فلسفه

کاربرد روش و نظریه پدیدارشناسی در علوم سیاسی

جاوید راحل دانشجوی مقطع دکتری دانشگاه آزاد اسلامی واحد مشهد

بخش نخست

چکیده

پدیدارشناسی در علوم‌سیاسی روشی است که با رویکرد تفسیرگرایانه در اواخر قرن بیستم به شدت گسترش یافت، این حوزه فکری رسماً با هوسرل با تلفیقی از اندیشه‌های متفکران عصر روشنگری چون دکارت، کانت، هیوم آغاز گردید او که در صدد علمی ساختن فلسفه بود ولی با هایدگر از حوزه فلسفه به پدیدارشناسی هرمنوتیک گسترش یافت و با شوتس وارد حوزه علوم اجتماعی گردید. چون رهیافت پدیدارشناسی به عنوان روش کیفی از نوع تکثر روش شناختی بهره می‌جوید و با چنین تکنیک‌‌های جهان سیاست مملو از رفتارها را مورد شناخت و امکان پذیر می‌سازد.

در واقع اگر خود را بصورتی در نظر بگیریم که نقشی در بازی حقیقت ندارد، آنگاه به بازیگرانی تک و تنها تبدیل می‌شویم که در این صورت تنها بتوانیم زندگی درونی خود عمل کنیم و هیچ بازی همگانی وجود نخواهد داشت، و تنها مجال خصوصی به جای می‌ماند. بنابرین رویکرد پدیدارشناسی به عنوان یک رویکرد تفسیرگرایانه به مدد دانش سیاسی خواهد آمد.

کلید واژه‌ها: پدیدارشناسی، اپوخه، بین‌الاذهانی، دازاین سوژه، آبژه، زیست‌جهان

مقدمه

پدیدارشناسی دیدگاهی تأویل گرایانه و هرمنوتیکی است. بیش از هر چیز دفاع از شیوه درست و آزاد تفکر است که بنیادی‌ترین راه رهایی از جهل و جذمیت و از بحران و انسداد فکری و فرهنگی می‌باشند. راهی آزادانه برای رهایی دانستن آدمی از بی بنیادی که نتایج آن هرچه باشد، صرف روش آن تجربه شیوه‌ای از تفکر در باره هر چیزی اعم از دنیای درون خویشتن یا جهان پیرامون ماست که با رویگردانی از هر آنچه جز متعلق فکری ماست آغاز می‌گردد. (آقا جری و صحرائی، 1393: 3) پدیدارگرایی نظریه‌ای است که بر اساس آن همه گزاره‌های ناظر بر جهان مادی بی کم و کاست قابل ترجمه به گزاره‌هایی در باره تجارب حسی ممکن یا واقعی هستند یا به عبارت دیگر، تمام گزاره‌های ناظر به جهان خارج قابل استنتاج از گزاره‌های مربوط به نمونه ظاهری یا قابل تحلیل به این گزاره‌ها هستند. (تامس در بروز و لو، 1393: 54)

پدیدارشناسی بر ضرورت درک مفاهیم مندرج در پدیده‌های اجتماعی و ماهیت ارزش‌ها تاکید دارد. برای شناخت پدیده‌های انسانی باید به دنیای ارزش‌های انسانی پی برد. تا به درون معانی و ارزش‌ها پی نبریم، نمی‌توانیم به واقعیت پدیده‌ها و روابط شان دست یابیم. پدیدارشناسی ذهنیت و کیفیت پدیده‌های اجتماعی را بسیار پیچیده می‌داند. چون پدیدارهای اجتماعی شی نیستند لذا نمی‌توان آنها را همانند اشیاء مطالعه کرد و برای شناخت پدیدارهای انسانی باید به دنیای ارزش‌های انسانی پی برد و آنرا تشریح و تبیین نمود و به پیوند میان آن پدیده‌ها شناخت حاصل نمود و این امر در صورتی ممکن است که رفتار انسان‌ها را مورد مطالعه قرار داد و رفتار انسانی را نیز در طبیعت آن می‌توان دنبال کرد.

تمرکز اصلی تحلیل پدیدارشناختی بررسی تجربه آگاهانه است و هدف آن توصیف تجربیات زندگی به همان صورتی که در زندگی واقع شده اند. پدیدارشناسی فرد را بخشی از محیط می‌داند. اگر چه خود و جهان را تشکیل می‌دهد، و در جهان زندگی می‌کند، جهانی از روابط، اعمال معنی دار و زبان. (دارابی، 1388) پدیدارشناسی از جهات مختلف در حوزه علوم اجتماعی و سیاسی حایز اهمیت است و بر لزوم توجه به دنیای معانی کنشگران و نقش مداوم عمل تفسیر و هر نوع کنش متقابل اجتماعی و نیز شناخته شدن دنیای اجتماعی انسان‌ها تأکید ورزیده و اثبات‌گرایی را ناتوان از ورود به ذهنیات و اغراض واقعی افرادی که موضوع بررسی پژوهشگران است، دانسته اند. (نظری و صحرائی، 1393: 10) خلاصه اینکه: 1) در این نگرش رابطه ذهن و عین / سوژه و آبژه مورد باز اندیشی قرار می‌گیرد. 2) این که در باره جایگاه علوم عینی و اثباتی / پوزیتویسم، فهم انسانی مدرن از خود و اصالت و معنا داری این خود فهمی به نقد و ارزیابی می‌پردازند. 3) این که از چنین دیدگاهی است که همه توضیحات نظریات قدیم و جدید در باره جهان ارائه دارند، قابل تردید می‌شود و بطور طبیعی در نتیجه چنین تردیدی ارزش‌های پذیرفته شده سیاسی و اجتماعی و اندیشه خردگرایانه و ترقی و وحدت تاریخی نظریات دستخوش تردید می‌شود. (نظری و صحرائی، 1391: 18)

پرسش اصلی این پژوهش: آیا پدیدارشناسی به عنوان یک رویکردسیاسی چقدر می‌تواند فرصت کافی برای مطالعه پدیدارهای سیاسی داشته باشد؟

پاسخ ابتدایی یا فرضیه پژوهش: پدیدارشناسی با باز ساختن مسیری جدید پژوهش و تحقیق پیرامون پدیدارهای سیاسی راهی به سمت کثرت گرایی نگرش به سیاست را میگشاید.

