سیاست

تأملی بر جایگاه احمد مسعود در روایت مقاومت

نویسنده: اشک

احمد مسعود، با همه نقدهای وارد بر کنش‌ها و تصمیم‌هایش، همچنان حامل و نگهدارنده‌ی این روایت تاریخی-سیاسی است. در این مسیر، با تفکیک میان «راوی» و «روایت» تأکید می‌شود که اشتباهات شخصی یا راهبردی راوی، از اصالت و مشروعیت روایت نمی‌کاهد، بلکه ضرورت بازاندیشی و بازخوانی روایت را تقویت می‌کند. این نوشتار درصدد است تا خواننده را از نگاه‌های تقلیل‌گرایانه و فردمحور به سوی تحلیلی ساختاری و گفتمانی از مقاومت ببرد.

در تحلیل‌های سیاسی معاصر افغانستان، به‌ویژه پس از سقوط جمهوریت و بازگشت طالبان، مفهوم «مقاومت» دوباره وارد زبان و ذهنیت عمومی شده است. اما آن‌چه اغلب مغفول می‌ماند، این است که مقاومت نه فقط یک کنش نظامی یا واکنش سیاسی، بلکه یک روایت است. روایتی که ریشه در تاریخ دارد، با خون بر زمین نوشته شده، و حامل بار سنگین حافظه‌ی جمعی است. در این روایت، پنجشیر نه فقط جغرافیا، بلکه یک نماد است، و احمد مسعود نه تنها یک بازیگر سیاسی، بلکه نگهدارِ یک سنت روایی-تاریخی.

روایت مقاومت در افغانستان، ریشه در قیام‌های محلی و جنبش‌های عدالت‌خواهانه دارد از مبارزات ضد کمونیستی گرفته تا ایستادگی در برابر طالبان در دهه‌ی نود. این روایت، با احمدشاه مسعود رمزگذاری شده، و با احمد مسعود تداوم یافته است. خطای عمده‌ی بسیاری از منتقدان، در هم‌ذات‌پنداری کامل راوی (در این‌جا احمد مسعود) با خود روایت مقاومت است. در حالی که، همان‌گونه که در تحلیل‌های نظریه‌ی روایت می‌بینیم، راوی بخشی از پیکربندی روایت است، اما لزوماً برابر با آن نیست. اشتباهات نظامی، ضعف در سازمان‌دهی، ناتوانی در دیپلماسی یا ارتباط با نیروهای داخلی و خارجی، همه قابل نقدند و باید هم نقد شوند. اما هیچ‌یک از این کاستی‌ها، مشروعیت خود روایت را از بین نمی‌برد. این مثل آن است که اگر یک کشیش خطا کند، ایمان به کل دین زیر سوال نمی‌رود. اگر یک معلم اشتباه کند، از ارزش تعلیم کاسته نمی‌شود.

روایت مقاومت، از آن نوع روایت‌هایی‌ست که قدرت نمادین و ریشه‌داری آن، فراتر از کنش‌های فردی حاملان آن است. احمد مسعود نه‌تنها فرزند یک فرمانده مقاومت، بلکه حامل حافظه‌ای‌ست که به نام پنجشیر، مسعود، و ایستادگی گره خورده است. حتی اگر او نتواند تمام وظایف استراتژیک یک رهبر را به انجام برساند، باز هم نقش او در زنده نگه‌داشتنِ روایت انکارناپذیر است. او شخص نیست، نماد است. و در سیاست نمادها، کارکرد مهم‌تر از عملکرد است.

اگر مقاومت را به‌عنوان یک روایت بفهمیم، و نه فقط یک پروژه نظامی، آنگاه نقدهای راهبردی بر احمد مسعود باید از درون همین روایت صورت گیرد، نه در تقابل با آن. احمد مسعود، با تمام محدودیت‌هایش، هنوز نگهدارنده‌ی شعلۀ روایتی‌ست که اگر خاموش شود، وجدان تاریخی افغانستان یکی از آخرین پناهگاه‌های خود را از دست خواهد داد. باید از او پرسید، باید از او خواست، اما نباید از او برید.

