وقتی یک استاد دانشگاه دهن باز می کند…
میر بهادر
یادداشت آریاپرس: اخیراً در شبکههای اجتماعی نواری شنیداریی منسوب به آقای فیض الله جلال، استاد سابق دانشکدهی حقوق دانشگاه کابل به نشر رسید که در آن نوار این استاد دانشگاه سخنانی را به نشانی مردم پنجشیر و قهرمان ملی کشور، شهید احمدشاه مسعود میگوید. سخنان آقای جلال احساسات برخی از هموطنان ما را جریحهدار ساخته، نامهها و نوشتههای در واکنش به حرفهای او به اداره آریاپرس مواصلت ورزید. آریاپرس با توجه به حساسیت شرایط، نمیخواهد که وارد درگیری های درونی گردد، برای همین آن نوشتهها را به نشر نرساند. اما متنی را که در ذیل میخوانید، نوشتهای است حاوی برخی نکات مهم تاریخی که روی همین ملحوظ آریاپرس اقدام به نشر آن کرد. اگر آقای جلال یا کسان دیگری بخواهند پاسخی به این نوشته بنویسند، آریاپرس خود را متعهد به نشر آن میداند. دیدگاههای مطرح شده در این نوشته متعلق به نویسنده میباشد.
***
چند روز قبل یک فایل صوتی استاد فیض الله جلال دست به دست شد که ظاهراً باکسی – معلوم نیست که کیست – صحبت دارد و در برابر نوشته شخصی به نام آریایی واکنش نشان میدهد. هرچند من آن نوشته را نخواندهام، اما از گپ های آقای جلال معلوم میشود که او را نصیحت کرده تا از فحش و دشنام دادن مردم پنجشیر دست بر دارد که این کار شایسته یک استاد دانشگاه نیست. آقای جلال که گمان کرده این نوشته از طرف جبهه مقاومت با اسم مستعار نشر شده، اعصاب معمولاً نا آرام او را نا آرامتر ساخته است و با عصبانیت فوق العاده عنان انصاف را از دست میدهد و هرچه از دهنش میآید، به آدرس عموم پنجشیریان بیرون میاندازد، و به ادبیات کوچه بازاری و در سطح افرادی چون نستوه نادری رو می آورد!
من با عصبانی شدن او کاری ندارم چون یک امر غریزی است، اما توقع ما و شایسته یک استاد دانشگاه این بود و است که سخن تحقیقی و مستند بگوید و حقیقت را قربانی عصبانیت و عقده های شخصی خود نسازد، با وقار و متانت یک استاد و رعایت عفت کلام و ادب یک آدم تعلیم یافته حرف بزند، به گونهای که شنونده بتواند حرف یک استاد دانشگاه را با گپ بچههای کوچه فرق کند که متاسفانه استاد جلال از فرط احساسات و شدت عصبانیت هیچ کدام این ها را رعایت نکرده است.
چونان معلوم می شود که آقای جلال عقدهی بیش از حد و مفرط با عموم پنجشیریان دارد که هیچ کسی را استثناء قرار نمیدهد و از نهایت بغض و حسادت به کنایه پنجشیر را «دره» یاد می کند، پنجشیر که حالا یک ولایت و هفت ولسوالی است. از نظر ایشان در این ولایت یک آدم خوب وجود ندارد، بجز از ریگستانی که شاگرد او بوده و آدمی لایق و با ادب است، لاغیر!!! این استاد بزرگوار فاکولته حقوق نیم ساعت کامل به آدرس پنجشیریان و بزرگان پنجشیر فحش و دشنام داده، اتهام بسته، دروغهای شاخدار گفته، تحقیر و تهدید کرده، علی رغم این همه، انتظار دارد که پنجشیریان به او احترام بگذارند و در قبال چرندیات و اتهامات او سکوت نمایند! او که در برابر یک نوشته نصیحت گونه و احترام آمیز نیم ساعت فحش گفته و دشنام داده، آیا چنین توقعی می تواند از یک انسان نورمال متصور باشد؟!
فایل نیم ساعته آقای جلال علاوه بر اینکه سراسر دشنام و اتهام است، پر از تناقضات نیز است که گاهی مردم پنجشیر را به هیچی نمی خرد و در مقیاس اقوام دیگر و تاجیکان کم اهمیت نشان می دهد، در جای دیگر پنجشیریان را گرداننده اصلی و همه کاره مسایل جنگ و سیاست و اقتصاد و فرهنگ در چهار دهه اخیر در افغانستان معرفی می کند! این تناقض گویی ها می تواند نشانه یک ذهن آشفته، روان بیمار و اعصاب ناآرام باشد که آقای جلال در این فایل ظاهر گردیده، از خداوند برایش شفای عاجل می خواهم.
در ابتدا فکر کردم که گفته های او ارزش جواب دادن را ندارد، چون نهایت پوچ و بی بنیاد است و جواب آن می تواند دشنام باشد که شاید بعضی ها این کار را کرده باشند، و من اهل آن نیستم، اما بعداً فکر کردم که سکوت در برابر اتهاماتی سنگینی که بارها در رسانه ها به این آدرس گفته، نشود که نزد دیگران به معنای تصدیق و تسلیم تفسیر و تعبیر شود، از این رو ناگزیر شدم تا به بخشی از اتهامات او که در واقع دروغهای شاخدار است پاسخ بدهم، چون سومین بار است که آمرصاحب را قاتل هزاران روشنفکر در ولایات شمال معرفی می کند.
باید روشن بگویم که هدف از این نوشته دفاع از کارکرد پنجشیریان و سرپوش گذاشتن روی خطاها و اشتباهات هیچ کدام آنها نیست؛ زیرا هر کنشگر سیاسی به اندازه مسئولیت، ساحه صلاحیت و فعالیت خود اشتباه میکند، هر کی بیشتر کار کند بیشتر در معرض اشتباه کردن قرار می گیرد، بنابرین کسی که در خانه بنشیند و دست به کاری نزند، طبعا اشتباهی نمیکند. این قاعده یکسان شامل پنجشیریان و غیر پنجشیریان می شود. حالا که فرافگنی این دسته از تاجیکان به جایی رسیده که خود را فاقد اراده و اختیار و بیصلاحیت و بدون مسئولیت معرفی کنند و خویشتن را ربات هایی بدانند که ریموت شان در دست پنجشیریان بوده تا به سرنوشت آنها بازی کنند و در هر بازار آنها را معامله نمایند و بفروشند، جای تامل و به کار اندازی عقل خداداد است!!
آقای استاد حقوق، پرده حسادت و تعصب را از چشمت دور کن و یک بار هم شده به حقیقت نگاه کن که در بیست سال جمهوریت تنها پنجشیری ها نبودند که در نظام حضور پر رنگ داشتند، دیگران هم صلاحیت و مسئولیت داشتند و بدون شک آنها هم مانند پنجشیریان مرتکب اشتباهات و خیانت های خورد و کلان شدند که حالا فرصت پرداختن بدان و ضرورت بیان آن نیست.
