بحران قومیت و بن بست سیاسی در افغانستان
نویسنده: جاوید راحل دانشجوی دکترای تخصصی اندیشه سیاسی
بخش اول
چکیده
افغانستان قلمرو نا محدود در فراز کشورهای جهان سوم که با جغرافیای فقر و تنگدستی همداستان است. ساختار حکومت در این کشور نوعی ساختار تعریف ناشدهئی است که در قاموس سیاسی نمیگنجد. بحران قومیت در این کشور کلیدی ترین چالش گزار به نوسازی شده است، برای درک وضعیت اقوام در افغانستان و پیوند اقوام با نهادهای سیاسی و کنشگران سیاسی به مدل نظری خویش پیرامون بافت منحصر به فرد قومگرایی یا ناسیونالیسم قبیله گرا در افغانستان پرداخته ام. از آنجائیکه ترکیب نفوس افغانستان با تفکیک اقلیتها مشخص نیست و نمی توان مدعاهای را در این مورد پذیرفت.
از طرف دیگر پشتونها در افغانستان که مدعی اکثریت اند و مصرانه در تلاش اند تا قدرت سیاسی و جایگاه نخست اقتدار سیاسی را برای خودشان محفوظ داشته و حق بلا منازعه راس قدرت را برای خودشان قائل اند. چنین امتیاز قائل شدن به خویشتن در تمام رگههای طبقات مختلف جریان دارد که در این جستار به آنها پرداخته شده است، وفاداری به هژمونی قدرت سیاسی در گرایشهای قبیلوی مبدل شده به یک تابو که مشروعیت آن را نیز از مذهب به شکل اجتهاد خودی اخذ نموده اند. تنها راه برون رفت از چنین بحران گزار به تجربه دموکراسی است که با دست زدن به دموکراسیهای حد اقلی میتوان زمینههای نهادهای سیاسی فراگیر و پاسخگو را فراهم ساخت.
کلید واژگان: بحران، شکافهای اجتماعی، قومگرایی، اقلیتهای قومی
مقدمه
افغانستان کشوریست در حال گزار از سنت به مدرنیته که نیاز به نوسازی نهادهای اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی دارد. و ناچار باید در نهادهای سیاسی خود تغییرات عمدهای را بوجود آورد. طوری که دارون عجم اوغلو و جیمز رابنسون نقطه عزیمت جهان سوم به سمت نو سازی را در ایجاد و گسترش نهادهای فراگیر سیاسی میدانند، بوجود آمدن نهادهای گسترده به چرخه تکاملی توسعه منجر میشود. «منطق چرخه تکاملی از این واقعیت ناشی میشود که نهادهای فراگیر بر پایه ایجاد محدودیت در اعمال قدرت و توزیع متکثر قدرت سیاسی در جامعه به صورتی که اقتضای حاکمیت قانون است شکل گرفته اند». (عجم اوغلو و رابینسون، 1396: 414) بر علاوه تاثیر بحران قومیت بحرانهای ترکیبی دیگری چون سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی، محیط زیستی قرار دارد که این بحرانها در تقویت و رشد یکدیگر تاثیر میگذارند.
1) بحران سیاسی یکی از بحرانهای جدی افغانستان که دو تا ریشه دارند:- نخست عامل داخلی که مربوط شکافهای اجتماعی، جنگها و تمرکز گرایی قدرت در انحصار یک بخش خاص و دوم) عامل خارجی که بر میگردد به مداخلات کشورهای منطقه و جهان در امور داخلی این کشور. بحران سیاسی در افغانستان با بحران امنیتی، بحران اجتماعی، بحران فرهنگی و بحران اقتصادی ترکیب گردیده است.
2) بحران اقتصادی کشور با در نظر داشت سرمایههای سرشار طبیعی و معادن قابل توجه اما از فقیرترین کشورهای جهان به شمار میرود و از این منظر افغانستان در عمق بحران اقتصادی بسر میبرد. بحران اقتصادی در سایه بحران سیاسی تشدید یافته است.
3) بحران اجتماعی در یک تعریف ترکیبی از بحرانهای سیاسی، اقتصادی، فرهنگی میباشد اما بصورت مختص بحران اجتماعی متاثر از عواملی چون: شکافهای اجتماعی به ویژه قومی، زبانی و مذهبی، گسترده بودن سطح فقر، تفوق خواهی گروهی اقلیتهای قومی، عامل جغرافیا، بافت اتنیکی و توزیع جمعیت و تفاوتهای شهری و روستایی بوده است.
4) بحران محیط زیستی یکی از بحرانهای نسبتاً پنهان و شناخته نا شدهای افغانستان است که در این اواخر علایم آن چون مهاجرتهای داخلی که به دلیل تخریب محیط زندگی و از بین رفتن منابع ابی و غیره بوده به وضوح جامعه را متاثر ساخته است.
