مسعود، قهرمان اسلام
متن مصاحبۀ دکتور موسی القرنی از علمای مشهور و برجستۀ عربستان سعودی با روزنامۀ الحیاة چاپ لندن
برگردان به فارسی: عبدالاحد هادفپ
بخش دوم و پایانی
الذیابی: آیا گروه الجهاد مصری در آن زمان، نیرومندتر بود و بیشتر از دیگران در صحنۀ قضایای جهاد افغانستان نقش داشت؟
القرنی: حقیقت این است که این گروه تا پیش از سقوط کابل به دست مجاهدین، نقش چندانی در دوران جهاد در افغانستان نداشت. آنان در یک مرحلۀ رکود بهسر میبردند و از ساحۀ پشاور منحیث پناهگاه امن به خود استفاده کرده و یکجا با خانواده های شان در آن جا زندهگی میکردند؛ چون در آن جا از هیچ کس بازپُرس نمیشد و هرکس از هر جا که میآمد، آزادانه میتوانست در پشاور زیست کند. مردم از هر جای دنیا در آن جا سرازیر شده بودند و شهر پشاور به یک ساحۀ مملو از مهاجرین و پناهندهگان بیگانه عوض شده بود. لذا آنان از موقع استفاده کرده، در صدد سازماندهی مجدد خود بودند، اما در میان مجاهدین عرب از لحاظ شرکت فعال در جبهات و یا فرماندهی جنگها و یا حتا ارتباط با سران احزاب جهادی افغانستان و مشارکت در فعالیتهای تربیتی و آموزشی، مشهور نبودند. حتا ایمن الظواهری از چهرههای فعال این گروه که فعلاً فرد شماره دوم در شبکۀ القاعده به حساب میرود، در آن زمان چندان مشهور نبود. یگانه شخصیت معروف آنان در آن زمان، شخصی بهنام دکتور فضل بود و بس.
الذیابی: آیا او فعلاً زنده است؟
القرنی: گفته میشود که او به آسترالیا و یا کانادا پناهنده شده و از مفکورۀ جهادی خود به کلی فاصله گرفته و همچنان از عضویت در گروه الجهاد و از افکار و اندیشههای آن برائت داده و فعلاً به زندهگی عادی خود ادامه میدهد. به هر صورت، این گروه در زمان جهاد در افغانستان از حضور و مؤثریت چندانی برخوردار نبود و در مرحلۀ خودسازی مجدد و سازماندهی داخلی قرار داشت.
الذیابی: آیا آنان یک سازمان منظم بودند و منحیث یک گروه مستقل عمل میکردند؟
القرنی: آنان اصلاً منحیث یک تشکل منظم با برنامهها و یا نحوۀ فعالیت ویژه حضور نداشتند، بلکه در مجموع منحیث افراد زندهگی میکردند.
الذیابی: گفته میشود که شیخ عبدالله عزام را بنلادن ترور کرده است؛ چون میخواسته که یگانه رهبر گروههای جهادی باشد. نظر شما در این باره چیست؟
القرنی: به نظر من دستداشتن اسامه بنلادن در ترور شیخ عبدالله عزام از واقعیت بهکلی دور است و من هرگز نمیتوانم چنین اتهامی را به او نسبت دهم؛ زیرا تا جایی که من روابط عمیق و دوستانۀ هر دو را ملاحظه میکردم، چنین امری از احتمال بعید به نظر میرسد. ممکن است احتمال دستداشتن طرفداران بنلادن بدون اطلاع شخص او را در این حادثه پذیرفت، اما اینکه اسامه بنلادن شخصاً در طرح و یا اجرای برنامۀ ترور عبدالله عزام دست داشته باشد و یا لااقل از آن آگاه بوده، به نظر من کاملاً نامعقول است.
الذیابی: آیا به نظر شما اسامه بنلادن از روی مجبوریت با توجه به سلسله شرایط و رویدادهای بعدی با تندروان مصری یکجا شد؟
القرنی: فکر نمیکنم که هماهنگی او با تندروان مصری از روی مجبوریت به معنای واقعی کلمه بوده باشد، ولی شرایط و رویدادهای بعدی در مجموع او را به جایی کشاند که غیر از گروه الجهاد مصری را در هماهنگی با خود نیابد؛ چون شرایط طوری آمد که بنلادن با جهان غرب طرف قرار گرفت و او را به خشونت واداشت. اکثر کسانی که با او آشنایی داشتند که خودم شخصاً از آنجمله میباشم، طرفدار روآوردن او به خشونت نبودیم و همواره در این خصوص با او به مخالفت میپرداختیم. حتا وقتی متوجه شدیم که او دارد در این مسیر مجدانه حرکت میکند، علناً بنای مخالفت را با او گذاشتیم و همواره به او تفهیم میکردیم که راهی را که او برگزیده، راه غلط است.
القرنی: حالا در یک جمله بسیار فشرده میتوانم بگویم که احمدشاه مسعود شخصیتی است که تکرار نمیشود و باید قرنها انتظار کشید تا مادر زمان، فرزندی مثل او به دنیا آورد.
الذیابی: چنان به نظر میرسد که مسعود را القاعده ترور کرده است؟القرنی: آری، منسوبان سازمان القاعده در ترور او دست داشته اند.