با فهم روایت مقاومت به‌مثابه یک پیکره‌ی معنایی زنده، می‌توان دریافت که بقای آن نه تنها وابسته به کارایی نظامی یا موفقیت‌های سیاسی راویان آن نیست، بلکه در گرو تداوم بازگویی، بازاندیشی و بازتولید آن در سطح گفتمانی است. روایت مقاومت، در بستر تحولات افغانستان، خود را همچون نیرویی معناساز عرضه کرده است که امکان مخالفت با قدرت مسلط را فراهم می‌آورد؛ قدرتی که چه در هیأت اشغال خارجی باشد، چه در صورت حکومت‌های اقتدارگرا یا بنیادگرا، همواره کوشیده است تا ساختارهای بدیل را حذف و صدای بدیل را خاموش سازد. از این منظر، مقاومت دیگر صرفاً یک پروژه نظامی نیست، بلکه پروژه‌ای معرفت‌شناختی، فرهنگی و سیاسی‌ست که برای بقا به حافظه‌ی جمعی و بازتولید گفتمان نیاز دارد. در این میان، احمد مسعود را باید در مقام نقطه‌ی اتصال گذشته و آینده‌ی این روایت دید. او حامل میراثی‌ست که به‌شکل پیچیده‌ای با پدرش، با جغرافیای پنجشیر، با سیاست‌های ضد طالبانی و با خاطره‌ی شکستن نظم‌های سلطه‌گر گره خورده است.

اما تفاوت موقعیت تاریخی او با پدرش – هم از نظر ساختار سیاسی جهان، هم وضعیت منطقه‌ای، و هم دگرگونی در شیوه‌ی دریافت گفتمان‌ها – مستلزم بازتعریف نقش او در روایت است. احمد مسعود نه می‌تواند و نه باید صرفاً بازتولیدکننده‌ی مدل‌های گذشته باشد. بلکه باید خود را در موقعیت یک کنشگر گفتمانی بازشناسد؛ کنشگری که هم باید حافظ سنت باشد و هم نوآور در فرم‌های مقاومت. از این‌رو، نقد راهبردی از احمد مسعود، زمانی سازنده و مشروع است که درون این گفتمان و با دغدغه‌ی حفظ و ارتقای روایت صورت گیرد. نقدهایی که روایت را معادل یک فرد می‌گیرند، عملاً آن را به سطح یک عملکرد فردی تقلیل می‌دهند و از ماهیت فرهنگی-سیاسی و تاریخی آن غافل می‌مانند. در واقع، اگر روایت مقاومت را به‌عنوان یک شبکه‌ی معنایی پویا در نظر بگیریم، احمد مسعود یکی از گره‌گاه‌های این شبکه است؛ نه تمام آن. هم‌چنین باید توجه داشت که مقاومت، در مقام روایت، تنها با بقای فیزیکی یا نظامی معنا نمی‌یابد، بلکه با تداوم زبان، حافظه، نمادها و افق‌های تاریخی‌اش زنده می‌ماند. به بیان دیگر، شکست در میدان جنگ، الزاماً به معنای خاموشی روایت نیست؛ همان‌گونه که پیروزی نظامی، ضرورتاً ضامن زنده‌بودن آن نخواهد بود. اگر مقاومت نتواند در زبان مردم، در هنر، در ادبیات، و در ذهنیت سیاسی نسل‌های بعدی ادامه یابد، حتی در صورت موفقیت نظامی نیز به تدریج فراموش خواهد شد. احمد مسعود به‌عنوان نگهدار این روایت، مسئولیتی سنگین و چندلایه دارد. او باید بکوشد تا هم به‌مثابه حامل یک سرمایه‌ی تاریخی عمل کند، و هم توانایی‌های خود را برای بازخوانی و بازآفرینی روایت تقویت نماید.