نه آقای جلال، پنجشیری ها همه کاره نظام و گرداننده دولت نبودند و قدرت سیاسی، اقتصادی، امنیتی، اجتماعی کلاً در اختیار ایشان قرار نداشت، کسی را حامد کرزی و اشرف غنی می گفتند که بیست سال به زور امریکا و با سه بار تقلب گسترده و آشکارا در انتخابات به کرسی ریاست جمهوری نشانده شدند، با قدرت حکومت کردند، مارشال فهیم را خانه نشین کردند و احمد ضیا، قانونی، داکتر عبد الله، بسم الله، امرالله و دیگر پنجشیریان و همچنان جنرال دوستم، اسماعیل خان، استاد عطا، محقق، خلیلی… را از قدرت و حکومت کنار زدند! در این مدت از اقوام دیگر معاونان رییس جمهور بودند، وزرای کلیدی و والی های مقتدر داشتند، در میان تاجیکان غیر پنجشیری والیان بسیار مقتدر تا سطح امپراتور بودند که گمرک های پردرآمد را در دست داشتند که سرمایه های هنگفت اندوختند، وزیر و سفیر بودند، رییس پارلمان، لوی درستیز، قوماندانان قول اردو، جنرالان عالی رتبه، معینان و افراد با صلاحیت زیادی بودند! آیا اینها هیچ صلاحیت و مسئولیتی نداشتد؟!
آقا تو در کجا بودی که از این همه واقعیت ها بی خبر هستی! یا اینکه عقده حقارت و پنجشیری ستیزی چنان بر تو مستولی گردیده که در روز روشن آفتاب را نمی بینی، چشمت را می بندی و دهنت را باز می کنی و هر چرندی که به ذهنت آمد، بی شرمانه بیرون پرتاب می کنی!!
آنچه مرا واداشت تا چیزی در جواب دشنام هایت بنویسم، بی انصافی لجام گسیخته و اتهامات بسیار سنگین و مکرر تو نسبت به آمرصاحب بود که نهایت بی خبری تو را من حیث استاد فاکولته حقوق و حالا تحلیلگر سیاسی نشان می دهد!! البته پاسخ دادن به همه اتهامات در این نوشته نه مقدور است و نه هم ضرور، بنابرین به مهمترین آنها می پردازم.
- · آقای جلال در اولین اتهام خود می گوید: «پنجشیریان چهره های شاخص را چه در جهاد و چه در مقاومت، روشنفکران و دگر اندیشان را ترور کردند، در بدخشان، در هرات، در مزار، در کابل، در کاپیسا، و پروان و حتی در هر جای دیگر…»
اولاً نمی دانم که این آقا در شروع جهاد و در هنگام مبارزه مردم افغانستان در برابر تجاوز شوروی و رژیم خلق و پرچم تحت الحمایه آن در کجا تشریف داشت، و مربوط به کدام یکی از گروه های چپی بود که این قدر از دنیا و تاریخ بی خبر مانده است؟!
جناب استاد معظم! جهاد در تابستان سال ۱۳۵۸ در پنجشیر شروع شد و قبل از آن در ولایات کنر، نورستان، بدخشان، هرات و بسا مناطق دیگر افغانستان شروع شده بود. تا سال ۱۳۶۵ احمد شاه مسعود مصروف جنگ و دفاع در برابر حملات پیهم قوای شوروی بود. خدمت تان عرض شود که از ابتدای سال ۱۳۵۹ تا تابستان سال ۱۳۶۴ قوای شوروی ده بار به پنجشیر لشکرکشی کرد که اصلاً مسعود فرصت پرداختن به کارها در خارج پنجشیر را نداشت. وی اولین بار در سال ۱۳۶۲ که در پنجشیر آتش بس برقرار بود، به سمت شمال رفت که در ماه قوس ۱۳۶۲ جلسه سراسری قوماندان چهار ولایت شمالشرق را در منطقه «شرشر» ولسوالی اشکمش دایر کرد که بعدها شالوده شورای نظار قرار گرفت، چند ماه بعد و در بهار سال ۱۳۶۳ قوای شوروی برای بار هفتم به پنجشیر لشکر کشی کرد که مسعود در پنجشیر تا خزان سال ۱۳۶۴ که شوروی سه حمله دیگر انجام داد، مصروف جنگ با قوای شوروی بود که بعد فرصت یافت که در خزان ۱۳۶۴ مجدداً به سمت شمال برود و در دره خیلاب (گذرگاه نور) مستقر شود. در بهار سال ۱۳۶۵ پایگاه خیلاب او هم مورد حمله کوماندویی روسها قرار گرفت. مسعود بعد از دفع حمله روسها، ابتکار عمل را در شمال بدست گرفت و چندین عملیات بزرگ را به همکاری قوماندان و مجاهدین مناطق مختلف سازماندهی و راه اندازی کرد که در هر کدام دستاوردهای کلانی داشت، به طور مثال در ماه اسد ۱۳۶۵ گارنیزیون و ولسوالی فرخار را فتح کرد، در عقرب همان سال فرقه و ولسوالی نهرین را تصرف نمود. در سرطان سال ۱۳۶۶ گارنیزیون و علاقه داری کلفگان و در عقرب همان سال گارنیزیون کران و منجان را فتح نمود. در سال ۱۳۶۷ با تصرف گارنیزیون باغ ذخیره، شهر تالقان کاملا آزاد شد و ولایت تخار در افغانستان اولین ولایتی بود که به تصرف کامل مجاهدین درآمد. در سال ۱۳۶۹ گارنیزیون و ولسوالی خواجه غار را تصرف نمود. خوشبختانه از همه این عملیات ها و دستاوردها اسنادی معتبر و غیر قابل انکار وجود دارد و مانند گپ های تو هوایی و بی بنیاد نیست.
مسعود به سلسله عملیات پاکسازی خود در سمت شمال، در سال ۱۳۶۹ پایگاه دولت در شهر بزرگ بدخشان را مورد حمله قرار داد که غند سازایی ها بود، اما شکست خورد. علت این شکست را آقای جلال در مصاحبه با تلویزیون بهار گفت یک زن بوده که در برابر لشکرکشی عظیم مسعود در یک موضع مقاومت کرده و حمله بزرگ مسعود را دفع کرده است!!! اگر گپ آقای جلال درست باشد، پس هزاران ملیشه مرد که آنجا بودند چه می کردند که مسئولیت جنگ و دفاع و سرنوشت مرگ و زندگی خود را بدوش یک زن گذاشته بودند؟!! ای کاش آن زن قهرمان حالا هم زنده باشد و یا از وی بچه و دختری مانده باشد تا طالبان را هم سبق مقاومت بدهد.
آقا به خود بیا، وقتی احمد شاه مسعود به سمت شمال رفت هفت هشت سال از شروع جهاد در آن ولایات سپری شده بود، تصفیه حساب تنظیم های مجاهدین و – به گفته تو – با روشنفکران به پایان رسیده بود، در طول این مدت هزاران نفر از جوانب مختلف کشته شده بودند. به ولایات دیگر نمی رویم و فقط راجع به ولایت بدخشان گپ می زنیم. وقتی برادرت را مجاهدین در درواز کشتند، قاتل برادرت کی بود؟! پنجشیری یا دروازی؟! خبر داری که در مناطق دیگر بدخشان چه کشتارهایی صورت گرفته بود؟! فقط در دره یمگان در سالهای اول جهاد صدها نفر بین خستکی ها و در دره ها و قریه های دیگر کشته شدند، بهترین قوماندان های شان به وسیله یکدیگر به قتل رسیدند؛ نورالحی را وزیر خان کشت، وزیر خان را سید نجم الدین خان، نجم الدین خان را ملا یونس و خلیل کشت. سید علی، قوماندان شارقی که به طرفداری از سلفیها مشهور بود، با صدها تن دیگر در جنگ با مخالفان شان کشته شدند.