الذیابی: آیا ممکن است بنلادن شخصاً در این مورد دخیل باشد؟
القرنی: بعید نیست؛ چون طرز تفکر اسامه بنلادن در مرحلۀ همپیمانی با گروه طالبان به جایی رسید که ذبح احمدشاه مسعود را حلال میدانست. در عین حال، القاعده و جنگجویان تحت فرمان بنلادن عملاً در صحنه با مسعود میجنگیدند و تمام عربهایی که اسامه بنلادن را همراهی میکردند، شدیداً با او مخالف بودند و عموماً در خط مقدم جنگ علیه او قرار داشتند. بنلادن شخصاً از ابتدا با مسعود میانه خوب نداشت و از او خوشش نمیآمد.
الذیابی: واکنش او در برابر موقف شما چه بود؟
القرنی: اسامه بنلادن انسانی است که مجادله و مناقشه را نمیپسندد. همیشه خوش دارد تا نظر خود را بر دیگران تحمیل کند و هرگاه با مخالفتی مواجه شود، به مجادله و مناقشه با طرف مقابل نمیپردازد و تصمیم خود را میگیرد.
الذیابی: آیا بنلادن در علوم دینی و شرعی مهارت دارد؟
القرنی: مهارت که نه، اما در این بخش مطالعه دارد و در عین حال از کسانی که به علم شان اعتماد دارد، سوال و استفسار میکند. ولی خودش یک عالم فقهی به معنای واقعی کلمه که قادر به اجتهاد در مسایل شرعی باشد، نیست.
الذیابی: ولی او با نشر نوارهای صوتی و تصویری خود، چنان وانمود میسازد که گویا پیشوای معاصر امت اسلامی است؟
القرنی: به نظر من مشکل اسامه بنلادن در این نیست که خود را مافوق علمای امت در جهان اسلام قلمداد کند و یا مثلاً معتقد باشد که بیشتر از شیخ بن باز و یا شیخ ابن عثیمین و امثال آنان عالم است، بلکه او بدین باور است که بعضی از این دست علمای اسلامی، درباری و در سازش با دستگاههای حکومتی اند.
الذیابی: به نظر شما اسامه بنلادن از کدام شخصیت، بیشتر متأثر است؟
القرنی: باید گفت که روابط و تماسهای من با بنلادن همزمان با خروج او از عربستان سعودی به قصد کشور سودان و بعداً افغانستان تا کنون، بهکلی قطع شده است. آخرین باری که او را دیدم، چند روز پیش از سفر وی به سودان بود. به نظر من اسامه بنلادن از هیچ کس متأثر نیست؛ چون او خود را برتر و بالاتر از دیگران میداند و چنان میپندارد که او باید بر مردم تأثیر گذارد، نه اینکه از دیگران تأثیرپذیر شود. در آن زمان او برای من احترام خاصی داشت و در مجالس خود به من اولویت میداد. اما بنلادن یگانه شخصی است که نمیخواهد از دیگران متأثر شود، بلکه خود را پیشوای همه میداند و خوش دارد که مردم به دنبال او روند.
شاید رشد و نموِ او در محیط یک خانواده ثروتمند و نامدار در این خصوص نقش داشته باشد. در هر حال او یک انسان مستقل از لحاظ اندیشه و برداشت بوده و در عین حال، سرسپرده جهاد و مبارزه میباشد. وقتی میخواست در جهاد افغانستان شرکت کند، بسیاری از مردم از او خواهش کردند تا شخصاً به صحنه نرود، بلکه در کشورش بماند و به جهاد مردم افغانستان کمک مالی کند و از این طریق در جهاد سهم فعال گیرد. اما او به آنان گوش نداد و تصمیم خود را گرفت؛ چون او میخواست که رهبر باشد نه پیرو!
الذیابی: وقتی بنلادن قصد رفتن به سودان را کرد، آیا از خودت نیز خواست تا با وی بروی؟
القرنی: تا پیش از رفتن او به کشور سودان، من همیشه با او در تماس بودم و همواره او را میدیدم. در آن زمان بعضی از تندروان مصری به او منحیث عامل حکومت و اجنت استخبارات نگاه میکردند. وقتی حوادث بار نخست عراق در اوایل دهه 90 میلادی بهوقوع پیوست، اسامه بنلادن از طریق سخنرانی و راهاندازی تبلیغات به جلب و بسیج مردم علیه رژیم صدام حسین که کشور کویت را اشغال و متباقی کشورهای خلیج را مورد تهدید قرار داده بود، آغاز کرد تا سرانجام، این نوع تحرکات او از جانب دولت سعودی متوقف و بعضی از طرفداران او بازداشت گردیدند و خودش نیز چندین بار توسط مراجع امنیتی، مورد بازجویی و تحقیق قرار گرفت.
اینهمه باعث شد تا او از وضع ناراضی شود و خود را در مضیقه ببیند، لذا در فکر خروج از کشور گردید و حتا موضوع را شخصاً با من نیز در میان گذاشت، ولی من در این مورد با او موافق نبودم و به او مشوره دادم که ما نباید از کشور خود خارج شویم؛ چون این کشور، زادگاه ما و مهد اسلام و سرزمین حرمَین بوده و نمیتوان جایی بهتر از آن یافت. بنلادن از لحاظ علوم شرعی بالای من سخت اعتماد داشت و به من منحیث مفتی و یا تیوریسن مذهبی خود نگاه میکرد؛ چون خودش عالم شرعی نبود.
الذیابی: وقتی شما نوارهای او را میشنوید، آیا در لحن صدای او تغییری نسبت به گذشته احساس میکنید؟
القرنی: از لحن صدای او صرف همین قدر احساس میکنم که سالخورده شده است.
