیهای فرهنگ سنتی افغانی
فرهنگ جامعه افغانی در صورتی که مراد ما همان فرهنگ جامعه پشتونی باشد چیزی جز هنجارهای نا منسجم و غیر رسمی نمیباشد به این معنی که شفاهی بودن و غیر مکتوب بودن چنین رویکرد فرهنگی در نتیجه غیر قابل باز خواست و غیر پاسخگو است. «در افغانستان هیچ فرهنگ آنچنانی موجود نیست که از کلیت برخوردار بوده و مردم افغانستان آن را منحیث فرهنگ عمومی پذیرفته باشند». (مشرقی، 1389: 46) ویژهگیهای فرهنگ افغانی: فرهنگ قانون گریز و مبتنی بر حاکمیت اراده اشخاص میباشد. فرهنگ اقتدار گرا و در مقابل تملق و ثنا گویی دارندگان قدرت مکانیزم اصلی برای تقویت و نزدیکی به اقتدار سیاسی است.
افغانستان از نظر فرهنگی بسیار مختلط است. کمربند قومی پشتونها فرهنگ قبیلهای و بسیار سنتی دارد، همراه با آداب و رسوم دقیقاً تعریف شده است که بر مناسبات خانواده گی و خارج از قبیله حاکم است. (مارسدن، 1388: 27) سنتها یا عنعنات ریشه در اخلاق اجتماعی و شیوهای زیست افغانها دارد و در طول هزاران سال شکل یافته است. (رسولی، 1386: 113) طوری که در منابع تاریخی افغانستان چنانچه مرسوم بوده که تا اکنون تغییرات آنچنانی بوجود نیامده است.
مردم افغانستان در عرصه فرهنگ ملی به دو مشکل عمده مواجه است: نخست این که افغانستان به خورده فرهنگهای مواجه بوده که در بین اقوام و قبیلهها موجود است. فرهنگ کلان تعریف شده تا هنوز بوجود نیامده است. دوم در عصر جهانی شدن بحران هویت فرهنگی بیشتر از پیش بوجود میآید و در گرداب کشورهای جهان سومی گیر آمده است. (مشرقی، 1389: 46) فرهنگ که در آن روحیه غالب شخصگرایی بوده و نسبت خانوادگی و رویکرد آن درست بر مخالف شخصیت گرایی و شایسته سالاری قرار دارد. دقیقاً مبتنی بر روح جمعی و فرهنگ ملی و مشترکی که دروکیم از آن یاد آور میشود بسیار ضعیف و جای آن را خرده فرهنگهای قبیلوی پر نموده است. بنا بر این مبنای همبستگی اجتماعی افراد خون و نژاد است. فرهنگ سنتی مرز خود و بیگانه را بر مرزهای قبیله و قوم استوار میسازد.
1 – 4. فرهنگ و آموزش
به طور کلی باید گفت برنامه ریزیهای فرهنگی که در زمینههای اقتصادی، اعتقادی، آموزشی، بهداشتی و تکنولوژی در برخی جوامع به خصوص در کشورهای در حال گذار (جهان سوم و در حال توسعه) مورد اجرا گذاشته میشود، در جوامع مختلف دارای اثرات و واکنشهای متفاوت است و نمیتواند قاعدهای کلی یا وضعیتی عمومی برای همه آنها در نظر گرفت. هر کشوری دارای ویژگیهای اعتقادی، تاریخی، جغرافیایی و اقتصادی تقریباً منحصر به فرد میباشد و هر کدام از آنها در سیاستهای فرهنگی موردی خاص دارند.