1. تبارشناسی پدیدارشناسی

پدیدارشناسی ساختارهای تجربه آگاهانه را آنچنان که از منظر اول شخص تجربه می‌شود همراه با شرایط مرتبط تجربه، بررسی می‌کند. ساختار مرکزی هر تجربه‌ای قصدیت آن است، یعنی اینکه آن تجربه به واسطه محتوی یا معنایش رولی به عین در جهان دارد. (اسمیت، 1393: 19) پدیدارشناسی در حقیقت دامنه گستره تجربه‌ها است از جمله ادراک، تخیل، تفکر، میل، اراده، عاطفه و غیره. خاستگاه پدیدارشناسی به چند رشته فکری بر می‌گردد که ایده‌آلیسم فلسفی، روش‌شناسی ذهن‌گرا و انتقاد علیه چشم انداز مکتب رفتارگرایی در روانشناسی بود. پدیدارشناسی تنها به ذکر این که انسان‌ها بطور ناخود‌آگاه در تجربه زیستن شان از ماهیات پدیده‌های اجتماعی به توافق بین‌الاذهانی برسند بسنده نمی‌کند، بلکه سعی در درک ماهیت واقعیات خارجی داشته باشند. کسب ماهیت اشیاء بر دو گونه امکان دارد. 1. تنوع آیدتیک یعنی تأمل در باب افق انتظارات ما که در آن آگاهی به عنوان موضوع خارج از ذهن مطالعه می‌شود. 2. اپوخه که با مواجه حضوری با واقعیت است که امکان دریافت دانش به شکل مستقیم و بی واسطه و بدون پشفرض‌های ذهنی تأکید می‌شود. بدین ترتیب پدیدارشناسی چهارچوب نظری ارائه نمی‌دهد بلکه بیشتر به معاینه و توصیف پدیدارها بدون پیش داوری‌های قبلی توجه دارد و معتقد است برای آن که بتوانیم به ماهیت اشیاء راه یابیم باید هرگونه پیش فرض و آگاهی پیشین (که در باره آن پدیده داریم) را در پرانتز بگزاریم تا بتوانیم آن شی را بگونه‌ای خالص تجربه کنیم. (دارابی، 1388) در پدیدارشناسی پدیدارها ماهیتی و شهودی اند، پدیدارشناسی نهضت فلسفی است که به تحقیقی توصیفی برای تبیین پدیدارها می‌پردازد و قوانین بر اساس مشاهده حسی صدق و کذب پذیر نیستند.

پدیدارشناسی پس از جنگ جهانی دوم در برابر رفتار گرایی قرار گرفت. رفتار گرایان باور دارند که از طریق مشاهده رفتاری نمی‌توان شناخت مناسبی از سیاست به دست آورد مگر این که این رفتارها با اندیشه انسان قابل درک باشد. و در چنین امری ذهن انسان خود عامل تشکیل دهنده تصاویر خارج از ذهن است نه به عنوان یک تصویر بردار مستقل از واقعیات.

انواع پدیدارشناسی‌ها: پدیدارشناسی عموماً به دو شکل تعبیر شده است، ریشه‌ای در فلسفه یا جنبشی در تاریخ فلسفه، اما بصورت تحت‌الفظی «شناخت یا بررسی پدیده‌هاست. شناخت نمودها {یا ظهورات} چیزها، یا چیزها آنچنان که در تجربه ما نمودار می‌شوند، یا آنچنان که ما چیزهارا تجربه می‌کنیم، و از آن چنان که از نظر سوبژکتیو یا اول شخص تجربه می‌شود موضوع بررسی قرار می‌دهد». (اسمیت، 1393: 13)

1. پدیدارشناسی متعالی[1] که در جستجوی پیدا کردن ماهیت علوم اجتماعی و فرهنگی است تا واقعیت مربوط به آن ماهیت را تدوین کرده و کارایی روش‌های تجربی را زیر سئوال ببرد. هوسرل به این نحله تعلق دارد.

2. پدیدارشناسی وجودی[2] نظریه تقدم وجود را پذیرفته و در بستر فکر خود جنبش وجود گرایی یا اگزیستانسیالیسم را ایجاد کرد. سارتر، مرلوپونتی و هایدگر از این بخش اند.

3. پدیدارشناسی تاویلی[3] که هدف آن دقیقاً بر انگیختن تامل و باز اندیشی است که گادامر و پل ریکور به این نحله فلسفی وابسته است. در این بینش  زبان نقش عمده ای را ایفا می‌کند.