نقد از او، اگر در جهت تصحیح روایت باشد، امری ضروری و حتی حیاتی‌ست. اما نفی او، بدون درک ریشه‌های نمادین گفتمانی نقش‌اش، چیزی جز آسیب به خود روایت نخواهد بود. آینده‌ی مقاومت در افغانستان، وابسته به آن است که بتواند هم راویان خود را نقد کند و هم روایت خود را از آنها فراتر ببرد. تنها در این صورت است که مقاومت می‌تواند از مرز یک خاطره عبور کرده، به افق یک گفتمان تاریخی بدل شود. بدل به گفتمانی شود که نه‌تنها گذشته را روایت می‌کند، بلکه آینده را نیز می‌سازد؛ گفتمانی که سیاست را از بند تکرار رهایی می‌بخشد و به کنش جمعی معنا می‌دهد. برای آن‌که مقاومت به چنین سطحی از تداوم و خلاقیت برسد، باید از سطح بازنمایی صرف، یعنی حضور یک فرد یا گروه خاص در رسانه‌ها و میدان سیاست، عبور کند و وارد مرحله‌ای شود که در آن، روایت به یک دستگاه تفسیری بدل گردد. دستگاهی که نه فقط وقایع گذشته را معنا می‌بخشد، بل به مردم ابزار فهم اکنون و طراحی آینده را نیز می‌دهد.

در این فرآیند، احمد مسعود باید به‌جای اتکای صرف بر نام خانوادگی، نمادها و اسطوره‌های گذشته، به‌سوی تولید گفتمان‌های نوین مقاومت گام بردارد؛ گفتمان‌هایی که در برابر بنیادگرایی، استبداد و سلطه‌ سیاسی، بدیل معرفت‌شناختی و اخلاقی ارائه کنند. او باید از «نگهدارنده‌ی حافظه» به «بازآفریننده‌ی معنا» گذر کند. این گذار، صرفاً به اراده‌ی فردی بسته نیست؛ بلکه نیازمند ظرفیت‌سازی نهادی، بازسازی شبکه‌های اجتماعی، و تولید فضای گفت‌وگویی‌ است که در آن، روایت مقاومت بار دیگر از آن مردم شود، نه فقط از آن نخبه‌ها. نکته‌ی کلیدی در این‌جا، تفاوت میان «مقاومت به‌مثابه یک لحظه» و «مقاومت به‌مثابه یک ساختار» است. مقاومت، اگر تنها به لحظاتی از ایستادگی، جنگ، یا اعلام مخالفت محدود شود، در نهایت در حافظه‌ی تاریخی فرو خواهد رفت. اما اگر به ساختاری بدل شود که قابلیت خودبازسازی، بازاندیشی و جذب کنشگران جدید را داشته باشد، آن‌گاه می‌تواند به یک نیروی پایدار سیاسی-اجتماعی تبدیل شود. برای این تحول، احمد مسعود باید خود را نه در مرکز این ساختار، بلکه در میان آن ببیند؛ به‌مثابه بخشی از یک جریان بزرگ‌تر، نه مالک یا مهندس اصلی آن.

از دید نظریه‌های پسااستعماری و گفتمان‌محور، تداوم یک روایت، زمانی تضمین می‌شود که توانایی خلق معانی تازه، درگیری انتقادی با خود، و پذیرش چندصدایی را داشته باشد. مقاومت به‌مثابه یک روایت، باید بپذیرد که روایت‌های موازی، انتقادی یا حتی متضاد، بخشی از فرآیند پویای آن‌اند؛ و حذف صداهای دگراندیش، نه تنها به تضعیف دشمن، بلکه به انجماد روایت می‌انجامد. از این منظر، بزرگ‌ترین وظیفه‌ی احمد مسعود شاید نه فرماندهی نظامی، بلکه بازگشایی افق‌های معنایی برای روایت مقاومت باشد؛ بازگشایی‌ای که از طریق بازتعریف نسبت میان مردم و مقاومت، میان حافظه و آینده، و میان نمادها و نهادها ممکن می‌شود.

اگر مقاومت بخواهد از ورطه‌ی تکرار گذشته و فرسایش در ناکامی‌های فعلی نجات یابد، باید خود را نه صرفاً در چهره‌ی احمد مسعود، بل در متن جمعی بازنویسی کند. متنی که هر نسل، سهمی در نوشتن آن داشته باشد؛ متنی که نه فقط از خون، بل از پرسش، اندیشه و امید ساخته شده باشد. در غیر این‌صورت، خطر آن وجود دارد که روایت، به‌جای پویایی، به افسانه‌ای مقدس ولی ناکارآمد بدل شود؛ و آن‌گاه نه فقط احمد مسعود، بلکه خود مقاومت، از درون فروخواهد ریخت. فروپاشی‌ای نه به‌معنای شکست در میدان، بل در سطحی عمیق‌تر: سطح معنا.