در افغانستان متاسفانه تا اکنون نصاب آموزشی مناسب زمان تهیه نشده است. در تمام سطوح هم آموزشهای مکاتب و هم چنان آموزشهای عالی تا کنون ناکام بوده اند. تحصیلات عالی افغانستان متکی بر همان روشهای کهنه و فرسوده سابق بوده و اکثریت استادان دانشگاهها از توانایی علمی بالا برخوردار نه میباشند. از جانب دیگر نهادهای اکادمیک افغانستان به خوبی همان روحیه قوم گرایی را حفظ نموده اند. این خود گویای این امر است که اگر به مطالبات ملی به عنوان خواست عمومی ملت در کار باشد تبعیض و تعصب نهالش میخشکد. (مشرقی، 1389: 113)
افغانستان دارای بیشترین شمار کودکان است که در سن ورود به مدرسه و تحصیل در دوره ابتدایی قرار دارند. از هر پنج کودک افغان یک کودک باید وارد دبستان شود. دسترسی به سواد در قسمت اعظم روستاهای افغانستان هیچ اهمیتی ندارد زیرا داشتن فرزندان پسر بیشمار توانایی کار و قدرت تولید زراعتی خانوادگی را بیشتر ساخته است. بیش از 60 در صد کودکان در جنوب کشور به مدرسه نمیروند بنا بر این وقت گذاشتن برای آموزش یعنی کم ساختن زمان کار کودکان برای خانواده که این خود باز ده اقتصادی را کم میسازد. گرایش داشتن به فراگیری آموزشهای دینی به جای آموزشهای رسمی و مکاتب. از میان کسانی که در سن 15 تا 24 سال قرار دارند، تنها 34 در صد با سوادند که 50 در صد آن را مردان و 18 در صد را زنان تشکیل میدهند. پسران دو برابر بیش تر از دختران فرصت سواد آموزی دارند که دلیل آن تبعیض جنسی و فشار فرهنگ اجتماعی برای تدریس آموزگاران زن برای دختران است.
2 – 4. رسانه، هنر و ادبیات
در افغانستان از زمان شمس النهار به عنوان نخستین نشریهای چاپی تا سال 1381 به تعداد 704 عنوان نشریههای چاپی به نشر رسیدند که بیشتر از یک قرن را در بر میگیرد. دولت آبادی مینویسد: «باید اعتراف نمود که مطبوعات هم از نگاه کیفی و هم کمی با مطبوعات جهان و حتی کشورهای همجوار قابل مقایسه نیست. گذشته از این مطبوعات افغانستان دیرتر از دیگران وارد صحنه شد و عمر آن از عصر امیر شیرعلی خان فراتر نمیرود، پس از تولد هم همواره معلول و معیوب بوده که بدون عصای دیگران قادر به حرکت نبوده است و بطور کلی اصلاحات و نوگراییها با تکیه بر طرح و فکر دیگران صورت گرفته اند، و مطبوعات نیز مستثنی از این امر نبوده است». (دولت آبادی، 1382: 476)
رسانههای گروهی در جهان مانند شمشیر دو سر است که اگر آن را بمنظور رشد فرهنگی، تأمین و تحکیم وحدت ملی، گسترش خرد اندوزی، آموزش و پرورش انسان سالم به کار ببرند، نقش مثبت و ارزنده دارد و اگر آنها را به منظور ایجاد نفرت تباری و قومی، رشد گرایشهای تباری، زدایش زبانها و گسترش فرهنگ جنگ و گرایشهای دینی افراطی و طالبگرایی و القاعده خواهی و یا سلفی گرایی و نفرت نسبت به دینهای دیگر به کار ببرند، این وسیله موجب بربادی جامعه میشود. (مفید، 1398)
طی سالهای اخیر برخی رسانههای گروهی که بر بنیاد گسترش گرایشهای تباری در کشور ایجاد شدند و هدف نهایی آنها تبار گرایی و ایجاد و گسترش نفرت نسبت به تبارهای دیگر است به جای ایجاد یک همبودگاه فراتباری و انسانی و خردورزی به کار گرایشهای تباری و گسترش افراطیت سنی و شیعه گری و طالبگرایی پرداخته اند که فرایند آن اکنون یا دم در کشور، با درد و دریغ قوم پرستی ودین گرایی افراطی به سرعت رشد کرده است. اگر این رسانهها از این گرایشهای منفی شان دست نکشند، به گفتاورد سازمان ملل متحد افغانستان پس از جمهوری دموکراتیک کانگو دومین کشور جهان است که در آن زمینههای کشتارهای تباری و جنگهای قومی و مذهبی فراهم شده است. (مفید، 1398)
از سه دهه به این سو سینما و هنر در حالت رقت انگیزی به سر میبرد. آلوده شدن فضای فرهنگی در عرصه هنر با تهاجم فرهنگی با ورود فلمهای هندی و ترکی ناشی از فقر فرهنگی در این عرصه میباشد که بازار فرهنگ افغانستان را تسخیر نموده اند. این دگرگونی و تحول در عقاید و افکار اجتماعی به پس افتادگی فرهنگی میانجامد و باعث پیدایش مسایل و مشکلات اجتماعی متعددی نظیر بحران هویت فرهنگی میگردد. هنرهای تجسمی که در اثر استیلای طالبان در افغانستان با از بین بردن داشتههای فرهنگی و تابو پنداشتن برخی از هنجارهای سنتی ریشه دار، قرار گرفتن در برابر هنرهای چون نقاشی مجسمه سازی و سایر بخشها به شدت آسیب دید.