5) بحران فرهنگی عوامل تاثیر گذار: فقر فرهنگی، پائین بودن سطح دانش، غلبه تفکر سنتی مذهبی و گرایشهای بنیاد گرایی افراطی و تاثیر فرهنگهای وارداتی از بیرون کشور. بحرانهای مرتبط به هم: بحران سیاسی، بحران اجتماعی.
سوال پژوهش: دلایل بحران سیاسی و ناکار آمدی نظام سیاسی در شرایط فعلی افغانستان چیست؟ و راه خروج از این بحرانهای متراکم چگونه است؟
فرضیه پژوهش: بحران سیاسی و ناکارآمدی نهادهای سیاسی (جمهوری اسلامی) افغانستان مبتنی بر بحران قومی و غلبه قبیلهگرایی بر ساختار جامعه و نهادهای سیاسی است.
متغییرهای پژوهش: گرایش قبیلوی به عنوان متغیر مستقل و نظام سیاسی (جمهوریت) متغییر وابسته معرفی میشود.
1. مفاهیم اساسی
1-1. بحران: بحران پیشامدی است که به صورت ناگهانی و گاهی فزاینده رخ میدهد و به وضعیتی خطرناک و ناپایدار برای فرد، گروه یا جامعه میانجامد. بحران باعث به وجود آمدن شرایطی میشود که برای برطرف کردن آن، نیاز به اقدامات اساسی و فوقالعاده است. بحرانها بر حسب نوع و شدت متفاوتند. بحران یک فشارزایی بزرگ و ویژه است که باعث در هم شکسته شدن انگارههای متعارف و واکنشهای گسترده میشود و آسیبها، تهدیدها، خطرها و نیازهای تازهای بوجود میآورد.
بحرانها دورههایی هستند که داغ خود را بر چهره تغییرات مربوط به چرخه عمر سازمانها بر جای میگزارند. بحران عمدتاً از جنس فقدان و نهیستی است بر نامه ریزی نشده زمان بندی نشده، غیر مترقبه و تقریباً غیر قابل کنترل اند. (حسینی، 1385:9) واژهی چینی معادل بحران، تصویر بهتری از مؤلفههای سازنده آن را نشان میدهد. واژهی بحران در زبان چینی، از همان حروفی تشکیل شدهاست که «خطر» و «فرصت» را شکل دادهاند. بحران همانطور که نشانگر یک مانع، آسیب، ضایعه یا تهدید است؛ نشانگر فرصت برای رشد یا افول نیز میباشد.
2-1. قوم و قومیت: قومیت (ethnicity) یا گروه قومی (ethnic group) گروهی از انسانهاست که اعضای آن دارای ویژگیهای نیایی و اصل و نسبی یکسان یا مشترک هستند. همچنین گروههای قومی اغلب دارای مشترکات فرهنگی، زبانی، رفتاری و مذهبی هستند که ممکن است به آبا و اجدادشان برگردد یا بر اساس عوامل دیگری به وجود آمدهباشد؛ بنابراین یک گروه قومی میتواند که یک جامعه فرهنگی باشند. قوم در جوامع بردهداری و فئودالی نوعی دیگر از اشتراک افرادی است که دارای پیوندهای خونی هستند و سرزمین و زبان و فرهنگ مشترک دارند، ولی این اشتراک هنوز به اندازه کافی پایدار نیست.
از نظر آنتونی گیدنز «قومیت به دیدگاهها و شوههای عمل فرهنگی که اجتماع معینی از مردم را متمایز میکند اطلاق میشود». (گیدنز، 1382: 278) بنا بر این قومیت نمایانگر متمایز بودن از سایر گروههای قومی میباشد و تمایز قایل شدن در جوامع که تعدد قومی دارند جز اساسی قوم گرایی و نگاه قومی به جامعه میباشد. بنا بر این ویژگیهای شخصی و متمایز بودن قومی نظیر پدیدههای اجتماعی چون زبان، تاریخ، تبار، مذهب، شیوههای لباس پوشیدن، آرایش و سایر ویژگیهای تمایزی را در بر میگیرد.
