فلسفه

این باید اعتراض برانگیزد که ما هنوز مردم را بر اساس رنگ پوست تقسیم می‌کنیم(۱)

نویسنده: دکتر توماس ویبن جنسن، مدرس زبان و ارتباطات در SDU (دانشگاه جنوب دنمارک)
برگرداننده: حمید مهرورز

اگر می خواهیم به تبعیض و رفتار نابرابر پایان دهیم، باید استفاده از مفاهیم نژادی دوگانه(۲) از ایالات متحده را متوقف کنیم. دکتر توماس ویبن جنسن (Thomas Wiben Jensen)، استاد زبان و ارتباطات می نویسد: اگر اصطلاحات نژادی آنان را وارد کنیم، در معرض خطر وارد کردن تضادهای آنان نیز خواهیم بود؛ و این کار ما را از هم جدا خواهد کرد.

گفتمان جدیدی درباره نژاد از طریق جنبش ضد نژادپرستی در ایالات متحده پدید آمده است که استفاده از دسته‌بندی‌های نژادی را طبیعی می‌کند. این گفتمان به ما می‌گوید که یک سیاه پوست جهان را به شیوه‌ی خاصی تجربه و درک می‌کند، بدان‌گونه که یک سفیدپوست به این تجربه دسترسی ندارد. تحلیل‌گر فیلیپ داوالی (Philip Davali) در زمینه می‌نویسد: این یک تضاد (پارادوکس) بزرگ در زمانی است که به ما می‌گویند باید درک دوگانه از جنسیت را کنار بگذاریم.

……

واژه‌ها مهم اند!

واژه‌ها یا کلمات فقط واقعیت را به شکلِ خنثی توصیف نمی‌کنند، بلکه درک ما را از آن‌چه در مورد آن صحبت می کنیم رنگ می‌بخشند. واژه‌ها بر واقعیت‌های ما، ارزش‌های ما، و روش‌هایی که ما یکدیگر را می‌فهمیم و درک می‌کنیم، اثر می‌گذارند و آنان را شکل می‌دهند.

این یک پند و درس قدیمی در علوم انسانی‌ست که اکنون در جامعه و بحث عمومی نیز نفوذ کرده است. عباراتی مانند “گرینلندی سفت”(۳) و “بلوند احمق”(۴)، افزون بر این‌که به عنوان توهین و دُشنام عمل می‌کنند، در عین حال با پیونددادن ویژگی های ثابت با کلیت یک گروهِ مردم تبعیض آمیز اند.

به طور غیرمستقیم، چنین واژه‌هایی جوهر و ذاتی را در مورد افراد خاص (گرینلندی ها و مو بورها یا بلوندها) فرض می‌کنند که بالقوه ظالمانه است، زیرا افراد را در الگوی خاصی از انتظارات قفل و محدود می‌کند.

این آگاهی انتقادی از معنای کلمات همچنین نقطه‌ی محوری بحث های داغ اخیر در مورد نژادپرستی‌ست.

آخرین نمونه «بستنی(آیس‌کریم)-اسکیمو» ست و قبلاً چندین بار تأکید شده است که واژه‌ی «neger» فقط یک اصطلاح خنثی برای سیاه (لاتین: negro) نیست، بلکه امروز باید بدانیم که این واژه میراث نژادپرستانه‌ی سنگینی از برده داری در ایالات متحده و سایر نقاط جهان دارد.

باز بحث بر سرِ این است که این واژه‌ها بی گناه نیستند. آنها دیدگاهی از ارزش ها و انسانیت را با خود حمل می‌کنند که به طور بالقوه دیگران را به حاشیه می برد.

با این حال، جوهره‌ی جدیدی از تفکر تحت عنوان ایده‌ها و جنبش ضد نژادپرستی، آن‌گونه که در ایالات متحده پدید آمده است، وارد بحث‌های ما شده است. مفاهیمی مانند شکنندگی سفید (white fragility)، اشک سفید (white tears)، امتیاز سفیدپوست (white privilege)، یا غم و اندوه سیاه‌پوستان (black grief)، و نه حد اقل زندگی سیاه‌پوستان، همگی با آسیب‌های عمیق و موجه پنداشته شده‌ی نژادپرستی آمریکایی احاطه شده‌اند.