الذیابی: آیا احساس نمیکنید که مأیوس و یا غمگین باشد؟
القرنی: هرگز! چون او معمولاً یک انسان مطمین و دلپُر بوده و از مرگ هم نمیهراسد، بلکه خودش به سراغ مرگ میرود و هوای شهادت به دل دارد.
الذیابی: پس چرا در وقت حملۀ امریکا بر افغانستان، ترجیح داد تا هزارها نفر کشته شوند و خودش نجات یابد؟
القرنی: من شخصاً با این نظر موافق نیستم و تا جایی که شناخت نزدیک من با او اجازه میدهد، خوب میدانم که او شهادت میخواهد، اما طرز تفکر او فرق میکند. وقتی امریکا علیه افغانستان حمله کرد، از یک طرف اسامه بنلادن تحت فرمان طالبان قرار داشت و با ملا عمر منحیث امیرالمؤمنین بیعت کرده بود و از جانب دیگر، درست پس از سقوط و فروپاشی رژیم طالبان بود که بنلادن تغییر استراتیژی داد. حتا از نقطهنظر نظامی نیز معقول نبود که او بهتنهایی در صحنه باقی میماند، بلکه باید عقبنشینی میکرد تا دست به سازماندهی مجدد بزند و ابتکارات تازهیی را روی دست گیرد. من اسامه بنلادن را در اوج جنگها میدیدم که هیچگاه هراس را به دل راه و فرار را بر قرار ترجیح نمیداد. بارها او را در صحنههای جنگ در افغانستان میدیدم که بهتنهایی در مقابل تانکهای دشمن ایستاده تا عقبنشینی مجاهدین را تحت پوشش قرار دهد و خودش آخرین کسی میبود که عقبنشینی میکرد.
الذیابی: از جمله دوستان قدیمی او چه کسانی با او باقی مانده اند؟
القرنی: هیچیک از دوستان و همرهان قدیمی با او نمانده اند. اکثر کسانی که در زمان جهاد افغانستان در صحنه حضور داشتند، همزمان با بروز جنگهای داخلی میان مجاهدین به کشورهای خود برگشته و زندهگی عادی خود را از سر گرفتند؛ چون نمیخواستند که خود را در این فتنه شریک سازند. اما مشکل اسامه بنلادن این بود که در فتنه نیز خود را دخیل ساخت و در جنگهای داخلی افغانها طرف قرار گرفت. توصیه همیشهگی من برای آنعده از عربها که میخواستند در زمان طالبان به افغانستان بروند، این بود که از طرف من به اسامه بنلادن بگویند که دست از مداخله در جنگ داخلی افغانستان بردارد و در این فتنه طرف قرار نگیرد و به نفع یک جهت علیه جهت دیگر نهجنگد.
الذیابی: نظر شما در مورد سازمان القاعده چیست؟ آیا میتوان آن را یک سازمان واقعی دارای بستر نظامی منظم خواند؟
القرنی: شک نیست که شرایطی به سطح منطقهیی و بینالمللی به میان آمد که در فرجام سبب شد تا این دسته از مردم با انگیزههای خاصی دَور هم جمع شده و همچو یک تشکلی را بهوجود آورند که بدون شک یک سازمان واقعی است.
الذیابی: اما یک سازمان مبتنی بر خشونت؟
القرنی: البته خشونت یکی از وسایل عمدۀ القاعده و جزء مهم استراتژی آن مخصوصاً در مبارزه علیه امریکا و همپیمانان آن در جهان به حساب میرود. آنان استفاده از خشونت و کشتار را بهکلی مشروع دانسته و آن را یکی از شیوههای جهاد تلقی میکنند.
الذیابی: حملات انتحاری را که منجر به قتل صدها بیگناه در مقابل یک و یا چند امریکایی میگردد، چهگونه توجیه میکنند؟
القرنی: به نظر من قضیه حلال و یا حرامبودن عملیات انتحاری نزد آنان مطرح نبوده، آنچه این عمل را توجیه میکند، عمدتاً هدف است که در ضربهزدن به دشمن خلاصه میشود. این در حالی است که آنها کشتن انسان مسلمان را بدون سبب، یک گناه بزرگ و نابخشودنی میدانند.
الذیابی: به نظر شما آیا بنلادن در مرحلۀ کنونی به چنگ تندروان مصری افتاده است؟
القرنی: آری، چون او فعلاً در بستر فکری و ایدیولوژیک گروه الجهاد مصری بهکلی ذَوب شده و در چارچوب برنامههای آنان حرکت میکند.
الذیابی: فرجام بنلادن را چهگونه ارزیابی میکنید؟ آیا ممکن است عاقبت خسته شود و تن به تسلیم دهد؟
القرنی: این یکی از محالات است. من با اطمینان میتوانم بگویم که اسامه بنلادن تا لحظۀ مرگ خواهد جنگید، حتا ولو که هیچکس با او باقی نماند.
الذیابی: آیا اعضای خانوادهاش او را همراهی میکنند؟ آیا شخصاً در باره او اطلاع تازهای دارید؟
القرنی: نهخیر؛ چون همزمان با حملۀ امریکا علیه افغانستان و حوادث توره بوره که منجر به لادرَکی بنلادن گردید، اطلاعات در بارۀ او نیز بهکلی قطع شده و امکان تماس هم وجود ندارد. البته پیش از آن حوادث، اعضای خانوادۀ او بهشمول همسر و فرزندانش در مجموع با او همراه بودند که بعداً بعضی از فرزندان او از جمله پسر بزرگ او بهنام عبدالله به وطن برگشتند و فعلاً در این جا زندهگی میکنند، اما از متباقی اعضای خانوادۀ او اطلاعی در دست نیست که آیا در پاکستان زندهگی میکنند و یا با خود او مخفی میباشند.
