پژوهش‌گاه دکتر مهدی

تاریخ پژوهش در منشای نام‌واژه‌های افغان و پشتون

داکتر محیی‌الدین مهدی

منابع سنتی:

باب بحث در باره‌ی تبار و منشای نام‌واژه‌های افغان و پشتون، هنوز باز است؛ بار نخست این ابوالفضل علّامی بود که تبار افغانان را از بنی اسراییل خواند: «افغان خود را از بنی اسراییل شمرده، افغان نام بزرگ نیایی دانند. گویند او را سه پسر بود: یکي سره‌بن…، دوم غرغشت…، سوم بتن…»[آیین اکبری، ج۲، ص۳۸۴].
ملا محمد قاسم فرشته نظریه‌ی دیگری پیش کشید؛ او از کتابي بنام مطلع‌الانوار-که به ثقه بودن محتوی آن باور داشت- نقل می‌کند که افغانان از قبطیان اند؛ آنگاه که فرعون از موسی شکست یافت، عده‌ای از اینان در کوه‌های سلیمان متوطن گشتند؛ و چون مسلمانان به این حدود رسیدند، اینان به آیین اسلام گرویدند و در برابر راجای لاهور به جنگ پرداختند. اینان را مردم کابل و خلج از روی عِرق اسلامیت حمایت می‌کردند. چندانکه این جنگ به درازا کشید، «و چون موسم برسات رسید، بی آنکه غالب از مغلوب معلوم گردد، کفار از اشتداد آب نیلاب ملاحظه کرده به مقام خود مراجعت نمودند. و مردم کابل و خلج نیز به جاهای خود رفته، و هر کی از ایشان پرسید که احوال مسلمانان کوهستان به کجا رسید و چه صورت پیدا کرد. ایشان جواب می‌دادند که کهستان مگویید افغانستان بگویید؛ جز افغان و غوغا در آنجا چیزي دیگر نیست. ظاهراً بدین سبب مردم فارسی زبان امکنه‌ی ایشان را افغانستان و خودشان را افغانان می خوانند. اما اینکه هندیان این طایفه را پتان می‌گویند، وجه تسمیه ظاهر نیست، الّا به خاطر می‌رسد که در عهد سلاطین اسلام دفعه‌ی اول که به هند آمدند، چون در بلده‌ی پتنه ساکن شدند، اهل هند ایشان را پتان خوانند؛ و العلم عندالله»[تاریخ فرشته، ج۱، ص۷۳].
اما خواجه نعمت‌الله هروی، به تبیین نظریه‌ی اصالت بنی اسراییلی افغانان پرداخت؛ و کوشید نه تنها منشای تباری افغان، بلکه فقه‌اللغه‌ی نام‌های افغان و پتهان/پشتون را نیز روشن سازد. هروی «افغنه» را پسر ارمیا، و این شخص را پسر ساول یا طالوت پادشاه بنی اسراییل خواند. افغنه در دولت‌های حضرت داوود و سلیمان سِمَت سپه سالاری داشت؛ علاوتاً سرپرستی کار ساختمان بیت‌المقدس به عهده‌ی او گذاشته شده بود؛ او چهل سال در این کار مصروف بود، و طی این مدت دیوان زبان پشتو را به او یاد دادند. افغان با این زبان با حضرت سلیمان سخن می‌گفت تا دیگران ندانند. فرزندان افغنه یعنی بنی‌افغان توسط بخت‌النصر از فلسطین بیرون رانده شده، و به حدود خراسان متوطن گشتند. حین ظهور اسلام، یکي از اخلاف آنان بنام قیس، به دعوت خالد بن ولید-که او نیز از بنی افغنه بود- به مدینه رفت؛ و پیامبر به او نام عبدالرشید، و لقب پتهان و خطاب ملک عنایت فرمود. از قیس سه پسر به نام‌های سره‌بن، غرغشت و بتن بجا ماند. قبایل کنونی افغان، از پشت این سه پسر، و از بطن متو دختر بتن- و از پشت حسین شهزاده‌ی غوری- هستند[تاریخ خان‌جهانی و مخزن افغانی، ج۱، خلاصه‌ای از صفحات ].
روایت خواجه نعمت‌‌الله را دیگران-از جمله آخوند درویزه(شاید پیش‌تر از خواجه)- با تفاوت‌هایی بازگویی کرده‌اند. ولی روایت خوشحال خان ختک از لون دیگر است: «…اما من از روی تحقیق بلا اختلاف به این نتیجه رسیده‌ام که تمام پشتون ها فرزندان برادر حضرت ابراهیم اند»[دستار نامه، ص۱۷۷]. خوشحال‌خان ملک طالوت را از ذریات برادر حضرت ابراهیم می‌داند؛ و از نظر او پتهان لقبي است که از جانب محمود غزنوی در جنگ سومنات به لشکر افغان اعطا شده است؛ آن‌جا که گفت: «اینان پتهان لشکر منند»؛ پتهان چوبی است که بدنه‌ی کشتی بر آن مرتب می‌گردد. افغان‌ها لقب ملک را از عرب‌های مسلمان حین ورودشان به خراسان گرفتند[ص۱۷۸]. به قول خوشحال خان، خطاب افغان را در عهد مهتر سلیمان، ارمیا فرزند ملک طالوت بدست آورده بود؛ اف به زبان عبرانی گیرنده یا گیرا را گویند؛ غان نام دیوي بوده؛ و ترکیب این دو «دیوگیر» معنا می‌دهد؛ چونکه غانِ دیو را ارخیا دستگیر نموده به بند کشیده بود.
نظریه‌ی خوشحال خان به دلیل وجود تناقض آشکار در ذات آن، مورد توجه قرار نگرفت؛ چون همه می‌دانستند که دانیال پیامبر از احفاد یهودا پسر حضرت یعقوب است!