چیزی که در هرسه نحله پدیدارشناسی استعلایی، وجودی و تأویلی مشترک است، تمرکز بر کشف شیوه‌ای است که افراد چه بطور مشخص و چه گروهی تجربه‌های خود را درک کرده و آنرا بخشی از آگاهی خود می‌کنند. پدیدارشناسی تجربه کردن به معنی زیست کردن است در جهان ممکن، پدیده‌های بیشماری باشد که ما تجربه نمی‌کنیم زیرا با زیست‌کردن‌ها تجربه ارتباط نمی‌گیرند. ولی هر آنچه که به مشاهده و بعد تجربه گردیده که آنگاه است که آنرا توصیف می‌کنیم و از آنجا که این آدمیان هستند که معانی را می‌سازند، هنگام ساخت معانی چه را انتقال دادند و چگونه معانی را می‌سازند. (ملایری، 1395: 61)

چنین تعریفی است که چیزها آنچنان که نمودار می‌شوند یا چیزها آن چنان که بازنموده می‌شوند و یا متعلق معرفت واقع می‌شوند، پدیدارها درک می‌شوند پدیدارشناسی است. پدیدارشناسی تا همین اواخر رنگ و بوی نداشت ولی اکنون هر آنچه که جان لاک از آن کیفیات ثانویه چیزهای می‌نامید و با کمال مطلوب دکارت یا در نظریه معرفت امانوئیل کانت که متقاصد عقل‌گرایانه و تجربه‌گرایانه را به هم می‌آمیزد جز پدیدارشناسی نمی‌توان حساب کرد.

1-1. چیستی پدیدارشناسی

در معرفت شناسی میکوشیم به پرسش‌های از این دست پاسخ دهیم که چگونه بتوانیم شناخت به دست آوریم؟ پاسخ آن خیلی دشوار است. اگر قطعیت و یقین را معیار قرار دهیم و آنرا لازمه شناخت و دانش قرار دهیم بنابراین شناخت غیر قابل دسترس خواهد بود، و اگر چنین تصور داشته باشیم از شناخت که چیزی کمتر از یقین باشد در این صورت شناخت تا اندازه‌ای ممکن می‌شود. معرفت شناسی باعث می‌شود برای شناخت و دانش راهی میانه و تعادل میان دو معیار بیابیم: راهی میان معیاری که کف آن آنقدر پائین است که هر باوری را دانش به حساب میآورد و معیار دیگری که سقف آن قدر بالاست که انش را دست نیافتنی می‌کند. (باجینی، 1394: 67)

پدیدارشناسی دانشی است که تأکید بر شناخت پدیده دارد. به لحاظ تبارشناسی واژه‌ای است بر گرفته شده از فعل فاینوستای[4] که به معنی آشکار شدن یا ظاهر شدن است. اگر فنومن به معنی موجودات محسوس، جزئی، صیرورت پزیر و گزرنده که جنبه سایه‌ای داشتند بکار می‌رفت، ایدوس به معنی دیدار ومثال دانسته می‌شود. (نقیب زاده و فاضلی، 1385: 30) چیزی که در این فرایند مهم است تجربه پدیدارهاست؛ در نخست پدیدارها به واسطه حواس قابل تجربه اند و اما برای مفهوم سازی آن نیاز به تفسیر و توصیف می‌افتد. «پدیدارشناسان می‌کوشند شیوه‌ای را که افراد برای کنار هم قراردادن پدیدارهایی که تجربه کرده اند و برای فهم جهان پیرامون خود و در نهایت ایجاد جهان بینی بکار می‌برند، توضیح دهند». (نظری و صحرایی، 1393: 10)

پدیدارشناسی بر معناسازی به عنوان تجربه چونان جوهر تجربه انسانی تأکید دارد. از تجارب مشترک پدیدار واحدی بوجود میآید بنابراین تجارب افراد مختلف تحلیل و مقایسه می‌شود تا جوهر و پدیده‌هایی چون شرکت در تظاهرات سیاسی و غیره مشخص شود. در پدیدارشناسی تأملات از قلمرو انتزاعی به سپهر تجربه زندگی معطوف می‌شود. پدیدارشناسی عبارت از توصیف پدیدارها به عنوان هر چیزی که بر آگاهی پدیدار می‌شود. (نظری و صحرائی، 1391: 21) از پدیدارشناسی در قلمروهای مختلف برداشت‌های متفاوت از آن صورت می‌گیرد. از منظر پدیدارشناسی پدیده چیزی است که در تجربه‌های بی واسطه ظاهر می‌شود. یعنی جدا از موجودیت و منفک از عینیت‌های فزیکی افکار و احساسات وجود دارد. در وجدان یا ذهن فرد به طور مشخص نمود پیدا می‌کند.

در سنت افلاطون شناخت در حد فنومن بی ارزش و بی اعتبار است و ذهن باید به سیر صعود خودش می‌پرداخته و از حد فنومن‌شناسی گذشته و به مُثل برسد. پدیدارشناسی علم تجربی مطالعه توصیفی هر حقیقت معلوم و معین تعریف می‌شود که با تحقیق بدون فرض و بدون توجه به این که پدیدارها برایش مفهوم و معلوم هستند، به دقت پدیدارها را توصیف و تشریح می‌کند. سی اس پیترس فیلسوف آمریکایی پدیدارشناسی را شامل همه موضوعات و مقولاتی می‌داند که می‌توان آن را در معنای وجود و هستی گنجانده در واقع او پدیدارشناسی را نوعی هستی شناسی می‌داند. (دارابی، 1388)