از یکطرف بحران اقتصادی در افغانستان و عدم منابع تمویل رسانهها توسط نهادهای اقتصادی را تعطیل نموده است؛ که به گونه قابل ملاحظهای رجوع نویسندگان به فضای مجازی امکان نقد و پرورش اندیشههای علمی را فرا تر از ارزشگذاری قرار داده است. بنابراین تقلای زنده ماندن اما نا شناخته ماندن شعر و ادبیات جدید در افغانستان متاسفانه وسعت بحران فرهنگی را نشان میدهد. از طرف دیگر «نقش افراد نا کار آمد و تبارگرا در دستگاههای فرهنگی کشور و در کارگاههای رسانههای گروهی بسیار خطرناک و تباه کننده است. با درد و دریغ برخی وزارتها و ادارات دولتی از آن میان اداره امور ریاست جمهوری، وزارت دفاع و برخی وزارتهای کلیدی دیگر در کشور با تلاشهای منفی و افراطی تبارگرایی سعی میکنند تا برنامههای حذف تبارهای دیگر را از دستگاههای قدرت و اداره دولتی و رسانههای گروهی دولتی تطبیق کنند که این گرایش بدون شک به نفع وحدت ملی در کشور نیست، اگر دولت به این نا رسایی به دیده بینا ننگرد شاید به زودی پشیمان شود». (مفید، 1398)
3 – 4. فرهنگ و سیاست
یکی از مهمترین عناوینی که ذیل مباحث فرهنگ و توسعه در دهههای 1980 و 1990 مطرح بوده، سرمایه اجتماعی است. سرمایه اجتماعی شامل هنجارها و ارزشهایی است که در میان گروهی از مردم تسهیم شده و به ارتقاء میزان همکاری و اعتماد در بین آنها میانجامد؛ سرمایه اجتماعی، مانند سرمایه فیزیکی و انسانی بعنوان منبع ثروت مطرح میباشد. (صالح نیا و دیگران، 1389: 72) لوسین پای میگوید که جوامع از لحاظ فرهنگ سیاسی دو گونه اند: نخست دارای فرهنگ سیاسی یک پارچه که در آن فرهنگ سیاسی نخبگان با فرهنگ سیاسی تودهها همساز باشد. دوم فرهنگ سیاسی نا همگون یا چند پارچه که در آن فرهنگ سیاسی نخبگان با فرهنگ سیاسی توده ها در تضاد و نا همساز است.
فرهنگ سیاسی در افغانستان فرهنگ چند پارچه و متضاد است و این نا همگونی برخاسته از دو گانگی فرهنگ بومی (محلی) و غیر بومی (وارداتی) است. در افغانستان فرهنگ فرایند طبیعی اولیه را نه پیمود بلکه با فرایند غیر طبیعی و با فراز و فرودهایی روبرو بوده است. موجودیت نوعی پارادوکس بین فرهنگیان نخبه در امر پذیرش جامعه دموکراتیک و عدم پذیرش و مدارای فرهنگی توسط نخبگان سنتی میباشد.
