عرفان

حیدری وجود، مبلغ سترگ انسان‌گرایی

کاوه آهنگر

حدود هفتاد سال قبل در یکی از شب های سرد پاییزی در درۀ پنجشیر غلام حیدر، نوجوانی که در صنف پنجم مکتب درس می‌خواند، رویایی می‌بیند. غلام حیدر که قرار است پسانترها به نام حیدری وجودی معروف عام و خاص گردد و به قولی «آتش در سوختگان عالم زند» از اثر آن رویا به گفته‌ای خودش «میان عقل و جنون معلق» می‌ماند و باید چند سالی بر او در این حالت بگذرد تا دوباره تعادل خود را بدست بیاورد و آنگاه که تعادل خود را هم بدست می‌آورد انسان دیگری شده است.

پرندۀ است که آن را آلباتروس (Albatrosses) می‌نامند، آلباتروس بزرگترین پرنده‌ای است که پرواز می‌کند. این پرنده آشیانه بر فراز بلند‌ترین صخره ها می‌سازد؛ صخره های که باید مشرف بر بحر باشند. وقتی چوچه‌ای این پرنده به سنی می‌رسد که باید پرواز کند، پدر و مادر او را بر لبۀ آشیانه می‌آورند و با ضربتی او را هل می‌دهند و از لبۀ آشیانه به زیر پرت می‌کنند. آلباتروس جوان وقتی از لانه به زیر پرت می‌شود بر حکم غریزه بال های خویش را می‌گشاید، مدتی طول می‌کشد تا تعادل خود را باز یابد و آنگاه بر موج های باد پرواز می‌کند و در گسترۀ فراخ آسمان به جولان ‌می‌آید. آن ضربت پدر و مادر که او را از لانه به زیر پرت می‌کند، در حقیقت تکانی است که پرندۀ ترسو و آشیانه نشینِ جوانی را به پروازگری قهار و دلیر تبدیل می‌کند. اگر آن ضربت به آلباتروس جوان زده نشود، او همه عمر را در آشیانه همچو ماکیان خواهد ‌گذراند و هرگز توانایی پرواز را نخواهد یافت.

رویای حیدری جوان در آن شب سرد پاییزی همان ضربت بود تا او را از آرامش آشیانه‌اش به بیرون پرت کند، و برایش تذکر بدهد که تو «برای این آفریده نشده‌ای که دام گستر مگسان باشی»، «تو شاهینی قفس بشکن به پرواز آ».

گونه‌ای از رویا هاست که عرفا به آن «واقعه» می‌گویند. واقعه رویایی است که در میان خواب و بیداری اتفاق می‌افتد. عرفا در تعریف واقعه گفته اند که آن حالتی است که بر سالک پدید آید چنان که «از محسوسات غایب شوند و بعضی از حقایقِ امور غیبی بر ایشان کشف گردد». حیدری وجودی در آن شب سرد پاییزی «واقعه‌ای» دید که انقلابی در زنده‌گیش بوجود آورد؛ شبیه این واقعه را حکیم سنایی غزنوی در سخنان پیرلای‌خوار دید که از سنایی مداح شاهان، درویشی وارسته و حکیمی سراپا به حکمت و معرفت آراسته ساخت، سلطان ابراهیم ادهم بلخی به گونه‌ای متفاوت این واقعه را دید که او را از مسند شاهی بر تخت فقر و درویشی کشاند، این واقعه همان بود که بر مولانا در سیمای شمس تجلی نمود و از مدرس بزرگی چون مولانا عاشقی پاک باخته و انسانی سراپا سوخته در آتش عشق ساخت. حافظ این واقعه را که گویا بار بار می‌دیده است، چنین زیبا تصویر نموده است:

مگر دیوانه خواهم شد از این سودا که شب تا روز

پری در خواب می بینم، سخن با ماه می‌گویم.

حیدری وجودی در آن شب «پری در خواب» دیده بود، آن پری جلوۀ از زیبایی حقیقت برتر بود، همان «ضربتی» بود تا او را از جمع «شهریان هوش» به وادی دیوانگانِ فرزانه پرت کند.

استاد حیدری وجودی در یک مصرع حالت خویش را پس از دیدن آن واقعه چنین بیان کرده است:

چه بودی؟ رخ نمودی، دل ربودی، بیدلم کردی.

هستی وجودی وجودی پس از آن واقعه دستخوش تلاطم و بی تعادلی می‌گردد. او در درون خویش امواج توفانزایی را حس می‌کند که او را به ناکجاآبادِ کرانه ناپدید، آنجا که منزلگاه معشوق است، می‌کشاند. روحش ملتهب و متلاطم است؛ در خانه و مکتب آرامش و قرار ندارد، اوقات خویش را در خلوت کوهساران می‌گذارند؛ شکوه کوهساران زادگاهش، قلقل چشمه سارانی که از قله های بلند سرازیر می‌شوند و جویبار های خورد و کوچکی را تشکیل می‌دهند تا به رود بزرگ بپیوندند، پرواز پرستو های مهاجر که در بهار به روستایش می‌آیند و در پاییز دوباره روستا را ترک می‌کنند، آسمان شب های دهکده‌اش که جلوه‌گاه عظیمی از قدرت آن صانع اعظم است، همه و همه تلاطم و التهاب را در روح بی‌قرار او بیشتر و بیشتر می‌کنند؛ او در همه‌ی اینها جلوۀ جانان را می‌بیند؛ همان جلوه‌ای که در رویا بر او پرتو افگنده بود. حیدری دیگر در آن دره نمی‌تواند بماند، باید کوله بار خویش را ببندد و راه سفر و هجرت در پیش گیرد.