نظریات مستشرقین:

دانشمندان غربی حین برخورد با این روایات، ابتدا آن را با نظر مثبت تلقی نمودند؛ ویلیام جونز و وانسی‌تارت‌ از نخستینی‌ها بودند، که از روی شباهت‌های ظاهری میان یهودیان و افغانان، نظریه‌ی مذکور را تأیید نمودند. ولي سایرین، از جمله مونت استوارت الفنستن، با آن مخالفت کردند. الفنستن ضمن رد دلایل وانسی تارت، نوشت:«اگر نیاز به دلیل دیگري برای ردّ این بخش تاریخ باشد، آن استدلال را مورخان افغان خود بیان داشته اند که می‌گویند: ساول به چهل و پنج پشت به ابراهیم، و قیس به سی‌و‌هفت پشت به ساول می‌رسد.
نخستین روایت با کتاب مقدس مطابقت ندارد[یعنی نسَب ساول به ابراهیم نمی‌رسد]؛ و به حساب روایت دوم برای سی‌و‌هفت نسل، شش‌صد سال زمان لازم است. اگر به حقایق یاد شده این را بیفزاییم که ساول پسري بنام ارمیا یا برخیا نداشته است، و اگر بپذیریم که نواده‌‌ی او افغان بوده است، اثري از نام بطریق(patriack) و رییس مذهبی آن طایفه و دودمان آنان نمانده است. و اگر این باور ساده را بپذیریم ملت‌های بدوی روایت‌هایی را بر می‌گرینند که بر پیشینه‌ی دراز تاریخی شان دلالت کند. در این صورت ناگزیریم که دودمان یهودی افغانان را چنان بدانیم که دودمان‌های رومیان و بریتانیان را برخاسته از میلزیان(Milesian) یا برامینیان(Bramins) می‌شمارند»[افغانان، ترجمه‌ی آصف فکرت؛ صص۱۶۲-۱۶۱]. الفنستن ضمن اظهار بی‌اطلاعی از ریشه‌ی نام افغان، احتمال می‌دهد که نام جدید باشد؛ اما در اینکه این کلمه فارسی است، تردیدي نشان نمی‌دهد. وی مدعی است که «آنان خود را پشتون می‌نامند که جمعش پشتانه می‌شود. … شاید نام پتان، که بر روی افغانان هند نهاده شده، مأخوذ از همین کلمه باشد»[ص۱۵۷].
با این‌حال، برنهارد دُرن در مقدمه‌ی ترجمه‌ی انگلیسی کتاب خواجه نعمت‌الله، با استناد به شباهت چند واژه‌ی پشتو با کلمات عبری-از قبیل ابا، ارخ، و اخیستل- و با شاهد آوردن اسامی یهودی برخي از قبایل و اشخاص چون داودزی، موسی‌خیل، اسحق، عیسی، و موسی، ادعای خواجه را حمایت نمود[The history of The Afghans، مقدمه ص VIII]. او نام‌های ذیل را مترادف خواند: افغان، اوغان، اغوان، پشتون، پتهان، پختون، سلیمانی، بنی افغنه.
سخت ترین حمله بر تاریخ اسطوره‌ای افغانان، از جانب یک افغان درس خوانده‌ی انگلیس بنام محمد حیات خان صورت گرفت. او نظریه‌ی خواجه نعمت‌الله را در دوازده فقره خلاصه نموده، به هر فقره به رویت اسناد موثق، از جمله کتاب مقدس و تواریخ قرون نخستین اسلامی پاسخ گفت. حیات خان تحقیق خویش در خصوص تبار افغانان، و منشای نام‌واژه‌های افغان، پتهان و پشتون را قرار آتی خلاصه کرد: در زبان عربی واژه‌ی بطان/ پتان وجود ندارد؛ پیامبر هیچ‌گاهي مانند پادشاهان به کسي القاب نداده است. مردمان هند- بخصوص مردمان شرق رود سند- افغانان را پتهان می‌گویند؛ در حین حال همه‌ی کساني را که از غرب سند می‌آمدند، روهیله یعنی منسوب به «روه»می‌خواندند. روه که به معنای کوه است، نام دیگر افغانستان تاریخی می‌باشد.