قوم مداری: عواقب این طرز تلقی از روابط اجتماعی و سیاسی در کشور افغانستان باعث شده است که در حوزه عمومی و ملی به جای تأکید بر لیاقت، شایستگی و ویژگیهای شخصی افراد به علایق و وابستگیهای قومی او توجه و تاکید گردد و این امر نه تنها مانع کار آمدی اقتصادی، سیاسی و فرهنگی کشور شده و آن را از حرکت به سوی توسعه و آینده درخشان باز داشته است، بلکه نزاعهای قومی و مذهبی را تشدید کرده، مانع از شکل گیری هویت ملی شده است. در سایه همین گونه تفکر است که حکومت نه به مثابه کارگزار کل ملت، بلکه به عنوان عامل و دست نشانده قوم پیروز در منازعات قومی تلقی میگردد. (صالحی، 1381: 23-24)
ضریب امنیت و موقعیت اجتماعی فرد به جایگاه و پایگاه اجتماعی قومی او وابسته است. چنین نگرشی مانع کار آمدی اقتصادی سیاسی و فرهنگی شده است و به جای شکل گیری هویت ملی منازعات قومی و مذهبی بروز نموده است. و قوم مداری در بستر فرهنگی منجر به روحیه ستیز و خشونت، غارتگری و دزدی و بی اعتمادی را بوجود آورده است. یکی از عناصر مهم فرهنگ سیاسی بی اعتمادی نیروهای سیاسی نسبت به یکدیگر است.
4 – 4. نظامهای فرهنگی: بومی مذهبی
عبدالحفیظ منصور نویسنده افغانستانی به این باور است، که «ریشهی اصلی توسعه نیافتگی مسلمانان بویژه مردم افغانستان، فکری و اعتقادی است و مسلمانان قبل از آن که فقیر، درمانده و تهیدست از لحاظ اقتصادی بوده باشند از رهگزر فکری دچار بن بست شده اند و تا این بن بست از درون شکستانده نشود، راهی برای فرو ریختن آن از بیرون کمتر سراغ میگردد و وضعیت نا مساعد اجتماعی به استحکام آن یاری رسانده است». (منصور، 1392: 111)
افغانستان تا اوایل قرن بیستم با توجه به عدم تاثیر خارجی دارای عناصر فرهنگی ویژه بود که از دو منبع فرهنگی تغذیه میشد: اسلام ویژه قبیلهیی که شامل خصوصیات زندگی ایلی و عشایری میشود که به پیش از اسلام بر میگردد. بخشی از هویت، ارزشها و ایستارها و رژیم های حقوقی و رفتار مردم را شکل میدهند. فرهنگ بومی تا همین اواخر سلطه خود را حد اقل بر 87 فیصد جامعه روستائی کشور حفظ کرده است. دین در زندگی افغانها به شدت حضور دارد. طوری که اسلام برای یک کشاورز افغان عبارت است از افق فکری، نظام ارزشها و مجموعه قوانین که رفتار او را تبیین میکند.
به باور منصور بدختانه که در میان مردم افغانستان ما شاهد بد باوری در پنج محور اساسی میباشیم محورهای پنج گانه عبارتند از: توجیه گری استبداد، حقیر شمردن زندگانی دنیا، برداشت یک پهلو از مفهوم علم، مسدود شدن باب اجتهاد و زن ستیزی. (منصور، 1392: 111) این مورد آخر در بسیاری از جاهای افغانستان به ویژه مناطق پشتون نشین یک نوع غیرت افغانی پنداشته میشود. یک نویسنده دیگر افغانستانی به نام شفیع الله کارورز خاوری مینویسد: «در مناطق جنوبی افغانستان و ایالت خیبر پشتونخوا و بلوچستان پاکستان سالانه حدود دو هزار زن خود را آتش میزنند، علت آن فقط و فقط موجودیت افراط، رسم و رواجهای قدیمی و عقب ماندگیهای فرهنگی است، که زیر نام غیرت جا گرفته است». (خاوری، 1391: 210)
