تاریخ افغانستان

باعث، چون رعدی بدرخشید و برفت

نوشته: دکتر صاحبنظر مرادی

در گیرودار چند دهه کشمکش های خونین در کشور نه تنها رادمردان فرهیخته و نستوهی را از دست داده‌ایم، سوگمندانه‌تر آن‌که درین جو مه‌آلود و فضا سازی‌های خفقان بار کشور بسا استعدادهای شگرف علمی و فرهنگی خود را به درستی نشناختیم، که اکثر آن‌ها در کوته قفلی های مخوف و سلول‌های تیره و تار زندان ها و پولیگون‌ها به دست دژخیمان بی‌عاطفه‌ی رژیم های خون آشام، سنگدلانه تیرباران شدند. در تداوم این فضای دلگیر جامعه‌ی ما از داشته‌های ارزشمند معنوی خود تهی شد، که در نتیجه‌ی این فقر معنوی، آفت جنگ دیرپا گریبان‌گیر جامعه‌ی ما گردید و عمر فاجعه های دردناک را طولانی‌تر نمود. یکی ازین اندیشمندان و جگر آوران گربز که جایش همیشه در میان علما، فرهنگیان وسیاست‌گران کشور خالی مانده است، مولانا بحرالدین باعث دروازی می‌باشد. بحرالدین باعث در سپیده دمان جنبش های روشنفکری در میان ابرهای تیره‌ی کشور صاعقه‌وار درخشید و رعدآسا برفت. جا دارد که درین سیر شتابنده برشخصیت این مبارز جان برکفِ مکتب عدالت خواهی  وسرنوشت دردناک وخون‌چکانش لحظاتی قلم را بگریانم.

بحرالدین باعث از کودکی تا آوان جوانی

بحرالدین باعث در سال1320 خورشیدی در روستای چهار باغ «مایمی» درواز بالا در خانه روحانی مرد سرشناس و علم پروری به نام مولوی نجم الدین که خود از علمای دینی و میراث‌دار سنت روحانیت دینی در خانوادۀ خود بود، زاده شد. در خورد سالی تعلیمات دینی را نزد پدر و سایر آخندهای محلی فراگرفت و به حفظ کلام الله مجید پرداخت. به نزد بسیاری از علمای آن زمان سر زد و به پای درس و بحث بسیاری از عالمان با نام و نشان نشست. وی مضامین صرف و نحو، تفسیر، کلام، فقه، حدیث، سیرت النبوی، منقبت خلفای راشدین، مقام علمی امام اعظم بنیان‌گذار فقه ومذهب حنفی، محدثین «صحاح سته» را آموخت و به مطالعات گستردۀ خصوصی پرداخت. جریان فراگیری دروس او به گونه‌ی بود که استادان به قناعتش پرداخته نمی‌توانستند و او را به بهانه موجودیت مدرسین با کمال از یک مدرسه به مدرسه دیگر می‌فرستادند. گویی ابوحنیفه‌یی در برابر ابویوسف دوباره سر بلند کرده بود. باعث مدتی در شهر فیض آباد درس خواند، سپس به کابل آمد و در سال 1344 خورشیدی وارد دارالعلوم اسلامی گردید ولقب «مولانا» را که شایسته یک مجتهد دینی است دریافت نمود. اما او به این بسنده نکرده، برای دریافت علاج دردهای مزمن اجتماعی و اوضاع نابسامان مردم می‌اندیشید، تا این‌که توانست محراب مسجد را به سنگر مبارزه حق تبدیل نماید واز مرزهای رخوتناک سنت‌زدگی دینی بسوی نو اندیشی وروشنگری دینی عبور نمود. او مسئله «شق القمر» را مطرح نمود، وبا رسیدن فضانوردان روسی و امریکایی به مهتاب به نوشتن «پیروزی علم و شکست خرافات» پرداخت، ودر مورد حلال بودن پرنده ای به نام وُندک با خرافه گرایان دینی در افتاد. جمعیت العلمای افغانستان نظرات اورا جمع‌بندی نموده وغرض اخذ دستور به جامعه الازهر مصر فرستادند که نتیجه به نفع باعث بود. اما در کشوری که سواد دینی، فهم قرآن‌کریم، فقه دینی رونقی نداشت و استبداد حاکم قشر روحانیت را در خدمت گرفته بود، تحریکات نظام حاکم دیواری از تحجر ودگم اندیشی را در برابرش قرار داد، و کار مولانا باعث را در همخوان سازی مسایل دین و زندگی دشوار نمود. اما مولانا کسی نبود که از این بادها بلرزد، او عالم شجاع، فرزانه و با ذکاوتی بود که چند مورد از خاطرات هم‌درس‌هایش را در ذیل می خوانیم:

به قول مولوی محبوب الله رحمانی:([1])  «مولانا ضعیف‌الله ملیکی در حدود سال 1336هجری خورشیدی در مدرسه بزرگ بنگی ولایت تخار مقام مدرس بزرگ تخارستان را داشت. در همین سالها مولانا محمد سلیم طغرای راغی(1274-1351) پیر مرد دانا، مدرس بزرگ و سر حلقه علمای افغانستان در برخی از مدارس، مُدرس مشورتی مباحث دشوار حوزه اصول، علم، منطق و کلام بود. طبق سنت تعمیم یافته شخص علامه طغرا، علماً نوبت برگزار نمودن عرس بزرگی را در برنامه خویشتن در آن مدرسه و در برخی از مدارس دیگر در کندز، تخار و بلخ داشته اند. جناب مولوی ضعیف الله ملیکی که از طغرا جوانتر بود، مگر عالم تردست و سر حلقۀ بحث و فحص و مدرس پیش‌قدم در آن حوالی بود، استاد داملاهای آن مدرسه نیزبوده است. ایشان برای ده تن از مولوی های سنگین وزن قطغن‌زمین وده ها ملای زبر دست دیگرمهمانی‌ای ترتیب نمودند. این مولانای مدرس وعالم نامدار دروازی در حقیقت میزبان آن‌ها قرار می‌گیرد. در حالی‌که شماری از بزرگان تالقان، رستاق، ورسج نیز در آن‌جا بودند، طالب العلمان، مقتدی های مدرسه نیز برای عزت و بجا آوردن احترام به مهمانان عالیجاه از آنها پیشواز می‌گیرند. معلوم‌ است که علما همیشه بدون تشریفات ومقدمات وارد بحث می شوند، پیش از آماده شدن نان چاشت یک بحث ناگهانی در میان علما آغاز می‌شود؛ این بحث را مولانا طغرا که عادت به کندوکاو و شوراندن علما داشت، سازماندهی و روبراه می‌نماید. طغرا به یکبارگی می‌پرسد که: «لزوم فحص در علوم عملیه چیست؟» ایشان با این پرسش همه را به یک‌بارگی غافل‌گیر می‌سازد وعلمای را که منتظر بحث و جدل ها در حوزه علم تفسیر و حدیث و فقه بودند، در برابر پرسش کلامی ومنطقی خود گرفتار می‌نماید. علامه طغرا به مهمانان بسیار سخت گیری نمی‌کند و می‌گوید برای آن‌که اشتهای شما را خراب نکنم، بگذارید از مولوی ضعیف‌الله ملیکی بپرسم. مولوی ضعیف‌الله مدرس این مدرسۀ بزرگ که ده ها ملای پیش‌قدم دارد که آن‌ها در آستانۀ دستاربندی قرار دارند، در وضعیت دشواری قرار می‌گیرد. علامه طغرا به سوی مولوی ضعیف‌الله می‌نگرد و می‌گوید: «جناب مولوی ملیکی عزیز! لزوم فحص در علوم عملیه چیست؟» معلوم است که مولوی ضعیف‌الله هم غافل‌گیر می‌شود و به خوانش یک مقدمه برای به یاد آوردن این مقوله می‌پردازد. جناب مولوی ضعیف‌الله در عین توضیحات خویش روحاً نگران است که موارد این بحث را دقیقاً بخاطر ندارد تاچگونه پاسخی ارائه بدارد که نام وعزتش در میان علمای مهمان حفظ گردد. در هنگام ارائه مقدمه به داملاهای خویش می‌نگرد، ولی هیچ‌کدام آنها نمی دانند و یا جسارت