او پانزده ساله است که ترک دیار و دهکده می‌کند و به کابل می‌آید که شهریست «پر از کرشمۀ خوبان ز شش جهت». حیدری به زودی با یکی از خوبان این شهر، با شاعر شوریده حال صوفی غلام نبی عشقری که آن جلوه‌ای جانان بر او نیز در هنگام جوانی پرتو افگنده و حال او را دگرگون ساخته بود، آشنا می‌گردد.

شغل صوفی غلام نبی عشقری که در آن آیام حدود شصت سال سن دارد، صحافت و حفاظت از کتاب است. دکان صحافی کوچک او محل نشست و برخواست خوبان روزگار چون شایق جمال، مولانا خال محمد خسته و برخی دیگر از فرهنگیان و شعرای کابل است. حیدری جوان به زودی در جمع شاعران و ادیبان کابلی پذیرفته می‌شود و بدین ترتیب زمینه‌ای آشنایی گسترده و عمیق او با ادبیات کلاسیک فارسی و به ویژه ادبیات عرفانی فارسی فراهم می‌گردد. از طریق همین فرازنگان است که حیدری ره به خانقاه ها و حلقات صوفیان عصر خویش می‌گشاید.

حیدری‌وجودی اینک در فضای سیر می‌کند که عرفان خورشید تابناکش است و هوایش معطر به عطر روح انگیز شعر پارسی.

کمال همن‌نشین ها به زودی بر او اثر می‌کند، قریحه‌ای هنری حیدری‌وجودی به جوشش می‌آید و مروارید های آبداری را در قالب شعر عرضه می‌کند. هنوز حالش منقلب است؛ هنوز در همان وادی «میان عقل و جنون» در تلاطم است. حال او در این ایام مصداق عینی این بیت حضرت بیدل است:

تب و تاب موج باید، زغرور بحر دیدن

چی رسد به حالم آن کس که ترا ندیده باشد

او همانند موج بی‌تاب و بی‌قرار است، شکوه و عظمت آن بحر؛ آن جلوۀ جانان او را به تب و تاب در آورده است، این تب و تاب برای کسانی که نشانی از جلوۀ جانان ندیده اند قابل درک نیست.

دشوار است که بتوان حال استاد را در آن دوران توصیف نمود، قلم را زهرۀ نوشتن آن نیست و زبان را ظرفیت گفتن آن.

چند سالی پس از آمدن به کابل به خدمت سربازی سوق داده می‌شود. او که هنوز هم مجذوب آن جلوه است، شش سال را که گویی نمادی از شش مرحلۀ سلوک اند، در خدمت سربازی بسر می‌برد.

پس از ختم دورۀ سربازی حیدری دوباره به کابل و به حلقۀ شعرا و ادیبان کابلی بر می‌گردد. مدت کوتاهی پس از ترخیص از عسکری در کتابخانه عامه کابل شامل وظیفه می‌شود. در اینجا او آرام آرام تعادل خود را باز می‌یابد؛ کار در کتابخانه عامه کابل به حیدری فرصت مطالعۀ بیشتر را فراهم می‌کند. او که موفق نشده بود بیش از شش صنف را در مکتب درس بخواند، اینک در دانشگاه بزرگی حضور دارد؛ دانشگاهی که اساتیدش کسانی چون مولانا جلال‌الدین محمد بلخی و محی الدین ابن عربی اند.

جناب استاد حیدری وجودی حدود بیش از نیم قرن در کتابخانه عامه مصروف کار بود، او در این دوران در کنار سایر کار های ادبی و پژوهشی توانست مثنوی خوانی را در میان اقشار مختلف مردم رواج بدهد. از برکت زحمات حیدری صاحب جوانان که گاهی به داشته های فرهنگی و تاریخی ما به دید پدیده های کهنه و لاجرم به درد نخور می‌نگریستند با افکار انسانی حضرت خداوندگار بلخ آشنا گردیدند، که این امر در ایجاد خودآگاهی فرهنگی – ملی حداقل در میان تعدادی از جوانان کشور بی‌تأثیر نبوده است.