2-1. واژه شناسی پدیدارشناسی

به لحاظ تبارشناسی واژه‌ای است بر گرفته شده از فعل فاینوستای (Phainesthai) که به معنی آشکار شدن یا ظاهر شدن است. معادل انگلیسی آن (Appear) و معادل آلمانی آن (Erscheinon) و معادل فارسی آن (نمود) است. از جهت واژه شناسی فنومن اصطلاح یونانی بوده که در مقابل ایدوس (eidos) بکار برده می‌شد، بواسطه ادموند هوسرل به فنومن پسوند لوژی (logy) که مآخوذ از منطق یا لوگوس (logos) است بکار برد. هایدگر لوگوس و لوژی را در اصل مصدر لیژین (legein) به معنی آشکار کردن می‌خواند. فرهنگ انگلیسی آکسفورد phenomenology یا پدیدارشناسی را چنین تعریف میکن: الف) علم پدیدار‌ها به عنوان علمی متمایز از علم هستی (هستی شناسی) ب) آن شاخه از هر علم که پدیدارهایش را توصیف و طبقه بندی میکند. و به معنی نمود یا ظهور آمده است. بنا بر این معنی فنومنولوژی یا پدیدارشناسی بررسی فنومن یا پدیده است که به معنی تحت الفظی نمودها در برابر بودها میاید.

کلمات پدیدارشناسی عبارت از مطالعه یا شناخت پدیدار است چون هر چیزی که ظاهر می‌شود پدیدار است. این قلمرو در عمل نا محدود است و نمی‌توان آنرا در محدوده علم خاص قرار داد. ظاهر و نمودها که توجیه می‌شوند در واقع پدیدارشناسی انجام میابد. این مسئله از ویلیام دهول که می‌خواست جغرافیای پدیدارشناسی را دایر کند (1847) یا ارنست ماخ که یک پدیدار شناس فزیک عمومی را در نظر داشت (1894) تا شاردن که «فزیک افراطی» او می‌خواست فقط پدیدار را کشف کند، صادق است. هم چنان هر پدیداری که بتواند تحت عنوان پدیدارشناسی قرار بگیرد. (دارتیک، 1376: 3)

3-1. چشم انداز تاریخی پدیدارشناسی

رنسانس فلسفه غربی را وارد مرحله جدیدی ساخت که دو تا نتیجه داشت یکی عقل‌گرایی که بانی آن رنه دکارت فرانسوی بود که بر معقتدات جذمی تکیه داشت اما در خط مخالف و جدای از کلیسا؛ و دوم تجربه گرایی که توسط فرانسس بیکن پایه ریزی گردید. رنه دکارت بنیان گزار فلسفه خردگرایی عصر جدید است او با توجه به اصول ریاضی در صدد روشمند سازی فلسفه بر این بنیاد بود. نخستین بار فریدریش اوتینگر ذاهد آلمانی واژه پدیدارشناسی را در مفهوم دینی و به معنی مطالعه نظام الهی حاکم بر روابط بکار برد. او که در سال 1736 واژه فنومن لوجیا را از ریشه‌های لاتینی و یونانی استخراج و زمینه را برای کسانی دیگر چون یوهان آینریش لامبرت که از پیروان کریستیان ولف بود فراهم نمود. نخستین متن که اصطلاح پدیدارشناسی بکار رفته در کتاب ارغنون جدید یعنی اصطلاح آلمانی فانومونولیجیا بکار گرفته شد که به مفهوم نظریه وهم و پندار بوده است. او این واژه را مبتنی بر دلالت بر نظریه نمودها در ریاضی بکار برد. هم چنان برنتانو که تاثیر عمیق بر هوسرل گزاشت با تأکید بر ادراک باطنی به عنوان منشاء شهودی، معرفت نفس تاکید داشت و همه استنتاجات فلسفی را بر گرفته از تجربه انسانی با رویکردی درون نگری و خود کاوی عنوان نمود.

بنابراین می‌توان گفت که: میراث فلسفه مدرن که در درجه نخست در ارتباط با پدیدارشناسی مورد توجه قرار می‌گیرد سه متفکر تاثیر گذاشتند. رنه دکارت، امانویل کانت و دیوید هیوم. اساس پروژه مدرنیته به لحاظ فلسفی رابطه بین دانستن و بودن است. (علمداری، 1398) مبنی این موضوع رابطه مستقیم با نقش سوژه‌گی و اهمیت سوژه در فلسفه دارد که از دکارت پدیدار شده و بگونه‌ای تفکر استعلایی یا در نزد هوسرل به تقلیل‌گرایی استعلایی منجر گردیده است. سوژه و آبژه در فلسفه دکارت با رابطه‌ی یک‌طرفه بر قرار گردیده است. اما هوسرل این رابطه را دو طرفه «از طرفی رابطه سوژه و آبژه و رابطه آبژه و سوژه و از طرف دیگر رابطه خود سوژه‌ها با یکدیگر نیز مطرح است». (علمداری، 1398)