اشتراک در این بحث سنگین را ندارند. در همین هنگام جوانی به نام بحرالدین باعث از بیرون وارد می‌شود و به جمع علما با صدای بلند سلام واحترام می‌کند. مهمانان به این جوان بی‌دستار دارای موی حلوایی و چشمان نافذ و سبز و آسمانی و ریش تراشیده می‌نگرند، و پاسخ سلامش را می‌دهند. بقیه دانشجویان وهم‌قطاران ماجرای پرسش علامه طغرا را به بحرالدین می‌گویند، او بلافاصله مولوی ضعیف‌الله استاد خود را بارعایت حرمت فراوان در برابر مهمانان متوقف می‌سازد و پیشنهاد می‌کند که: «جناب استاد خواهش می‌کنم این بحث ابتدایی و اصولی را که از مبادی است، به من واگذارید.» مولوی ضعیف‌الله در هماندم و در آن حالت نفس‌گیر که گرفتار دشواری بحث بدون متن شده بود، با خرسندی تمام علامت می‌دهد که درست است. مولوی ضعیف‌الله مدرس نام‌دار که برای یافتن پاسخ در ذهن خویش کنجکاو و بسی نگران بود، با این طرح و پیشنهاد بحرالدین باعث موافقت نمود و با شکر گذاری ازین رحمت الهی؛ نفس راحت کشید. مولوی بحرالدین درجا ایستاد وبا اشاره احترام واجازۀ مجدد خواستن از استادش مولوی ضعیف‌الله وعلامه طغرا برای پاسخ گفتن آماده شد. وی کمی در برابر استادش خم شد و در گوشش به لهجه دروازی آهسته گفت: «ای مردک بمو ده ایناره من پنگی کنم!» مولوی ضعیف‌الله با تبسم خاصی از شنیدن سخن باعث به مهمانان گفت: این ملا بحرالدین دروازی اهل بحث و سخن، کلام ومحاضره (مناظره) و جدل است، دوستانش او را نابغه می‌گویند. بحرالدین از استادش تشکر نمود و با تند سخنی و سرعت کلام به تکرار سوال را تکراک نمود و پرسید که این پرسش را کدام بزرگوار فرموده اند؟ مولانا سلیم طغرا که به مولوی راغی هم شهرت داشت و در آن روزگار او را کم کم وهابی هم می‌خواندند، رو به طرف بحرالدین نموده گفت: «ملا جان این سوال را من مطرح نموده‌ام.» ملا بحرالدینِ تازه دم که حافظه عجیب وغریب دارد و به نابغه دروازی مشهور است، در آغاز با کسب اجازه به محضر علامه طغرا جسارتاً سوال را تصحیح نمود؛ بحرالدین گفت: «استاد بزرگوار! قربان تان شوم این پرسش ناقص است و کمبود دارد. به اجازه شما و مهمانان عالی‌قدر من آن را تصحیح و تکمیل می‌سازم و آنگاه شرح میدهم.» مهمانان با شنیدن این پیشنهاد از زبان یک جوان سرلچ و ریش تراشیده که او را نابغه می‌خواندند، در شگفتی مانده بودند، و الحق والانصاف که پاسخ آن پرسش را هم در ذهن خویش نداشتند. بحرالدین گفت: «لزوم فحص در اصول عملیه چیست؟ این جمله کمالش در کلمۀ اصول است؛ و اما مقصد از پرسش درک مراتب اصول در لزوم فحص علوم عملیه است، که بر پنج بند افتاده است:

اصالت در احتیاط، برائت در عقل، برائت در شرع، تخییر واستصحاب. من بر افزودن بند دیگری هم تاکید دارم و آن رویه اقناعی علما یا برائت الاجراء یا همان تجربه می باشد.» مولوی سلیم طغرا با شنیدن و دیدن این رویداد در اندیشه وباور خود نسبت به بحرالدین و نشانه های هوش و دانش جوشان او دچار تحول می‌شود و در برابر همه علما به مولانا بحرالدین باعث چنین خطاب می‌نماید: «امیدوارم خداوند ترا پایه‌ای پیمان پیامبر بگرداند و دانش وعلم بیشتر نصیب نماید.» علامه به باعث تحسین می‌گوید و دعای خیر و خدمت می‌نماید. مولوی ضعیف‌الله با شناختی که از مولانا باعث داشت، نگران بود که دامن بحث را گسترده‌تر نکند و مهمانان را درگیر نسازد، از او بسیار تشکر نمود و به مهمانان مژده خوشی داد که نان آماده است و سبق را به تاخیر بیاندازند و طَبَق را به تجلیل پیش بیاورند.

 مولوی عبدالباقی پغمانی یکی دیگر از هم درسان مولانا باعث خاطراتش را از وی چنین بیان می کند:  «ما در دارالعلوم شرعیه پغمان هم صنفی‌ای داشتیم به نام بحرالدین باعث که مسکونه ولایت بدخشان بود، او در هر سال فقط دوبار به مدرسه می آمد، اما در امتحانات چهار ونیم ماهه وسالانه، در هردو امتحان اول نمره کامیاب می‌شد. او با اداره مدرسه کنار آمده بود که حاضریش را قید نکنند، اما هرقدر که امتحان دشوار می‌گیرند حاضر است امتحان بدهد. مولوی عبدالباقی می‌گفت که باعث افزون برین که دانش وآگاهیش بیشتر از همه‌ی ما بود، در عین حال مرد سخنور با کاریزمای رهبری نیز بود. او نخستین چریک جریان های سیاسی (محفل انتظار) بود که در برابر داود خان قیام کرد، اما خیانت پیشه‌گان سبب شدند تا بازداشت شود، اما دژ خیم بی‌رحم خلق و پرچم بعد از کودتای ثور آن اعجوبه روزگار را از مردم افغانستان بیرحمانه گرفتند.» مسئله دیگر این‌که نام باعث در میان قشر علمای دینی تشهیر شده بود، او زمانی به شهر قندز رفت، علمای مصری که در مدرسه تخارستان قندز درس می‌دادند با اطلاع از ورود مولانا باعث از او دعوت نمودند تا در یک مناظره علمی با ایشان اشتراک نماید. باعث این دعوت را پذیرفت و با قربان پساکوهی واحتمالاً سینا دلیری به مدرسه تخارستان رفتند و پای صحبت استادان مصری نشستند. باعث با شنیدن چند سوال از مصریان، پای بالای پای گذاشت و بلا وقفه ساعت ها سخن گفت و استادان مصری وداخلی را متحیر نمود و آن‌ها به منطق و سخنوری باعث پشت دست گذاشتند.

 مولانا باعث  با اینکه درس خوانده مدرسه و دانشگاه بود، و با کان و کیف اندیشه های روز در جهان آشنایی و فهم خوبی داشت، یک مبارز پر شور و کنکاش‌گرجسور نیز بود. مولانا باعث انسانی متواضع، خوش برخورد، با معاشرت و برخوردار از منش های مدنی و انسانی بود. هنگام سخن گفتن شمرده و آرام صحبت می‌کرد که سخن گفتنش را جذابیت خاصی می‌بخشید. او در برابر اندیشه های محافظه کارانه و اشخاص جبون و ریا کار پرستیز بود، و برای امحای استبداد از هر نوع آن در کشور به قیام مسلحانه بیشتر باور داشت، وخود روح حماسی و حادثه آفرین نیز داشت. در همه احوال امید به آیندۀ فارغ از ظلم وستم حاکمیت های قبیله‌منش را از دست نمی‌داد و تداوم مبارزه را در این مسیر کارساز تاکید می‌نمود. او در بیان اندیشه‌اش از فصاحت و بلاغت ممتازی بهره داشت، رک و راست و صریح اللهجه بود. باعث نه تنها یک سخنورچیره دست و مبلغ بلند آوازه بود، بلکه درهنر نویسندگی و شعر سرایی دست بالایی داشت. وی مقالات پر شور وتحلیل های سیاسی در زمینه بی عدالتی وستم قومی در افغانستان می نوشت وغالباً در مجله «پیام حق» و روزنامه های چون «روزگارنو»، «پیام وجدان» به چاپ می‌رسانید.این مصرع در وصف بهار از یک غزل باعث می‌باشد که احتمالاً در مجله پیام حق در سال 1348 به چاپ رسید بود:

هر رگ گل سرنوشت عالمی دارد به خود
دیدۀ تحقیق می باید که تحلیلش کند  

دوران دانشگاه و آغاز فعالیت های سیاسی

بحرالدین باعث پس از ختم دارالعلوم اسلامی پغمان، در سال 1345 خورشیدی شامل دانشکده شرعیات دانشگاه کابل گردید. اما اشتراک فعال او در جنبش روشنفکری وهمایشات اعتراضی دانشجویان دانشگاه کابل، مکاتب شهرکابل و در مواردی از اعتصابات و مظاهرات کارگران سیلوی مرکز، جنگلک، نساجی بگرامی، نساجی گلبهار، نساجی وسمنت پلخمری، نفت و گاز شبرغان که یکی پی دیگر به راه می افتادند، و در این اعتراض‌ها  به انتقاد از عمل‌کردهای ناجایز سلطنت ظاهر شاه می‌پرداختند، حمایت می کرد. درگیری های فکری او با برخی از استادان دانشکده شرعیات اعم از افغانستانی و مصری سبب شد که او را به عنوان یک شورش‌گر وبرهم‌زننده نظم و قانون دستگیر کنند، تا مبادا خواب نوشین را به چشمان خویش باز گردانند. اما باعث تسلیم این گونه دسایس محیلانه رقبایش نشد، و با نوشتن دفاعیه کوبنده بر مبنای همان قانونی که برهم زننده آن معرفی شده بود، و استدلال استوار بر متن سوره های قرآن‌کریم و احادیث نبوی که در و درگاه زندان ظاهر شاهی را به فغان آورده بود، حکم رهایی‌اش از زندان صادر گردید. اما دیگر محیط دانشگاه برایش تنگ شده بود و نمی‌توانست به ادامه تحصیلاتش بپردازد. ازین رو با دانشگاه وداع گفت و به مبارزات سیاسیش در برابر مظالم اجتماعی و حکومتی ادامه داد. در این سال‌ها که تپ و تلاش های سیاسیون کشور برای تاسیس احزاب وسازمان های سیاسی از شور و ولوله‌ برخوردار بود،  و حزب دموکراتیک خلق پس از پایه گزاری توسط عده‌ای از پیشگامان جنبش دموکراتیک به سرعت دچار انشعاب گردیده و به شاخه های جداگانه به رهبری نورمحمدتره کی، ببرک کارمل و محمد طاهربدخشی تقسیم شده بود؛ به جریان «محفل انتظار» به رهبری بدخشی پیوست. قرارگرفتن باعث همچون عالم نو اندیش و نو آوردینی در کنار بدخشی که هر دو درک وسیعی از عرفان اسلامی داشتند، سازمان ها وچهره های مذهبی را وادشت تا از آن‌ها برای پیوستن به نهضت اسلامی دعوت کنند، اما درک بدخشی و باعث از ساختار تشکیلاتی و منابع الهام آن‌ها (جنبش اخوان المسلمین) و بی هدفی سیاسی شان سبب گردید که آنها چون مولانا عطاءالله فیضانی این دعوت را نپذیرند و با طرح راه‌کارها و راهبردهای منطبق با شرایط کشور افغانستان به مبارزۀ مستقل خویش ادامه دهند. عمده ترین مفردات تفکر سیاسی محفل انتظار را در پهلوی موارد عام والتقاتی چون: پی‌ریزی جامعه شهروندی، تامین رفاه اجتماعی، رفع عقب ماندگی، طرد بی‌سوادی از جامعه، ایجاد زمینه های هم‌سویی و اتحاد اقوام، نجات جامعه از فقر وعقب مانندگی اقتصادی، طرد ستم طبقاتی وملی، احیاء وتوسعه زبان وفرهنگ اقوام کشور، ایجاد فضای همزیستی گروه های اجتماعی و پیشکش نمودن چتر هویتی توافق شده وهمه پذیر توسط مردم افغانستان و… بود. با توجه به ویژه گی های اجتماعی و فرهنگی افغانستان و برای دست یافتن به مامول فوق، طرح محفل انتظار با مشخصات ذیل مطرح و  غرض جلب توجه محافل سیاسی کشور ارائه گردید که بطور مختصر یاد آوری می گردد:

1- طرح حل دموکراتیک (عادلانه) مسئله ملی (اقوام) به منظور اتحاد همه اقوام کشور و سرعت بخشیدن به روند ساختار دولت- ملت در افغانستان.

2- گزینش سیاست عدم دنباله روی (نه چین، نه شوروی- نه غربی، نه شرقی) نفی دیکته پذیری از دیگران و رفتن به پای خود تا مرزهای پیروزی.

3- ایجاد «جبهه متحد ملی» به منظور تامین فضای تفاهم، هم‌باوری، هم‌پذیری سیاسی نیروهای ملی و مترقی در روند مبارزۀ هم‌آهنگ در مسیر تحولات انقلابی کشور.

4- برخورد استراتیژیک نه تاکتیکی، با احکام و تعلیمات دین مقدس اسلام. زیرا این امر برای رهبران محفل انتظار مفهوم بود که افراط گرایی جنبش چپ در برابر ارزش های دینی، و استفاده ابزاری توسط گروه های فوندامینتالیستی از دین، به پاکی و تنزه دین اسلام صدمه وارد می‌کند، دین اسلام باوردینی و معنویت فرهنگی مردم افغانستان را در پویه هزار و چهارصد سال تشکیل می‌دهد و فرهنگ و شخصیت های جهان شمول علمی و فرهنگی خراسان بزرگ در این جو ارزشمند قدم به عرصه زندگی گذاشته و با الهام از ارزش های دینی آثار گرانسنگی ادبی و فرهنگی آفریده اند.

