بحران قومیت و بن بست سیاسی در افغانستان
جاوید راحل دانشجوی دکتری تخصصی اندیشه سیاسی
بخش سوم و پایانی
1-5. قومگرایی میان تودهها
احساسات و عواطف ملی زاییدهی تعلقی است که یک جامعه نسبت به داشتهها، باورها و اسطورههای مشترک دارد. از این رو هرچه میزان تعلقات و داشتههای ملی بیشتر باشد، بسیج و تراکم احساسات و عواطف ملی برای اثبات و ایجاد فاکتورهای پیوستگی ملی هدفمند، شکوهمندانهتر و پر دوامتر خواهد بود. اما وجود این عناصر ضروری در افغانستان نتوانسته اند به خوبی فرصت بروز پیدا کنند. مرزبندیهای قومی و عشیرهای در میان تودههای افغانی تعریف شده و روشن است. در افغانستان فرایند اجتماعی شدن به گونهای است که مردم این کشور بیش از آنکه ملی بیندیشند و عمل کنند، قومی میاندیشند و عمل میکنند.
متاسفانه ساختار قومی و قبیلهای در افغانستان مردم این کشور را شدیدا وابسته به قوم و عشیره بار آورده است به گونهای که بسیاری از شهروندان افغانی فقط زندگی در پناه قبیلهشان را ممکن میدانند.« وجود بیش از 200 تیره و قوم در افغانستان که این کشور را در میان کشورهایی که دارای اقوام و فرهنگهای متعددند، عالیترین نمونه عرضه کرده است، باعث شد که جمعیتهای قومی خود را از طرق الگوهای مربوط به سلسله انساب، مذهبی یا زبانی توصیف کنند.البته توصیفات لسانی و یا مذهبی در درجه بعدی از توصیفات انسابی و قومی قرار دارد که با جمع شدن چندین گرایش باید با چارچوب نظریه «شکافها» این مسئله را بررسی کرد ولی آنچه مسلم است این که اگر چه گرایشات عقیدتی و لسانی میان تودهها در افغانستان جایگاه خود را دارد و از عوامل سازههای ناقص هویت و وحدت ملی به شمار میآیند اما این قومگرا بودن افراطی تودههای افغانی است که از پیشینه و پشتوانه نیرومندتری برخوردار است. همان گونه که «برنت گلاتزر» میگوید: هویت قومی به دلیل دارا بودن مضامین باستانی، بیشتر از گرایشهای اجتماعی دیگر احساس قومی است که در هنگام بروز تعارضات به پرخاشگری خاص منجر میشود. (شفاهی، 1395)
همانگونه که فقدان آگاهی عمومی میتواند فرایند وحدت ملی در یک جامعه را به تاخیر بیندازد و زمینهها و بسترهای فعال شدن شکافها را فراهم کند، همین طور هم فراهم شدن بسترهای آگاهی اقوام به صورت فوقالعاده نیز میتواند خطر آفرین باشد. چیزی که در رابطه با افغانستان پس از انقلاب کمونیستی و آغاز جهاد در سال 1357ش شاهد بودیم. از این زمان با تضعیف حاکمیت مرکزی و باز شدن مرزهای خارج به روی تودهها، سطح آگاهی و معلومات اقوام فرودست افزایش یافت و برای جبران مرارتها و مصایب گذشته تودهوار وارد صحنههای اجتماعی و سیاسی شدند و همین مسئله باعث بوجود آمدن اصطکاکهای زیادی میان آنان و قوم همیشه حاکم پشتون شد که کماکان در فضای گذشته میاندیشیدند.
از خصوصیات فرهنگ قبایلی تعصب شدید منفی نسبت به قوم و قبیله دیگر و رفتار ناشایسته نسبت به آنان میباشد. (یزدری، 1386: 235) که در بین تودههای قومی بیشتر وجود دارد.
2-5. قوم گرایی در سطوح میانی
1-2-5. عالمان، دانشگاهیان و فرهنگیان قومگرا
کشورهای توسعه یافته که مسایل قومی و عقیدتیشان را حل و فصل کردهاند، زمانی این توفیق برای آنان حاصل شد که نخبگان فکری در این کشورها دریافتند که راهی به جز آن وجود ندارد مگر اینکه هر چه سریعتر شکافهای قومی و عقیدتی را به صورت معقولانه و نظاممند ترمیم نمایند. در این پروسه عالمان دینی، اندیشمندان و روشنفکران، فرهنگیان و ارباب جراید و رسانهها نقش مثبتی ایفا نمودند تا اینکه امروزه در مییابیم در کشوری مانند سوئیس که یک کشور چند قومی است، اثری از گرایشات مخرب قومی و متعاقب آن انسداد سیاسی و اجتماعی به چشم نمیخورد.