جنگ بین «سلفیها» و «بدعتیها» سالها در مناطق زردیو سرغیلان، بهارک، وردوج، جرم و…جریان داشت که صدها، بل هزاران نفر قربانی گرفت. ظهور طالبان در بدخشان در دوران جمهوریت در واقع پیامد اختلاف داخلی بدخشانی ها بود که از مرده ریگ جنگ های سلفی ها و بدعتی ها سر برآوردند. در کران و منجان سالها بین ملا رازق اسکازر و یمگانی ها، به خصوص خستکی ها جنگ دوام داشت. در دوران جمهوریت سالها بین قوماندان عبد الملک اسکازر و شریف انجمن و همچنان بین قوماندان ملک و برادر زلمی مجددی برای تصاحب معدن لاجورد جنگ ادامه داشت تا اینکه طالبان آمدند و هر دو جناح را از منطقه راندند.
در مرکز بدخشان در ابتدای جهاد صدها نفر در جنگ های ذات البینی به نام ملا و مکتبی کشته شدند.
در درایم و گندم قول چه تعداد مردم در جنگ بین ملا سید امیر و حریفانش کشته شدند؟ در ولسوالی ارگو صدها نفر در جنگ بین مولوی خردمند حزب و قوماندان های جمعیت کشته شدند. در تیشکان و در کشم چه تعداد دیگر در جنگ جمعیت با قوماندان عبدالودود، جمعه خان و بهادر مدافع (برادران داکتر عمر کشم) کشته شدند! شیدای کشم را کی کشت؟! به همین ترتیب در ولسوالی های راغ بین مولوی عبد العزیز و مخالفانش و همچنان در دروازها و جاهای دیگر بدخشان جنگ های خونینی صورت گرفت. بین ولسوالی درایم و کشم بالا یک گرده قریه کوچکی است (نامش فعلا به یادم نیست) در این قریه گک – به اعتراف خود بدخشی ها – صدها جوان در جنگهای ذات البینی کشته شده اند که اگر تمام دار و ندار آن قریه را بسنجی ارزش خون یک جوان را ندارد. چه تعداد از اسماعیلیه ها در ولسوالی های کران و منجان، زیباک، اشکاشم، شغنان و خواهان توسط وطنداران شان به خاطر اسماعیلیه بودن کشته شدند. با اطمینان کامل برایت گفته میتوانم که در یکی از این حوادث خونین که در سراسر بدخشان صورت گرفت، یک پنجشیری نه دست داشت و نه حضور، همانگونه که حوادث مشابه بعدی نیز. اگر از این حوادث خبر نداری از آگاهان بدخشی موضوع را استسفار کن.
آری، احمد شاه مسعود در شرایطی به سمت شمال رفت که اکثریت مناطق آن چنین حوادث خونین را تجربه کرده بود، وضعیت در تخار و بغلان و کندز بهتر از بدخشان نبود، درین ولایات نه تنها که جنگ های خونین بین احزاب رقیب جریان داشت، قوماندان های جمعیت هم بین خود درگیر بودند، مادون از مافوق اطاعت نمی کرد. من باب مثال قاضی عبدالباری، آمر ولایتی جمعیت بود که در دره «زنگرد» ولسوالی فرخار مرکز داشت و پیرگل آغا هم قوماندان جمعیت در منطقه خُستده بود. قاضی عبد الباری از ترس پیرگل آغا از مسیر سرک رفت و آمد کرده نمی توانست و ناگزیر بود از طریق کوهها رفت و آمد کند! بسیاری از نیروهای جمعیت مصروف منازعات داخلی بودند و جوانان زیادی قربانی آن شدند. تنها در منطقه گزستان کلفگان – به اعتراف مردم محل – بیش از چهارصد نفر در جنگ های داخلی و جنگ با حزب کشته شدند و صدها تن دیگر در جنگ بین قوماندان حسین خان جمعیت و ضابط حیدر حزب در کلفگان و بین ملا نادر حزب و جمعیت در رستاق و بین انجنیر بشیر حزب و قوماندان های جمعیت در چاه آب کشته شدند و این داستان خیلی دامنهدار است.
اما مسعود در سمت شمال چه کرد؟
وقتی احمد شاه مسعود در زمستان ۱۳۶۴ به شمال رفت، اولاً کوشید اختلافات داخلی فرماندهان جمعیت را حل نماید و در بین جبهات آنها هماهنگی ایجاد کند، برای مجاهدین قرارگاه های دایمی ساخت تا مجاهدین بار دوش مردم محل نباشند. برای هر قرارگاه تشکیلات منظم ساخت که هر یک از مسئولین نظامی، اداری، قضائی، مالی، تعلیمی، فرهنگی و… ساحه صلاحیت و مسئولیت خود را بشناسند. برای هر ولایت و ولسوالی شورای علما تشکیل داد، مجاهدین منطقه را به گروپ های محلی و قطعات ضربتی و مرکزی تقسیم کرد که از طرف مرکز تجهیز و تمویل می شدند. در قلمرو شورای نظار تا حد زیادی نظم و امنیت برقرار شد، مردم احساس امنیت میکردند و مرجع بازخواست وجود داشت که به شکایات و مشکلات مردم رسیدگی کند. جنگ های درونی جمعیت اسلامی کاملاً مهار گردید. در فرخار و ورسج که زمانی آمر ولایتی جمعیت که از بیم کمین یک قوماندان دیگر جمعیت از مسیر سرک رفت و آمد کرده نمی توانست، چنان نظم و امنیتی برقرار شد که مردم می توانستند با جوال های پول بی خیال شب و روز از اول تا آخر آن رفت و آمد کنن. واقعا نظم و امنیت ولسوالی فرخار و ورسج تحت حاکمیت مسعود مثال زدنی است.
از کارهای مهم احمد شاه مسعود در چهار ولایت شمالشرق اعمار صدها کیلومتر سرک است که قلمروهای مختلف شورای نظار را در ولایات بغلان، تخار و بدخشان با هم وصل می کنند، از جمله سرک خاواک – اندراب، اندراب – نهرین، نهرین – خوست، خوست – خیلاب و اشکمش، اشکمش – سیاآب، پنجشیر – انجمن و کران، کران – دره یمگان و جرم، زیباک – توپخانه و شاه سلیم پاکستان، پیو (ورسج) – انجمن بدخشان… و همچنان اعمار صدها باب مکتب تا سویه لیسه در این ولایات. مسعود در شش سال حضور خود در سمت شمال، علاوه بر تنظیم نیروهای جمعیت و حل مشکلات ذات البینی آنها، کوشش کرد با مجاهدین تنظیم های دیگر هم رابطه و هماهنگی ایجاد کند و همکاری آنها را در نظم و ثبات مناطق و هماهنگی در عملیات نظامی جلب نماید که با وجود مخالفت رهبران تنظیم ها تا حد زیادی در این کار موفق شد، یک نمونه آن شهر تالقان است که بعد از آزادی مجاهدین حرکت انقلاب مولوی خالص با جمعیت همکاری خوب داشتند.