مولانا بحرالدین باعث شخصیت عمل‌گرا داشت، می‌خواست با راه اندازی حادثات از یکسو فضای کرخت و جبن سیاسی را بشکند، از سوی دیگر از این عمل‌کردها تجربت سیاسی کسب نماید و بسود سازمان مربوطه خویش و آگاهی دهی به توده های مردم بهره جویی نماید.

 در سال1349 که خشکسالی شدید وقحطی مواد غذایی در ولایات شمال کشور از جمله در بدخشان بیداد می‌کرد، ومقداری مواد امدادی از کشورهای دوست افغانستان به مناطق قحطی زده در مناطق بدخشان سرازیر شده بود، وماموران حکومت صرف نظر از وضع دردناک جامعه در توزیع این مواد به مستحقان جانب عدل و انصاف را رعایت نکرده و خود به استفاده جویی و فساد متوصل شده بودند، وضع آشفته‌ی به میان آمده بود. در ماه های عقرب همان سال بحرالدین باعث به درواز سفر نمود، ومردم را به اتحاد و همدلی فراخواند و از ماموران توزیع خواست تا مواد غذایی را هرچه عاجل به گرسنگان توزیع نماید، که چنین خواسته‌ی جامه عمل پوشید و مردم به مولانا باعث دعای خیر نمودند. به تعقیب آن مولانا باعث رهسپار شهر فیض‌آباد مرکز ولایت بدخشان گردید و از تاج محمد وردک والی بدخشان خواست تا جلو رشوه خواری و فساد را در توزیع مواد اولیه امدادی توسط مامورینش بگیرد و امر نماید تا کار توزیع این مواد آغاز گردد، اما این پیشنهاد شریفانه به دماغ والی خوش نخورد و به زورگویی متوصل گردید. همان بود که باعث مردم شهر فیض‌آباد و اهالی گرسنه محلات را که به مرکز آمده بودند دور هم جمع کرد و دست به برانگیختن مظاهره عظیمی از گرسنگان در برابر ارباب قدرت زد. باعث و دوستانش این مظاهره را بدرستی سمت وسو دادند وخواسته های خودرا به گوش مردم رسانیدند. در شام همان روز بحرالدین باعث، ظهورالله ظهوری، صدیق ساعی، پهلوان قیام، حیات الله رنجبر و غلام ربانی دستگیر و روانه زندان شدند، امام نظر روستا وعبدالقدوس حازم از چنگال پولیس فرار نموده و خودرا به جای امن رسانیدند. مظاهره عظیم بدخشان در آن شب سرخط رسانه های معتبر بین المللی چون رادیو بی‌بی‌سی، پیک آزادی خواهان ایران، رادیوی چین، شوروی و امریکا گردیده بود. این رادیو ها در ضمن ضرورت بر انگیختن این مظاهرات، از رهبران مظاهره و رهبری سیاسی ایشان (محمد طاهر بدخشی) تبصره ها نمودند. رهبران مظاهره مشهور به “مظاهره گندم”در زندان فیض آباد به سختی شکنجه واستنطاق شدند و به زندان دهمزنگ در کابل انتقال داده شدند و سال هایی در این زندان محبوس ماندند.