اما در افغانستان آهنگ حرکت به سوی شکلگیری هویت ملی از سوی نخبگان فکری مسیر معکوسی را طی کرده است. کارنامه گذشته رهبران دینی، تحصیلکردگان دانشگاهها و اندیشمندان و فرهنگیان، حس ناامید کنندهای را به انسان تلقین میکند. اگر پدیده قومگرایی در سطح تودهها را به حساب ناآگاهی آنان بگذاریم، وجود این پدیده در میان قشر فرهیخته و نخبه را چگونه توجیه کنیم؟ متاسفانه نگاه به گذشته موارد فراوانی را نشان میدهد که نخبگان فکری یا بدلیل اندیشههای شخصی و یا بدلیل قرار داشتن در خدمت اربابان قدرت، عملکردهای منفی و مخربی را بر ضد وحدت و هویت ملی انجام دادهاند. اینک به اختصار این عده را در سه دسته و مختصرا مورد مطالعه قرار میدهیم. (شفاهی، 1395)
2-2-5. رهبران دینی قومگرا
تعالیم و آموزههای مذهبی به دلیل جزیی بودن و درآمیختگی با روح و خصلتهای محیطی و قبیلهای، تعلق و تعصب عمیقی را در مجموعههای انسانی پیرو ایجاد میکند. از همین رو میزان همسانی و فشردگی اجتماعی در جوامع مذهبی بسیار عمیق،پردوام و گسست ناپذیر است. به همین جهت وحدت و مشترکات مذهبی میتواند از مبانی اصلی و مهم تشخص هویتی و وفاق ملی به شمار آید. شاید هیچ عنصری را به اندازه مذهب نتوان در جامعهی افغانستان تاثیر گذار و تعیین کننده در روابط و ساخت اجتماعی قومی برشمرد. دو مذهب بزرگ تشیع و تسنن و نیز فرقههای متعدد مربوط به این دو گروه مذهبی که مردم افغانستان را پوشش دادهاند، نوعی در مرزهای الزامآور فرهنگی- اعتقادی در میان پیروان متفرق خود ایجاد نموده اند. (شفاهی، 1395)
البته از یاد نباید برد که صحبت از قومگرایی است و سخن از فرقهگرایی مذهبی در این مجال میسر نیست. در این فرصت بحث از عملکرد رهبران دینی بدلیل گرایشات و مواضع قومگرایانه آنان است که بدینوسیله شکافهای متقاطع به شکافهای متراکم تبدیل میشود. در افغانستان تضادهای قومی از دریچه مذهب دو طرف مشخص دارد. در حالیکه در یک طرف اکثریت مذهبی سنی حنفی با ترکیبی از پشتونها، تاجیکها و ازبکها قرار دارد، در طرف دیگر گروه اقلیت هزاره شیعه مذهب جای میگیرد. بنابراین تمایلات و گرایشات افراطی رهبران مذهبی علیه شیعیان هزاره، قومیت و مذهب را در هم میآمیزد و شکاف متراکم را پدید میآورد. در افغانستان چند رویداد تاریخی که در آن رهبران مذهبی با توجه به عنصر قومیت و مذهب علیه شیعیان هزاره و تراشیدن مبنای شرعی فتوا دادهاند، نقطه عطف محسوب میشود.
3-2-5. روشنفکران و تحصیل کردگان قومگرا
تقریباً هیچ تحصیل کرده و چیز فهمی در افغانستان پیدا نمیشود که قوم خویش را بد بگوید. این اقوام همه فرشتههای خدا روی زمین اند اما باهم در نزاع و کشمکش دایمی به سر میبرند. مشکل عمده همین است که تحصیل کردهها شوربختانه بلند گو ارزشهای بی بنیاد قوم میشوند. (مشرقی، 1389: 80) اندیشمندان، روشنفکران و تحصیلکردگان به عنوان رهبران فکری جامعه نمادی از وجود و یا عدم هویت ملی در یک کشور به حساب میآیند. در افغانستان همانگونه که رهبران مذهبی در موارد بسیاری به دام قومگرایی افتادند، روشنفکران و تحصیل کردگان نیز آن چنان که باید و شاید نتوانستند از پیلهی تنیده شده قومگرایی خود را بیرون بکشند. از این جاست که قومگرایی در سطوح تودههای فوقانی افغانستان تا حدود زیادی محصول تراوشات فکری نخبگان تحصیل کرده است. آنانی که اغلب بدون پیش فرضی از کشور خارج شدند اما با موجی از گرایشات نژادی و قومی به افغانستان بازگشتند.