روایتی که نتواند خود را بازتعریف کند، به حافظه‌ای بسته و اسطوره‌ای فسیل‌شده بدل می‌گردد؛ حافظه‌ای که دیگر نه الهام‌بخش است، نه بسیج‌گر، و نه حتی قابل گفت‌وگو. در این حالت، مقاومت به‌جای آن‌که بستر خلاقیت سیاسی باشد، به ابزار نوستالژی بدل می‌شود؛ نوستالژی‌ای که با تحسین گذشته، از درک اکنون و ساختن آینده بازمی‌ماند. در این چشم‌انداز، احمد مسعود باید از خطر تثبیت‌شدن در جایگاه “آخرین نگهبانِ اسطوره” آگاه باشد.

روایت مقاومت، اگر صرفاً به بازتکرار چهره‌ی پدر و روایت‌های تثبیت‌شده محدود شود، از کنش سیاسی به بازنمایی‌ نمادین تقلیل می‌یابد؛ بازنمایی‌ای که نهایتاً در منطق رسانه‌ای فرومی‌کاهد، و در بازار مصرف عاطفی مردم تحلیل می‌رود. برای گریز از این افول، روایت باید به زبان تازه‌ای دست یابد؛ زبانی که در آن، نه‌تنها شکست‌ها به‌رسمیت شناخته می‌شوند، بلکه امکان نقد، بازسازی، و گشودن به آینده نیز فراهم باشد. تحلیل گفتمان نشان می‌دهد که روایت‌های پایدار، الزاماً آن‌هایی نیستند که هرگز شکست نخورده‌اند، بلکه آن‌هایی‌اند که توانسته‌اند شکست را به بخشی از روایت خود بدل کنند. این روایت‌ها، با درون‌سازی بحران، پویایی خود را حفظ می‌کنند و از فروبستگی می‌گریزند. احمد مسعود، اگر بخواهد نقش خود را در این چارچوب ایفا کند، باید از منطق دفاع صرف از گذشته، به سمت بازاندیشی انتقادی حرکت کند؛ باید از “حافظت” به “تحول” گذار کند. تنها در این‌صورت است که روایت مقاومت می‌تواند از حالت تدافعی و محافظه‌کارانه‌ی فعلی، به یک روایت تولیدکننده‌ی افق، امید، و معنا بدل شود.

از منظر جامعه‌شناسی تاریخی، روایت مقاومت زمانی قدرت‌مند باقی می‌ماند که قادر باشد خود را در شرایط تاریخی نوین بازیابی کند. مسأله‌ فقط بازگویی گذشته نیست؛ بلکه تأمل در نسبت خود با نیروهای اجتماعی، ساختار قدرت، و دگرگونی‌های فرهنگی جامعه است. به‌همین دلیل، تداوم روایت، وابسته به آن است که به زبان نسل جدید ترجمه شود، وگرنه در شکاف میان حافظه و تجربه‌ روزمره‌ی مردم، خاموش خواهد شد. در این‌جا، نقش احمد مسعود دوگانه و پارادوکسیکال می‌شود: از یک‌سو، او باید همچنان نگهبان آن شعله‌ی تاریخی باشد که از دهه‌های گذشته به امروز رسیده؛ از سوی دیگر، باید با جسارت، ساختارشکنی کند، گفتمان‌ها را بگشاید، و اجازه دهد روایت، در گفت‌وگو با حال و آینده، دوباره متولد شود.

