در بارهی امید
جوانمرد پاییز
بسیاری از مفاهیم، بهویژه آنان که در میان مردم کاربردِ روزمره دارند، نزد شنوندگان و خوانندگان بدیهی پنداشته میشوند. ازینرو، وقتی شما واژهیی را مینویسید، معمولاً خواننده تصور میکند که معنای این مفهوم را میداند. بهویژه اگر نویسنده آن مفهوم را در دامنِ گزینگویه و یا عبارتی کوتاه بهکار برده باشد، خواننده ممکن است از کلیدواژههای متن تفاسیر منحصر به خود را بکند _ که شاید درست باشد، شاید خطا.
یکی از این مفاهیم که هم در گفتار و نوشتار روزمره، و هم در بسترهای گوناگون اندیشه استفاده میشود، «امید» است.
امید در لغتنامهی دهخدا به معنی آرزو، آرمان، چشمداشت و توقع آمده است و از واژههای پر کاربرد در گفتار و نوشتار روزمرهی ما آدمهاست. مردم ما معمولاً برای اینکه دستِ غیب یا عامل دیگری را در پیشبرد امور دخیل بدانند، حرف از امید و امیدواری در میان میآورند و اینگونه برای خود یا دیگری، هم احساس مثبت میبخشند و هم بیان ناتوانی میکنند. هنگامیکه شخص از «امید» میگوید چشمش به آینده است. در حقیقت، شخص با در میان آوردنِ امید میخواهد به آینده معنی ببخشد؛ آیندهیی که در زمان حال بیش از هر چیزی، یک پندار است.
من نیز گاهی از این مفهوم استفاده میکنم. میخواهم با ارائهی چند نکته، مطلوب خودم را از این مفهوم روشن بسازم.
نخست: برخلاف عدهیی که زمان گذشته و آینده را در برابر حال، بیاهمیت مینمایانند و همه چیز را قربانِ دم و لحظه میکنند، نزد من هر سه زمان مهم اند. گذشته بخاطر درسهایی که از آن باید بگیرم، حال بخاطر آنچه که واقعاً در دستم هست، و آینده را برای آنچه که باید باشد. گرچه زمان «حال» نیز برخلاف آنهمه اهمیتی که بدان قایل میشوند، همچون مویی شناور در باد است؛ زیرا تا من حرفی از یک واژه را مینویسم، حرفم در قید گذشته محسوب میشود و تا به لحظهی بعد فکر میکنم، لحظهی بعد نیز از من میگذرد. بههر روی، آنچه هست، با وجود آنکه باریکتر از تارِ موییست، با ارزش است؛ زیرا با بودن در این زمانِ باریک، من میتوانم زندگی کنم و اگر این زمان نباشد، یعنی درگذشتهام.
دوم: امید نزد من بیش از اینکه مفهومی در ماوراء خودم باشد، به معنی تصدیق نقش خودم در آینده است. آینده یک فرض است، زیرا معلوم نیست که نفسِ من از تنگهی «لحظه» عبور میکند یا میمیرم؛ با این حساب حال نیز با ناپایداریاش یک فرض است؛ اما اگر فرضِ زندگی را در آینده ممکن بدانم، میخواهم با ارادهی خویش در آن نقش داشته باشم و بخاطر رسیدن به آرزویی که دارم، به جنگِ سختیها بروم.
سوم: امید در بستر ادیان به معنیِ آرزو داشتن به ماوراء طبیعت است؛ به خدا، بهشت و وعدههای زمینی و فرازمینی دیگر. در فلسفه نیز، کسانی چون افلاطون به امید های مشابه به دین باور دارند. در ایدئولوژیهایی چون مارکسیزم، امید همان آرمانی است که مارکسیست، باور به تحقق آن در روی زمین دارد. اما بهصورت عموم، همه افراد تصوری از آینده دارند؛ این تصور اگر منفی باشد نا امیدی و اگر مثبت باشد، امید نام میگیرد. این آینده میتواند تصورِ پس از مرگ انسان را شامل شود، یا هم فقط تا لحظهی مرگِ انسان را در بر بگیرد. میتواند خواستی برای خود شخصِ آرزومند باشد، میتواند خواستِ نیک شخصِ آرزومندْ برای همه باشد.