دامنه گرایشات قومی از جانب متفکران و تحصیلکردگان افغانی به فضای کنونی جامعه افغانستان نیز کشیده شده است. در حالیکه بسیاری از متفکران و اساتید دانشگاهها بدنبال شروع جنگهای داخلی در سال 1357ش. افغانستان را ترک کردند، اما با سقوط طالبان در سال 1380ش. بسیاری از آنان به افغانستان بازگشتند. حداقل انتظار از این عده این بود که سالها سکونت در کشورهای توسعه یافته، قالب اندیشه آنان را دگرگون کرده باشد. اما در عمل چیزی دیگری را مشاهده میکنیم. در فضای کنونی افغانستان که دانشگاهها و مراکز علمی به صورت نسبی فعال شده، صحبت از قومیت و زبان و مذهب در اندیشه نخبگان علمی واندیشهای جایگاه رفیعی دارد. برخواسته از تفکرات قومسالارانه است که قومگرایی به صورت متناوب به سطوح فوقانی یعنی دولتمردان نیز کشیده میشود. (شفاهی، 1395)
4-2-5. نخبگان فرهنگی و قومگرایی
در افغانستان گونه گونی قومی نژادی، فرهنگهای متفاوت را به نمایش گذاشته است. مجموعههای تفکیک شدهی فرهنگی چنان در روح و سطوح زندگی منسوبین خود پیچیده که گاه و بیگاه فرصت و اجازه مراوده با سایر فرهنگهای مجاور را نیز سلب میکند. اما آنانی را که در این جا به عنوان نخبگان فرهنگی میشناسیم در فرایند قومگرایی و شکافهای قومی چه جایگاهی داشته و دارند؟ مقصود از نخبگان فرهنگی روشن است. آنانی که در عرصه فرهنگ جامعه دستی بر آتش دارند، آموزگاران، اربابان جراید و رسانهها، هنرمندان و تمام کسانیکه در سطوح میانی از رهگذر فرهنگ جای میگیرند.
همانگونه که میزان قومگرایی میان رهبران مذهبی و نخبگان علمی- اندیشهای را در حد بالا دانستیم، در رابطه با نخبگان فرهنگی نیز این فرضیه صادق است. تمام آنانی که گذشتهها را روایت میکنند از تبعیضات افراطگونه میان دانشآموزان از سوی آموزگارانشان سخن میگویند. در افغانستان پایین بودن سطح آموزش ابتدایی از یک سو و تعصبات معلمین منسوب به گروه قومی حاکم پشتون که به مناطق غیرپشتون اعزام میشدند، از سوی دیگر، رنجهای مضاعفی را بر دانشآموزان اقلیتهای قومی وارد میکرده است. تاریخ گواهی میدهد که مکاتب جدید در مناطق شیعه نشین بسیار دیرتر از مناطق دیگر رواج یافت اما پس از آن نیز فرزندان هزارهها به دلیل تعصبات کور معلمانشان که اغلب پشتون بودند، پس از سالها تحصیل، بیسواد از مکتب فارغ التحصیل میشدند. (شفاهی، 1395)
با وقوع انقلاب مارکسیستی و برآمدن مجاهدین، فضای سیاسی و متعاقب آن فرهنگی به کلی دگرگون شد و به تبع شکل گیری گروهها و احزاب قومی، فرهنگیان قومگرا در داخل و خارج افغانستان پرورش یافتند که نتیجه آن وجود تعلقات افراطی میان اصحاب فرهنگ به صورت مشهود در فضای کنونی افغانستان است. کشوری که هم اکنون در عرصههای فرهنگیاش جلوهی روشنی از قومگرایی دیده میشود و در عرصههای خصوصی، رسانهها، مطبوعات و حتی فعالیتهای هنری به صورت کاملاً تفکیک شده توسط وابستگان قومی انجام میپذیرد. تولید و پخش چند فیلم سینمایی از جمله «بادبادک باز» در سال 1385 که در آن به اقلیت قومی هزاره گستاخانه توهین شد، نمونه خوبی ازحضور قومگرایی در صحنه هنری امروز افغانستان است.