در ماه اسد سال 1354 رهبری محفل انتظار تیمی از اعضای حرفوی خود را به رهبری مولانا باعث به منظور سروی ومطالعات مناطق استراتیژیک جنگ های چریکی به کوهستان درواز فرستاد. درین تیم علاوه بر بحرالدین باعث شخصیت های چون عبدالحفیظ آهنگرپور، نعمت الله اورخش، اعلامیرخان، عبدالاول، جلال الدین خواهانی، عین الدین بهادری و… حضور داشتند. اما آنها به مجرد رسیدن به درواز با وکیل عبدالرحمن کوفی وعده‌ی ازگماشته گان دولت درگیر شدند و پس از رویایی با نیروهای دولتی به کوهستان های درواز پناه بردند و به مدت 45 روز به مقاومت خود ادامه دادند. درین مدت نیروهای ضربتی کماندوی دولت از کابل، تخار و بدخشان همه روزه به مناطق کوهستانی بدخشان و تخار تمام راه های موصلاتی را به محاصره کشیدند و ارتباطات آن‌ها را با مردم زیر نظر گرفتند، و مردم را زیر فشارهای فزاینده‌ی قرار دادند. تا این‌که دسته چریکی مولانا مجبور شدند تا در منطقه شینگان راغ در جستجوی غذا با مردم تماس برقرار نمایند. درین حال یکی از سرسپردگان استخبارات پاکستان به نام مولوی عبدالجمیل تعلمیم یافته مدارس پاکستان که در قریه حضور داشت، با گرفتن کلام الله مجید در دست و قسم و قرآن به صورت مزورانه از آن‌ها می خواهد تا آماده شدن غذا در مسجد صحبت کنند، وباین تفنن به کسانی دستور می‌دهد تا برای دستگیری آن‌ها آماده شوند. زمانی که عبدالحفیظ پنجشیری دسیسه را درک می‌کند از مولانا می‌خواهد که منتظر غذا نشوند و حرکت کنند، در همین حال افراد تعبیه شده مولوی جمیل دست به کار می‌شوند وآنها را احاطه می‌نمایند، اما مولانا باعث به افرادش که توانایی دفاعی از خود و شکستن محاصره را داشتند امر می‌کند که هیچ کس حق ندارد تا تفنگ خودرا بسوی مردم نشانه گیری کند، عجب توده باوری خوش بینانه یی! به هرحال در این قیام جلال الدین خواهانی وبعدتر عین الدین بهادری شهید شدند و متباقی دستگیر، نخست به فیض‌آباد منتقل شده، سپس روانه زندان دهمزنگ گردیدند. در کابل داودخان دست به بازداشت رهبران محفل انتظار زد و محمد طاهر بدخشی و محمد بشیر بغلانی را دستگیر نمود، که آنها پس از هجده ماه در زندان پلچرخی با دفاع قاطع از اتهامات وارده برخویش رها گردیدند. اما بحرالدین باعث با دسته رزمی قیام درواز همچنان در زندان باقی ماندند. یکی از مسایل جنجال بر انگیز در زندگی باعث همانا جدا شدن گروه انتقادیون (حرفویان) از محفل انتظار، به رهبری اسماعیل اکبر بود، که بصورت محیلانه وعوام فریبانه گروه جدا شده را به نام «سفزا» نام گذاشتند و باعث را که در زندان بسر می برد،رهبرآن خواندند. لازم به گفتن و تاکید دارد که باعث به اصول تشکیلاتی و مقررات سازمانی وقوف کامل داشت و هیچگاه به خود حق نمی‌داد که از درون زندان و در فضای رعب و وحشت آن برای بیرونیان سرنوشت تعین نماید، او دستور دادن از زندان را برای کسانی که آزاد هستند بر خلاف اصول تشکیلاتی می‌دانست. این بحث سال‌هاست که در میان پیروان «محفل انتظار» و بعداً «سازا» در سطوح مختلف ادامه دارد و دیدگاه غالب آن‌ست که باعث به شخصیت بدخشی حرمت فراوان می‌گذاشت، آنها در بیرون از زندان مشکلی نداشتند و اگر داشتند همان اصل انتقاد سالم از خود و دیگران همچون زیور رشد یابنده برای سازمان سیاسی بود که از آن برای نضج و پختگی سازمان خویش استفاده می‌کردند. اما کسانی که در بیرون از زندان مصروف تطبیق پروژه سیاسی خود توظیف شده بودند، از اعتماد رفیقانه و متقابل مولانا و بدخشی سوء استفاده نموده و با تاسف فراوان با تحریک احساسات جوانان پر شور دستان آلودۀ خود را در دامن پاکیزه مولانا پاک کرده اند. هنوزکسانی که زنده هستند به این واقعیت همچون چشم دید خود صحه می‌گذارند. از جمله جناب دکتر سینا دلیری در کتاب «بحرالدین باعث» گفتگوی خود را در زندان در خصوص فعالیت های انتقادیون با مولانا به نبشت آورده می‌نویسد که: «مولانا پس از شنیدن گزارشات ازمن پرسید که آیا بدخشی صاحب ازین کارها خبر دارد؟ برایش گفتم نه، باعث گفت: بدخشی صاحب را در جریان همه کارها قرار دهید و بدون مشوره او کاری نکنید، زیرا خداوند بچه مردک را برای سیاست آفریده است.» همین‌طور کسانی در شهر تالقان برای امام نظرروستا که زندانی بود در نامه‌ی به منظور راه اندازی قیام علیه کودتای ثور نظرش را جویا می‌شوند، اما روستا در پاسخ می‌نویسد که «ما همه در زندان هستیم، تا روشن شدن سرنوشت ما عروسی را به تعویق بیاندازید». مگر هیچ یک ازین اندرزها مورد توافق اسماعیل اکبر قرار نگرفت وپیش از آنکه توپ وتانک کودتا به قرار گاه های اصلی شان برگردند دست به راه اندازی شورش های در ولسوالی های رستاق ولایت تخار، کشم، شهربزرگ و بهارک ولایت بدخشان زد تا بهانه و زمینه بگیر و ببند ها را برای رژیم خود کامه کودتا مساعد نمود، که در پی آن از روشنفکر سازمانی و غیر سازمانی تا متنفذین محلات، دهقانان و با سوادان همه روانه زندان شدند که غالب آنها دیگر به خانه و کاشانه خود برنگشتند، وهزاران مادر، پدر، خواهر، همسر وفرزند را در سوگ جاودانه عزیزان خود نشاندند.