او باید بداند که وفاداری به روایت، لزوماً به‌معنای تکرار آن نیست، بلکه گاهی در گرو پشت‌سرگذاشتن شکل‌های قبلی آن است. اگر چنین نشود، اگر روایت در دست احمد مسعود متوقف بماند، نه به افق بدل خواهد شد و نه به امکان؛ بلکه به سایه‌ای از آن‌چه بود، و به ابزاری برای تحکیم حافظه‌ای بی‌اثر و گفتمانی بی‌قدرت فروکاسته خواهد شد. چنین سرنوشتی، نه فقط شکست یک فرد، بلکه خاموشی یک امکان تاریخی خواهد بود. و خاموشی امکان، همواره خطرناک‌تر از شکست در میدان است. زیرا شکست در میدان، اگرچه ضربه‌ای سخت به پیکر یک حرکت است، اما در بسیاری از سنت‌های مقاومت، آغاز بازاندیشی، بازسازی، و حتی تولد دوباره بوده است. اما خاموشی امکان، به معنای اضمحلال ظرفیت تخیل جمعی‌ست؛ آن لحظه‌ای که دیگر نه‌فقط راهی پیش رو نیست، بلکه هیچ ذهنی نیز آن راه را تصور نمی‌کند. خاموشی امکان، نقطه‌ای‌ست که در آن مردم دیگر نمی‌پرسند «چگونه می‌توان ایستاد؟»، بلکه با ناامیدی می‌پرسند «اصلاً چرا باید ایستاد؟». و این همان لحظه‌ای‌ست که روایت مقاومت، اگر بازسازی نشده باشد، برای همیشه در حافظه‌ای بی‌اثر دفن می‌شود.

تحلیل تاریخی مقاومت‌های موفق در جهان، از فرانسه‌ی تحت اشغال گرفته تا جنبش‌های آزادی‌بخش آمریکای لاتین، نشان می‌دهد که بقای یک مقاومت نه فقط به قدرت تسلیحاتی یا حمایت خارجی، بلکه به ظرفیت بازتعریف مفاهیم، بازسازی نهادها و بازگشایی افق‌های جدید بستگی دارد. در این‌جا، گفتمان جای سلاح را می‌گیرد. روایت، بدل به نیروی سازمان‌دهنده‌ی معنای جمعی می‌شود. و پرسش‌هایی از قبیل «ما که‌ایم؟»، «برای چه ایستاده‌ایم؟» و «به کجا می‌خواهیم برویم؟» به سوالات مرکزی سیاست بدل می‌شوند. برای احمد مسعود، چالش اصلی در همین‌جاست. او باید از تکرار شعاری روایت فاصله بگیرد و به تولید تحلیلی آن بپردازد؛ باید روایت را از سطح حافظه‌ی قهرمان‌محور به سطح بازخوانی تاریخی و انتقادی منتقل کند. این گذار از قهرمان‌محوری به ساختارمحوری، از اسطوره به تحلیل، از بازنمایی به نقد، هم مسئولیت‌آور است و هم خطرپذیر. زیرا هم مستلزم به‌چالش‌کشیدن خود است، و هم مستلزم شنیدن صداهایی که لزوماً در چارچوب اسطوره نمی‌گنجند.

او باید روایت مقاومت را نه چون گنجینه‌ای بسته، بلکه چون متن زنده‌ای تلقی کند که نیازمند بازنویسی‌ست؛ بازنویسی‌ای که در آن، تجربه‌ی زنان، اقلیت‌ها، جوانان، حاشیه‌نشینان و حتا شکست‌خوردگان نیز شنیده شود. این‌گونه، روایت نه‌فقط بازمان، که بازشده و گشوده خواهد بود. تنها در این افق باز و چندصدایی‌ست که مقاومت می‌تواند بدل به گفتمان تاریخی شود که هم ریشه در گذشته دارد، هم در اکنون تنفس می‌کند، و هم توانایی تصور آینده را داراست.

اگر چنین نشود، روایت به تدریج به ابژه‌ای ایدئولوژیک فروکاسته خواهد شد؛ ابزار توجیه‌گر ناکامی‌ها، پوشاننده‌ی تناقض‌ها، و دافعه‌ای برای نسل‌هایی که می‌خواهند فراتر از تکرار، چیزی بسازند. آن‌گاه دیگر نه احمد مسعود، که خود روایت، از سوی تاریخ پس زده خواهد شد. تاریخ، بی‌رحم است با روایت‌هایی که جرئت تحول ندارند. چون تاریخ، برخلاف اسطوره، در انتظار نمی‌ماند. پس اگر روایت مقاومت می‌خواهد در تاریخ بماند، باید زنده بماند. و برای زنده‌ماندن، باید تن به نقد بدهد، از اسطوره‌زدگی فاصله بگیرد، و به شبکه‌ای از گفت‌وگو، معنا، و امکان بدل شود. این تنها راه نجات آن شعله‌ای‌ست که احمد مسعود در دست دارد: شعله‌ای که اگر از درون نسوزد، می‌تواند روشنی‌بخش فرداها باشد. اما اگر در اسطوره‌ی گذشته منجمد شود، در خاموشی‌ای تدریجی فروخواهد رفت؛ خاموشی‌ای که نه به‌دست دشمن، که به‌دست بی‌تفاوتی نسل‌ها اتفاق خواهد افتاد. این بی‌تفاوتی، مرگبارتر از هر شکست نظامی یا سقوط سیاسی است.