نخبگان قومی با استفاده از عناصر فرهنگی، یک هویت قومی جدا از هویت دیگر افراد جمعیت سرزمین، برای گروهه میسازند، بلکه در رقابت بر سر کسب قدرت سیاسی، بین گروههای قومی نیز شکاف ایجاد میکنند. (سجادی، 131: 50)
5-2-5. گروهها و احزاب قومی
احزاب و گروههای قومی در سطوح میانی جامعهی افغانستان جای بحث زیادی دارند. برای احزاب و گروههای سیاسی در افغانستان نمیتوان تاریخچهای با قدمت زیاد در نظر گرفت. چرا که تا قبل از چهل سال اخیر در افغانستان احزاب و گروههای سیاسی وجود نداشتند تا از قومگرا بودن یا نبودن آنها صحبت کنیم. آن اندک مقاومتهایی که در برابر حکومتهای گذشته خصوصا از جانب هزارهها صورت گرفته است، نمیتوان به آن رنگ و لعاب حزبی و سیاسی داد بلکه فقط در سطح شورشهای خود بنیاد قابل طرح هستند. باتحولات سیاسی در سه – چهار دههی اخیر افغانستان بحث از احزاب و گروههایی که قومی تأسیس شدند، قومی اندیشیدند و قومی عمل نمودند، بسیار پر دامنه است. (شفاهی، 1395)
از نخستین تجارب اجتماعی تا واپسین رخدادهای سیاسی نظامی در افغانستان طی نیم قرند گذشته که احزاب و سازمانهای سیاسی و نهادهای اجتماعی قامت بر افراشتند، بر میآید که تشکیل و رشد آتی احزاب چپ و راست در کشور قبل از همه بر پایه حضور و مشارکت قوم مربوط به رهبران در این احزاب صورت گرفته است. (مرادی، 1390: 299) اولین ردپای احزاب قومی را میتوان مربوط به سال 1947م. دانست. در انتخابات هفتمین مجلس افغانستان سه حزب اصلاح طلب شرکت داشتند. احزاب «وطن» و «ندای خلق» با گرایشهای خاصی که میان نمایندگان فارسی زبان داشتند و تعلق به اقوام غیر حاکم بودند و در مقابل این دو، حزب سوم موسوم به «ویش زلمیان» با گرایش پشتونیزم بوجود آمد.
چندی پیش از آغاز جمهوری داوود خانی (1352) بسیاری از تحصیل کردگان افغانی که به کشوهای غربی بویژه روسیه رفته بودند، به افغانستان بازگشتند. این عده حزب« دمکراتیک خلق افغانستان» را با گرایش شدید مارکسیستی تأسیس کردند. این حزب در سال 1945م. به دو حزب «دمکراتیک خلق» و «پرچم» منشعب شد. در این انشعاب، افراد در هر دو مجموعه، گرایشهای قومی و زبانی تأثیر جدی خود را نشان میدهد. فهرست اسامی اعضای مرکزی هر دو جناح به خوبی گرایشهای قومی، زبانی و سمتی اعضای حزب را به نمایش میگذارد. خلقیها در روش و احساسشان به پرچمیها دارای تمنیات ناسیونالیستی بیشتری بودند، خلقیها بیش تر مربوط به پشتونهای افغانستان بودند» در این میان دو حزب «افغان ملت» و «ستم ملی» نیز سر برآوردند که هر دو حزب با نام و شعاری تأسیس شدند که از آن رایحه قومگرایی به مشام میرسید. حزب «افغان ملت» توسط محمد فرهاد تأسیس شد و اکثریت کامل اعضای آن را پشتونها تشکیل میدادند و اغلب دارای مرام مارکسیستی و متهم به تمایلات نژاد سالاری و داشتن تعصبات قومی و زبانی بودند.« اکثریت اعضای افغان ملت را پشتونها و به خصوص جوانان قبایل و نوار مرزی تشکیل میدادند. زیرا شعار اصلی این حزب که طرفداری از پشتونستان میکردند، برای مردمان و قبایل مرزی در مناطق پشتونستان جذابیت بسیار داشت و اقوام دیگر در میان آن دیده نمیشدند. این حزب بعدها به علت داشتن اندیشههای نژاد سالاری و تعصبات قومی و زبانی اهمیت و نفوذ خود را از دست داد.