الذیابی: دوباره به موضوع احمدشاه مسعود برمیگردیم. میخواهم بپرسم که چهگونه با او معرفی شدید و سرانجام مورد اعتماد او قرار گرفتید؟
القرنی: در طی مدتزمان حضور ما در پشاور، با بسیاری از رهبران احزاب جهادی افغانی مقیم پاکستان بهشمول استاد ربانی، استاد سیاف، انجنیر حکمتیار و مولوی یونس خالص آشنا شدم که در این میان از احمدشاه مسعود منحیث یک طرف عمدۀ معادله در قضایای جهاد افغانستان، نسبتاً دور ماندم. خودم شخصاً به این نتیجه رسیدم که بدون آشنایی نزدیک با مسعود نمیتوان برداشت کاملی از قضایای افغانستان بهدست آورد؛ چون در آن جا ما درک کردیم که واقعاً مسعود از جمله شخصیتهای مؤثر در روند قضایای افغانستان بوده و در عین حال، یگانه فرماندهی است که مردم توقع زیادی از او در راستای پیروزی جهاد دارند. البته سطح این نوع توقعات از او زمانی بالا گرفت که سلسله تلاشهای زیادی در جهت همبستهگی مجاهدین و اتفاق آنان روی یک پلان مشترک به منظور سرنگونی رژیم کمونیستی و فتح کابل، به ناکامی پیوست. رژیم کمونیستی در واقع یک رژیم ضعیف و فرسوده بود، اما اختلافات داخلی مجاهدین و عدم وجود هماهنگی مشترک میان آنان به عمر این رژیم میافزود.
از طرف دیگر، شیخ عبدالله عزام همیشه از مسعود ستایش میکرد تا سرانجام، این مفکوره نزد من ایجاد شد که ناگزیر باید این شخصیت را از نزدیک ببینم و باید به هر نحوی که میشود، یکبار نزد او بروم. علاوه بر این در آن وقت، اختلافات میان مسعود و حکمتیار به اوج خود رسیده بود و من آرزو داشتم تا بتوانم در تلاش برای صلح و آشتی میان آنان نقشی داشته باشم؛ چون میدانستیم که هرگاه میان حکمتیار و ربانی صلح به میان آید، تقریباً هفتاد تا هشتاد درصد از مجموع مشکلات جهاد افغانستان حل و فصل خواهد شد.
بدین ترتیب، تمایل شدیدی نسبت به دیدارِ مسعود در من ایجاد شد تا سرانجام بهطور خودجوشانه تصمیم گرفتم که از مناطق تحت کنترل او دیدن کنم و در همان جا با او آشنا شوم. این تمایل در واقع یک تمایل شخصی و خودجوش بود که عمدتاً از رغبت عمیق ما نسبت به آشنایی با فرماندهان جهادی بهطور عموم، منشأ میگرفت. قابل یادآوری است که تصمیم بنده مبنی بر دیدار با احمدشاه مسعود در داخل افغانستان، با مخالفت شدید احزاب جهادی دیگر روبهرو گردید. حتا بعضی از شخصیتهای افغانی که با من رابطۀ نزدیک داشتند، وقتی از این تصمیم من آگاه شدند، میخواستند تا مرا از آنچه در نظر دارم منصرف سازند. لذا همواره مرا از رفتن نزد مسعود هُشدار میدادند!
الذیابی: زمانی که تصمیم رفتن نزد مسعود را گرفتی، آیا خود را با خطر ترور مواجه نمیدیدی؟
القرنی: در ابتدا نه، اما بعدها با چنین خطری خود را مواجه میدیدم؛ چون در مراحل بعدی، وقایعی رونما گردید که این نوع خطر را قسماً مُحتمل میساخت؛ مخصوصاً در آن زمان که رفتن به سوی مسعود، ضرورت به طیکردن مسافۀ طولانی میان پشاور و چترال از مناطق دوردست شمال پاکستان داشت که جمعاً حدود دوازده ساعت با رفتار موتر را دربر میگرفت. از اینرو، وقتی تصمیم گرفتم تا مسعود را ببینم، موضوع را فاش نساختم و کار خود را به شکل سِری ادامه دادم؛ چون یک نوع خطر تهدیدآمیز را از جانب آنعده از رهبران که با موضوع سفر من به مناطق مسعود مخالف بودند، احساس کرده بودم. با توجه به این امر، وقتی به منطقه چترال رسیدم، در یکی از مهمانخانههای تابع جمعیت اسلامی به رهبری استاد ربانی پایین شدم. چترال از مناطق سرحدی شمال پاکستان است که از آن جا میتوان به سوی مناطق تحت کنترل احمدشاه مسعود در شمال افغانستان عبور کرد.
تقریباً یکیدو روز بعد بود که مسوول مهمانخانه بهنام خیرمحمد آمد و به من گفت که در چترال شایعاتی بهراه افتاده که گویا بعضی از عربها در صدد رفتن نزد مسعود میباشند. البته منطقۀ چترال به دلیل آنکه در یک موقعیت مهم مرزی میان چین، شوروی، پاکستان و افغانستان قرار دارد، از جمله مناطقی است که فعالیتهای استخباراتی در آن جا خیلی شدید است. من به او گفتم که پس چه باید کرد؟ گفت: شما باید در یکی از خانههای موردِ نظر برای یک مدت طولانی مخفی شوید تا از خطر پیگرد مراجع استخباراتی که فعلاً در جستوجوی این دسته از عربها میباشند، نجات یابید. سرانجام، در حدود یک هفته در این خانه مخفی ماندیم که طی آن هرگز از آن جا خارج نشدیم و به تمام معنا در آن محبوس بودیم.