کانت با تاثیر از لامبرت از مفهوم پدیدارشناسی عمومی که مقدمه‌ای بر میتافزیک است حرف می‌زند، که خود بر پدیدارشناسی انتقادی منجر گردیده است. امانویل کانت در نوشته هایش هرازگاهی از این اصطلاح استفاده کرد. او فنومن را آنچه از منشاء تجربه است به حساب می‌آورد. «او در نقد عقل محض در پی آن بود که تا ساختار فاعل و عملکردهای روان را پژوهش کند و قلمرو ظهور پدیدارها را مشخص نماید. پدیدارها در نظر کانت آن چیزهایی هستند که در صور ماتقدم احساس، یعنی در زمان و مکان تحقق پیدا می‌کند». (نقیب زاده و فاضلی، 1385: 31) در ارتباط با کانت بحث قوام بخشی[5] نیز مطرح است. این بحث در باره مفهوم شاکله‌های کانت است که در اینجا ذهن در حال شکل دادن به جهان است و ما فقط با رابطه سوژه و آبژه دکارتی مواجه نیستیم ولی بازهم می‌بینیم که هوسرل وقتی مفهوم امر پیشین را متحول می‌کند ما را از یک دایره صرفاً عقلی پیشین که دکارت به آن علاقمند بود، فراتر می‌برد و جا را برای ورود به حوزه زیست جهان باز می‌کند. (علمداری، 1398) این است که هوسرل با جهانی که در آن بودن به مراتب پیچیدگی نسبت به آنچه کانت می‌اندیشید مواجه می‌شود که فلسفه‌ی بیشتر انضمامی‌تر بوجود می‌آید.

نیکولای هارتمن فیلسوف نو کانتی که متاثر از شهودگرایی اخلاقی کانت، اخلاق ارسطو و نظام پدیده شناختی ارزشی است، در تبیین روش شناسی، بر مطلق گرایی ذات ارزش‌ها و این نظریه که ذوات ارزش امری غیر عقلانی است و برای ما نه از طریق تعقل بلکه به صورت شهودی شناخته می‌شود، تأکید داشت. (دارابی، 1388): به نظر موریس مرلوپونتی او انسان بطور مستقیم به هستی و حقیقت از طریق آگاهی ادراکی دست میابد. به نظر مرلوپونتی از طریق پدیده‌شناسی ادراک نائل شدن به درجات دیگر تجربه همچون پدیده شناسی حقیقت بین‌الاذهانی و هم چنین پدیده‌شناسی اخلاقی، دینی و تجربه زیبائی شناسی نیز امکان پذیر می‌گردد. (دارابی، 1388) یوهان گوتلیپ فیخته نیز بر اصطلاح پدیدارشناسی توجه داشته نموده است.

دیوید هیوم با نگاهی پدیدار شناسانه به دین و عوامل پیدایش آن پرداخته است: «اگر بخواهیم دین را درست بشناسیم باید به جای جستجو در کتاب‌های آسمانی یا آموزش‌های فردی پیشوایان آن به عقاید و رفتار پیروانش بنگریم». (نقیب زاده و فاضلی، 1385: 31) به باور هیوم دانشی در حد پدیدارها ممکن است چون پدیدارها فاقد جوهر اند و صرفاً با حواس قابل شناخت می‌باشند. پس از این متفکران به صورت جدی تری به مباحث پدیدار شناسانه نگریستند. بحث اپوخه هوسرل از دل شکاکیت دیوید هیوم در آمده است یا حد اقل شکاکیت هیومی در رابطه با فلسفه هوسرل بسیار مهم است.

آخرین شخص که قبل از هوسرل این مباحث را جدی مطرح نموده است، هگل است. او در سال 1807 کتابی نوشت تحت عنوان “پدیدارشناسی روح” در این کتاب از پدیدار به عنوان تجلی روح یا ایده، نحوه و مرتبه آن در زمان و مکان به تفصیل بحت می‌نماید. به باور هگل همچنان بحث آگاهی یا تجلی آگاهی نزد بشر موضوعی است که وی دستگاه فلسفی خویش را به آن نهاده است. به باور هگل: «جهان بدان گونه نیست که بر ما ظاهر می‌شود، بلکه جهان واقعی جهانی است که از طریق اندیشه فلسفی درک و فهم شده باشد و به مرحله دانش مطلق رسیده باشد». (نقیب زاده و فاضلی، 1385: 32)

«به نظر هگل چون مطلق شناختنی است، بدان جهت به عنوان من یا روح قابل توصیف است، به گونه‌ای که پدیدارشناسی در آغاز عبارت از فلسفه مطلق یا فلسفه روح است، اما این فلسفه در عین حال پدیدارشناسی هم است یعنی سیر صبورانه راهی است که روح در تمام طول تاریخ طی می‌کند». (دارتیک، 1376: 4) هگل پدیدارشناسی را تحقق در باب پدیدارهایی می‌دانست که تجلی روح و مرحله‌ای از تحقق آن دانسته می‌شود؛ پدیدار سیرت ذات است، حقیقت اینجا و اکنون به دست می‌آید، اما عین حقیقت مطلق نیست، و مرحله‌ای از سیر و صیرورت آن است و پدیدارشناسی مطالعه است در همین نحوه تجلی تدریجی مطلق در جهان. (نقیب زاده و فاضلی، 1385: 32) تعریف هگل از پدیدارشناسی علمی است که آگاهی روح به طریقی که بر ما ظاهر می‌شود و آنچنان که فی نفسه وجود دارد. بلاخره با تعریف دقیق کلمه؛ این هوسرل است که عملاً پدیدارشناسی را وارد فلسفه قرن بیستم ساخت و به جای هستی‌شناسی او از پدیدارشناسی صحبت نمود.

موریس مرلوپونتی (1961-1908) الگوی را که او در روش شناسی ارائه می‌دهد این است که برای رسیدن به حقیقت باید از پدیدارشناسی درک کمک گرفت و این امر از طریق قرابت بین پدیدارشناسی و هرمنوتیک به ذوات را تأکید می‌کند. این ذات‌های درونی آگاهی از تجربه زنده را در دسترس ما قرار می‌دهد که از ذوات استعلایی اند. آگاهی وابسته به ادراک است در نتیجه تعیین اندیشه‌ها بر یقین ادراک مبتنی است این یقین همزاد پژوهش پدیدارشناسانه باید نشان دهد و تصدیق کند. او تجربه فردی را مطرح نمود و او باور داشت که هرکسی جایگاه منحصر به خود را در زمان و مکان دارد چون هرکدام از ما وجود منحصر به خود را داریم لذا واقعیت‌ها را فقط بر پایه دیدگاه فردی منحصر به خود درک می‌کنیم.