حزب «ستم ملی» دیگر حزبی قومی است که در همان زمان و دقیقا در برابر اهداف آرمان حزب افغان ملت تأسیس شد. در واقع این حزب که رهبری آن را «طاهر بدخشی» بر عهده داشت از اقوام غیر پشتون بودند و با نام «ستم ملی» میخواستند چنین وانمود کنند که دو سده پشتونها براقوام دیگر ستم روا داشتهاند. « نگرش ستم ملی بر آن بود تا جوانان ملیتهای محروم از قدرت سیاسی ( ازبک، هزاره، تاجیک….) را در یک تشکل سیاسی انسجام بخشیده و در راه احقاق حقوق مدنی و سیاسی شان تلاش کنند.»22 اما اعضای این حزب خودشان را کماکان به آرمانهای مارکسیستی وفادار میدانستند. (شفاهی، 1395)
6-2-5. احزاب جهادی قومگرا
در حقیقت اوج احزاب قومگرا را در افغانستان باید درخصوص احزاب جهادی مورد مطالعه قرار داد. پس از کودتای مارکسیستی توسط نور محمد ترهکی و ارتش افغانستان و سرنگونی رژیم تازه تأسیس نظام جمهوری داوود خانی در افغانستان، احزابی از دل توده و طبقات میانی سر برآوردند که میتوان گفت که قاطبه آنان، حزب قومی بودند. احزاب پر شماری که آن روزگاران، احزاب جهادی خوانده میشدند، گروههای مسلحی بودند که توسط عدهای از یک قومیت هم فکر تأسیس میشدند و نیروهای رزمیشان را عمدتا از درون قبیلهشان انتخاب میکردند و حال آنکه بعضا خود را ملی مینامیدند و از پسوند « افغانستان» هم استفاده میکردند. (شفاهی، 1395)
احزاب سیاسی و جهادی در افغانستان با تأثیر پذیری از الگوی سنتی ساختار اجتماعی افغانستان، در شبکههای قومی و روابط خویشاوندی جامعه محصور مانده و دانش سیاسی نخبگان سیاسی احزاب در نتیجه جهتگیری و روشهای سیاسی آنان بر اساس آداب، رفتار و نگرش قومی شکل گرفته است. در نهایت قومیت در رقابت سیاسی و سهم گیری در حاکمیت مرکزی نقش تعیین کنندهای یافته است.
احزاب در شرایط کنونی افغانستان نیز وضعیتی بسیار متفاوت از آنچه در دوران جهاد دیدیم، ندارند. تنها تفاوت در این است که از نظامیگری احزاب تا حدودی کاسته شده است. هم اکنون در افغانستان نزدیک به صد حزب قانونی وجود دارد که به ضرس قاطع میتوان گفت که اگر احزابی موفق شده باشند از سطح ثبت و اساسنامه فراتر روند و از میان تودهها عضوگیری کنند، تنها موفق خواهند شد از میان جوانان و تحصیل کردگان همنژادشان عضو گیری کنند و همین ها هستند که در جریان فرایند انتخابات چشم به آرای تودههای هم ریشه دارند. (شفاهی، 1395)
3-5. قومگرایی در سطوح فوقانی
منظور از سطح فوقانی آنانیاند که در راس هرم یک اجتماع قرار دارند. آن عدهای اندک که توان برآوردن خواستها و تحمیل ارادهشان را بر اکثریت جامعه دارا هستند. در معنای کلی در سطح فوقانی حاکمان و دولتمردان جای میگیرند که تمام قوا، نهادها و ارگانهای اجرایی، تقنینی و قضایی یک کشور را شامل میشوند. از آنجا که قدرت تصمیمگیری و اجرا در دستان این سطح از جامعه قرار دارد، مسئولیت آن در قبال نتایج آن بسیار مهم و حساس است. کلا خوب و بد یک کشور و اجتماع به عملکرد این عده باز میگردد. قوم گرایی سیاسی بصورت گسترده در اندیشه رهبران پشتونها گره خورده است طوری که نظیف الله شهرانی میگوید:
عربها در این زمینه یک ضرالمثل دارند: «من بر ضد برادرم، من با برادرم بر ضد بچه کاکایم، من، برادرم و بچه کاکایم بر ضد دیگران و مردم دنیا.» در مردمشناسی نیز یک تئوری راجع به چنین ساختار در جوامع قبیلوی است. معنای این ضرب المثل این است که هر کسی که یک رقابت نژادی و قومی احساس کند، وقتی که در جدال میباشند، کسانیکه نزدیکتر به یک طرف هستند، با همدیگر یک گروه یا ائتلاف را میسازند. از این لحاظ در مسائل داخلی قوم پشتون و مسأله قدرت در افغانستان با درنظرداشت جنجالهای تاریخی که بین قبایل درانی و غلجایی بوده و حالا هم جریان دارد، اما در رکن سوم مجادله آنها در برابر غیرپشتونها است. یعنی منازعه و جنگ درونقومی بین غلجایی و درانی است، اما در رکن سوم اینها تلاش میکنند که قدرت را برای خودشان نگه دارند و از دست ندهند. چنانکه در مدت زمانیکه قدرت در دست برهانالدین ربانی بود، پشتونها خوش نبودند و همواره شکایت داشتند، بهخصوص نسل تحصیلکردهها و صاحبان فکر پشتون. در این زمینه مقالات و نوشتههای دارند. در این زمینه انگلیسها نیز نقش داشته داشتند و به امریکاییها سفارش کردند که در افغانستان تنها پشتونها میتوانند حکومت کنند و تنها این قوم حق دارند در قدرت باشند. در شرایط کنونی نیز همین فرضیه حاکم است که در افغانستان تنها یک قوم حق حکومت کردن را دارند، اما این یک فرضیه غلط است. (شهرانی، 1397)
«در افغانستان هنوز هم حکومت در انقیاد روابطی است که میان طرفداران اقوام مختلف بر قرار است. قبایل افغان (پشتو) به ویژه درانیها و غلزائیها (هر دو از اقوام مهم و بزرگ پشتون محسوب میشوند) قدرت مرکزی را دست نشانده خود میدانند.» (سجادی، 1391: 75)
کارکرد دولت در افغانستان، تکرار و تداوم سیستم ناکارآمد سنتی بوده که هیچ گاه نخواسته یا نتوانسته « جامعیت ملی» و « اقتدار مشروع » پیدا کند. اصولا دولتها در افغانستان کارکرد و ویژگیهای مشترک همانندی داشته که یکی از آنها « تثبیت و توسعهی قوم مرکزی» و دیگری « تضعیف و تسلیم آوری و حاشیهنشینی» سایر اقوام و اقلیتهاست. «حاکمیت یک جانبه و زورمدارانهی زمامداران پشتون اعمال انحصار و تمامیت خواهی قومی وسیاسی در صحنه قدرت و حاکمیت سیاسی، مجال مشارکت سایر اقوام حتی نخبگان آنها را در ساختار حکومت افغانستان سد کرده بود. ترویج و تحکیم اندیشه و آرمان انحصارگری، به تدیرج تبدیل به فاشیسم سیاسی- قومی در صحنه حاکمیت و در میان زمامداران کشور شده بود.» (شفاهی، 1395)
4-5. برخورد و استمرار بحران قومی
در طول این بیست سال، به جای اینکه دموکراسی و نظام مردمسالار ملی را تقویت و در راستای فرهنگ همپذیری و برابری و برادری به پیش رفته باشیم، بالعکس در مواردی دوباره و در قالب نظام جمهوریت، با مفکوره و ایده چند دهۀ پیشِ قومی و با روش نوین مبتنی بر اقتدار یک قوم خاص که خود را وارث و میراثدار و مالک افغانستان جدید نیز میدانند و بقیه را به چشم یک مهاجر و بعضأ متجاوز نگاه میکنند و بعضیها حتی بردهای میدانند که باید به فرمان اربابش که اکثریت را تشکیل میدهند برخورد کرده و عمل میکنند، به عقب برگشتهایم.
