تاریخ افغانستان

خراسان کجاست؟

کاوه آهنگر

زمانی استاد مهرورز گرامی که خداوند عمر دراز نصیب شان کند؛ می گفت: «سیاست باید فرهنگی شود، نه این که فرهنگ سیاسی» و امروز متاسفانه همه چیز سیاسی شده است؛ تاریخ، فرهنگ، هویت، عدالت، برابری و برادری. شاید دوستان بگویند این امر به دلیل شرایط و نیاز زمان و حالات کشور ماست. بحث در این رابطه بماند به فرصت دیگر تا در اینجا از موضوع اصلی خود دور نشویم.

یکی از مسایلی که با دید فوق العاده سیاسی به آن نگاه می شود تاریخ افغانستان است. ما هنوز قادر نشده ایم روایت منسجم، جامع و مانع از تاریخ کشور ما به دست بدهیم، ما به اندازه جریان های سیاسی و حتا شخصیت های سیاسی روایت های متفاوتی از تاریخ خویش داریم که این امر برای شکل گیری ملت در این سرزمین فاجعه بار و تباه کننده است. یکی از این موضوعات اسم «خراسان» منحیث نام این سرزمین در طول چندین سده بلکه حداقل یک هزاره است. من در این نوشتار کوتاه با استناد به دو منبع تاریخی که در فاصله زمانی نهصد سال از هم نوشته شده اند، می خواهم به این موضوع بپردازم.

این دو منبع تاریخی یکی کتاب «حدودالعالم من المشرق الی المغرب» و دیگری «گزارش سلطنت کابل» است.

حدودالعالم کتابی است در علم جغرفیا که امروزه به ما تاریخ را می آموزاند. مؤلف کتاب معلوم نیست، این کتاب برای ابوحارث محمد ابن فریغونی یکی از امرای خاندان فریغونیان که بر نواحی ولایت جوزجان و برخی مناطق اطراف آن از اواخر قرن نهم تا اوایل قرن یازدهم میلادی حکومت می کردند، نوشته شده است. کتاب در اواخر قرن دهم میلادی نوشته شده است، در این کتاب حدود خراسان چنین بیان گردیده است:

«ناحیتیست مشرق وی هندوستان است و جنوب وی بعضی از حدود خراسان است و بعضی بیابان کرگس کوه و مغرب وی نواحی گرگانست و حدود غور. و شمال وی رود جیحون است.» نویسنده پس از توصیف منابع طبیعی، آبادانی و وسعت شهرها و رفاه اقتصادی این کشور می پردازد به معرفی شهر های بزرگ، شهرک ها و روستا های خراسان. در حدودالعالم دو بخش پی هم به جغرافیای خراسان اختصاص یافته است که عنوان یکی آن «سخن اندر ناحیت خراسان و شهر های وی» و عنوان بخش دوم «سخن اندر ناحیت حدود خراسان و شهرهای وی» است.

در قسمت اول مورخ اسم 80 شهر، شهرک و روستا را می برد که از آن میان حداقل 35 شهر و شهرک مناطقی اند که همین اکنون داخل جغرافیای افغانستان حضور دارند. نام های این شهر ها و روستا ها چنین است:

شهرهای بزرگ:

هرات، پوشنگ، بادغیس، اسبزار یا اسفزار، کرخ، شورمین (از مربوطات هرات)، مالن (از مربوطات هرات)، غرچستان، مرو (باید توجه داشت که مرو اینک دو قسمت شده است بخشی از آن فعلاً مربوط ترکمنستان است و بخش دیگر که به نام موریچاق یاد می گردد مربوط ولایت بادغیس افغانستان)، گوزکانان یا جوزجانان، طالقان، باریاب یا پاریاب یا فاریاب، اشبورقان یا شبورغان، بلخ، خلم، تخارستان، سمنگان، بغلان، والوالج، سکمیشت یا اشکمش (فعلاً مربوط بغلان) اندرآب، بامیان و پنجهیر یا پنجشیر.

مولف چون کتاب را در دربار امرای فریغونی نوشته است جزئیات بیشتر در مورد شهر ها و قصبه های مربوط به گوزکانان بدست داده است. مناطقی که اسامی شان در ذیل می آید همه از توابع گوزکانان به شمار می رود:

نوژکان، ربوشاران، درمشان، مانشان، جهودان، نریان، کرزوان، کندرم، انبیر، رباط کروان، سنک بن (از مربوطات ربوشاران)، ازیو و مدرموتی که این آخری از مربوطات اندرآب بوده است.

و اما در بخش «سخن اندر ناحیت حدود خراسان و شهرهای وی» نویسنده از 27 شهر و روستا سخن می گوید که حداقل 14 تای آن در قلمرو افغانستان فعلی موقعیت دارد:

غور، سیستان (براساس قرارداد گلداسمیت سیستان در سال 1872 به دو بخش تقسیم گردید که یکی آن مربوط افغانستان و دیگری مربوط ایران شد)، کش (شهری بر رود هیرمند) بست، زمینداور (صاحب حدودالعالم می نویسد که یکی از شهر های زمینداور به نام درغش به پرورش زعفران معروف بوده است)، بغنی (شهری در نزدیکی غور)، خوانین (شهر در غور)، رخذ یا رخج یا قندهار امروزی، غزنی، کابل، بروان یا پروان و بدخشان.