دو قدرت اسلامی، یعنی پاکستان و عربستان با کمک تنها ابرقدرت باقی مانده از جنگ سرد –امریکا- در 1994 هیولایی به نام طالبان را بوجود آوردند که یک جنبش بسیار افراطی اسلامی است. (رسولی، 1384: 8) در خصوص مذهب و ریشه طالبان به عنوان یک گروه سنتی و بنیاد گرای افراطی بشیر احمد انصاری این گروه را با گروه خوارج در صدر اسلام مقایسه میکند و چنین مینویسد:
در مقایسه میان قبیلهگرایی خوارج و طالبان سخن بسیار میتوان گفت و در اینجا به این اکتفا مینمائیم که طالبان هیچگاهی نتوانستند وحدت ملی جامعه صد پارچه افغانستان را تأمین نمایند. تمامی رهبران طالبان از آغاز تا امروز مربوط به یک قبیله و سمت بوده، آنها پایتخت کشور را در زمان قدرت خویش عملاً از شهر کابل به شهری که خود را منسوب بدان میدانند انتقال دادند، زبان رسمی و معاملات کشور را زبانی قرار دادند که خود بدان حرف میزدند و خلاصه این که بوی تعصب قبیلوی و نژادی در هر حرکت شان محسوس بود. …. همانطوری که در حکایت اشعث بن قیس دیدیم با آن که او پس از وفات پیامبر اسلام مرتد گردید ولی باز هم خود را در چارچوب جنبش خوارج مسلمانی دو آتشه معرفی نمود، به همین شکل خوارج افغانستان نیز گروهی از اعضای حزب خلق را در صفوف خویش جا دادند که شواهد فراوانی در این رابطه وجود دارد، افرادی که یکشبه مسلمانانی دو آتشه شدند. انحصار پستهای دولتی در دست فرزندان یک قبیله و تحمیل سنتها، قوانین سیاسی و روحیه یک گروه بر تمامی ملت و کشور و آن هم زیر نام اسلام و پرچم شریعت تنها در دین خوارج پذیرفتنی است. (انصاری، 1391: 36)
5. آسیبها و پیامدهای ضعف فرهنگی
یکی از راهها مواجهه با رفتارهای نا بهنجار و مشکلات روانشناسی هر جامعه، جستجو و کنکاش عواملی است که تاثیراتی پایهای بر فرهنگ دارند. این عوامل باعث میشوند مردم خود را با فرهنگ حاکم بر جامعه تطابق دهند یا در مقابل آن مقاومت کنند. گاه واکنشهای نا بهنجار مردم در مقابل شرایط، نتیجه عاملی مخرب است که در یک بازه زمانی مشخص تولید شده است. از سوی دیگر گاه تاثیرات و عواقب چنین تغییر بنیادین، که بی تردید بر فرهنگ نیز تاثیر میگزارد، معمولاً بر مردم آنچنان شدید است که موجب به وجود آمدن رفتارهای نا بهنجار میشود، زیرا برای مردم مشکل است که خود را با شرایط جدید تطبیق دهند و نرمهای جدید را که این تغییر را به همراه دارد بپذیرند. (گنجی، 1399)
فرهنگ بر اساس توانایی یا ناتوانی در رفع نیازمندیهای اساسی به دو گونه ضعیف و قوی تفکیک میگردد. (یزدری، 1386: 137) مشکل اصلی ما و جامعهی روشنفکری ما همین است که با امواج بیگانه با این محیط و سرزمین شنا می کنیم که باورهای ذهنی و اندوختههای اندک و باروری شان از فرهنگ بیگانه این مصیبت را بوجود آورده است که متاسفانه خود هم نمیدانند و توجهی ندارند، این که چرا متوجه نمیشوند دلیل اش این است که اندوختههای اندک در مسایل ایدولوژیکی و دینی در ذهن رسوب می کند و موجب تحجر و ایجاد قشری میشود که انجماد و یخ بندان به وجود میآید و این یکی از عوامل ضلالت و گمراهی و از خود بیگانگی و بحران هویت است. (خاوری، 1391: 216) آسیبهای که منجر به ضعف فرهنگی در کشور میشود یعنی نا کار آمدی خدمات آموزشی، نا کار آمدی خدمات آموزش عالی، نبود آموزشهای حرفوی، نو پائی رسانههای همگانی و بی توجهی به فرهنگ و میراث فرهنگی میباشد.