سپس یک موتر لاری را که قرار بود مقداری مواد غذایی را حمل کند، طوری عیار کردند که در قسمت وسط محمولههای آن جاهایی برای ما تهیه دیدند که از بیرون قابل دیدن نبود و صرفاً از طرف بالا برای ما هوا میرسید. بدین ترتیب، تقریباً مسافۀ پنج ساعت راه از چترال تا مناطق تحت کنترل مسعود را با این وضعیت طی کردیم و ضمناً از بیست نقطۀ تفتیش مربوط به مراجع امنیتی و پولیس پاکستان گذشتیم که خوشبختانه افشا نشدیم. آنان در طول راه از راننده میپرسیدند که آیا عربها را با خود نداری؟ او به جواب میگفت که نهخیر، میبینید که موتر پُر از مواد غذایی است.
الذیابی: آیا موتر را تفتیش نمیکردند؟
القرنی: خوشبختانه موتر را در طول راه تلاشی نکردند و به پرسش از سرنشینان آن اکتفا کردند و بس. سرانجام به دروازۀ سرحدی که با شعار احمدشاه مسعود مزین بود، مواصلت ورزیدیم و سفر خود به مناطق تحت کنترل مسعود را عملاً از همین نقطه، آغاز کردیم. تا سرانجام به مرکز فرماندهی احمدشاه مسعود در شمال افغانستان رسیدیم. ما در مجموع لباس افغانی به تن داشتیم و در خلال سفر اکثراً از اسپ و قاطر استفاده میکردیم و احیاناً پیاده راه میرفتیم. تعداد ما به پنج نفر میرسید که حدود دوازده ساعت منزل را در یک موتر از پشاور تا چترال و بعداً حوالی پنج ساعت و یا بیشتر را از چترال تا مناطق تحت کنترل مسعود طی کردیم.
الذیابی: آیا مستقیماً با مسعود دیدید؟
القرنی: نهخیر، بلکه او را بعداً در مرکز فرماندهیاش در شمال افغانستان دیدم. گفتنی است که وقتی شب را در اولین اردوگاه مربوطه سپری کردیم، صبح فردا از برادر همراه ما بهنام عبدالودود که از جانب مسعود غرض همراهی ما گماشته شده بود، طالب یک میل سلاح شدم تا امنیت خود را تأمین کنم. او به جواب من گفت که ای شیخ! تو فعلاً در مناطق تحت کنترل مسعود قرار داری و در این جا هرگز به حمل سلاح ضرورت احساس نمیشود. پرسیدم: چرا؟ گفت: در این مناطق اگر شخصی حتا یک چوب را بدزدد، شناسایی میشود و تحت بازجویی قرار میگیرد. من که حرفهای او را چندان باور نمیکردم، به او گفتم: تو داری در این مورد مبالغه میکنی! گفت: خودت به چشم سر خواهی دید.
راستی در طول مدت راهپیمایی ما از نقطۀ مرزی تا شهر تالقان که جمعاً ده روز را در برگرفت، هرگز سلاح با خود حمل نکردیم و در هر شهری که داخل میشدیم، آن را مملو از ساکنان مییافتیم و همچنان متوجه میشدیم که مکاتب و شفاخانهها فعال بوده، زراعت وجود دارد و مردم از نعمت امنیت برخوردار بوده و زندهگی روزمرۀ خود را با آرامی ادامه میدهند. سلاح تنها در دست افراد نظامی مربوط اردوی تحت فرمان مسعود دیده میشد و بس. مسعود در آن زمان، دارای یک اردوی منظم و با دسِپلین بهشمول قطعات پیادهنظام و سوارهنظام بود که از تجهیزات نظامی خوبی نظیر تانک، توپ و غیره برخوردار بود. در مجموع میتوان گفت که او هستۀ یک ارتش دولتی را بهوجود آورده و آن را رهبری میکرد.
خلاصه پس از ده روز به شهر تالقان، از بزرگترین شهرهای سمت شمال افغانستان، رسیدیم و در یکی از مهمانخانههای آن جا رَحل اقامت افگندیم. در آن جا یکی از برادران الجزایری بهنام عبدالواحد که از چند سال پیش در جبهات مسعود میزیست، آمد تا ما را همراهی و منحیث ترجمان به ما خدمت کند. در روز مابعد بود که احمدشاه مسعود خودش به مهمانخانه آمد و همان جا برنامۀ مدت اقامت ما را طرحریزی کرد.
ما در طول آن مدت، همیشه با او میبودیم و او را در تمام فعالیتها و رفتوآمدهایش به مناطق مختلف، همراهی میکردیم. همچنان یک مدت محدود در حدود سه تا چهار روز را خودم به تنهایی با او سپری کردم. مسعود خودش شخصاً از من میخواست تا به تنهایی با او ملاقات کنم؛ چون نوعی حُسن اعتماد دوستانه و نوعی همفکری متقابل میان من و او ایجاد شده بود. او میدانست که تخصص علمی من در بخش اصول فقه اسلامی است، لذا بسیار در رابطه به مسایل شرعی از من سوال و استفسار میکرد. از همین جا بود که حسب تقاضای خودش حدود سه تا چهار روز را در حالی با او در یک منطقۀ خلوت سپری کردم که طی این مدت، هیچکس بهجُز ترجمان با ما نبود و از جای بودوباش ما هم احدی جُز همان شخص که برای ما غـذا میآورد، اطلاع نداشت. طی این مدت همیشه باهم میبودیم و جُز وقت خواب، از هم جدا نمیشدیم.