از کارهای قابل یاد آوری مسعود در سالهای پایانی جهاد تشکیل اردوی منظم است که در تشکیل آن علاوه بر مجاهدین ده ولایت شمال، مجاهدین ولایات پنجشیر، پروان، کاپیسا، شمال کابل، لوگر، ننگرهار، کابل، غزنی،لغمان و… نیز حضور داشتند. بخشی از دستآوردهای نظامی مسعود در شمال را قبلا ذکر کردم.
دو حادثه مهم امنیتی در اثنای حضور احمد شاه مسعود در تخار اتفاق افتاد، یکی حادثه تنگی فرخار بود و دیگری کشته شدن وکیل سید محیی الدین در شهر تالقان. حادثه تنگی فرخار بعد از ختم اجلاس هفتم شورای نظار در سال ۱۳۶۸ اتفاق افتاد که قبل از آن قوماندانان جمعیت تالقان با سید جمال، آمر حزب اسلامی تعهد و قسم کرده بودند که متعرض یک دیگر نشوند. آمر صاحب بعد از ختم جلسه به قوماندان های تالقان گفت که از مسیر سرک و یکجا نروند که بالای سید جمال نمی توان اعتماد کرد، اما آنها نپذیرفتند و با وجود اصرار و تاکید آمر صاحب از مسیری رفتند که در تنگی فرخار در کمین سید جمال افتادند و در این حادثه حدود ۲۹ نفر کشته شدند، مسعود مجبور شد دست به عملیات علیه سید جمال بزند که او را دستگیر و سپس اعدام نمود.
حادثه دوم قتل وکیل سید محیی الدین بود که در داخل مهمانخانه شورای نظار و در هنگام ادای نماز خفتن توسط رقیبان و دشمنان کشمی او صورت گرفت که به اثر آن بین آمرصاحب و یک تعداد کلانهای بدخشان خفه گی و سردی به وجود آمد.
آقای جلال می تواند این قضایا را از منابع بی طرف، اما مطلع پرسان کند.
حالا این استاد مسلکی فاکولته حقوق و علوم سیاسی! بفرمایند و بگویند که کدام بدخشی روشنفکر را احمد شاه مسعود قبل از رفتن به سمت شمال و بعد از آن به رگبار بسته است؟! آقای جلال، از هزاران روشنفکر بدخشی، تخاری، کندزی و بغلانی… که ادعا میکنی آمرصاحب، قهرمان ملی کشته است، لطفاً فقط یک نفر را نام بگیر که مستقیماً و یا به امر او کشته شده باشد! البته باید مستند باشد، نه مانند گپ های همیشگیات هوایی و عقده مندانه!!!
- · این آقا در جای دیگر ادعا می کند که: «پیش از اینکه پدر این (احمد مسعود) یک گام در راه مبارزه عدالتخواهانه بردارد، ما هزار گام برداشته ایم! متوجه باشید تعداد بی شماری از عدالتخواهان را اینها قلع و قمع کرده اند، ما از همهاش خبر داریم، در ولایت های مختلف، خصوصا در شمال شرق افغانستان…»
قبلا از استاد جلال منحیث آدم مبارز و عدالتخواه نشنیده بودم، بلی شنیده بودم که می گفتند که استاد فاکولته حقوق و آدمی غالمغالی، عصبی و متعصب است، در صحبت هایش ادب، نزاکت و عفت کلام را مراعات نمی کند! این توصیف درست بوده است، چنانکه در جریان مصاحبه با یک رسانه جهانی جانب مقابل خود را «گوساله» گفتی. بلی استاد جلال را با این صفات و ویژگی ها، اما به عنوان مبارز عدالتخواه قطعاً! آدم مبارز و عدالتخواه واقعی هرگز به اشرف غنی فاشیست که فاشیزم تباری و تعصب قومی او و فساد دستگاهش اظهر من الشمس بود – آنهم در دور دوم انتخابات – کمپاین نمی کند و داکتر نجیب را قهرمان ملی نمی خواند! مگر اینکه پرده تعصب، عقده و حسد چشم او را کور و گوشش را کرده کرده باشد.
اگر منظورت از عدالتخواهان طاهر بدخشی باشد، خدمت عرض شود که طاهر بدخشی و دستگیر پنجشیری هر دو از موسسان حزب دمکراتیک خلق بودند و حفیظ آهنگرپور و بحر الدین باعث یکجا در بدخشان جنگیدند و در همانجا دستگیر شدند و بعد خلقیها هر دو را در پل چرخی اعدام کردند.
اگر منظورت گروه سازا و سفزا باشد – که تو آنها را «گروه مردود و بدنام ستم ملی» تعریف میکنی – اینها در زمان داکتر نجیب در چند ولایت سمت شمال غندهای ملیشه داشتند و در مقابل وطنداران خود جنگیدند و از حکومت داکتر نجیب – که بسیاری این گروه ها حالا او را به فاشیزم قومی متهم میکنند – تا آخرین روزهای سقوط رژیم دفاع کردند!! پس آن هزار گامی را که میگویی در عرصه مبارزات آزادیخواهانه برداشتهای کدامها اند؟ در عرصه مبارزات فرهنگی هم اگر پنجشیری ها بیش از دیگران سهم و فعالیت نداشته باشند، کم هم نبوده اند. بحث استاد ربانی و احمد شاه مسعود را کنار بگذارید که آنها به شما مربوط نمی شوند؛ زیرا خود می گویی که نه از جمله آنها بودهی و نه علاقهمند شان هستی و نه به آنها افتخار می کنی. هراز این دو شخصیت بزرگوار ویژهگی ها و برجستگی خود را داشتند که افرادی امثال تو همواره در نقش فتیله نفاق و اسفین تفرقه میان این دو شخصیت بزرگ و در مجموع بین تاجیکان، به خصوص بدخشان و پنجشیر عمل کرده و تا میتوانستند به آتش نفاق بنزین ریخته اند و به اختلافات دامن زده اند.
- · آقای جلال در جای دیگر پنجشیری ها را با طالبان به مقایسه می گیرد و خطاب به پنجشیری ها می گوید: «شما نسبت به طالبان بسیار عقب هستید، طالبان بسیار ظرفیت بلند دارند و شما هیچ ظرفیت ندارید…»
بلی، کاملا درست می گویید استاد، طالبان با یک «گوساله» گفتنت، ترا به زندان انداختند، با مشت های محکم به سر و رویت کوبیدند و بالایت توبه نصوح خواندند! اما پنجشیری ها که سالها آنها را دشنام دادی و به آدرس آنها تهمت زدی و جفنگ سر دادی، به آن اهمیت ندادند و کسی متعرض تو نشد، در حالیکه – به اعتراف خودت – همه امکانات را در اختیار داشتند و میتوانستند توبهی سختتر از طالبان ترا بدهند و بالایت خط بینی بکشند! اما این کار را نکردند، چون قساوت طالبان را نداشتند.