محمد حیات‌خان می‌گوید که هر چند تبار افغانان معلوم نیست، اما بی گمان منشا و اساس زبان آنان یعنی زبان پشتو، زبان هندی است. ولی در جای دیگر خلاف این را به قلم می‌آورد: «روشن است که بنیاد زبان پشتو بسیار کهنه نیست؛ بلکه این زبان پیچیده از اختلاط زبان‌های فارسی کنونی[فارسی نو]، پهلوی[فارسی میانه] و زند[اوستایی] ساخته شده است. شنوندگان از استماع این زبان سرخورده نمی‌شوند؛ ولي اندکي نامأنوس می‌نماید. آن کس که با زبان پشتو آشنایی دارد، این را می‌پذیرد که در این زبان اکثر کلمات زبان فارسی با اندک تغییر- برخي دیگر فقط با تغییر لهجه- کاربرد دارند. آن‌گونه که الفنستن در کتاب خود آورده، او دو‌صدو هجده کلمه‌ی زبان پشتو را انتخاب نموده و آنان را با کلمات مشابه در زبان‌های فارسی، زند، پهلوی، سانسکریت، هندوستانی، عربی، ارمنی، گرجستانی، عبرانی و بابلی سنجیده است. در نتیجه دیده شده است که از این میان، یک‌صدو ده کلمه با هیچ زباني هم‌خوانی ندارد؛ بقیه اکثراً فارسی اند. برخي پهلوی و زند، اندکي از زبان سانسکریت، به تعداد پنج یا شش کلمه از زبان‌های هندی آمده است. اما با زبان عبرانی-که زبان دینی نخستین اسرائیلی هاست- هیچ مطابقتي وجود ندارد. آن‌گاه مولف[حیات خان] صد کلمه‌ی هم معنا از زبان پنجابی را با پشتو مقایسه کرده، بازهم تنها پنج یا شش کلمه‌ی هم‌خوان دیده شده. از این تحقیق چنین می‌نماید که زبان پشتو در میان بنی‌اسرائیل بوجود نیامده است. واژه‌های دینی موجود در زبان پشتو از زبان عربی آمده اند. زبان اردو از اختلاط زبان‌های فارسی، هندی و عربی به وجود آمده؛ اما هیچ هندوستانی ادعا نکرده است که این زبان بخاطر بیان رازهای کدام پیامبر یا پادشاه ساخته شده است»[حیات افغانی، ج۱، ص۱۸۰].
اما در باره‌ی واژه‌ی افغان نظر حیات‌خان اینست که هیچ یک از اجداد این قوم افغان نام نداشته، که با انتساب به آن این مردم افغان خوانده شوند. او در این خصوص سخنان الفنستن را تکرار می‌کند: «چنین می‌نماید که این کلمه بسیار کهنه نبوده، و اساس آن فارسی است. این مردم هیچ‌گاهي خود را افغان نمی‌گویند؛ بلکه اصل خود را به پشتون یا پختون منسوب می‌دانند. … روشن است که کلمه‌ی افغان از زبان دیگر آمده است»[ص۱۸۲].
شیرمحمدخان گنداپوری ابراهیم‌زی، که مدعی است محمد حیات خان دست‌نوشت‌های او را به سرقت برده، و با اقتباس از نظریات الفنستن، کتاب حیات افغانی را نوشته است؛ به اشکال‌های دوازده‌گانه‌ی حیات‌خان بر نظریه‌ی خواجه نعمت‌الله پاسخ گفته، و ادعاهای جدیدي نیز بر آنان افزوده است. او در مورد وجه تسمیه‌ی پشتون چنین نظر دارد که افغانان لشکر اسلام به رهبری محمد بن قاسم را که در سال ۸۶هجری برای تسخیر ولایات سیستان، بلوچستان، سند و ملتان همراهی کردند، «و چون در این مهمِ هشت‌ساله لشکر افغانان بر پشتوانه‌ی لشکر عرب متعین بود، از آن جهت مردم فارسی زبانِ آن نواح، افغانان را پشتوانی می‌گفتند؛ و مردم این طایفه نیز خطاب پشتوانی لشکر اسلام را فخر و عزت خود دانسته و خود را پشتوان می‌گفتند؛ تا موسوم و معروف به پشتوان شدند. و رفته رفته حرف علت که الف است در استعمال تخفیف یافته، از پشتوان بر پشتون قرار یافت، و از آن باز زبان این طایفه نیز معروف به پشتو گردید»[تواریخ خورشید جهان، ص۶۵].

