تاریخ افغانستان

بحران قومیت و بن بست سیاسی در افغانستان

نویسنده: جاوید راحل دانشجوی دکتری تخصصی اندیشه سیاسی

بخش دوم

3. چارچوب نظری

به‌طور کلی، در طول تاریخ با دو نوع قومیت مواجه هستیم. اوّلین نوع قومیت بر پایه علایق فامیلی و خانوادگی است که معمولاً کلمه طایفه و قبیله را در ذهن تداعی می‌کند. با شروع مهاجرت جوامع انسانی نوع دوم اقوام به وجود آمد که در واقع نوعی تکامل جوامع (کشورها) را رقم زد و گروه‌های قومی با ویژگی‌های مشترک در کنار هم ملت را به وجود آوردند. تهاجم نظامی، مهاجرت، تجارت و مذاهب باعث ایجاد تکامل در اقوام قدیمی شده‌است. در همین حین تفاوت‌های قومی و نسلی هنوز در بین اقوامی که در یک کشور زندگی می‌کنند وجود دارد و با زاد و ولدهای قومی این تمایزها به حضور خود ادامه می‌دهند.

اعضای یک همواره ادعا می‌کنند که در طول تاریخ، پیشینه فرهنگی غنی و ارزشمندی داشته اند، امّا برخی مورّخان و جمعیت‌شناسان بر این باورند که بسیاری از این مسائل فرهنگی زاییده سال‌های اخیر هستند در پیشینه فرهنگی قوم هیچ جایگاهی ندارند. از دیدگاه سیاسی، وجه تمایز گروه قومی و یک کشور عدم وجود حاکمیت و یکپارچگی در گروه قومی است. در حالی که قومیت و نژاد دو مفهوم مرتبط هستند، مفهوم قومیت بیشتر با گروه‌های اجتماعی سروکار دارد و با علایق قبیله‌ای مشترک، ملیت مشترک، ژن مشترک، آئین، زبان یا فرهنگ مشترک مشخص می‌شود در حالی که نژاد با مفهوم طبقه‌بندی بیولوژیکی «هموساپینس» سروکار دارد و بر اساس ویژگی‌های ژنوتیپ و فنوتیپ مشخص می‌شود.

در کشورهای چند نژادی و چند قومی نژادهای تحت سلطه با توسل به نظریه حقوق طبیعی و برابری انسان‌ها موجب بروز کشمکش‌های سیاسی شده اند. تسلط یک نژاد یا قوم بر دستگاه دولتی سر چشمه نا رضائی‌ها و رنجش‌های قومی بوده است. از نظر جامعه شناسی سیاسی مبحث اقلیت‌های قومی و ملی و رابطه آن‌ها با قدرت دولتی بحث مهمی است. عنوان اقلیت‌های ملی در مورد گروه‌های قومی و فرهنگی خاص به کار میرود که در درون کشوری به سر می‌برند. که دولت آن تحت سلطه قومی دیگری است. پیدایش مشکل اقلیت‌های ملی و قومی در درون کشورها حاصل پیدایش ناسیونالیسم نوین بوده است که هم موجب تقویت احساس همبستگی قومی اقلیت‌ها شده و هم احساسات ناسیونالیستی قوم حاکم را تقویت کرده است. (بشیریه، 1380: 279)

تعصب (prejudice) به عقاید یا نگرش‌های اعضای گروه در باره گروهی دیگر اطلاق می‌شود. تبعیض (discrimination) به رفتار واقعی نسبت به آن‌ها اشاره دارد. (گیدنز، 1382: 281) مفاهیم جامعه شناختی مربوط به تضادهای قومی در سطح عمومی مفاهیم قوم مداری – حصر گروهی و تخصیص منابع هستند. قوم مداری در گمانی نسبت به خارجیان همراه با ارزیابی فرهنگ‌های دیگران بر حسب فرهنگ خویش حصر گروهی یعنی حفظ و خط کشی مرزهای نظیر عدم ازدواج، کم توجهی، محدودیت‌های اجتماعی واقتصادی. اقلیت‌های قومی دارای ویژگی‌های ذیل استند:

1. اعضای این گروه‌ها از آن روی که توسط دیگران مورد تبعیض واقع گردیدند. در وضع نا مساعدی قرار دارند. تبعیض هنگامی وجود دارد که حقوق و فرصت‌های که یک دسته از مردم از آن بهره مند اند به گروه دیگری داده نمی‌شود.