- · از اینجا به بعد استاد جلال نه تنها که عنان انصاف بلکه نیمه عقلی که را بر سر داشت نیز از دست می دهد و بی خیال از قضاوت دیگران می گوید: «در تاریخ چهار دهه اخیر اینها (پنجشیریان) اشتباهاتی کردند که نابخشودنی است، ما را خورد و خمیر همینها کردند، ذلیل و بیچاره همینها کردند و بالآخره مخالفین را تقویه همینها کردند. اشتباهات ایشان سبب ظهور و پیشرفت طالبان شده، باید اینها اعتراف کنند که بسیار خطاها کردند، خطاها در دوران جهاد کردند، خطا را وقتی کردند که آمدند قدرت سیاسی را گرفتند، باز در دوران مقاومت بسیار اشتباهات کردند، به خصوص در این بیست سال چیزهایی کردند… چیزهایی کردند نابخشودنیست، ما را تباه و برباد و رسوا کردند…» بعد با هشدار توصیه آمیز، همه مردم افغانستان را مخاطب قرار میدهد: «پنجشیری ها یک مانع بزرگ هستند سر راه مبارزات عدالتخواهانه مردم افغانستان، باید این را هر هراتی هر بدخشی هر قندهاری و هر هلمندی و هر پروانی و هر خوستی و هر ننگرهاری بداند، مانع عمده در مسیر مبارزات آزادی بخش مردم افغانستان کی ها هستند، تهمت می زنند، توطئه می کنند.»
این لاطائلات استاد آشفته حال ما، آن قدر سخیف، بی بنیاد و مانند گوینده آن باطل و بی معناست که اصلا نیازی به پاسخ دادن ندارد. آقای جلال، اگر تاریخ را خوانده باشی می دانی که تاجیکان ساکنان اصلی و بومی این سرزمین هستند که از هزاران سال پیش در سراسر این مرز و بوم بوده اند، اما بفرمایید بگویید که از ختم دوره سامانیان در قرن چهارم به بعد تا سی سال قبل، گاهی فرصت حکومت کردن را (بجز از دوره کوتاه و نه ماهه امیرحبیب الله کلکانی) پیدا کرده بودند؟ این اقتدار سیاسی را چه کسی به تاجیکان به بار آورد؟! همگان می گویند؛ دوست و دشمن که احمد شاه مسعود! مسئول مخابره جمعیت در پشاور برایم گفت که در آخرین روزهای حکومت داکتر نجیب، بنین سیوان، نماینده سرمنشی ملل متحد به دنبال رهبران مجاهدین می گشت تا تعهد آنها را برای تشکیل حکومت مشترک با حزب دموکراتیک خلق بگیرد، آمر صاحب به استاد گفت که استاد تا چند روز خود را به گیر او نده تا ما کارهای خود را جمع و جور کنیم، استاد برایش گفت: انجنیر صاحب تو در این چند روز چه معجزه می کنی؟! بلی معجزه مسعود همان بود که رژیم را در مدت کم وادار به تسلیمی بی قید و شرط ساخت، یک هفته در چاریکار انتظار کشید تا حکومت مجاهدین در پشاور تشکیل شد و قدرت را از حکومت نجیب تحویل گرفت. در حالیکه حکومت کابل به احمد شاه مسعود اعلان تسلیمی کرد، اما او داخل کابل نشد تا زمینه و بهانه برای گروپ های دیگر فراهم نشود که هر کدام خود سرانه داخل کابل شوند که خواهی نخواهی جنگ صورت می گیرد، اما متاسفانه اوضاع برخلاف برنامه مسعود انکشاف یافت و جنگ های خانمان سوز در پایتخت صورت گرفت. خوشبختانه اسناد کافی وجود دارد که برائت مسعود را نشان می دهد.
خوب اگر گرفتن قدرت سیاسی اشتباه مسعود بود، پس تاجیکانی امثال تو که برای از دست دادن اقتدار سیاسی تاجیکان در کنفرانس بن می نالند و مویه کشند، کدام اقتدار سیاسی بود که از دید آنها پنجشیریان آنرا به ماموریت دولتی تبدیل کردند؟! معلوم است، همان گونه که آقای جلال چشم و گوش خود را برای دیدن و شنیدن حقایق تاریخی بسته، مغز خود را هم تعطیل کرده است! آیا این همان اقتدار سیاسی نیست که مسعود قهرمان بعد از سالها مبارزه نفسگیر و پر از مخاطره، در نتیجه شجاعت، مهارت و کیاستی که داشت بدست آورد و یک دوره اقتدار را برای تاجیکان رقم زد و پنج سال تمام برای بقای دولت اسلامی تحت رهبری استاد ربانی جانبازانه تلاش کرد تا اینکه در این راه از جان خود مایه گذاشت؟! آیا در تاریخ معاصر افغانستان، تاجیکان مردی به صلابت و عظمت شخصیت مسعود، دارای تاریخ درخشان و پر افتخار دارند؟! قضاوت را به دیگران وا می گذاریم.
پنجشیر این افتخار را دارد که در چهل و چند سال گذشته هیچ گروه تروریستی و دهشت افگن و سلفی مشرب مخرب نتوانسته در میان مردم آن دیار راه و امکان نفوذ پیدا کند که امنیت منطقه را اخلال کند و یا از اهالی آن برای گروه های تروریستی و جنگ های نیابتی سربازگیری کنند. دره پنجشیر در دوران جهاد و مقاومت و همچنان در دوران جمهوریت از بهترین امنیت برخوردار بود. همین افتخار کافیست که در طول بیست سال دوره جمهوریت سراسر این ولایت چنان از امنیت صد در صدی برخوردار بود، مردمانی که توان رفتن به خانه ها، قشلاق ها و ولسوالی های خود را نداشتند، به پنجشیر می آمدند و مورد استقبال، مهمان نوازی و احترام اهالی آن قرار می گرفتند.
آقای جلال، اگر فصیح الدین، امام الدین… و هزاران پیشمرگه دیگر که امروز برای تحکیم حاکمیت طالبان و سرکوب مخالفان آنها در مناطق تاجیک نشین به حیث لشکر اجیر و پیشمرگه فرستاده می شوند و می جنگند و جنایت می کنند، اگر از پنجشیر می بودند، در این صورت قضاوت تو چه می بود؟! ما خو این چیزها را به رخ کسی نکشیده ایم، اگر تهمت نمی زدی و دشنام نمی دادی هرگز نمی گفتیم، چون می دانم اگر بدخشان مزدورانی مانند اینها دارد، مجاهدان و مقاومتگرانی با افتخاری را در گذشته و حال هم دارد، ما بی انصاف نیستیم و جرم هرکس را به نام خود او ثبت و یاد می کنیم و جرم را فردی می دانیم.
اگر پنجشیریان هیچ افتخاری نداشته باشند، همین کافیست که در سال ۱۳۷۵ همه افغانستان تسلیم طالبان شد، فقط دره پنجشیر بود که از اعماق آن دره احمد شاه مسعود (رح) با صدای رسا و پر صلابت خود به جهانیان اعلام کرد: «اگر به اندازه کلاهم در افغانستان جای داشته باشم، مقاومت می کنم!»، بلی، از همین سخن تاریخی و با صلابت مسعود از پنجشیر و از قله های هندوکش پرچم ایستادگی در برابر طالبان و پاکستان بلند شد و از همین جا مقاومت اول کلید خورد و محور مقاومت ملی برای همه اقوام افغانستان قرار گرفت! بار دوم نیز ۳۳ ولایت افغانستان – چه در اثر توطئه و چه بدون آن – به تصرف طالبان در آمد، تمام اسلحه، امکانات دولت ۳۳ ولایت در اختیار آنها قرار گرفت، باز هم پنجشیر یگانه ولایتی بود که تسلیم طالبان نشد، مردم پنجشیر ایستادند و مردانه در برابر نیروی شکست ناپذیر طالبان اعلان مقاومت نمودند. اما پیشمرگه های تاجیک در همچو شرایط با مردم پنجشیر چه کردند؟! آرمان عمده فصیح الدین این بود که همزمان با حمله طالبان از استقامت های دیگر، از راه انجمن بر پنجشیر حمله کند که این کار صورت گرفت و آرمان فصیح الدین تحقق یافت!