اما سؤال این‌جا ست که معرفی و ورود مفاهیمی که در چنین تفکر نژادی دوگانه پایه‌گذاری شده‌اند، در گفتگوی ملی در دنمارک چه اثر می‌گذارند؟

فقط یک نژاد وجود دارد

تا همین اواخر، نژاد در مفهوم دنمارکی آن درگامِ‌اول چیزی مرتبط با پرورش سگ بود، اما دیگر این‌گونه نیست.

من شخصاً هنوز حتا از سخن‌گفتن در مورد نژاد به عنوان یک مقوله‌ی معنادار احساس ناراحتی می‌کنم، زیرا می تواند خاطراتی از اصلاح نژاد، بهداشت نژادی و هولوکاست را تداعی کند.

از نظر علمی هم اعتقاد به وجود نژادهای گوناگون مزخرف است. زیرا تنها یک نژاد وجود دارد- نژاد انسان هومو ساپینس (انسان خردمند). تفاوت در رنگ پوست انسان‌ها یک پدیده کاملاً سطحی است. البته این بدان معنا نیست که نژادپرستی وجود ندارد. اما، شایان ذکر است که نژاد یک سازه تاریخی و اجتماعی است که باید از بازتولید آن با استفاده از زبان خودداری کنیم.

این یک پارادوکس است که از طریق جنبش ضد نژادپرستی در ایالات متحده، گفتمان جدیدی در مورد نژاد پدیدار شده است که استفاده از دسته بندی های نژادی را طبیعی نشان می‌دهد. این گفتمان به ما می گوید که اگر سیاه پوست هستید، جهان را به شیوه ای خاص تجربه و درک می‌کنید که اگر سفیدپوست باشید به این تجربه دسترسی نخواهید داشت.  بنابراین این رنگ پوست شماست که هویت و افق فهم و درک شما را تعیین می‌کند. نژاد در حال تبدیل‌شدن به یک مقوله‌ی مطلق است و سایر ابعاد هویت‌زا مانند تحصیلات و طبقه نادیده گرفته می‌شوند. به عنوان مثال، در بسیاری از رسانه های آمریکایی نوشتن سیاه و سفید با حروف بزرگ آغازین مرسوم شده است. این ابزار زبانی استفاده می‌شود تا مرزی را مشخص کند و به ما بگوید که هیچ هویتی یا خودفهمیی خارج از مقوله‌ی نژادی که در آن قرار می گیرید وجود ندارد. در چارچوب این اصطلاحات، جایی برای تجارب مشترک انسانی یا گذر و تداخل بین مقوله‌ها و کتگوری‌های نژادی وجود ندارد. 

در زمانی که ما درمی‌یابیم که باید درک دوگانه از جنسیت را کنار بگذاریم و جنسیت را سیال و عملکردی ببینیم، انجماد دسته‌بندی‌های نژادی دوگانه یک پارادوکس عظیم است که باید مخالفت‌ها و اعتراض‌هایی را برانگیزد- همچنین از سوی روشنفکران چپ.

آیا من ادعا می کنم که نژادپرستی یا تبعیض وجود ندارد؟ آیا این ادعا فقط به این دلیل است که من، به عنوان یک مرد سفیدپوست، آن‌قدر کورِامتیاز (۵) هستم که نمی‌توانم ببینم که افراد از قومیت‌های مختلف در معرض رفتار تحقیرآمیز قرار می‌گیرند و با موانعی روبرو می‌شوند که من خودم آن را به عنوان بخشی از اکثریت، تجربه نمی‌کنم؟ 

نه قطعا نه!

من کاملا وجود تبعیض و تعصب و فرق‌گذاری  را تصدیق می‌کنم. من به سادگی این سوال را مطرح می کنم که آیا می‌شود این پدیده ها را به بهترین وجه از طریق مفاهیم نژادی و تفکر نژادی مرتبط با آن به تصویر کشید و با آن مقابله کرد؟ اقلیت‌های قومی در جامعه دنمارک یک گروه واحد نیستند، و همچنین گروه جمعیتی آفریقایی-آمریکایی نیز وجود ندارند. 