2. اعضای گروه‌های اقلیت نوعی حس همبستگی گروهی، یعنی احساس تعلق به همدیگر دارند. تجربه دستخوش تعصب و تبعیض بودن معمولاً احساسات وفاداری و علایق مشترک را افزایش می‌دهند. اعضای گروه‌های اقلیت اغلب گرایش دارند که خود را همچون قومی جدا از اکثریت در نظر بگیرند.

3. گروه‌های اقلیت معمولاً تا اندازه‌ای از نظر فیزیکی و اجتماعی از اجتماع بزرگتر جدا هستند آن‌ها معمولاً در محلات، شهرها یا مناطق معینی از کشور متمرکزند. (گیدنز، 1392: 279)

رابرت مرتون در میان اعضای گروه‌های اکثریت از نظر نگرش‌ها و رفتار شان نسبت به اقلیت‌ها چهار نوع ممکن را مشخص کرده است: نوع اول لیبرال‌های مصمم که نسبت به اقلیت‌ها تعصب ندارند و از تبعیض پرهیز می‌کنند، حتی هنگامی که از نظر شخصی ممکن است به زبان آن‌ها باشد. نوع دوم لیبرال‌های متزلزل که خود را غیر متعصب می‌دانند اما اگر پای ضرر و زیان در میان باشد، در برابر باد خم می‌شوند. نوع سوم متعصبان ترسو کسانی هستند که علیه اقلیتها عقاید متعصبانه دارند اما به علت فشار قانونی یا منافع مالی به شیوه‌ای برابری گرایانه عمل می‌کند. نوع چهارم متعصب فعال که هم دارای تصمیمات شدید بر ضد گروه‌های قومی دیگر است و هم علیه آن‌ها تبعیض اعمال می‌کند. (گیدنز، 1392: 285)

مدل نظری: با توجه به کمرنگ شدن بحث نژادی در اغلب کشورها اما ساختار قومی و تباری در افغانستان طوری است که نمی‌توان به آن برچسپ نظریه‌ای ناسیونالیستی داد. با توجه به عملکرد کنشگران قومی و نخبگان آن‌ها در افغانستان، به بازسازی نظریه‌ای جدید از تعریف ناسیونالیسم قایل توجه باید قایل شد و آن این است که بجای تقدس گرایی سنت گذشتگان، محافظه کاری مبتنی بر نژاد و فرهنگ کهن نژادی، برتری نژادی و تعلقات خونی که به آبا و جداد برسد اما آن موردی که ناسیونالیسم افغانی را متمایز می‌سازد چیز دیگری است و آن تقدس گرایی قدرت که ریشه آن به دوصد سال قبل بر می‌گردد نه بیشتر از آن است، قوم‌گرایی آمیخته با جنون قدرت و برتری قومی در نهادهای سیاسی افغانستان است که به هر شیوه ممکن دستیابی به قدرت و حفظ قدرت به هر قیمتی جواز داشته و سیاست حذف از رده‌های بالای نظام از مقدسات مذهبی نیز پیشتر است.

نسل کشی‌های قومی درسطح جهان اهمیت مطالعات قوم محور را تشدید کرد. تشدید روند جهانی شدن نیز از دیگر سو در مطالعات قومی پس از جنگ سرد تاثیرگذار بوده است. برخی  تهدید جهانی شدن را به مثابه تهدید در برابر تنوع فرهنگی می دانند و براین باورند که جهانی شدن پروژه یکسان  سازی هویت‌ها و فرهنگ‌ها است، برخی دیگر اما فرصت هایی ناشی از جهانی شدن را برای خود نمایی هرچه بیشتر گروه‌های قومی برجسته دیده اند و آن را فرصتی برای تجدید حیات هویت‌های قومی می‌دانند.