حالا در یک جمله بسیار فشرده میتوانم بگویم که احمدشاه مسعود شخصیتی است که تکرار نمیشود و باید قرنها انتظار کشید تا مادر زمان، فرزندی مثل او به دنیا آورد.
الذیابی: چنان به نظر میرسد که مسعود را القاعده ترور کرده است؟
القرنی: آری، منسوبان سازمان القاعده در ترور او دست داشته اند.
الذیابی: آیا ممکن است بنلادن شخصاً در این مورد دخیل باشد؟
القرنی: بعید نیست؛ چون طرز تفکر اسامه بنلادن در مرحلۀ همپیمانی با گروه طالبان به جایی رسید که ذبح احمدشاه مسعود را حلال میدانست. در عین حال، القاعده و جنگجویان تحت فرمان بنلادن عملاً در صحنه با مسعود میجنگیدند و تمام عربهایی که اسامه بنلادن را همراهی میکردند، شدیداً با او مخالف بودند و عموماً در خط مقدم جنگ علیه او قرار داشتند. بنلادن شخصاً از ابتدا با مسعود میانه خوب نداشت و از او خوشش نمیآمد.
نقطه دیگری را که باید در این جا یادآور شوم، این است که متأسفانه بسیاری از علما و دعوتگران در عربستان سعودی نیز بر ضد مسعود و در طرفداری از گلبدین حکمتیار قرار داشتند. گفته میتوانم که حتا نود و نُه درصد از علما و شخصیتهای شناخته شدۀ فکری و مذهبی ما از زمان جهاد تا امروز، مخالف احمدشاه مسعود بوده و حکمتیار را تأیید کرده و میکنند، در حالی که به نظر من این خود جای بس تأسف بوده و از نقاط عمدۀ ضعف در جامعۀ ما بهشمار میرود.
تا جایی که تجربه و شناخت من اجازه میدهد، گلبدین حکمتیار را یگانه شخصی از جمله رهبران مجاهدین یافتم که بیشترین ضربه را به تاریخ و حیثیت جهاد مردم افغانستان وارد کرد و خود باعث بروز فتنه و آشوب در میان مجاهدین گردید و سرانجام، تمام دستآوردهای جهاد را برباد داد. از طرف دیگر، احمدشاه مسعود یگانه فرمانده جهادی بود که بیشتر از دیگران در خدمت جهاد قرار گرفت و در راستای پیروزی مجاهدین و سرکوبی کمونیسم در افغانستان و جهان، مؤثر واقع شد.
الذیابی: نقش جنگجویان عرب در جهاد افغانستان را چهگونه ارزیابی میکنید؟ آیا آنان در مجموع به ضرر جهاد تمام نشدند؟ و آیا به روابط میان پاکستان و افغانستان از یک طرف و مناسبات افغانها و اعراب از جانب دیگر، صدمه نزدند؟
القرنی: به نظر من هرگاه بخواهیم در این مورد از دقت و انصاف کار بگیریم، پس باید موضوع را با درنظرداشت مراحل آتی ارزیابی کنیم:
- مرحلۀ اول از آغاز جهاد تا سقوط رژیم کمونیستی و فتح کابل به دست مجاهدین.
- مرحلۀ دوم از ابتدای شروع جنگهای داخلی میان مجاهدین تا ظهور و تسلط گروه طالبان.
- مرحلۀ سوم از آغاز سلطه طالبان تا فروپاشی این گروه.
البته هر یک از این سه مرحله با نوعی خصوصیت همراه بوده و در مجموع از همدیگر فرق میکنند. شک نیست که حضور عربها در مرحلۀ اولی از هر لحاظ به نفع جهاد و مجاهدین بود؛ چون حضور آنان تنها در بخش نظامی خلاصه نمیشد، بلکه جوانب دیگری نظیر عرصههای تعلیمی، فرهنگی، دعوت و نشر زبان عربی میان افغانها را نیز شامل میشد که بهجای خود یک دستآورد بسیار خوب و مفید بود. در حال حاضر اگر کسی به افغانستان سفر کند، دهها و بلکه صدها افغان در سنین مابین بیست تا سی سال را خواهد یافت که با زبان عربی کاملاً آشنایی دارند؛ چون آنان در مدارس و انستیتوتهایی که به ابتکار عربها در پشاور و در داخل خاک افغانستان ایجاد گردیده بودند، درس خوانده و آموزش دیده اند. اینهمه در واقع دستآورد مفید و ثمربخشی بود که خود افغانها نیز بدان معترف اند.