زبان‌شناسی جدید:

در نیمه‌ی دوم قرن نزدهم میلادی با رشد و شکوفایی زبان‌شناسی جدید، توجه به تحقیق در منشای زبان پشتو و مبنای واژه‌های افغان و پشتون بیشتر گردید. دکتر ترامپ از نخستین اروپایی‌هایی بود که در این باره سخن گفت؛ او در کتاب «گرامر پشتو یا زبان افغانان»، پشتو را از شاخه‌ی هندی زبان‌های هندوایرانی یا آریانی خواند. او در این کتاب که در سال ۱۸۷۳م منتشر گشت، دانشمنداني را که معتقد به منشای ایرانی زبان پشتو بودند، به بازنگری در اعتقاد شان واداشت. چنانکه دکتر هنری در کتاب خویش زیر عنوان «مطالعات افغانی» اعلان کرد که زبان پشتو زبان خالصاً ایرانی نیست، چون بعضي اقتباسات صرفی و نحوی از زبان‌های قدیم و جدید هند در آن موجود است.

اما جیمز دارمستتر دانشمند فرانسوی در ۱۸۸۸م اعلان نمود که نظر ترامپ مبنای زبان‌شناسی ندارد؛ بنابراین در خور اعتنا نیست. در حالي‌که او در سال قبل طرف‌دار دانشمنداني بود که زبان پشتو را یک شعبه‌ی جداگانه بین خانواد‌ی ‌هندی-ایرانی دانسته، و نزدیک به زبان پراکریت می خواندند. دارمستتر ضمن ردّ ادله‌ی هندی خواندن زبان پشتو گفت: «مجموع واک‌شناسی زبان پشتو، چه در عمومیات و چه در مشخصات آن، به طور قطعی ایرانی و غیر هندی است»[تاریخ تلفظ و صرف پشتو، ص۲۰۸]. او دلایل مورفولوژی هندی خواندن پشتو، وجود صیغه‌های مذکر و مونث در پشتو و زبان‌های هندی را حجتي برای ایرانی بودن آن خواند؛ چه، در زبان اوستایی و فارسی باستان این صیغه‌ها موجود بود. در بحث تصریف فعل که گفته می‌شد، ساختن فعل در هر دو زبان بطور انفعالی است، دارمستتر استدلال کرد که این عملیه در برخي از زبان‌های ایرانی-از جمله پهلوی- موجود بود؛ زبان فارسی جدید نیز تا مدتي از آن پیروی کرد و بعداً آن را ترک نمود.