آقای جلال اینها حقایقی تاریخی استند که در چند قدمی و در پیش چشم همه ما صورت گرفته است، یک استاد علوم و تحلیلگر سیاسی حسابی نباید از تاریخ بی اطلاع باشد، یک استاد حقوق نباید از روی عقده چشم خود را پت کن و دهن را باز و چوت انداز هرچه به دهنش آمد به نام تحلیل سیاسی! بگوید و خون دهها تن از بهترین جوانان و مقاومتگران پنجشیری را که در دو سال گذشته به شهادت رسیده اند، نادیده بگیرد.
- آقای جلال که خود را «ناف زمین» می پندارد، گمان کرده تمام واکنش های منفی در برابر گپ های پوچ و «پله» او در شبکه های اجتماعی ابراز شده، همه سازمان یافته و از «اتاق فکری» که به همین منظور ایجاد شده، رهبری و مدیریت می شود! وی می گوید: «بچه احساساتی را کی اداره می کند، کی رهبری می کند، و برای ایشان فکر می دهد که اینها را تبلیغ کنید؟»
گمان باطل آقای جلال بر این استوار است که کلید on و off تمام کسانی که از وی انتقاد کرده و یا در قبال گفته های توهین آمیز او به آدرس پنجشیریان عکس العمل نشان داده اند، در دست احمد مسعود است که به یک سویچ روشن و خاموش می شوند! زهی فکر و خیال باطل! تو که اختیار دهن خود را نداری، چه طور از احمد مسعود شکوه و توقع داری که بتواند هزاران کاربر شبکه های اجتماعی را که امروز در هفت اقلیم جهان تیت و پراکنده اند و شما به حیثیت و تاریخ شان اهانت کرده ای، کنترول نماید تا خاموش باشند و منتظر درفشانی های بعدی تان؟! اگر عقلی در سر داری، کمی آنرا به کار بینداز که این توقع تو غیر واقعبینانه، بل احمقانه است!!
- بعد از این آقای جلال توسن پنجشیری ستیزی را در میدان بی انصافی بیشتر جولان می دهد و می گوید: «اینها (پنجشیریان) آبروی تاجیک را ریختاندند، تاجیک را بیاب ساختند، تاجیک عزت دارد، استغنا دارد، آبرو دارد و مفاخر ملی دارد و تاجیک پاسدار مدنیت بزرگی به آریانا و خراسان و افغانستان است و تاجیک در قلب تمام باشندگان افغانستان جای دارد و تاجیکان از محبوبیت در بین پشتونها، هزارهها، ازبیکها، بلوچها، نورستانیها، سادات و سایر اقوام برخوردار بودند، امروز اینها تاجیک را چه جور کرده اند؛ گاهی خراسان می گویند، گاهی تجزیه و گاهی ایالات متحده خراسان می گویند… از تاجیک استفاده ابزاری می کنند و بدنام می کنند و بدنام هم کردند، برادران هزاره و ازبیک از دست اینها گوشه گیری کردند و یک تعداد زیاد تاجیک های کابلی، هراتی، مزاری، پروان و کاپیسا گوشه کردند مردم غزنی …»
از گفته های آقای جلال چنین بر می آید که تاجیکان را همانند گلهی از موجودات بی اراده و فاقد اختیار فکر کرده که پنجشریان در چهل سال گذشته حیثیت چوپان و پاده بان عموم تاجیکان را داشته اند که آنها را به هر طرفی که خواستند بردند و در هر سوقی عرضه کردند و به هر قیمتی که خواستند فروختند!! آیا بیشتر از این می شود قوم بزرگ تاجیک را مسخره و توهین کرد؟! وقتی میگویی که تاجیک همه چیز است و همه چیز داشت، پس چطور ممکن است توسط یک اقلیت که تو آنها را نادان معرفی می کنی، به این آسانی و ارزانی فروخته شوند؟!
آقای جلال، اگر تاجیکان در قلب پشتونها جای داشتند، پس این مبارزه عدالتخواهانه تو و همفکرانت برای چه بود و است؟! آیا شما پشتونها را غاصب حقوق تاجیکان و اقوام دیگر نمی گفتید و حالا هم نمی گویند؟ آیا طاهر بدخشی سمت و سوی مبارزه خود را برای رفع «ستم ملی» علیه شوونیزم پشتونها تغییر و استقامت نداد؟ آیا مدعیان پیروی او امروز «اوغان» را به عنوان عنصر نامطلوب و قومی آشتی ناپذیر در افغانستان یاد و معرفی نمی کنند؟!
آقای جلال، خراسان خواهی قبل از اینکه شعار پنجشیری ها باشد، داعیه بدخشی هاست، بسیاری آنها و در راس آقای پدرام، وطندارت نام افغانستان را جعلی می دانند و نام اصلی کشور را خراسان می دانند و ادعا دارند که برای اعاده این نام مبارزه میکنند. یکی از انتقادهایی که هواداران جریان ستم ملی بر احمد مسعود دارند و علیه او تبلیغ می کنند، باور او به اسلام، افغانستان و وحدت ملی است که افغانستان را برای همه اقوام ساکن افغانستان می خواهد.
- آقای جلال به هر اندازه که در سخنرانی غرای خود پیش می رود، بیشتر از جاده انصاف و عقلانیت دور می شود و گستاخی اش بیشتر میگردد، چنانکه می گوید: «وقتی من عَلَم مبارزه را بلند کردم، احمد شاه مسعود در آن وقت معنا و مفهوم مبارزه عدالتخواهانه را نمیفهمید و با تفنگ خود هزاران هزار جوان عدالتخواه را تیر باران کرد و به مسلسل بست! امروز اینها هر چیزی دارند و ندارند اندیشه ها و تفکرات ماست، اینها چه دارند؟»
به به، چه مبارز عدالتخواهی و چه فیلسوف ناآشنایی! عیب از ماست که نام این مبارز بزرگ را نشنیده و نشناخته بودیم و از وجود گوهر کمیاب و مدفون در خرابه های گمنامی بی خبر بودیم! این مبارز عدالتخواه در کجای افغانستان علم مبارزه را بلند کرده بود که هیچ کس او را ندید و هیچ گوشی سخنان و تفکرات او را نشنید؟!