افغانستان یک جامعه سنتی و در حال گزار است. هویت در جامعه سنتی بر مبنای اشتراکات خونی و قبیلوی تعریف میگردد. در این حالت، جامعه فاقد هویت جمعی و کلان خواهد بود. بحران هویت و پاره پاره شدن هویت جمعی، از ویژگیهای رایج جوامع سنتی است. در این حالت و در حوزه سیاست سخن از هویت ملی در حد هویتهای کوچک شده و خرد قومی و قبیلوی تنزل مییابد. (سجادی، 1391: 60 به نقل از فهیمی 1392)
افغانستان متاسفانه با حاکمیت نظامهای استبدادی تبار گرایانه، ضربات مهمی بر پیکر هویت جمعی و همبستگیهای ملی است وارد گردیده است. از آنجائیکه واگراییهای گسترده بین قومیتهای ساکن در کشور حاکم بود و قدرت سیاسی هم به تشدید واگراییها دامن میزد، هویتهای خرد و کوچک بی شماری در کشور شکل گرفته است و هویت جمعی و کلانی قابل قبول برای همگان وجود ندارد. با گذشت سالیان متمادی از استقلال کشور تا اکنون هنوز هویت ملی قابل قبول برای همه شکل نگرفته است، بلکه هویتهای پراگنده قومی جایگزین هویت ملی شده است. (فهیمی، 1392)
1 – 5. ضعف فرهنگی و رفتار فردی
اگر شخصیت و هویت افراد ساختهی فرهنگ ملی است، پس هویت افراد که بر اساس فرهنگ ملی ساخته نشود و از جای دیگر و سرزمین بیگانه و فرهنگ دیگر بارور شود. از خود بیگانگی بوجود میآورد که بحران هویت و بحران مشروعیت را به دنبال دارد. بخشی از این عناصر از خود بیگانه در قالب احزاب و گروهها تشکیل و سازماندهی میشوند و در راستای منافع قدرتهای بیگانه قرار گرفته و در برابر فرهنگ اصیل ملی و خودی عقده میگیرند، به تخریب و تهاجم بر میخیزند. (خاوری، 1391: 216) ناکامی در تأمین آگاهی، ناکامی در تأمین آرامش، ناکامی در خود شکوفایی (غرق شدن در تجمل گرایی و ماندن در مادی گرایی مفرط)، ناکامی در داشتن هدف متعالی، ناکامی در مدیریت بر خوشتن، تحجر گرایی را ببار میآورد.
روحیه ستیزه و خشونت که در فضای رقابت و نا امنی زندگی قبیلوی بروز میکند و «عواقب این نگرش بر شکل گیری ملت – دولت بسیار زیان بار بوده است، زیرا قبایل همواره نسبت به کاهش اقتدار خود از ناحیه دولت مرکزی واکنش نشان داده و با هرگونه سیاستی که قدرت قبایل و خوانین منطقه را کاهش دهد، مقابله کرده است. ازین رو، ما هیچگاه شاهد روند دموکراتیک و یا بدون زور انتقال قدرت نبوده ایم و زمانی که به هر دلیلی قدرت مرکزی توان سرکوب خود را از دست داده، سالها طول کشیده است تا دولت بتواند اقتدار خود را تثبیت نموده و نظم و امنیت را بر قرار کند». (صالحی، 1381: 24)
2 – 5. ضعف فرهنگ و فعالیت سیاسی
فرهنگ سیاسی زیر مجموعه فرهنگ عمومی هر ملت است. دانشمندان صرفاً به منظور ایجاد تسهیل در بررسی رابطه فرهنگ و سیاست، عناصری از فرهنگ عمومی را که ذاتاً سیاسی بوده و یا استعداد سیاسی شدن را دارند، تفکیک کرده اند. به عقیده بیرو اولام جنبههای خاصی از فرهنگ عمومی جامعه که بطور ویژه یا چگونگی بر خورد با حکومت و این که باید چه وظایفی را انجام دهد، ارتباط دارد. این فرهنگ سیاسی آن جامعه است. فرهنگ سیاسی جامعه از فرهنگ عمومی آن ناشی میشود و از خلال روند اجتماعی شدن باز تولید میشود بنا بر این اگر فرهنگ عمومی را مجموعه ایستارها، باورها و احساسات پاینده مردم بدانیم در این صورت فرهنگ سیاسی را آن فرهنگ عمومی میدانیم که به روند سیاسی نظم و معنی میدهدو اصول بنیادین مشخص میکند و رفتار حکومت را در نظام سیایس مقرر می دارد. (صالحی، 1381: 22)
«یکی از عناصر مهم فرهنگ سیاسی افغانستان، بی اعتمادی نیروهای سیاسی نسبت به یکدیگر است. تلاش این نیروها برای تصرف کامل قدرت وحذف دیگران از صحنه بازی باعث شده است که گروهها همواره از موجودیت خود نگران بوده و هرگونه رفتار رقیبان را با شک و تردید بنگرند. از این رو توافق میان آنان اغلب دشوار و شکننده بوده و در مقابل هر گونه اقدامی که منجر به کاهش توانایی آنان گردد، عکس العمل نشان میدهند.» (صالحی، 1381: 25) ضعف فرهنگی و خود محوری (تک روی، انزوا گرایی و بی تفاوتی یک ارزش تلقی میشود) ضعف فرهنگی و فعل پذیری که در این امر مردم افغانستان به دو گروه تقسیم شده اند. یکی گروه این که کلاً فرهنگ بیگانه را رد میکنند. گروه دیگر کلاً فعل پذیر بوده و ارادههای شان سلب میشود. ضعف فرهنگی و اختلاف، ضعف فرهنگ و عدم قدردانی از نیروی انسانی، ضعف فرهنگی و بی تفاوتی، ضعف فرهنگ و عدم آگاهی از حقوق اساسی، عدم نظارت سیاسی، عدم همکاری ملت و دولت، ضعف فرهنگی و ضعف قانون گرایی.