در همین دوره، اروپایی‌های دیگری بودند که خلاف دارمستتر فکر می‌کردند؛ سامویل گ. بنجامین در سال۱۸۸۷م، قول ملا قاسم فرشته را تأیید نمود، و اصل واژه‌ی افغان را مأخوذ از فغان به معنای ناله و فریاد خواند؛ و مدعی شد که پارسیان این نام را به غرض تحقیر همسایه‌‌های شرقی خود بکار می‌برند.

هـ.و. بيلى در تحقيق خود در باره‌ی نژادهای افغانستان، که در ۱۸۹۱ منتشر شد، نام افغان را مشتق از واژه‌ی البان(Alban) می‌داند، و معتقد است که این کلمه مأخوذ از البوس(Albus) لاتینی گرفته شده که به معنای «سفید» یا «کوه» آمده است. از آن‌جایی که قله‌ی کوه اکثراً با برف پوشیده است، و ازین‌رو سفید به نظر می‌رسد، قله ها را به این نام می خوانند؛ چنانکه آلپ(Alps). ارمنی‌ها آن را الوانAlwan) یا الفان(Alvan) مى خوانند، كه به معناى کوه است. بیلی به این عقیده است که تلفظ‌های اغوان(Aghean) و اغفان(Aghvan)، برگرفته از رسم‌الخط ارمنی کلمه است.

تعداد اندکي از مستشرقین، افغان را مأخوذ از واژه‌ی اوزبکی اَوَگان(Avagan) به معنای «اصلی» گفته اند.

در اواخر قرن نزدهم و اوایل قرن بیستم جوزف مارکوارت ایران شناس آلمانی، نام پشتون را مأخوذ از «پرسی وی»(Persioi)-نام جغرافیایی- دانست که بطلمیوس در کتب خود نام برده است؛ و نیز «نام طایفه‌ی ایرانی شرقی است که خاستگاه اولیه‌ی شان از رخج و هیلمند تا کوه‌های سلیمان و تا غزنی-کابل گسترش داشت»[پرودز اُ. شروو؛ راهنمای زبان‌های ایرانی، ج۲، ص۶۳۲]. اما به قول همین شِروو «ما نمی‌دانیم پشتون‌ها از چه زماني در محل کنونی خویش[در کوه‌های سلیمان]ساکن شدند»[همان صفحه]. ولی این را می دانیم که پشتون‌ها در قرن دوازدهم هجری در قندهار و حدود آن جابجا گردیدند.

علی‌رغم ادعاهای دانشمندان اروپایی مبنی بر ایرانی خواندن تبار افغانان، برخي از دانشمندان هندی، دست از هندی دانستن تبار آنان برنداشتند. سیدسلیمان ندوی در سال ۱۹۳۳م در بازگشت از سفر به افغانستان، در باره‌ی اصالت افغانان نوشت: «یک نظریه‌ی قدیمی من-که هنوز محتاج دریافت ادله‌ی بیشتر است- اینست که راجپوت هندوستان و پتهان افغانستان هر دو یک قوم اند. آنان که به هندوستان آمدند و شامل مردم هند گردیدند، نام راجپوت یافتند؛ اما اینان که همانجا ماندند، و پس از ورود اسلام مسلمانی گزیدند، پتهان خوانده شدند. آن گاه که اینان از دره‌های گوناگون فراهم گشته و زیر پرچم محمود غزنوی و شهاب‌الدین غوری به هندوستان حمله آور گردیدند، این در تاریخ هندوستان چیز تازه‌ای نبود؛ چون به همین‌گونه پتهان‌های سابق نیز-هر از چند گاهي- به این ملک هجوم نظامی داشتند، و در هندوستان اقامت می‌نمودند. اما این‌بار سر دسته‌ی مهاجمین نه هندو و بودایی، بلکه یک مسلمان بود؛ و تحت فرماندهی یک حکومت منظم وارد هندوستان می‌شدند، و اولین مانع در برابرشان راجپوت‌ها بودند.