آنچه مشخص است در طی پنج سال اخیر و حاکمیت تحت زعامت اشرف غنی این تفکر قبیلوی بگونۀ جدی تقویت شده است. در نگاه نخست این گرایش و طرز فکر به عملکرد شخص رئیسجمهور که خود مروج این گرایش فکری بوده است برمیگردد. وقتی ایشان بر خلاف قانون اساسی از ذکر عنوان قهرمان ملی بر احمد شاه مسعود خودداری میکند و حتی طی پنج سال یکبار هم بخاطر یادبود سالگرد ایشان و همینطور شخصیتهای غیرپشتون اشتراک نکرده و یا کمتر اشتراک کرده و همزمان به شخصیتهای پشتون نظیر امانالله خان، مهمند و غیره ابراز علاقه کرده است، به معنای وسیع کلمه بیانگر یک نگاه قومی منحصر و تقویتکنندۀ این گرایش فکری است. در عین حال وقتی در اطراف رئیسجمهور نظیر مخکشها و سلطانزوی ها و تنویرها با نگاه قبلیوی در صدد توهین، حذف و کنار گذاشتن گروهها و اقوام خاص اجتماعی برمیآیند و عملا در رسانهها ابراز نظر و برتریجویی قومی میکنند آنهم بحیث مستشار نزدیک انتخاباتی ایشان و یا کارمند عالیرتبه دولتی، و هیچ حرجی هم بر ایشان وارد نمیشود گویای عمق این تفکر فاجعهبار است. (سادات، 1397)
«مسئله قومیت را در افغانستان در ابعاد مختلف و ساختهای مختلف زندگی اجتماعی به آسانی میتوان مشاهده نمود قوم گرایی را از نظام دموکراسی افغانستان از انتخابات شروع تا برنامه فرهنگی ستاره افغان به وضوح میتون حس نمود.» (مشرقی، 1389: 83) بنابراین با چه امیدواری و معیار و منطق و امیداوری، باز هم به گفتار و ادبیات عوامفریبانه شخص اول مملکت با شعار اینکه هیچ افغان از افغان دیگر برتر و پستتر نیست باورمند بود؟ در حالیکه آنچه مهم است عملکرد ایشان است که امروزه گویای این نگرانیها است. از سهمیهبندی کانکور تا تصفیه ادارات مهم ملکی و نظامی از وجود افراد و گروههای خاص نظیر لیستی که از ادارات ملکی میدان وردک به تازگی منتشر شد که گویای اوج تعصب و فاجعۀ این نگاه قومی و قبیلوی است که جامعۀ متکثر افغانستان را بسوی تشدید و شکاف قومی بیشتر سوق داده و میکشاند.
اگر نگاه شخص رئیسجمهور یک نگاه قومی متکی بر اکثریت ساختن و اقلیت ساختن نمیبود و سنت این را میشکست که یک هزاره یا یک ازبک هم میتواند وزیر دفاع یا مالیه باشد و همینطور یک فرد شایسته از یک اقلیت قومی دیگر معاون مینمود و رئیس و نگاه قبلیوی را از ادارات میزدود و برخورد جدی و قانونی با اطرافیان نظیر مخکشها و سلطانزویها میکرد دیگر مجال سخنی برای امثال تنویر باقی نمیماند و اینگونه سخنان سخیف را از دهان بیرون نمیکرد. و حداقل این اندیشۀ دگم و فاشیستی در همان ذهن مریض میماند و صاحبش را هلاک میکرد. (سادات، 1397)
حالا با این رویکرد و تفکر که اطرافیان رئیسجمهور دارند و ابراز میکنند و عملکرد پنج ساله ایشان؛ دستکم امیداوری قابل ملاحظهای برای گذار از سنت زشت قومی و انحصار قبلیوی که سالها وجود داشته، برای کوتاهمدت نمیشود انتظار زدودن داشت و با این رویکرد باید زمان بیشتری را صرف کرد تا فرهنگ برابری و برادری در کشور نهادینه شود و این کار جز با آگاهی و همپذیریِ اقوام میسر نیست.
نتیجه گیری و راه حلهای پیشنهادی
به هر میزان روند دولت سازی در یک کشور با موفقیت طی شود، گرایشهای منفی قومی و قوم محوری کمرنگ شده و از اصطکاک اقوام و منازعات قومی جلوگیری به عمل میآید و برعکس. یعنی در جوامعی که این روند دچار چالش و بحران باشد، امکان سیاسی شدن مسئله قومی به شدت وجود دارد و لذا خطر بی ثباتی ونا امنی و حتی مصادره خاک وبخشی از سرزمین به نفع بیگانگان فراهم میشود. یکی از مهم ترین پویشهای قومی جدایی طلبی است که یگ گروه قومی خواهان جدایی از پیکره سیاسی یک کشور میباشد. تلاش برای خود مختاری را میتوان در کردهای عراق، ترکیه و ایران مشاهده کرد. همچنان بلوچ های بلوچستان پاکستان واحتمالا بلوچ های ایران نیز حس استقلال طلبی و خود مختاری دارند.