البته باید توجه داشت که از لحاظ اهمیت سیاسی و اقتصادی و وسعت وآبادانی، شهر های چون بلخ، هرات، بامیان، گوزکانان، مرو، نیشاپور، سمنگان، رخذ، سیستان، غور، غزنی و کابل در شمار عمده ترین شهر های خراسان می رفتند و این شهر ها در حقیقت مراکز عمدۀ سیاسی و اقتصادی خراسان به شمار می آمدند که سایر شهر ها و روستا ها به نحوی از توابع این شهر ها محسوب می شدند.

*******

و اینک از قرن دهم میلادی یک سفر نهصد ساله در زمان انجام می دهیم و می آیم به سال 1808 (سدۀ نوزدهم). در اکتوبر سال 1808 نخستین هیأت انگلیسی وظیفه می گیرد تا از طریق هندبریتانوی وارد قلمرو شاه شجاع درانی شوند و ضمن پیشکش هدایا و تخایف وایسرای هند  در مورد روابطه میان هند و دربار شاه شجاع با شاه افغان به گفتگو بپردازند. البته هیأت وظیفۀ دیگری نیز داشت و آن شناخت مردم و قبایلی بود که در همسایگی هندبریتانوی زیست می نمودند و اما انگلیس ها تا آن دم نه آنها را دیده بودند و نه شناختی از آنها داشتند.

ریاست این هیأت را مونت استوارت الفنستون دیپلمات و سیاستمدار انگلیسی به عهده داشت. آقای الفنستون پس از ختم سفرش تمام حزئیات سفر خود را در گزارشی تحت عنوان «An Account of Kingdom of Caubul and its Dependencies in Persia, Tartary, and India» نوشت و آن را در اواخر سال 1810 تمام نمود و به دربار بریتانیا تقدیم کرد. این گزارش   در سال 1815 به شکل یک کتاب به نشر رسید. آقای محمد آصف فکرت این کتاب را تحت عنوان «گزارش سلطنت کابل» از انگلیسی به فارسی ترجمه نموده است.

الفنستون می نویسد زمانی که هیأت انگلیسی به شهر بهاولپور که در مربوطات پنجاب موقعیت داشت و در آن زمانی یکی از شهر ها با رونق محسوب می گردید، رسید، نواب بهاول خان حکمران بهاولپور از ایشان پذیرایی گرامی نمود. این شهر در آن زمان از مربوطات امپراطوری درانی محسوب می گردید و خان بهاولپور خراج گزار شاه شجاع بود. به قول الفنستون بهاول خان در جریان صحبتش با دو تن از اعضای هیأت انگلیسی «به ستایشی بالا بلند از شاه کابل پرداخته، گفته بود که هرگز او را ندیده است: بیابان نشینی است که از برف می ترسد و لیاقت ظاهر شدن در برابر چنان سلطانی را ندارد.»

هیأت انگلیسی پس از این که چند روزی را در بهاولپور می گذرانند، تصمیم به ترک آنجا و عبور از رود سند می گیرند. الفنستون جزئیات آخرین ملاقات خود با نواب بهاول خان را چنین می نویسد: «در پایان سخنانش گفت که او نخستین رعیت خراسانی است که ما دیده ایم و اظهار امید کرد که با دیدن آشنایان بیشتر او را از یاد نبریم.»

************************

و این یادداشت را با چند بیت از قصیدۀ بلند بالای انوری ابیوردی شاعری بلخی که در سدۀ دوازدهم میلادی یعنی دو سده پس از نوشته شدن کتاب حدودالعالم و هفت سده قبل از الفنستون می زیست به پایان می بریم. این قصیده به اشک خراسان معروف است، این قصیده در حقیقت عریضۀ دادخواهی است که انوری از حال زار مردمان بلخ و کندز و مناطق همجوار آنها است که در زیر سم ستوران اقوام غز جان و مال شان لگدمال گردیده بود، به حضور رکن الدین قلچ طمغاج خان حاکم سمرقند و پسر خواندۀ سلطان سنجر سلجوقی می نویسد تا سپاه جانب خراسان راند و آفت غز را از این سرزمین براند؛ آفتی که تا همین اکنون گرفتار دامان این خطه است اما در هیأت طالب و سایر گروه های دهشت افگن. انوری درد و رنج و کشته و اسیر شدن مردم را در این قصیده به بسیاری استادی توصیف می کند و برای همین است که این قصیده بعد ها به نام اشک خراسان معروف شد:

به سمرقند اگر بگذری ای باد سحر

نامۀ اهل خراسان، به بر خاقان بر

نامه ای مطلع آن رنج تن و آفت جان

نامه ای مقطع آن درد دل و سوز جگر

نامه ای بر رقمش آه عزیزان پیدا

نامه ای در شکنش خون شهیدان مضمر

نقش تحریرش از سینۀ مظلومان خشک

سطر عنوانش از دیدۀ محرومان تر

قصۀ اهل خراسان بشنو از سر لطف

چون شنیدی ز سر رحم به ایشان بنگر

این دل افگار، جگر سوختگان می گویند

کای دل و دولت و دین را به تو شادی و ظفر

خبرت هست که از هرچه در او چیزی بود

در همه ایران امروز نماندست اثر

خبرت هست کزین زیر و زبر شوم غزان

نیست یکی پی زخراسان که نشد زیر و زبر

شاد الا به در مرگ نبینی مردم

بکر جز در شکم مام نیابی دختر

نوشته های هم‌سان

Back to top button