در هفتم ثور1357 که دسته رزمنده مولانا باعث در زندان داودی بودند، کودتای خونینی بر ضد دولت داود خان راه اندازی شد وکودتا گران رژیم جمهوری محمد داود خان را یکسره سرنگون نمودند، وشورای کودتا (شورای انقلابی) عنان قدرت را به رهبران حزب دموکراتیک خلق افغانستان سپرد. همه زندانیان سیاسی و جنایی آزاد شدند، اما بحرالدین باعث و رفقایش آزاد نشدند و در عوض از زندان دهمزنگ به باستیل پلچرخی انتقال داده شدند. به گفته زنده‌یاد دستگیر پنجشیری باعث و حفیظ آهنگرپور از او خواسته بودند تا به تره‌کی و امین بگوید که شما قیام و سرنگونی دولت داود خان را برای خود مشروع دانستید و او را از قدرت برانداختید و ما هم به اتهام قیام در برابر رژیم سردار داود به زندان کشانیده شدیم، از این رو بایست دریک اقدام جداگانه با تبرئه سیاسی از زندان رها شویم، اما امین با شنیدن این خبر چین بر جبین انداخت و سرش را به رسم مخالفت شور داد و چیزی نگفت. بحرالدین باعث در یک اقدام متهورانه که در شفاخانه علی آباد تحت نظر افراد امنیتی بسر می‌برد، از شفاخانه موفقانه فرار نمود و مدتی را در شهر کابل مخفیانه بسر برد، آنگاه در حوالی هفته آخر ماه جدی1357 از خیرخانه مجدداً دستگیر گردید و به تاریخ 11 دلو همان سال بدون محاکمه با دوستانش تیرباران گردید.

مرحوم نورالله تالقانی یکی از هم باوران بدخشی و باعث از زبان اسدالله سروری سابق رئیس اداره استخبارات خلقی ها  که در مغولستان سفیر افغانستان بود نقل می‌کند که دکتر سینا در کتاب «بحرالدین باعث» به شرح آن پرداخته است: «سروری نقل می کند: باعث دانش و منطق عجیبی داشت، سخنانش به زودی در شنونده اثر می‌کرد و او را تحت تاثیر می‌گرفت. او واقعاً شخصیت فرزانه و بی‌مانندی داشت، موجودیت او برای افغانستان بسیار مهم بود. روزی امین مرا به دفترش احضار نمود و فرمان داد که بحرالدین باعث را اعدام کنید. من با شناختی که از باعث پیدا نموده بودم در خود لرزیدم و جسارت نموده، گفتم: رفیق امین! باعث یک شخصیت آگاه انقلابی است، کشتن او حیف است، در زندان نگهداریش کنید. امین ابروانش را در هم کشید و گفت که باعث برای ما دردسر ساز است، او را بکشید، ورنه در دیدار دومش تو را هم ستمی می‌سازد. این دستور حزب است، دستور حزب را اطاعت و اجرا نمایید. مسئله اعدام باعث به زودی اجرا شد اما من جرئت حضور در محضر او را نداشتم و در صحنه حاضر نشدم.» مولانا بحرالدین باعث پس از دستگیری از حصه اول خیرخانه کابل به تاریخ یازدهم دلو1357 توسط جلادان امینی تیرباران گردید. روحش شاد.


[1] – این یادداشت به مناسبت چهل وچهارمین سال شهادت مولانا بحرالدین باعث در سایت آئینه اندیشه ها نشر گردیده است.

نوشته های هم‌سان

Back to top button