مورخ مشهور مسعودی که در حدود سال ۳۰۴ق به اطراف سند سفر کرده، در مورد قندهار نوشته: و القندهار یعرف ببلاد الرهبوط[تاریخ مسعودی، چاپ پاریس؛ ج۱، ص ۳۷۲]. یعنی قندهار به عنوان شهر راجپوت‌ها معروف است. به عقیده‌ی من رهبوط همان راجپوت است؛ مسعودی ممکن است در سند نام پتهان‌ها را، رهبوط شنیده باشد»[سفر نامه‌ی قندهار، ترجمه‌ی نذیراحمد سلامی، ص۱۳۴].

البته روشن است که قندهار مورد نظر مسعودی، شهري بوده در کنار رود سند؛ چون در آن زمان قندهار کنونی نه تنها شهرت امروزی را نداشت، بلکه شهر غیر افغانان و راجپوت‌ها بود.

مورگن‌ستیرن زبان‌شناس مشهور نارویژی مدعی شد که پشتو مأخوذ از «پرسواهparsauah-(هم ریشه با Persian )است؛ پرسوانا نام یا توتم قبیله‌ی هندوایرانی-Parssu می‌باشد[راهنمای زبان‌های ایرانی، ج۲،ص۶۳۲]. پانینی دستور نویس مشهور هندی، صیغه‌ی جمع این کلمه را پرساوه(Parsavah) گفته، که نام یکي از قبایل جنگجوی هندی است. نظریه‌ی مورگن‌ستیرن نوعی بازگشت به اصل هندی بودن افغانان بود؛ او این سخن را در کتاب دیگرش-که یک سال بعد از مرگش منتشر گردید- بار دیگر تکرار کرد. با این‌حال، او بر ایرانی بودن زبان پشتو تأکید دارد.

نظریات ملی‌گرایان افغان در باره‌ی زبان‌شان:

نظریه‌ی خواجه نعمت‌الله-دال بر بنی اسرائیلی دانستن افغانان- که مدت سه‌صدسال از جانب ملی‌گرایان افغان به عنوان دست‌مایه‌ی برتری تباری بر رقبا و حریفان منطقوی نشخوار می‌شد، توسط زبان شناسی جدید زیر سوال رفت؛ و با آنکه از جانب پادشاهان و سرداران حمایت می‌شد، به سرعت بی اعتبار گردید. آخرین نماینده‌ی مدافع این تفکر، شیرمحمد خان ابراهیم‌زی گنداپوری-مولف کتاب تواریخ خورشید جهان- با کوشش ناموفقي خواست ایرادات محمد‌حیات خان را پاسخ بگوید. اما از آن پس، مفکوره‌ی اسرائیلی خواندن افغانان، به جز در محافل پنهان سیاسی، قابل دفاع نبود.
محمود طرزی فرزند سردار غلام‌محمد خان فرزند سردار رحم‌دل خان( برادر امیر دوست محمدخان) در ترکیه درس خوانده بود؛ او مطالعاتي نیز در تاریخ طبیعی داشت؛ رشته‌ای از دانش که طرف‌دار طبقه‌بندی انسان‌ها از روی رنگ جلد آنان بود. وقتي غیر علمی بودن این نظریه برملا گردید، «خصایص جسمانی قوم‌های مختلف» را مبنا قرار داده، به نوعي تقسیمات جغرافیایی روی آوردند: سلسله‌ی قفقازی، سلسله‌ی مغولی، سلسله‌ی زنجی، سلسله‌ی مالایی، سلسله‌ی امریکایی. طرزی که از روند پیش‌رفت زبان‌شناسی جدید ناآگاه بود، این طبقه بندی را مدار اعتبار قرار داده، نظریه‌ی جدید برتری قومی را جاگزین نظریه‌ی خواجه نعمت‌الله ساخت: «زبان افغانی، اجداد زبان‌هاست»![مقالات محمود طرزی، چاپ وزارت خارجه، ص ۶۱۵].
طرزی مدعی شد که «افغان» جد سلسله‌ی قفقازی، یعنی جد گویشوران زبان‌های هندی(آریانی)، شامل کردها، فارس‌ها، ارمنی‌ها، رومی‌ها، لاتینی‌ها، جرمن‌ها، انگلیسی‌ها و فرانسوی‌ها می‌‌باشد. به عقیده‌ی طرزی اجداد اقوام مذکور، از دو سوی هندوکش، شعبه شعبه به اکناف عالم پراگنده شده‌اند. یکي از این شعبه‌ها آریان‌هاست. طرزی این شعبه را این‌گونه تعریف می‌کند: «قوم‌هایی که به شعبه‌ی آریان منسوب‌اند، از نسل قوم آریایی قدیم هستند، که قبل از طلوع تاریخ، هنوز در جوار کو‌ه‌های هندوکش ساکن بودند. همه قبیله‌های اروپا-به غیر از اقوامي که به سلسله‌ی مغولیه در اروپا منسوب‌اند- همه‌ی ایران و همه‌ی افغانستان و هندوستان به این شعبه شامل می‌‌باشد. شعبه‌ی آریان سلسله‌ی کافکاسی را، در اصطلاح اروپا هندو‌ژرمانیک می‌گویند»[ص۶۱۶]. پس از این توضیح، طرزی می‌پرسد: «اگر کیفیت همچنین باشد که ما از کتاب‌ها نقل کردیم، آیا کِی انکار کرده می‌تواند که جبال هندوکش در افغانستان نیست؛ و کِی می تواندکه بگوید اجداد اصلی اقوام مذکور افغان نیست؟»[ص۶۱۷].
طرزی مهاجرت اقوام مذکور را از نظر زمانی به ترتیب ذیل مرحله بندی نموده: ابتدا کلت‌ها یا سلت‌ها، سپس یونانی‌ها و رومی‌ها، ژرمن‌ها، سلاوها، زندها یا ایرانی‌ها، هندی‌ها، … . او از این بحث چنین نتیجه می‌گیرد: «اصل منشای آریان، اطراف جبال هندوکش بود؛ چون کوه‌های هندوکش، با همه شوکت و عظمت خود شهادت مجسم می‌دهد که در افغانستان است، هیچ شبه بر این نمی‌ماند، که اصل منشا و ماوای آریان افغانستان است، و اجداد اصلی همه فرقه‌ها‌ی آریان، بازهم خود قوم افغان است. همان وقت تا به این‌دم، قومیّت و زبان خود را محافظه کرده‌اند. و چون به اول‌ترین تاریخ‌هایی که بعد از ایجاد نوشتن تحریر شده است، مراجعت نماییم، همین قوم را در همین بقعهْ موجود می‌یابیم. و چون به بعضي سنگ‌ها و نوشته‌ها که در بعضي سنگ‌لاخ‌های گوشه‌ی تنهایی کوه‌های شامخه‌ی افغانستان نظر اندازیم، و از رقم خط‌های سانسکریت منقرضه‌ی بسیار قدیمی آن را بیابیم، باز مجبور می‌شویم که افغان را اجداد نخستین اصلی شعبه‌ی آریانِ سلسله‌ی کافکاسی بگوییم. چون باز به طرز لهجه و اسلوب زبان افغانی به غور و تدقیق تمام دقت کنیم، زبان بسیار ابتدایی و بسیطي که بسي زبان‌ها را پیشْ‌رَو شمرده می‌شود، می‌یابیم که اجداد اصلی همه‌ی این زبان‌هایش بشمریم، جا دارد. ولی چون زمان بسیار مدیدي مرور نموده، و از احوال بسیار قدیم قبل‌التاریخ آن کم‌تر چیزي به اخلاف واصل شده و همیشه اوقات جولانگاه مهاجمات و استیلای اقوام مختلفه‌ی هم‌جوار خود مانده، از این سبب‌ها زبان افغانی اکتساب و سعت ننموده و تنها در میدان همان دیوارهای جبال سر به فلک‌کشیده محصور مانده است.