زیرا زمانی که یک جامعه، به روایت‌های مقاومت خود بی‌تفاوت می‌شود، در واقع پیوند خود را با امکان تغییر، با امکان امید، و با افق‌های رهایی‌بخش می‌گسلد. آن‌چه خاموش می‌شود، فقط شعله‌ی مقاومت نیست، بل زبان طرح آینده، زبان اعتراض، زبان «نه» گفتن به سلطه است. جامعه‌ای که دیگر هیچ روایتی از مقاومت را جدی نمی‌گیرد، جامعه‌ای‌ست که پیشاپیش، خود را به نظم مسلط تسلیم کرده است. از این‌رو، روایت مقاومت، و به‌ویژه روایت احمد مسعود، در لحظه‌ای حساس و مرزی ایستاده است؛ لحظه‌ای که در آن، می‌تواند یا به نیرویی گشاینده بدل شود، یا در نوستالژی فروبپاشد.

اکنون، پس از گذشت چند سال از سقوط جمهوریت و شکست‌های اولیه‌ی نظامی، روایت مقاومت وارد مرحله‌ای شده است که دیگر با آرمان‌گرایی صرف نمی‌توان آن را ادامه داد. زمان تحلیل فرارسیده است. زمان پاسخگویی. زمان بازاندیشی در مفهوم خود مقاومت، در ابزارهای آن، در سوژه‌های آن، و در هدف‌مندی‌های نهایی آن. در این بستر، احمد مسعود باید نقشی دوگانه و پیچیده را ایفا کند: از یک‌سو، باید همچنان به‌مثابه چهره‌ای الهام‌بخش در خاطره‌ی جمعی بماند؛ از سوی دیگر، باید خود را از اسطوره‌بودگی بیرون کشیده و به گفت‌وگویی زنده با جامعه‌ی خود تن دهد. او باید شنیدن را بیاموزد، نه فقط گفتن را. باید بپذیرد که روایت مقاومت تنها زمانی زنده می‌ماند که مردم، به‌ویژه نسل جدید، آن را در قالب‌های تازه بیافرینند و بازنویسی کنند. مقاومت، اگر قرار است از «روایت شکست» به «روایت امکان» بدل شود، نیازمند بازتعریف استراتژیک، بازسازی نهادی و تجدیدنظر گفتمانی است.

باید میان «بازگشت به مسعود» و «حرکت به‌سوی یک امکان تاریخی نو» تمایز قائل شد. اولی در خطر گرفتارآمدن در اسطوره‌ای بی‌زمان و ناکارآمد است؛ دومی می‌تواند زایشِ دوباره‌ی سیاست به‌مثابه کنش تاریخی باشد. در این‌جا، احمد مسعود باید تصمیم بگیرد: آیا می‌خواهد صرفاً بازتابی از گذشته باشد، یا بخشی از ساختن آینده؟ روایت مقاومت، اگرچه با احمد مسعود ادامه یافته، اما آینده‌ی آن تنها با او تعیین نخواهد شد. بقاء این روایت، در گروی توانایی آن در عبور از منطق قهرمان‌محوری، در هم‌آمیزی با نقد، و در آغوش‌گرفتنِ چندصدایی‌ست. تنها روایاتی که قادر به تحول‌اند، به تاریخ بدل می‌شوند؛ و تنها روایت‌هایی که مردم بتوانند خود را در آن ببینند، می‌توانند آینده را رقم بزنند. مقاومت، اگر می‌خواهد امکان بماند، باید زبان نسل‌ها شود، نه پژواک یک نسل. و این، دشوارترین و شریف‌ترین مسئولیتی‌ست که احمد مسعود، به‌مثابه راوی، نگهدار، و شاید روزی بازنویس این روایت، با آن روبه‌روست.

نوشته های هم‌سان

Back to top button