جنبش تاریخی پدیدارشناسی سنت فلسفی که در نیمه اول قرن بیستم بواسطه ادموند هوسرل، مارتین هایدگر، موریس مرلوپونتی، ژان‌پل سارتر و سایرین بمیان آمد. در جنبش تاریخی پدیدارشناسی به شالوده کل فلسفه در برابر اخلاق، متافزیک یا معرفت شناسی محسوب گردید. پدیدارشناسی درک و توصیف کیفیات معنی و سیع‌تر و غنی‌تر از صرف احساس است. لذا دو تا سنت پدیدارشناختی در غرب از هم باز شناخته می‌شوند که در سراسر قرن بیستم عملاً حضور داشته است. نخست رشته‌ای از رشته‌های فلسفه که در اروپای قاره به آن توجه شده است. دوم فلسفه ذهنی در سنت اتریشی، انگلیسی و آمریکایی است که تحت عنوان فلسفه تحلیلی نامیده شده است.

همانطوری که قبلا نیز اشاره کردیم فلاسفه گزشته به نحوی با پدیدارشناسی سروکار داشتند، و هر کدام گوشه‌ای از این معرفت روش‌شناسانه را به امری مستقل نگاه کنند پرداخته اند. ولی پدیدارشناسی هوسرل است که وارد مرحله‌ای جدید و یا به تعبیری زاده می‌شود با این حساب می‌توان از هفت گونه‌شناسی مختلف پدیدارشناسی یاد آور شد.

1. پدیدارشناسی تقویمی استعلائی به بررسی آن موضوع می‌پردازند که اعیان چگونه در آگاهی محض یا استعلایی تقویم می‌شوند و مسائلی را که به نحوی به جهان طبیعی پیرامون ما ربط دارند کنار می‌گزارد.

2. پدیدارشناسی تقویمی طبیعت‌گرایانه این موضوع را بررسی می‌کند که آگاهی به چه صورت چیزهایی را که در جهان طبیعت هستند تقویم می‌کند یا به چنگ می‌آورد و همداساتا با رویکرد طبیعی فرض می‌کند که آگاهی بخشی از جهان است.

3. پدیدارشناسی اگزیستانسیال به بررسی اگزستانس انضمامی بشر می‌پردازد. از جمله تجربه ما از انتخاب اختیاری یا عمل در وضعیت‌های انضمامی.

4. پدیدارشناسی تکوینی تکوین معانی چیزها در درون جریان تجربه خود شخص را بررسی می‌کند.

5. پدیدارشناسی تاریخ گرایانه زایشی به بررسی این موضوع می‌پردازد که معناء آنچنان که در تجربه جمعی در طول زمان زاده می‌شود.

6. پدیدارشناسی هرمنوتیکی به بررسی ساختارهای تفسیری تجربه می‌پردازد به این گونه جنبه‌های پیرامون خویش در جهان بشریمان، مشتمل بر خود و دیگران، را می‌فهمیم و چگونه به آنان می‌پردازیم.

7. پدیدارشناسی واقع‌گرایانه ساختار آگاهی و قصدیت را بررسی می‌کند آنهم با این فرض که این ساختار در جهانی واقعی حادث می‌شود که تا حد زیادی بیرون از آگاهی است و چنان نیست که به نحوی آن را بوجود آورده باشد. (اسمیت، 1393: 40-41)

2. پدیدارشناسی به مثابه روش

پدیدارشناسان کلاسیک تقریباً سه روش قابل تشخیص از یکدیگر را به کار می‌بستند: 1- ما نوعی از تجربه را همانطور که در تجربه گزشته خودمان می‌یابیم وصف می‌کنیم از این قرار، هوسرل و مرلوپونتی از توصیف ناب تجربه زیسته سخن می‌گفتند. 2- ما نوعی از تجربه را با ربط دادن آن به ویژگی‌های مرتبط زمینه تفسیر می‌کنیم. به این طریق هایدگر و پیروانش از هرمنوتیک، یعنی هنر تفسیر در زمینه مخصوصاً زمینه اجتماعی و زبانی دم می‌زدند. 3- ما صورت نوعی تجربه را تحمیل می‌کنیم در نهایت همه پدیدارشناسان کلاسیک، تخیل تجربه را به کار می‌بستند. (اسمیت، 1393: 21)

همچنان بعداً این روش‌ها گسترش پیدا کرد و دو مورد دیگر نیز به آن افزوده شد: 3- در الگوی منطقی، معنا شناسانه پدیدارشناسی، شرایط صدق را برای نوعی از اندیشیدن (مثلاً در جای که می اندیشم سگ‌ها گربه‌ها را دنبال می‌کنند) یا شرایط برآورده شدن را برای نوعی از قصد (مثلاً در جای که قصد لازم یا میخواهم از روی آن مانع بپرم) مشخص می‌کنیم. 5- در سرمشق آزمایشت علم اعصاب از نوعی شناختی آن، آزمایش‌های تجربی طرح می‌کنیم که وجوهی از تجربه را تصدیق یا ابطال می‌کنند.