آن‌ها از مکان‌های بسیار متفاوتی می‌آیند، به زبان‌های مختلف گپ می‌زنند، و بسیار متفاوت به نظر می‌رسند. شناسایی و هویت‌بخشی آنان به‌عنوان سیاه یا گندمی (قهوه‌یی)، دوباره تاکید بر رنگ پوست را به یک کتگوری ذاتی همه‌شمول تبدیل می‌کند که چندان منطقی نیست

اما بله، نژادپرستی منظم (مبتنی بر رنگ پوست) وجود دارد، باوجود این‌که  نقطه محوری مساله‌ی تبعیض در دنمارک بیشتر فرهنگ و مذهب است تا رنگ پوست.

ایالت های تقسیم شده آمریکا

با این حال، بهترین استدلال علیه استفاده گسترده از اصطلاحات نژادپرستانه، وضعیت بسیار ناامیدکننده ایالات متحده در این سال‌هاست. ایالات متحده عملاً از یک‌پارچگی و همبستگی به عنوان یک ملت دست برداشته است و گفت‌وگوی عمومی مشترک یا گفت‌وگوی ملی غیرممکن شده است.

از یک سو، ما ریاست‌جمهوری فاجعه‌بار ترامپ و نژادپرستی ریشه‌دار را داریم که تقریباً همه بخش‌های جامعه آمریکا و به ویژه نیروی پلیس را دربرمی‌گیرد.

از سوی دیگر، ما آمریکای لیبرال را داریم که حول دانشگاه ها و شهرهای بزرگ متمرکز شده است. جایی که ایدئولوژی سیاسیِ هویتی به شدت پیروز شده است. این امر، از جمله، در فرهنگ به اصطلاح لغو دیده می‌شود، جایی که همه نگرش ها و اظهار نظرهایی که از دکترین ضد نژادپرستی پیروی نمی‌کنند، منجمد شده و به شیوه ای وحشیانه به حاشیه رانده می شوند.

سردبیران (روزنامه‌ها) و اساتید دانشگاه‌ها اخراج می‌شوند، مقالات رد می‌شوند، کتاب ها پس گرفته می‌شوند، از سخنرانی مناظره‌کنندگان در رویدادهای عمومی جلوگیری می‌شود (یا سازمان دهندگان مجبور می‌شوند دعوت را پس بگیرند)، و افرادی که به اندازه کافی بیدار(۶) = woke نیستند در رسانه های اجتماعی تحت تعقیب، اذیت‌وآزار و شرم‌ساری قرار می‌گیرند.

دو سنگر، یکی جناح نژادپرست ارتجاعی و دیگری جناح مترقی ضد نژادپرستی، در نابردباری متقابل با هم رقابت می‌کنند و مدت هاست که دیگر به حرف یکدیگر گوش نمی‌دهند.

واژه‌ها عمل‌زا اند

هنوز در دنمارک به این حد نرسیده است، اما این روند وجود دارد. زمانی که سفیدپوستانی در  حمایت از تظاهرات ماه جون در کپنهاگن زیر نام  «جان سیاهان مهم است» شرکت کردند و مورد برخورد تبعیض‌آمیز قرار گرفتند، سروصدایی به پا کرد. در این تظاهرات به آنان از سوی بوالیا سورنسن (Bwalya Sørensen) گفته شد که به عقب بروند و نشانه‌های قابل دید (مانند پلاکارت‌ها، لوحه‌ها، شعارها …) را حمل نکنند. بوالیا سورنسن بعدها شعبه آلبورگ عفو بین الملل را به برتری‌بخشبدن به سفیدپوستان متهم کرد.

اما این نباید تعجب‌برانگیز باشد، زیرا چنین اقداماتی صرفاً پیامدِ دوام و گسترش طبیعی زبان و واژه‌هایی ست که بوالیا سورنسن و Black Lives Matter (جان سیاهان مهم است) پذیرفته اند.