بنابراین مدل نظری ما به شکل ویژه افغانستان در نظر گرفته شده است که در این پژوهش از آن استفاده شده است. در کنار مدل نظری ما که برتری سیاسی قوم گرایی با استفاده از ابزار سنتی مانند مذهب، زبان، خرده فرهنگ قومی و مدرن چون وابستگی به کشورهای دیگر حامی قومی پشتونیسم است از سایر نظریه‌ها نیز استفاده شده است.

4. قومیت و ترکیب نفوس

ناسیونالیسم افغانستانی در واقع بر اساس نام این سرزمین تحت عنوان افغانستان شکل گرفت به گرایش‌های قومی پشتون‌ها بر می‌گردد. و اغلب افغانستان شناسان بدون توجه به واقعیت این سرزمین به آن دامن زده اند، ناسیونالیسم افغانی در واقع چیزی جدای از پشتون گرایی یا ناسیونالیسم پشتونی نمی‌باشد. جالب این است که در داخل خود افغانستان هیچ غیر پشتونی تحت عنوان افغان (اوغان) شناخته نمی‌شود زیرا وقتی کلمه افغان یا اوغان مد نظر می‌باشد منظور همان پشتون است. «این تنوع، چندی قومی و کثرت هیچ‌گاهی در افغانستان در روند ملت سازی و گسترش یک ملت‌باوری، (ناسیونالیسم) متوازن و نماینده مانند جوامع چند قومی مثل هندوستان، برای دست یافتن به وفاق ملی و همبستگی ملی تبلور نیافته است». (رحیمی، 1387: 104)

ناسیونالیسم افغانی اگر برای پشتون‌ها، نوعی غرور، تکبر و اعتماد به نفس آورده است و یک برتری خیالی را تجسم بخشیده، اما برای سایر اقوام، ایدئولوژی سرکوب و سلطه تعبیر شده است. طوری که سید عسکر موسوی از ناسیونالیسم افغان به عنوان یک تابو یاد می‌کند. (رسولی، 1386: 126) بنابراین چنین ناسیونالیسمی باعث بحران در هویت ملی گردید که سایر اقوام خودشان را متعلق به کشوری به نام افغانستان ندانند. در یک دولت قومی رابطه اقوام و دولت در یک سیستم محرومیت زا تعریف شده است.

چون استبداد قومی پدیده‌ای است که ریشه در ساختار تاریخی و اجتماعی این سرزمین داشته است. (رسولی، 1386: 128) زمانی تعدد و تنوع در کشوری نظیر افغانستان به این جا برسد که «یکی به حق خود قناعت نکرده به حق دیگران دست درازی می‌کند» (منصور، 1392: 102) دیگر دلیلی برای توسعه نمی‌توان یافت. انور الحق احدی[1] به وضاحت می‌نویسد که پشتون‌ها برادر بزرگ اند و مقام دوم را به هیچ وجه نمی‌پذیرند. چون پشتون‌ها اکثریت نفوس را تشکیل می‌دهند، دولت افغانستان به وسیله پشتون‌ها تشکیل شده و افغانستان تنها دولت پشتونی در جهان است و اقلیت‌ها باید هویت پشتونی را بپذیرند.