پدیدارشناسی روشی برای ایجاد تغییر بنیادی در ساختار و کشف پیچیدگی‌های حاکم بر هستی، جهان و انسان است. (نظری و صحرائی 1391: 21) از دیدگاه پدیدارباوری اشیاء خارجی ساخته‌های منطقی برآمده از داده‌های حسی اند. جان استوارت میل چنین می‌گوید: «اشیاء امکان‌های دائمی حس کردن اند. براین اساس هر آنچه در باره‌ی خانه‌ام میگویم می‌تواند به عبارت‌هایی در باره داده‌های حسی تحویل شود. برای اشیاء مرجعی غیر از داده‌های حسی نیست». (باجینی، 1394: 64) پدیدارشناسی به جای این که یک فلسفه گفته شود یک روش است و آنهم روشی نه یک دست؛ این روش به تعبیر هوسرل آن چیزی که روش برای چگونگی ظهور آگاهی نیست. تمرکز اصلی تحلیل پدیدارشناختی توضیح تجربه آگانه و هدف آن توصیف تجربیات زندگی به همان صورتی است که در زندگی واقع شده اند.

پدیدارشناسی سه معنی اصلی را افاده میکند: 1) پدیدارشناسی دیالکتیک: برای هگل رهیافتی به فلسفه است که با شناسایی پدیده آنچه خودش به ما در تجربه آگاهی ارائه میدهد شروع می‌شود. به این معنی که فهم نهایی مطلق، منطقی، هستی شناسی و روح متافزیک پشت سر پدیده‌ها است که بگونه‌ای دیالکتیک اتفاق می‌افتد. 2) علمی‌سازی فلسفه: هوسرل در صدد این بود که با روش شناسی اساس پایه‌ای برای علم و فلسفه بسازد که این پایه مفروضه‌های قبلی را دور بریزد. 3) پدیدارشناسی هایدگر با این نوع پدیدارشناسی که علم از حیث ظهورش بر آگاهی ما است حقیقت پیدا می‌کند.

پدیدارشناسی فرد را بخشی از محیط می‌داند که اگر چه خود و جهان را تشکیل می‌دهد در جهان زندگی می‌کند. از روابط، اعمال معنی دار و زبان تشکیل شده است. روی همرفته پدیدارشناسی روش ادراک و کیفیت ظهور آگاهی است و در این مسیر شیوه منحصر به فردی را در پیش می‌گیرد که با علوم رایج مرزبندی شفاف دارد. (آل غفور، رومی و کاظمی، 1397: 78) بنابراین پدیدارشناسی عبارت از علم بررسی حضور التفاتی آگاهی به نحوی که در بین‌الهلالین قرار گرفته باشد. که بین این بین‌الهلالین قرار گرفتن آگاهی نیز تابع زمان‌مندی است و علم تا اطلاع ثانوی اهمیت می‌داشته باشد. در واقع بین‌الهلالین گزاردن یا اپوخه کردن دانش و آنچه به عنوان فهم ما از داش بر سوژه‌ها است. تلاشی است برای خارج کردن آگاهی از یک فضای انتزاعی به یک فضای انضمامی که در مباحث علوم‌اجتماعی و سیاسی می‌تواند مورد استفاده قرار گیرد.

1-2. پدیدارشناسی هوسرل

پدیدارشناسی بگونه‌ای دقیق کلمه ایست که توسط هوسرل آغاز گردید. هوسرل پدیدار را عین ذات میدانست و پدیدارشناسی را تحقیق، تعمق و شهود و دریافت افعالی که از طریق آن پدیدارها درک میدانست. «ادموند هوسرل از اینجا اصطلاح پدیدارشناسی را برای دلالت بر علم جدید –علم آگاهی- برگرفت و باقی ماجرا معلوم است». (اسمیت، 1393: 30) هوسرل با تکیه بر ایده‌های کانت به عنوان نقطه آغاز استفاده کرد. کانت باور داشت که ما قادر به درک جامع اشیای فی نفسه نمی‌باشیم. هوسرل باور داشت که فلسفه ما طرح پرسش‌های بی پاسخ است که از جانب اصلی فرق گردیده است و به جای پرداختن به چنین پرسش‌های فقط بر دنیای پدیدارها تمرکز نمائیم. (ویکس، 1397: 185)

ادموند هوسرل با تکیه بر فلسفه دکارت به ویژه تأملات دکارتی روح تازه‌ای بر فلسفه نگون بخت قرن بیست وارد ساخت و از تأملات دکارت به مثابه سرمشق بازگشت فلسفی بخود عنوان نمود. برای بازگشت به فلسفه از زاویه معرفت‌شناسی پدیدارشناسی ناچار بر تفکر و خردورزی دکارتی تمایل داشت او است که فلسفه را دوباره وارد زندگی بشر ساخت، و او با ارائه مدل دقیق از بازگشت به خویشتن حرف می‌زد، هرچند کار دکارت ناتمام ماند و نتوانست به ایده استعلائی عبور کند اما با آنهم شک دستوری او سنگ بنای پدیده‌شناسی شد و پدیدارشناسی را بگونه‌ای نئودکارتیسم مطرح کرد. فقط در وحدت منتظم فلسفه است که علوم می‌توانند به علوم حقیقی تبدیل شوند. هرکسی که به راستی مایل است فیلسوف شود باید یکبار در زندگی اش به خویشتن باز گردد و بکوشد در درون خویش همه علوم را که تا اکنون برایش معتبر بوده اند. واژگون کند و آن‌ها را از نو بسازد. «فلسفه (حکمت) به تعبیری یک امر کاملا شخصی فیلسوف است». (هوسرل، 1381: 32)