حضور عربها در مرحلۀ دوم اما به نظر من بهکلی نامناسب و فتنهانگیز بوده است. متأسفانه این مرحله نیز شاهد حضور چشمگیر عربها در خاک افغانستان بود که از خود اردوگاهها داشتند و سلسلۀ جلب و جذب جوانان از کشورهای عربی به قوت ادامه داشت. حقیقت این است که ذهنیتهای افراطی و منحرف نیز در همین مرحله میان جوانان شکل گرفت و دخالت عینی در خشونت، جنگ و فتنه میان مسلمانان هم از همین نقطه آغاز شد. لذا این مرحله در واقع بدترین مرحلهیی بود که سرانجام، به بدنامی عربها انجامید. در آن زمان احیاناً بعضی از عربها که قصد رفتن به افغانستان را میداشتند، نزد من میآمدند و از من مشوره میگرفتند. به آنان میگفتم که شما صرفاً به اردوگاههای آموزشی بروید و از پروگرامهای موردِ نظر استفاده کنید، اما هرگز وارد جنگ داخلی افغانها نشوید و در این فتنه، طرف قرار نگیرید. شما میتوانید صرفاً منحیث میانجی و خیرخواه وارد صحنه شوید، اما از سلاحبرداشتن و طرف قرارگرفتن در جنگ داخلی افغانها بهکلی باید دوری جویید.
به نظر من مرحلۀ انحراف فکری و استفاده از شیوههای غلط و نادرست در تاریخ عربهای فعال در افغانستان، از همین نقطه آغاز شد که سرانجام به ایجاد نوعی دشمنی و بدبینی میان عربها و افغانان انجامید و چنانکه در مرحلۀ پس از سقوط طالبان به مشاهده رسید، برخورد افغانها با جنگجویان عرب عموماً انتقامجویانه و توأم با نفرت و خشونت بود و امروز دیده میشود که اکثریت زندانیان گوانتانامو را افراد عرب تشکیل میدهند که غالباً توسط خود افغانها به دست امریکاییها سپرده شده اند. از اینرو، به نظر من این مرحله در مجموع به حیثیت جهاد و مجاهدین عرب ضربه زد و آنان را بدنام ساخت.
مرحلۀ سوم که دوران طالبان را اِحتوا میکند، با نوعی کاهش در حضور عینی عربها در خاک افغانستان همراه بود؛ چون اکثریت آنان همزمان با رویکارآمدن طالبان به وطن خود برگشتند. بنده شخصاً بدین باورم که هدف از ایجاد پدیدۀ طالبان در افغانستان، چیزی بیش از محو کامل بقیه آثار و پیامدهای جهاد در این کشور با یک پوشش اسلامی که همزمان بتواند مؤثریت حربه و پشتیبانی مردم را تضمین کند، نبوده است. از اینرو، من بارها گفتهام و بازهم تأکید میورزم که گروه طالبان اصلاً ساختۀ دست استخبارات بیگانه بهشمول دستگاههای استخباراتی پاکستان و امریکا بوده است. من از سابق تا کنون به همین نظر بودهام و حتا برای بعضی از رهبران طالبان نیز آن را ابراز داشتم. شک نیست که به قدرترسیدن طالبان در افغانستان در مجموع به حیثیت جهاد و تاریخ شکوهمند آن سخت ضربه زد و در عین حال، چهرۀ تابناک و درخشان اسلام را آلوده ساخت. اینهمه به سبب عملکردهای منفی طالبان که عمدتاً از درک ناقص و نادرست آنان نسبت به اسلام و فرمول تطبیق شریعت، منشأ میگرفت. لذا با اطمینان میتوانم بگویم که ظهور و تسلط طالبان در افغانستان به تمام معنا یک مصیبت بزرگ برای مردم و تاریخ این کشور بود.
الذیابی: نظر شما در مورد داستانهای افسانهیی و مبالغهآمیز ظهور کرامات در میان مجاهدین چیست؟
القرنی: باید گفت که «کرامت» از نقطهنظر عقیدتی یک اصل ثابت و غیرقابل انکار است؛ چون کرامت عبارت از یک امر خارقالعاده است که خداوند آن را توسط یکی از اولیای خود به منظور تأیید جانب حق و یا اِکرام شخص ولی، بروز میدهد. این موضوع از لحاظ عقیدتی یک اصل ثابت و انکارناپذیر است، اما مبالغه در موارد تطبیق آن از خلال داستانهای مردمی، چیز دیگری است.
الذیابی: تجربۀ علمای سعودی مربوط جریان موسوم به «الصَحوه» را طی مدتزمان جهاد در افغانستان، چهگونه ارزیابی میکنید؟
القرنی: البته صحنۀ جهاد در واقع یک صحنۀ باز است که هر انسان میتواند وارد آن شده و از آن استفاده کند. خوشبختانه جوانان سعودی نیز به نوبۀ خود با اغتنام فرصت جهاد در افغانستان، در صحنه خوب درخشیدند و از آن بهترین استفاده را بردند؛ چون آنها حین رفتوبرگشت خود به علما مراجعه میکردند که فرصت خوبی برای آمیزش آنان با علما بود و در عین حال، توجیه درست میشدند.
ما در صحنه جهاد افغانستان، موارد اختلاف گوناگونی را بهعلت وجود گرایشات مختلف در میان مجاهدین نظیر گرایشات اخوانی، سلفی، تبلیغی، تصوفی و امثال آن شاهد بودیم که همه در آن جا گردِهم آمده بودند. البته موضعگیری شیخ عبدالله عزام در قبال این مسأله مبنی بر ضرورت همبستهگی و عدم تشتت بر اساس اختلاف سلیقهها خیلی مثبت و قاطع بود. بودند شماری از برادران عرب که میخواستند هر یک حسب گرایشهای خود، اردوگاههای مستقل و حوزههای فعالیت جداگانه داشته باشند، اما شیخ عبدالله عزام با قاطعیت تمام مانع این گونه اقدامات گردید و توصیهاش همواره آن بود که ما بهخاطر سهمگیری در جهاد یک اُمت به این جا آمدهایم، پس هر کسی که کلمه توحید «لا إله إلا الله محمد رسول الله» را میخواند، میتواند یکجا با ما فعالیت کند.