فردگرایی منفی با روحیه و تفکر افراد و گروهها در افغانستان علاوه بر آنکه قوم محور و قبیله سالار است، به شدت فردگرا، مطلق گرا و تک محور نیز میباشد و آنان آمادگی برای هماهنگ شدن با دیگران را ندارند و نیاموخته اند که کارهای جمعی به درجات قابل توجهی از تحمل بحثهای فکری، تعدیل منافع و همسویی فکری محتاج است. از این رو توافق در امور عمومی در میان آنان بسیار دشوار و مشکل است. بر همین اساس است که هرگاه دولت مرکزی قدرت خود را در تحمیل اجبار از دست داد، سالها طول کشیده است تا نظم عموومی از طریق غلبه یک گروه بر گروههای دیگر بر قرار گردد. داشتن چنین روحیهای در دوران جهاد باعث شد که نیروهای پراکنده سیاسی زیادی بر محور افراد سرشناس شکل بگیرند و ما شاهد رقابتها و چشم همچشمیهای آنان باشیم که هرگز موفق به توافق پایدار برای برقراری نظم و آرامش در کشور نشدند و ما شاهد رقابتهای خونین میان آنان بودیم. (صالحی، 1381: 26)
نتیجه گیری
طوری که در این پژوهش مشخص گردید فرهنگ ملی مبنی بر کنشها، رفتارها، هنجارها و رویکردهای فکری تمام شهروندان در قالب یک پارادایم واحد مستقل نگرفته است از این رو فرهنگ قبیلوی در کنار چهار دهه جنگ، نابرابری، تبعیض، بی عدالتی در برابر اقلیتهای فرهنگی، برداشتهای متسلب و بنیادگرایانه از دین با تفسیرهای افراطی و سلفی نگرانه در قالب جریانهای چون طالبان، شبکه حقانی و سایر جریانهای افراطی دیگر که آبشخور فکری شان متاثر از نوع نگاه قشری به فرهنگ مذهبی منحصر به چنین جریانهای شده است.
مصرفگرایی فرهنگ وارداتی از خطرناکترین وضعیت عقب ماندگی و توسعه نیافتگی کشورهای جهان سوم است.امروز افغانستان در کنار این که در عرصه اقتصاد و سیاست تابع سیاستهای جهانی است هم چنان در عرصه فرهنگ نیز از مجراهای مختلفی افراطی و تفریطی مصرف کننده است. از تولیدات فرهنگی سایر کشورها فقط تغذیه و مصرف کننده است به همین دلیل امروزه میزان با سوادان بسیار اندک، کیفیت تحصیلات بسیار پائین و تحقیقات علمی یا وجود ندارد و یا بسیار اندک است که در پائین ترین سطح توسعه فرهنگی جهان قرار گرفته است.
هم چنان میتوان گفت که متغییرهای چون تبعیض، نابرابری، دلبستگی به خرده فرهنگهای قبیلوی، شکافهای زبانی و قومی و از همه مهمتر دشمنی آشکار با زبان فارسی منجر به پائین بودن توسعه فرهنگی گردیده است و این موضوع خود بیانگر بحران فرهنگی پسا طالبان را نشان میدهد. موضوعی که حتی در داخل نظام سیاسی افغانستان منجر به واکنشهای اصطکاک فرهنگی شده است.