1-1-2. ضرورت باز آغاز رشته فلسفه

هوسرل باور دارد که علوم پس از سه قرن تکامل درخشان اکنون با ابهام در مبانی شان مواجه اند و برای تجدید مبانی آنها نیازمند به تأملات دکارتی اند. او می‌نویسد: «از سوی دیگر این مطلب شایان توجه است که تأملات به شیوه‌ای کاملاً خاص و دقیق به لطف بازگشت شان به من می‌اندیشم محض، نقش دوران ساز در فلسفه ابقا کرده اند». (هوسرل، 1381: 34) با وجود اینکه دکارت آنرا نا تمام گزاشت و یا حداقل آنجائیکه به تفکر استعلائی نیازمند است. دکارت سکوت بخود و یا از شک دستوری برای این موضوع استفاده نکرد.

در تأمل اول دکارت به تعبیر هوسرل راهی به سوی الگوی استعلایی گشوده می‌شود که بواسطه دکارت توضیح نیافت ولی او این انقلاب دکارتی را ایده غایی و هدایت کننده بنیان مطلق شناخت مطرح نمود. دکارت بر همه چیز شک نکرد گرچه به تمام علوم به تعبیر خودش شک کرد اما شالوده‌های هندسی با طبیعت ریاضی را مبرا می‌دانست. اما در این جا هوسرل می‌گوید چرا باید شک کنیم؟ باید بر تمام نیازهای غیر قابل تردید دکارت نیز شک نمود حتی مسلمات ریاضی و هندسی را به جایش کشانید و در عوض به جای من هستم پس میآندیشم صرف اندیشیدن را که از ایده استعلایی میدانست پذیرفت.

اجباراً ایده کلی علم را بگونه‌ای فرضی بپزیریم و با استفاده از روش دکارتی در امر قطعی پزیرفتن هندسه با این تفاوت که نباید فریب اوهام را بخوریم که دکارت خورد و آن نیز اساس قرار دادن هندسه ولی باید کماکان به عنوان فرض ایده‌کلی علم را ما به عبارت خواهیم گرفت. «من اندیشنده به مثابه ذهنیت {سوبژکتیویته} استعلایی که در اینجا به پیروی از دکارت، بازگشت بزرگ به خویشتن را انجام می‌دهیم، که اگر به درستی انجام گیرد به ذهنیت استعلایی راهبر می‌شود، یعنی بازگشت به من اندیشنده به مثابه نهایی و یقیناً مسلم حکم، که هر فلسفه ریشه‌ای باید بر بنیاد آن استوار شود». (هوسرل، 1381: 53) هوسرل با تکیه بر فلسفه شکاکیت دکارت اساس اندیشه اصالت پدیدار را بگونه‌ای استعلایی مطرح نمود.

هوسرل در مقام نقد دانش روانشناسی جدید که بر بنیاد روش‌های علوم طبیعی استوار است قرار گرفت. «چیزی که هوسرل غالباً آنرا رد می‌کند عبارت از طبیعت‌گرایی این علوم است که هنوز ویژگی موضوع خود را بیان نکرده، چنین عمل می‌کند که گویی موضوعی مانند موضوع فزیک دارند». (دارتیک، 1376: 14) هوسرل روانشناسی و جامعه‌شناسی را علومی دانست که در پی تصدیق مبتنی بر دلایل است که در علوم تجربی نیز یقینی نمی‌باشد لذا دامنه وسیغی از شک را وارد فلسفه می‌سازد. راهی که هوسرل در جستجوی آن است راهیست بین دو مهلکه را چگونه باید متناسب با طبیعت آنها و در هرکدام از انواع آنها به گونه‌ای اندیشه که هرگز از داده‌های تجربی و تمامیت آنها تجاوز نشود و آیا می‌توان گفت: تنها پدیدار و جز پدیدارانه، اصل موضوعی که مبنای این نظر است، این است که پدیدار در تفکر، در عقل (لوگوس) نفوذ دارد و عقل هم به نوبه خود در ضمن پدیدار، ظاهر می‌شود. و جز در ضمن پدیدار، خود را آشکار نمی‌سازد. (دارتیک، 1376: 15) تنها با چنین شرط است که پدیدراشناسی پدیدار را تفکر در لوگوس نفوذ دارد. و عقل در ضمن پدیدار ظاهر می‌شود که به این ترتیب به جز در ضمن آن قابل روئیت نیست.

به قول هوسرل «اشیاء تنها از طریق معنی و مفهومی که ما به آن‌ها می‌دهیم برای ما واقعیت دارند. پدیدارشناسی به باور او این توانایی را داشته باشد که با تهی شدن بتواند به درون معانی راه یابد تا بتواند به طور واقع حقیقت آنها را کشف کند». (آقاجری و صحرائی، 1393: 9) در این دو مفهوم بود و نمود آشکار می‌شود که با کنار گذاشتن بود نمود یا پدیده کشف شود. و برای پژوهشگر پدیدارشناسی این امر که مردم یک پدیده را چگونه درک و چگونه قابل فهم سازی قابل انتقال است موضوعی که در پدیده‌های سیاسی بیشتر کار برد خواهد داشت.


[1] Transcendental Phenomenology.

[2] Existential Phenomenology.

[3] Hermeneutic Phenomenology.

[4] Phainesthai

[5] Constitutionalism.

نوشته های هم‌سان

هم‌چنان بنگرید
Close
Back to top button