الذیابی: یعنی بدون تفاوت شیعه و سنی؟
القرنی: باید گفت که در آن جا از اهل تشیع هیچکس با ما نبود؛ چون آنان اصلاً در آن جا حضور نداشتند و موجودیت آنان بیشتر در مناطق غربی همسرحد با ایران خلاصه میشد. به هر صورت، شیخ عبدالله عزام بدین باور بود که جهاد افغانستان متعلق به همه امت اسلامی بوده و باید تمام مسلمانانی که در آن سهم میگیرند، همبستهگی خود را با قطع نظر از اختلافات سلیقهیی و گرایشهای فکری و گروهی خود حفظ کنند. او میگفت که شما میتوانید مهمانخانهها و یا حوزههای فعالیت گروهی و حزبی تان را در کشورهای عربی باز کنید، اما در این جا هرگز نباید به چنین چیزی دست زد. راستی موضعگیری او در این خصوص خیلی قاطع و خللناپذیر بود. با آنهم کسانی بودند که به خود اردوگاههای مستقل با امکانات ویژه و حوزه فعالیت جداگانه ساختند که در نتیجه، اساس تفرقه و چندگانهگی در صفوف مجاهدین عرب گذاشته شد.
الذیابی: آیا شما شخصاً در جلب و جذب جوانان سعودی جهت اشتراک در جهاد افغانستان، نقش داشتید؟
القرنی: آری، من همیشه مردم بهخصوص جوانان را به جهاد تشویق میکردم و در این راستا بیشتر از شیوه سخنرانی و نشر نوارهای صوتی و ویدیویی، کار میگرفتم.
الذیابی: آیا کسی از شاگردان شما تا هنوز در آن جا باقی مانده است؟
القرنی: نهخیر؛ چون خودم و کسانی که با من رابطه داشتند، همهگی برگشتیم.
الذیابی: اوضاع امت را در حال حاضر چهگونه ارزیابی میکنید؟
القرنی: پیش از همه باید گفت که متأسفانه سرنوشت جهاد افغانستان در فرجام به جایی کشید که باعث اندوه و تأثر شدید ما گردید و ما از این ناحیه بهشدت رنج میبریم؛ چون این جهاد در واقع یک فرصت تاریخی و آرمانی برای امت اسلامی بود که بدبختانه به دست خود مجاهدین ضایع گردید. این رؤیا با واردشدن مجاهدین در جنگهای داخلی و ذاتالبینی روی خواستهها و منافع شخصی و گروهی، سرانجام به یک واقعیت تلخ و دردآور تعبیر شد که واقعاً مایه رنج و مأیوسیت ما بوده است.
از جانب دیگر، چهره جهاد وارونه گردید و هنوز هم تلاشها در جهت تحریف مفهوم واقعی این کلمه ادامه دارد. حتا کار بهجایی کشیده است که بعضی از مردم از جهاد بهکلی منکر شده و چنان میپندارند که هرگاه مفهوم جهاد چیزی بیش از خشونت و کشتار مسلمانان نباشد، پس نباید آن را پذیرفت. این در حالی است که خشونت و کشتار مسلمانان، از مفهوم جهاد بهدور بوده و ارایه این نوع برداشت از جهاد، خود گامی است در جهت تحریف و وارونه نشاندادن مفهوم واقعی آن. به نظر من تحریف در یکی از ارزشهای عمده امت اسلامی و ارایه آن منحیث نمونهیی از خشونت و تروریسم، خیلی خطرناک و غیرقابل قبول نسبت به ما مسلمانان میباشد.
الذیابی: آیا کسی از برادران اسامه بنلادن از شما خواهش کرد تا او را از تصمیماش مبنی بر ترک عربستان سعودی، بازگردانید؟
القرنی: آری، اما نه برای ممانعت او از ترک عربستان سعودی، بلکه برای بازگشت دوبارهاش از سودان به کشور. در این جا به یک نکته مهم اشاره باید کرد که دولت عربستان سعودی خیلی تمایل داشت تا بنلادن دوباره از سودان به کشور برگردد و زندهگی عادی خود را از سر گیرد. لذا چندین بار با ارسال میانجی نزد او در صدد برگشتش به کشور گردید که از جمله یکبار مادرش را نزد او فرستاد تا او را به بازگشت به وطن قناعت دهد، اما او به کار خود ادامه داد. باری از من نیز تقاضا بهعمل آمد تا شخصاً نزد او به سودان رفته و او را به بازگشت به وطن تشویق کنم، اما من در این خصوص با شیخ بن باز در ریاض مشوره کردم و به او گفتم که میخواهم شما نیز در جریان باشید. شیخ بن باز معذرت خواست که گویا قبلاً در این باره با او از جانب دولت و یا برادران بنلادن صحبت نشده، لذا نمیتواند در موضوع دخالت کند. این جا بود که من نیز از انجام آن کار معذرت خواستم.
الذیابی: آخرین دیدار و یا تماس شما با بنلادن چه وقت بود؟القرنی: آخرین دیدار من با او تقریباً دونیم ماه پیش از خروج او از عربستان سعودی در شهر جده صورت گرفت. او در آن زمان به من اطلاع داد که قصد دارد غرض تنظیم کارهای سرمایهگزاریاش در سودان، عربستان سعودی را به مقصد آن کشور ترک گوید.