3-1. اقلیتهای قومی: اقلیت یا گروه اقلیت، اشاره به دستهای از افراد است که متفاوت از اکثریتِ جامعهای هستند که قدرت اجتماعی را در دست دارند. در چنین شرایطی، اکثریت ممکن است مواضعِ اکثریتیِ خود را بهشکلِ قانون نیز تعریف کرده باشد. تفاوتهایی که اقلیت در یک جامعه را میسازند میتوان در ویژگیهای انسانی از جمله قومیت، نژاد، مذهب، طبقه اجتماعی، جنسیت، ثروت، سلامت یا گرایش جنسی افراد جستوجو کرد. اعضای اقلیت اکثراً توسط دیگران مورد تبعیض قرار میگیرند و در وضع نامناسبتری قرار دارند. اعضای گروه اقلیت عموماً سهم کمتری از مزیتهای اجتماعی چون قدرت، ثروت و احترام را دارند. گروه اقلیت یک مفهوم جامعهشناسی و نتیجه تفاوتها است. در علوم اجتماعی، اصطلاح «اقلیت» گاهی برای توصیف روابط قدرت اجتماعی میانِ گروه فرادست و فرودست بهکار میرود و نشان دهنده «تفاوت جمعیتی» در درون یک جمعیت است. کنشگران اجتماعی ممکن است در طیف گستردهای از مسائل از زبانِ حقوق اقلیتها از جمله حقوق دانشجویان، حمایت از حقوق مصرفکننده، حقوق زنان، حقوق کودکان و حقوق جانوران استفاده کنند.
4-1. قبیله: قبیله یک واحد اجتماعی است که از خانوادهها و طوایف و دستههاتی متعددی بر مبنای تبار، فرهنگ و احساس مشترک شکل گرفته است. ماکس وبر در توضیح این مفهوم و خصوصیات قبیله میگوید: قبیله گروهی است که در یک قلمرو خاص زندگی میکند و یا تعهد به گرفتن انتقام خون خویشاوندان، وحدت و انسجام مییابد و اعضای آن بصورت نسبی یاسببی با یکدیگر خویشاوند هستند. (عارفی، 1393: 145) بنابراین تعریف و تعریف که از قومیت شد دیده میشود که تقریباً با همدیگر در مناسبت کلی و جزئی قرار دارند. بنابراین اقوام در بسیاری از جوامع به ویژه شرقی از قبایل مختلف تشکیل یافته است که در یک کلیت قومی دارای هویت قومی بزرگتر قرار میگیرند.
4-1. شکافهای اجتماعی: شکافهای اجتماعی یا Social cleavage عبارت از تعارضات، اختلافها و تفاوتهای موجود در جامعه است و یا شکافهای اجتماعی در واقع ترکهای است که در سطح جامعه بوجود میآید و جامعه را دچار یک تجزیه میکند، بنابرین جامعه افغانستان دارای شکافهای اجتماعی بسیار متعدد است. و هرچه تعداد شکافهای اجتماعی بیشتر شود پوتنسیال اختلاف و کشمکشها نیز بیشتر میشود. اگر شکافهای اجتماعی به درستی مدیریت شود میتواند درجهت پویائی جامعه استفاده به عمل آید و در غیر آن میتواند تعداد شکافها با توجه به عمیق شدن شان جامعه را دچار بحران بزرگ نماید. از این لحاظ گروهای اجتماعی در راستای شکافها به میان میآیند.
2. پیشینه پژوهش
بحث قومیتگرایی از گذشته وجود داشته است اما بصورت کار اکادمیک پرداختن به عوامل و انگیزههای رشد قوم گرایی و تاثیر آن بر سیاست و ساختار قدرت سیاسی، اقتصاد، نهادهای اجتماعی و فرهنگی متاسفانه به دلایل سیاسی چندان توجه نشده است و فقط بصورت عوامل و متغییرهای جانبی در برخی از کتابها به آن پرداخته شده است مانند کتاب “شناسنامه افغانستان” نوشته بصیر احمد دولت آبادی (1382)؛ “جامعه شناسی سیاسی افغانستان” نوشته دکتر سید قیوم سجادی (1391)؛ “افغانستان جغرافیای بحران” نوشته دکتر صاحب نظر مرادی (1390) “نقدی بر ساختار نظام سیاسی در افغانستان” نوشته دکتر مجیب الرحمن رحیمی (1387)؛ “توسعه سیاسی در افغانستان با مطالعه موانع و چالشها” نوشته دکتر محمد اکرم عارفی (1393)؛ “پاسخ سنت به سکولاریسم در افغانستان” نوشته یاسین رسولی (1386)؛ “علل عقب ماندگی افغانستان” و راههای بیرون رفت نوشته علی جان رحمانی یزدری (1386)؛ “افغانستان و حق بر توسعه” نوشته محمد صادق دهقان (1386)؛ “چرا پس مانده ایم؟” نوشته شفیع الله کارورز خاوری (1391)؛ “بحران هویت ملی در افغانستان” نوشته دیدار علی مشرقی (1389) و برخی مقالهها و منابع دیگر که در دسترس من قرار ندارد به ویژه به نقش اقوام در سیاست افغانستان توجه شده است.