سمسور افغان نویسنده کتاب سقاوی دوم نیز عنوان می‌کند که عامل اساسی بحران و نا آرامی در افغانستان را نشناختن حق برادر بزرگ که یعنی زعامت در این کشور دست می‌زند. با استناد این کتاب؛ بار نخست حبیب الله خان کلکانی که در تاریخ دولتی افغانستان به بچه سقاو معروف است، این کشور را زیانمند ساخت و بار دوم ربانی – مسعود در نقش سقاو عمل کردند؛ از این دو دوره‌ی حاکمیت ایشان را در کابل سقاوی دوم می‌نامد. (منصور، 1392: 102 و 103) اصطلاح سیاسی برادر بزرگ همراه با فاشیسم است، کنار زدن زبان فارسی جعل تاریخ و ساختن منابع تمدنی ساختگی از برنامه‌های تمسخر آمیز ادعای برتری طلبی قومی به حساب می‌آید. شکاف زبانی را به بحران قومیت گرایی مبدل ساخته که سعی شده تا به هژمونی سیاسی منجر گردد.

تنوع و نا همگونی قومی باعث عدم موفقیت ملت سازی شده است به همین ترتیب این کشور فاقد یک هویت ملی مشترک که همه خودشان را به آن وفادار بدانند بوجود نیامده است. چون فعل و انفعالات ساختار سیاسی در چرخه یک قوم واحد در گردش است به این اساس «نظام سیاسی کشور به جای ارتباط با نظام اجتماعی، بیشتر با خرده نظام‌های جمعیتی در قالب قوم و قبیله مرتبط بوده است. این امر مشارکت سیاسی اقوام و شهروندان را مسدود کرده و در نهایت اقوام غیر حاکم همواره نوعی نگرش واگرایانه به ساختار قدرت داشته و با نوعی سوءظن به حاکمان نگریسته و فرهنگ تعارض و ستیز دائمی را میان آنان و دارندگان قدرت سیاسی موجب شده است». (دولتی، 1393: 140)

دولت افغانستان پایه‌های استحکام خود را بر بنیاد قومیت استوار ساخته است. امری که در دراز مدت بر شکاف‌های قومی تشدید بخشیده و بحران قومیت را تقویت می‌نماید. تأکید بر ویژگی‌های قوم مدارانه و تصمیم سیاست‌های فرهنگی فراز و فرودهای این تنش‌ها را در پی داشته است که در دراز مدت کنترل چنین برخوردهای از عهده این نظام بر نخواهد آمد.

پشتونوالی مجموعه‌ای از قوانین و سنت‌هایی است که روابط میان اعضا را در جامعه قبیله‌یی را تنظیم می‌کند. اصول این قوانین ناظر بر کرامت انسانی، کین خواهی و مهمان نوازی اند. و ریز مسایل آن عبارتند از: شرف و عزت، احترام به قول و پیمان، شجاعت، بدل یا انتقام، برابری افراد ایل، استقلال فردی، اطاعت از بزرگان و رهبران، وفا داری، غارت در موقع جنگ و منازعه مهمان نوازی. (عارفی، 1393: 153) تعداد نفوس افغانستان هیچگاه مشخص نبوده و مشخص نشده است. که در حال حاضر نیاز به سرشماری دقیق دارد، لذا هر نویسنده و مورخی آماری تقریبی داشته اند که کمترین رقم ارائه شده 15 ملیون و بالاترین رقم 31 ملیون نفوس را درج نموده اند.

افغانستان در مسیر تاریخ سال 1346 ه ش 15271687 نفر؛ افغانستان در پنج قرن اخیر 1367 ه ش 15000000 نفر؛ احصائیه سال 1350 ه ش کابل: 17863000 نفر؛ احصائیه تخمینی 1360 ه ش کابل: 15631807 نفر؛ موسسه امریکائی سال 1990 م 16904904 نفر؛ روزنامه اطلاعات 9/2/1357 ه ش 17000000 نفر؛ روزنامه اطلاعات 10/2/1357 ه ش 19000000 نفر؛ افغانستان انقلاب پیروزمند 1358 ه ش : سرزمین‌ها، حکومت‌ها و مردم افغانستان 1360 ه ش 21370000 نفر؛ افغانستان اقوام بلوچ نشینی: 12000000 نفر؛ تهاجم و جنایات شوروی در افغانستان: 15000000 نفر؛ افغانستان نوشته محمود شاکر 16000000 نفر؛ افغانستان سقف جهان: 15000000 نفر؛ اطلس جمهوری دموکراتیک افغانستان 1981 م 16000000 نفر؛ افغانستان دیپلماسی دو چهره 16000000 نفر و بلاخره اطلس کامل گیتا شناسی چاپ تهران 1990 18630000 نفر (دولت آبادی 1382 صص 33 و 34 )