واژه‌ها عمل‌زا اند

عبارات تحقیرآمیز و تعمیم‌دهنده با همومیت‌بخشنده راه را برای اعمالی هموار می‌کنند که دیگران را به حاشیه می‌راند و به آنها آسیب می‌رساند. این هم در مورد زبان نژادپرستانه کلاسیک صدق می‌کند، و هم در مورد اصطلاحات نژادی جدید که جایی برای جزئیات، تفاوت‌های ظریف و پیچیدگی باقی نمی‌گذارند. مهم‌تر از همه این است که علیه همبستگی باوجودِ تفاوت‌های قومی عمل می‌کنند. وقتی مردم پیشاپیش بر اساس رنگِ پوست تقسیم می‌شوند، تفاوت ها بزرگتر می‌شوند؛ در حالی که آن‌چه ما را به‌هم پیوند می‌دهد، کم اهمیت دانسته می‌شوند. این یک نقطه‌ی شروع ضعیفی برای تلاش در راستای ایجاد یک درک مشترک است.

………………………………………………………..

پاورقی

  1. ترجمه‌ی این مطلب از لحاظ کاربرد اصطلاحات (دانش‌واژه‌ها) نژادی و اثرات آن در جامعه اهمیت دارد. قفل و‌محدود کردن انسان‌ها در الگوهای خاصی از انتظارات نه منطقی‌ست و‌ نه واقعی. مانندِ این‌که ما بخواهیم گروهی از مردم یا قوم خاصی را در افغانستان در الگوی طالب قفل کنیم. دو پاراگراف اولی احتمالاً از سوی روزنامه برای تاکید بر موضوع انتخاب شده اند. بقیه نوشته‌ی نویسنده است.
  2. تفکر دوگانه (Binary thinking) غالباً نژاد را به دوگانگی ساده‌ی سیاه و سفید تقلیل می‌دهد و از تنوع غنی قومیت ها، فرهنگ ها و هویت های درون جمعیت‌ها چشم پوشی می‌کند. در حقیقت، نژاد یک ساختار اجتماعی با مرزهای سیال است که طیفی از تجربیات و پیشینه ها را در بر می گیرد.
  3. “گرینلندی سفت”(grønlænderstiv): در زبان عوام به معنای به شدت مست از الکل است. معادل آن‌چه که اگر در زبان فارسی بگوییم قوم شرابی یا نسل دمبوره.  استفاده از این اصطلاح مشکل ساز است، زیرا بر اساس یک ایده کلیشه‌یی از عادات نوشیدنی گرینلندی‌ها ساخته شده است.
  4. بلوند احمق (blondinedum): بلوندینه در زبان دنمارکی به معنای زنی با موهای طبیعی بلوند (موهای روشن) یا موهای سفید شده یا رنگ شده است که اغلب با جوانی و زیبایی یا با تمایلات جنسی یا با حماقت همراه است. Ordnet.dk‌ ‌وقتی می‌گویند: بلوند احمق منظور آن است که به آسانی توسط مردان هوس‌باز شکار می‌شوند و دختران بی‌فکر و اهل شب‌نشینی (party girl) اند.
  5. کورِامتیاز (privilegieblind): کورِامتیاز بودن به این معناست که فرد به دلایلی نمی‌تواند امتیازات خود را در رابطه با افراد دیگر و تجربیات آنان ببیند و تشخیص دهد. در نتیجه چنین شخصی برخورداربودن خویش از امتیازات و محروم بودن دیگران از آن را یک امر طبیعی تلقی می‌کند و نیازی به اعتراض نسبت به آن نمی‌بیند. پیامد چنین برخوردی استقرار و دوام نابرابری، بی‌عدالتی و شگاف‌های اجتماعی‌ست.
  6. Woke یک مفهوم سیاسی هویتی و یک پدیده فرهنگی است که از ایالات متحده سرچشمه می گیرد. خود این کلمه از عبارت آفریقایی-آمریکایی ماندن بیدار می آید که اصطلاحی عامیانه برای بیدار ماندن است، یعنی بیدار ماندن. بیدار بودن، به معنای درگیر بودن سیاسی و آگاهی از نژادپرستی، ظلم و تبعیض.

لینک: روزنامه‌ی،  ۱۳ اگست ۲۰۲۰،

https://www.information.dk/debat/2020/08/boer-vaekke-ramaskrig-stadig-deler-folk-hudfarve

نوشته های هم‌سان

Back to top button