این استاد در این بخش از یاوه گویی های خود، از چهره انسانی احمد شاه مسعود چنان تصویری ارائه می دهد که گویا مانند جلادان تاریخ مبتلا به بیماری سادیزم بوده و وظیفهی جز کشتن انسانها و آنهم جوانان عدالتخواه نداشته است!! مسعودی که دشمنانش که سالها با او جنگیده بودند، او را «دشمن جوانمرد!» تعریف می کنند، اما این کله پوک او را قاتل معرفی می کند. اعتراف جنرالان روسی را بخوان که در باره شجاعت و شهامت و انسانیت او چه گفته اند؟! طالبان از زبان ذبیح الله مجاهد به برخورد انسانی او و اینکه اسیران را نمی کشت و نان و غذای خوب می داد، اعتراف می کنند. مسعودی که حکمتیار، دشمن دیرینه و آشتی ناپذیر خود را صحیح و سالم به مقصد رساند، اسد الله سروری، جلاد استخبارات خلقی (اگسا) و جنرال جمعه اسک را نکشت و رهایشان کرد و داکتر نجیب، جلاد خاد را پنج سال در دفتر سازمان واگذاشت و بدو متعرض نشد… دهها مثال دیگر، اما این روانی او را قاتل هزاران عدالتخواه معرفی می کند. قبلا هم از این دهن بی لجام برآمده بود که: «مسعود هزاران روشنفکران را در ولایات مختلف کشته است، او آن قدر آدم کشته که حکمتیار (قصاب کابل) نکشته است!! تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل! قبلا هم گفتیم که اگر او بتواند عوض هزاران نفر، در مجموع ده روشنفکر را با اسناد معتبر نام بگیرد که توسط احمد شاه مسعود تیرباران و به مسلسل بسته شده است، من تعهد می کنم که بقیه گپهای او را می پذیرم.
- آدم مصاب به بیماری روانی، حافظه درست هم ندارد، یا چنانکه می گویند: «دروغگو حافظه ندارد» این آدم از یک سو از زور خود و قدرت تاجیکان در افغانستان لاف می زند و در برابر آنها پنجشیری ها را هیچ می شمارد، اندکی بعد چنان مظلوم نمایی می کند، تو گویی گدایی است لابه و زاری می کند، وی گوید: «ما بیچاره مردم هستیم، دست ما خالی است، ما را بمانند که زندگی کنیم و نظریات خود به مردم افغانستان شریک کنیم.»
ترا چه بلا زده! حالا که در آلمان هستی، نان و آبت می رسد، جای آرام هم داری – هرچند اعصابت نا آرام است – در مصاحبه های تلویزیونی چهار ساعته حاضر می شوی، استاد مشهور حقوق و تحلیلگر برجسته سیاسی افغانستان هستی، چرا به عوض یاوه گویی و تیشه به ریشه خود زدن لابی نمی کنی و در مراکز تصمیم گیری غرب نفوذ پیدا نمی کنی و مانند خلیل زاد، اشرف غنی، حامد کرزی…نمی شوی؟! چه کم داری؟ چرا پشتونها این کار را کرده می توانند اما تو نمی توانی؟! یا می خواهی بار ملامتی و بی کفایتی خود را هم به گردن پنجشیری ها بیندازی؟! کی مانع زندگی تو شده که زندگی آرام نداشته باشی، فقط توقع همین است که لجام دهنت را نگاه دار و از چرند گفتن و دروغ و اتهام بپرهیز، دیگر با تو هیچ پنجشیری مشکل ندارد، فقط همین! یا وظیفه داری در میان تاجیکان نفاق افگنی کنی، چنانچه تا حالا کرده ای؟!
- اینجا دیگر جلال بیشتر چهره حقیقی خود را نمایان می سازد و از اشتراک در جهاد و مبارزه مردم افغانستان در برابر تجاوز شوروی و همفکری با مجاهدان اعلان برائت می کند که: «ما نه در مبارزات آنها بودیم و نه علاقه داریم و نه کدام افتخار هم می کنیم، خط فکری ما جدا بوده و باور ما این است که جامعه افغانستان را بهتر از اینها شناختیم از نظر سیاسی اجتماعی و فرهنگی و تاریخی …»
خوب است که این افتخار نصیبت نشده که شایستهی آن نیستی، تو که می گویی در حزب خلق و پرچم نبودم و در گروه «بدنام ستم ملی» هم نیستم و در جهاد و مجاهدین هم نبودهام و به آنها هم علاقه ای نداشتم و ندارم، پس خط فکری تو چه بوده؟ یا در طول زندگی آدم پله بینی بوده ای که به نرخ روز و مطابق ایجاب شرایط رنگ می گرفتی! یک ویدئو را دیدم که در محفل بقایای حزب وطن سخن پرانی داشتی که با دهن پر از داکتر نجیب به عنوان قهرمان واقعی افغانستان یاد کردی! در انتخابات سال ۱۳۹۸ برای اشرف غنی کمپاین کردی! آیا این کارها و این گفته ها، چهره یک انسان بی هدف و پله بین را به نمایش نمیگذارد؟!
- · آقای جلال به ادامه حرف های بیبنیادش می گوید: «اینها در کابل چه کردند؟ فساد را در کابل کی رایج ساختند؟ در ولایات مختلف کی رایج ساخت؟ بوی گندیده اینها در بیرون مرزها به افلاک رسیده گپی نیست، در قاچاق کی بوده؟ در اختطاف کی بوده؟ در ترور و زنبارهگی کی بوده؟ در جنایات سازمان یافته کی بوده؟ در پول شویی کی بوده؟ و در صدها پستی و کارهای دیگر صورت گرفته به شمول انتحار و کارهای دیگر که مشترک در حمایت گروه های انتحاری و تروریستی همکاری کردند و نان و چای دادند…حالا گردن کلفت می گردند، ما را تباه می کنند، ما را تباه نمی کنند چهره مردار خود را نشان می دهند …»
ظاهرا روان پریشی آقای جلال در اینجا به مرز جنون رسیده که فساد چهل ملیون نفوس افغانستان را یک قلم در پای پنجشیری ها می نویسد و دوسیه فساد در افغانستان را می بندد!! تو گویی رییس خدایداد، حبیب استالف، احمد ولی کرزی، محمود کرزی، لالی حمیدزی، فاروق وردک، حنیف اتمر، فضلی، محب، کامران علی زی، حاجی بشر نورزی، نظام الدین قیصاری، عباس دالر، اختر لچک، حاجی ظاهر، اسد الله خالد، زاخیلوال، اکلیل حکیمی، همایون قیومی، معصوم استانکزی، امرخیل، ملا تره خیل، الله گل مجاهد… و هزاران فاسد، خائن، جنایتکار، قاچاقبر، اختطافچی، تروریست و انتحاری… که در بیست سال دوره جمهوریت شهرت ملی و بین المللی یافتند، همه پنجشیری بوده اند که از ولایات دیگر تذکره گرفته بودند!!
چیزی که به همه جهانیان و برای مردم افغانستان واضح و معلوم است که پنجشیر تروریست و انتحاری نداشت و ندارد، یک نفر از گروه داعش را که امر الله صالح فضولی کرده و به نام پنجشیری معرفی کرد، از پنجشیری هایی بود که اجداد او سالها قبل به ولایت بغلان رفته بودند. اما در بدخشان همین حالا هزاران عنصر تروریست سر به کف داخلی و بین المللی وجود دارد، غندها و قطعات انتحاری دارند که نه تنها امنیت افغانستان، بلکه امنیت کشورهای آسیای میانه را تهدید می کنند!!