روابط میان قبایل تابع متغیرهای متعددی همچون شرایط سیاسی، ظهور یک تهدید مشترک، پیوندهای خصوصی روسای قبایل و مسایل حقوقی و خیالی میان افراد آن ها و مانند آن می‌باشد. روابط قبایل در یک قرن اخیر چنین مشخص شده است: رقابت و جنگ که تقریباً منطق غالب در روابط میان قبایل بوده است. در سطوح بالاتر رقابت‌ها و کشمکش‌های بین اقوام افغانستان چون پشتون‌ها، تاجک‌ها ازبک‌ها و هزاره‌ها در جریان است و در سطح یک قوم بین قبایل مانند غلزائی و درانی، در مناطق شرقی میان شنواری‌ها و آفریدی‌ها و غیره را احتوا می‌کنند.

5. قومیت و ساختار نظام سیاسی

در هیچ جای مشکلی، مشکل تر از آنچه که در بافت نژادی و ساختار اجتماعی اقتصادی این کشور ظاهر شده است، دیده نمی‌شود. اختلاف‌‌های زبانی، نژادی، فرهنگی و مذهبی؛ اکثراً با سازه‌های اجتماعی نیمه فیودالی، قبیله‌ای و عشیره‌ای همراه بوده است. تاریخی از ناپایداری سیاسی و سیستم ارتباطات ابتدائی که مانع توسعه فرهنگ متجانس و متحد می‌شد، تنگ نظری را تداوم بخشیده و سبب دلسردی در خصوص اتحاد اجتماعی و تمامیت ملی می‌شد. (گریگوریان، 1388: 43)

مساله قومیت در افغانستان یکی از متغیرهای عمده است که تاریخ معاصر افغانستان را در تمام تبعات آن به مشکلی جدی مواجه ساخته است بگونه ای که: ساختار قومی- قبیله‌ای جامعه‌ی افغانستان چالش‌های فراوانی را بر سر راه تعریف و تشکیل هویت و وحدت ملی قرار داده است. کثرت قومیت در این کشور از یک سو و ناتوانی در حل و هضم این واقعیت، زمینه و شرایط مساعدی را در جهت گرایشات و تعصبات افراطی قومی- قبیله‌ای خلق نموده است. بر هر کجای ساختار اجتماعی افغانستان که انگشت بگذاریم، ناله‌ی قوم‌مداری و طایفه گرایی از آن بلند می‌شود. در شرایطی که مسئله خون و رنگ در جهان در حال رنگ باختن است و قابلیت‌های فردی و جمعی جلب توجه می‌کند، مردم افغانستان کماکان خود و دیگران را با صبغه قومی- نژادی می‌شناسند و مرزبندی‌های فرهنگی – اجتماعی‌شان را بر آن اساس تعیین می‌کنند.

در افغانستان بطور کلی هر قبیله‌ای دارای جرگه یعنی انجمنی اداری – سیاسی بوده است و دولت همواره با جرگه‌های قبایل رابطه انداموار داشته و در واقع ادامه جرگه به شمار می‌رفت. (بشیریه، 1380: 288) مساله قومیت در افغانستان را با توجه به مقاله انتشار یافته امان الله شفاهی در سایت انترنتی نی که در سه سطح تحلیل و لایه مورد بررسی قرار گرفته است دنبال می نمائیم.


[1] انورالحق احدی رهبر حزب افغان ملت افغانستان

نوشته های هم‌سان

Back to top button