در نشست بن تهداب و اساس نظام سیاسی بر مبنای قومیت گذارده شد. مقامات بلند پایه حکومتی همیشه بر حضور هر قوم به نسبت شعاع یا گراف جمعیتی شان در نظام سیاسی اداری تاکیده شده است. تقسیم وزارت خانه ها و ادارات مهم دیگر به رهبران قومی زمینه ساز تشدید بحران هویت قومی، که باعث شکافهای قومی و منجر به تضعیف ملت سازی شده و از جمله موانع توسعه سیاسی حساب میاید. انسداد اجتماعی، انتساب گرایی و خاص گرایی که فضای رقابت آزاد را از بین برده قربانی شدن و نادیده انگاشتن سایر اقوام قومی، سیاسی شدن ادارات ملکی و جامعه را به قهقرا سوق میدهد.
یک راه حل ممکن برای کمتر سیاسی کردن قومیت در افغانستان وجود دارد، و آن هم اینکه یک شکل حکومتداری را در افغانستان پیشنهاد کنیم و در قانون اساسی بگنجانیم که در آن حق اداره محل برای خود مردم محل محفوظ بماند. بهنظر من مسأله قوم و قومیت حتا مطرح نشود، با وجود اینکه برخی حکومت فدرالی میگویند و افغانستان را به هفت زون تقسیم میکنند. بهتر است از سیاسیشدن قومیت، زبان و مذهب دوری کنیم، بهجای آن محلاتی را که مردم در آنجا زندگی میکنند، بهعنوان اساس قرار بدهیم، بدون اینکه چه کسانی در آنجا زندگی میکنند. مثلا حالا سیستم واحدهای اداری بسیار نامعقول داریم. اول ضرورت است که یک آمارگیری درست صورت بگیرد، پس از آن واحدهای اداری براساس نفوس تقسیم شود. از آنجایی که این مسأله دشوار است، بنابراین همین ولسوالیها بهعنوان واحدهای اداری اساس حکومتداری باشد، تا هر قریه، هر ولسوالی و هر ولایت حق اداره خود را بهدست خودشان داشته باشند. بر این مبنا که پستهای سیاسی یعنی مقام ولسوالی و ولایت از سوی همان مردم محل فارغ از قومیت انتخاب شوند. پس از آن مأمورین ولسوالی و ولایت که نیروهای مسلکی میباشند، توسط اداره محلی استخدام شوند. (شهرانی، 1397)سه مدل برای حل مساله قومیت مطرح شده است:
کل گرایی و جز گرایی: این مودل بیشتر بر ذوب تنوع قومی اتکا دارد. در افغانستان بر این امر در اوایل توجه صورت گرفته بود که با وضع قوانین و دستور العملها و فرمانهای اجرایی دنبال میشود که بر مخلوط شدن اقوام تکیه دارد، این راهکار فقط در نظر باقی ماند و جنبه عملی پیدا نکرد. این راهکار همچنان منتقدانش را نیز داشته است.
اسلام و قانون: تأکید بر استقرار حکومت اسلامی و رفع تعارضات اجتماعی و سیاسی. هویت اسلامی در برابر هویت قومی باید تقویت شود. اما مشکلات این راهکار برداشتهای متفاوت از حکومت اسلامی است که در سه دهه به اشکال ذیل تجربه شده است، حکومت اسلامی مجاهدین، امارت اسلامی طالبان و جمهوری اسلامی کنونی که هیچکدام نتوانسته است بن بست کشور را بشکنند.
اعتماد سازی، کثرت گرایی نهادینه گی: داود راوش استاد دانشگاه درین خصوص از اعتماد سازی میان اقوام افغاسنتان و وحید بینش استاد دانشگاه از بومی سازی اعتماد و تسری آن از پائین به بالا حرف میزند یعنی ایجاد فضای اعتماد سازی از جامعه به سمت سیاست میباشد و شامل توسعه متوازن اقتصادی، فرهنگ سازی و آموزش از راهکارهای بومی سازی اعتماد است. هم چنان مدارای قومی جایگزین قوم مداری باعث کثرت گرایی میشود.
این پژوهش قبل از سقوط جمهوریت انجام یافته است.