- استاد روان پریش که در فایل صوتی نیم ساعته از وارد کردن هیچ اتهام و دروغی بر پنجشیریان دریغ نکرده و هرچه به دهن بی لجامش آمده به آدرس خورد و بزرگ پنجشیر حواله داده و پنجشیریان را شر خالص و شیطان مطلق معرفی میکند، با آنهم دلش یخ نکرده و بار دیگر زبان به تهدید می گشاید که: «تا حال هیچ چیزی در باره اینها نگفته ایم! و ما را مجبور نسازند که آنها را از ریشه و بنیاد معرفی کنیم! و این کار را به زودی خواهیم کرد! چند آدم مسقره (مسخره) و بی معنا پوچ و گنده از پرچم پیدا کرده اند و چند تا از بقایای گروه بدنام و مردود ستم ملی پیدا کرده اند و چند آدم بدبخت و مردود از گروهای خود…»
آقای جلال آنچه را که تا حالا نگفتهی و به روز مبادا مانده ای چیست؟ تو که لجام دهن خود را در اختیار نداری، باورم نمی شود که چیزی دیگر در چانته داشته باشی!!
- · او که تعصب و حسادت چشمش را کور کرده، با عصبانیت می پرسد: « کدام مقاومت؟ کجاست مقاومت؟ این چه مقاومت است؟ فقط ریگستانی که شاگردم در حقوق بود آدم لایق و آدم با نجابت است.»
آقا تو که چشم و گوش خود را در برابر دیدن و شنیدن حقیقت بسته ای، یقیناً که مقاومت را هم نمی بینی و اخبار آنرا نمی شنوی! تو که خون حدود سه صد تن از مقاومتگران پنجشیری را که در دو سال گذشته در جنگ و مقاومت در برابر طالبان به شهادت رسیده اند، نادیده می گیری، در واقع کور و کر مادرزاد هستی!!
- آقای جلال بعد ازین لبه شمشیر اتهامات را به طرف غیر پنجشیری حرکت می دهد و به جانب مقابل خود می گوید: «چند روز پیش کسی دیگر از وطنداران شما مرا متهم کرد، که آن آدم رذیل اصلاً مرا نمی شناخت که من کیستم. لچک ها و جاسوسانی که سابق در ستم ملی بودند و به خاد رفته بودند و مرا هرچه گفته بودند، در ریاست پنج بودند و در حقیقت انقلاب ثور (شاید منظورش آقای پدرام باشد) بودند جز جاسوسی کاری دیگر نداشتند، به روسها گفته بودند که اینها مخالف تعامل با روسها هستند و مخالف حزب دموکراتیک، بعد گفته بودند که او را دیوانه معرفی می کنیم. یک تعدادشان را بندی می کنیم و حتی خطرناک هایشه می کشیم. ما در لیست کشتگی ها بودیم تصادف که کشته نشدیم و پسان در لیست تخریب دیگر چیزها بودیم. حالی همین گپ ها را همین جاسوسک ها که در درون گروه بدنام (ستم ملی) قرار دارند می گویند که دیوانه است، او خاین است…»
یعنی هر کس که از سخنان پوچ و پله تو خوشش نیامد و از تو انتقاد کرد، لچک و جاسوس است، چه قضاوت آسان و بی درد سر!!
- جلال در اخیر از خودش تعریف می کند که: «گپ های سرمنشی سازمان ملل همان گپ های من است که در برنامه دیدگاه در افغانستان انترنشنال داشتم.»!!
یاوه گویی جلال و اقتباس سرمنشی سازمان ملل از آن، اگر راست باشد، واقعا جالب است، پس وای به حال ما و وای به حال نهاد جهانی سازمان ملل!!
- هرچند آقای جلال گپ های خود را به آخر می کند، اما بازهم از اخطار دادن پنجشیریان دست بردار نیست، چنانکه میگوید:«ما تا هنوز هیچ چیزی نگفتیم!! یاد شان باشد که ما بسیار چیزها به گفتن داریم! اعماق ارتباطات اینها را با کاجیبی، اعماق ارتباطات اینها را با آی اس آی و اعماق ارتباطات اینها با استخبارات منطقه و جهان را ما اطلاع داریم، اسامه بن لادن را کی به افغانستان آورد؟ چارتر کرده به ننگرهار آوردند و در جلال آباد پایان کردند.»
بلی، تا حال هیچ چیزی در باره پنجشیریان نگفتهی، فقط آنها را نوازش دادهی و از خوبی هایشان یاد کردهی، از این بابت سپاس گزاریم، تشکر خداوند جور تان کند! نمی دانم که این آقا چه طور شد که استخبارات فرانسه و انگلیس و موساد و سی آی ای و راو را از لیست خود کشیده که پنجشیری ها همزمان با هرکدام اینها ارتباط داشتند!!! استاد جلال، ای کاش در پنجشیری ها این قدر مهارت و ظرفیت می بود که همزمان با استخبارات کشورهای منطقه و جهان که دارای منافع متضاد اند، ارتباط می داشتند که امروز نه خود شان به این حال و روز می رسیدند و نه تو مجال پروپاگند و یاوه سرایی علیه آنها پیدا می کردی!
بلی، بن لادن در زمان ریاست جمهوری استاد ربانی به جلال آباد آورده شد، در آن زمان جلال آباد تحت حاکمیت شورای مشرقی بود. شورای مشرقی از تنظیم های مختلف جهادی تشکیل یافته بود، بیش از اینکه با کابل ارتباط داشته باشد و اطاعت پذیر باشد، با آی اس آی داشت. این همان شورا بود که رهبران تنظیم ها را به شمول استاد ربانی، رییس جمهور یک هفته در جلال آباد تحت الحفظ قرار داد تا به تفاهم برسند، در همین شورا تصویب کردند که احمد شاه مسعود از وزارت دفاع برکنار شود.
شاید از این گپ که همه جهان خبر دارد، با خبر باشی که تنظیم القاعده همان گروه تروریستی بود که دو عنصر آن مسعود را با انجام یک عملیات انتحاری از بین بردند. مسعود همان قدر فراست داشت که دوست و دشمن را از هم فرق کند، چنانکه وقتی به دیدار رهبران طالبان به میدان شهر رفت، در یک جلسه مختصر به ماهیت طالبان پی برد و در بازگشت گفت: باید کمر مقاومت را در برابر اینها بست که برنامه پاکستان است و از خود اختیاری ندارند، چیزی که دیگران سی سال بعد به آن پی بردند.
- استاد روان پریش ما در آخرین لحظات فایل صوتی، آه سردی می کشد و می گوید: «چه بگم، صد افسوس چه بگم»!! هیچ نگو، اگر بازهم چرند می گویی و یاوه می سرایی، دروغ می گویی و اتهام می بندی، چه بهتر که زبانت لال باشد تا هم خودت از شر آن خلاص شوی و هم دیگران!
نکته قابل توجه استاد جلال: در اخیر می خواهم برایت صادقانه اطمینان بدهم که این مطلب را کسی نوشته است که هیچ ارتباطی با جاهایی که تو گمان می کنی علیه تو توطئه می کنند و نوشته ها را سازماندهی می کنند، ندارد و نه در نوشتن آن با هیچ کس و مرجعی مشوره کرده که چه می نویسم و چه باید بنویسم، نه احمد مسعود و دوشنبه نشینان از آن اطلاع دارند و نه اتاق فکر مشهد. هدف اول و آخر این نوشته بیان حقایقی است که عمداً و زوراً کتمان شده و دفاع از یک قهرمان واقعی که در گفته هایت سخت مورد بی مهری و ظلم قرار گرفته است. برای خودم توفیق و برای بیماران شفا می خواهم. والسلام.