چهارم: هیچ ضمانتی برای بقا و بودن در آینده وجود ندارد؛ اما داشتنِ نگرش مثبت و البته معقول، برای شخص نیرو میدهد تا سختی اکنون را تاب بیاورد و برای تحقق تصور نیک و معقول خود در آینده، تلاش بکند. به عبارت دیگر، نگرش به آینده و تغییر وضعیت موجود، در درون شخص «میل» را پدید میآورد و وقتی میل با خرد همراه میشود، انسان میتواند بهگونهی مطلوب عمل بکند. فرضاً یک نویسنده _ اگر متعهد باشد _ برای این مینویسد که خوانندگان فراوانی بیابد، و خوانندگانش به ارزشهایی که او معتقد است، باور پیدا بکنند؛ یا هم اگر کسی باور پیدا کند یا نکند، او نقش خود را اجرا کرده باشد و تأثیر خود را بر دیگران بگذارد. در این خواستی که چشم به آینده دارد، امیدواری نهفته هست. یا در مثال دیگر، یک جنبش آزادیبخش، از یکسو میل به آزادی دارد و از سوی دیگر به مسیر خود باورمند است؛ پس امیدوار است تا پیروز شود و به همین لحاظ مبارزه را با شوق ادامه میدهد.
پنجم: وقتی میگویم امید معقول، یعنی اینکه شخص باید محدودیتهای خود را از نظر دور نداشته باشد؛ البته آنچه نزد من پسندیده است اینست که فرد، تا آنجا که ممکن است از محدودیتها عبور بکند. اما با این وجود، «شخص امیدوار» نباید بندهی خیالات خود باشد و نیز او، میان خیال و امید باید فرق لازم را بگذارد؛ هم او باید قدری نیرومند باشد و معقول فکر بکند که اگر آنچه را که میخواست، در نهایت عملی نشد، از این «نشدن» نترسد و از پا در نیاید. در درون چنین شخصی که «آرزو» دارد و برای رسیدن به آن، راههای معقولی سنجیده است، «امید» یک محرک است و نیروبخش. اگر شخص «امید» و «آینده» را امور مطلق بپندارد و در تحقق امید خود، همه چیز را به غیر از خود محوّل بسازد یا بیش از حد بر اساس خیالات عمل بکند، امیدواریاش تبدیل به محرکِ بلاهت او خواهد شد.
آخر: مرگ همه جا و هر لحظه در انتظار قورت کردن و نیست کردن زندگیست. مرگ گاهی بر آدم و آرزو های او میخندد؛ زیرا میداند که جان لغزندهی آدم اگر یک لحظه از پرتگاهِ زندگی بلغزد؛ شخصِ زنده در حلقوم او(مرگ) فرو خواهد رفت. اما مرگ، این حقیقت درشت، نباید آنقدر ما را از وجود خود بترساند که ما هیچ آرزویی نداشته باشیم و دست به عمل کردن در راستای آن نزنیم. زندگی مجموعهی کردار ها و پندار های افراد است. انسان تا زنده هست، با کردار نیک و پندار نیک، باید به روی مرگ بخندد و بر بنیاد این دو، زندگی را پاس بدارد. بازهم باید بگویم که امید نزد من، بیش از هر چیزی ایمانِ به خود و عمل خویش برای تحقق «نیک» است. اگر هم فرد در مسیر آن شکست بخورد، باکی نباید داشته باشد. قمارباز آنست که تاس را به قصد بُردن بالا بیندازد و اگر هم باخت، بخندد و بازی را از سر بگیرد تا آن دم که هنگام رفتنش فرا میرسد…