جناب حیدری وجودی پیرو مکتب جمال‌پرستی عرفانی بود. مکتب جمال‌پرستی در عرفان همان است که عشق ستون اصلی و اساسی آن را تشکیل می‌دهد. جمال‌پرستان زیبایی حقیقت مطلق را نه در دنیای ماورا و نه در غیب که در همین دنیا و در صورت و سیرت انسان می‌بینند. به باور پیروان این مکتب انسان مظهر جمال و جلال حقیقت برترِ هستی یعنی خداست و از آنجایی که خلقت انسان مختص به مسلمانان نیست پس جمال الهی در صورت همه انسان ها پرتو افگنده است و همه انسان ها از زیبایی مطلق بهره دارند و چون تنها عشق است که می‌تواند زیبایی را دریابد، برای عارفان پیرو مکتب جمال‌پرستی عشق یگانه راهیست که می‌توان با آن به معشوق و مطلوب رسید و استاد حیدری وجودی مبلغ بزرگ این مکتب در عصر ما بود.

ادبیات عرفانی زبان پارسی از سالیان دور بدینسو تعداد بی‌شماری از پژوهشگران پارسی زبان و غیر پارسی زبان را به خود جذب نموده است، صد ها پژوهشگر در طی سال ها با پژوهش های علمی شان رمز و راز آثار عرفانی زبان پارسی را آشکارا ساخته و به ما کمک نموده اند تا دیدگاه های عرفا را به خوبی بدانیم و درک کنیم. آیا جناب استاد حیدری وجودی در ردیف آنها قرار دارد؟

بررسی کارنامه های استاد حیدری وجودی در مقایسه با کار های محققینی که دهها اثر در مورد ادبیات عرفانی زبان پارسی و عارفان خطۀ خراسان نوشته اند، کاریست عبث. حیدری وجودی محقق عرصۀ عرفان نبود، او مظهر عرفان بود، او عارفی بود که عرفان و تصوف اسلامی به ویژه مکتب مولاناجلال‌الدین محمد بلخی که زیباترین جلوۀ عرفان و تصوف اسلامی است، در وجود او تبلور یافته بود. رفتار، گفتار و افکارش همه مظهر مکتب عرفانی مولانا بود؛ مکتبی که شعارش این رباعی شیخ ابوسعید ابی الخیر است:

باز آ باز آ هر آنچه هستی باز آ

گر کافر و گبر و بت پرستی باز آ

این درگه ما، درگه نومیدی نیست

صد بار اگر توب شکستی باز آ

و یا آن سخن شیخ ابوالحسن خرقانی که گفت:

هر که در این سرا درآید نانش دهید و از ایمانش مپرسید، چه آن کس که نزد باری‌تعالی به جان ارزد، البته بر خوان بوالحسن به نان ارزد.

وقتی در محضر استاد حیدری قرار می‌گرفتی معنویت لطیف و نرمی به لطافت برگ گل و نرمی رخسار معشوق ترا فرا می‌گرفت، ارتعاش صدایش در هنگام سخن گفتن موج های را ایجاد می‌کرد که آرام آرام ترا بالا و پایین می‌کشاند تا آن‌گاه که غرق می‌گردیدی. هرچی اندیشه‌ای بد بود در محضر نجم العرفا از دلت بدر می‌شد، غم هایت تسلا می‌یافتند و درد هایت تسکین. مرز های که میان انسان ها کشیده اند، در نظرت رنگ می‌باخت و به ساحت مقدس انسانیت وارد می‌گردید؛ ساحتی که در آنجا هر انسان برای هر انسان دوستی است صمیمی، تکیه گاهی است مطمین، یاری است با وفا. و این چیز های است که آنها را نمی‌توان در کتب محققین دریافت.

عشق مرکز ثقل افکار و اندیشه های حیدری وجودی را تشکیل می‌داد. او باری در تأویل این بیت مثنوی:

دین من از عشق زنده بودن است

زنده‌گی زین جان و سر ننگ من است

توضیح می‌دهد که « هر دین از ادیان حقانی دارای کمال خاصی می باشد. به طور مثال کمال دین آدم صفوت است، کمال دین نوح  دعوت است، کمال دین ابراهیم خُلّت است. کمال دین موسا تکلیم است و کمال دین ما از نظر عرفای محقق محبت است.» و در ادامه می‌افزاید که «کمال محبت عشق است».

در جامعه‌ای ما که به وسیلۀ تعصب، نفرت، افراط‌یت، مادی‌گرایی و فساد تباه شده‌ است، حیدری وجودی پرچم‌دار انسان‌گرایی، عشق، دوست داشتن، پاکی و صفای درونی بود. ما بیش از این که به محققانی اکادمیک در عرصۀ عرفان نیازمند باشیم، به عرفای نظیر استاد حیدری‌وجودی ضرورت داریم تا تعادل را در اجتماع دستخوش افراط و تفریط ما دوباره برقرار بسازند، با گرمی محبت یخ های تعصب و نفرت را در دل های ما ذوب کنند و جامعۀ ما را به مسیر تعالی و شگوفایی اخلاقی و معنوی رهنمون باشند. این است آنچه کشور ما امروز به آن نیاز دارد، این است آنچه جهان ما امروز بدان نیاز دارد.

روان استاد حیدری وجودی به مینو درجوار روان مرشدش حضرت خداوندگار بلخ شاد باد!

Back to top button