این بیانات ما را بعضی بر تعصب ملتی ما حمل کرده خواهند گفت که آقای اخبار نویس والای افغانی، این چنین زبان وقیل را می‌خواهد‌ که اجداد زبان‌ها، و افغان‌های با این گم‌نامی و کم‌عددی و سادگی و کوهستانی را می‌خواهد اجداد یک کتله‌ی عظیمه‌ی بشریت به رقم بده! حال‌آنکه این بیانات عاجزانه‌ی ما مبنی بر بعضی مطالعات و تتبعات فکریه‌است که بر فن مستند است. اگر کسي برین مقتدر شود که جبال هندوکش را از افغانستان برداشته به دیگر زمین نقل بدهد، برین هم مقتدر خواهد شد که افغان‌ها را اجداد آریان نه ‌پندارد. همین ثقلت زبان افغانی نیز دلیل اجداد بودن اوست و مرور زمان و ترقی تمدن، آن را نزاکت و لطافت بخشیده است. لهذا، زبان افغانی بر همان حال ابتدایی خود قایم مانده است»[صص۶۲۰-۶۱۹].
نظریه‌ی طرزی بی‌پایه‌تر از نظریه‌ی خواجه نعمت‌الله است؛ اولاً این ادعا که همه‌ی اقوامي که به زبان‌های هندو‌اروپایی(به قول توماس یونگThomas Young)، یا هندوژرمانی( به قول کلپروتKalproth) سخن می‌گویند، از دو سوی کوه‌های هندوکش برخاسته اند، هیچگاهي حتی در سطح یک نظریه نبوده، چه رسد که آنرا یک حقیقت مسلم دانست؛ ثانیاً به فرض درست بودن ادعای فوق، افغانانان ساکن دامنه‌های دو سوی هندوکش نبوده اند؛ دامنه‌های شمالی هندوکش تا حال هم از حضور آنان خالی است. اما از ورود افغانان به دامنه‌های جنوبی هندوکش، حدود فقط سه‌صد سال می‌گذرد؛ آن‌هم در بخش‌های شرقی آن. ثالثاً از نظر زبان شناسی نادرست‌ترین ادعا این است که گفته شود زباني در درازای پنج هزار سال(از آغاز مهاجرت هندواروپایی‌ها تا امروز) زنده بوده، و بدون تغییر و تحول خود را به امروز رسانیده است. مخصوصاً وقتي این زبان فاقد خط و کتابت بوده، به هیچ‌ صورت نمی‌توانسته بیش از چند سده دوام بیاورد و ثابت بماند. در حالي‌که پیش‌تر از قرن دهم هجری یا شانزدهم میلادی سند مکتوبي از زبان پشتو در دست نیست؛ زبان شناسان در تقسیم‌بندی سه دوره‌ای زبان پشتو، به دلیل نبود اسناد از دوره‌های کهن و میانه، دچار مشکل هستند.
با این‌حال، همان‌گونه که نظریه‌ی خواجه نعمت‌الله اثر‌گذار و دیرپا بود، گفته‌های طرزی نیز برای خود جا باز کرد. با آنکه بعد از طرزی به زودی پای زبان‌شناسی جدید به افغانستان و حدود آن باز شد؛ و برخي از نمایندگان ملی گرای افغان با این سلاح مجهز شدند، ولی آنان نیز هیچ‌گاهي نتوانستند با نظریه‌ی زبانی طرزی خداحافظی کنند. آنان نظریه‌ی نژادی طرزی را نه تنها در زبان، بلکه در تاریخ‌نگاری نیز ملحوظ داشتند.
یکي از این نمایندگان عبدالحی حبیبی است؛ او غرض نزدیک شدن به نظر طرزی، در تقسیم‌بندی زبان‌ها مداخله می‌کند و خلاف قاعده‌ی قبول شده از جانب زبان‌شناسان، شاخه‌ی زبان‌های هندی-ایرانی را به سه دسته تقسیم می‌کند: دسته‌ی آریایی‌های مرکزیِ باختری که از اباسین(رود سند) تا آمو و خراسان و سکستان پراگنده گشتند؛ دسته‌ی آریایی غربی که از خراسان تا بخش‌های خاوری پارس منتشر گشتند؛ دسته‌ی سوم آریایی‌های شرقی که از حدود باختر و هندوکش به جانب سپتاسند یعنی هفت‌دریا یا پنجاب گذشته تا شط گنگا منتشر گشتند. بدین گونه اقوام آریایی به سه دسته‌ی باختری، ایرانی و هندی تقسیم می‌گردد[د پشتو د ادبیاتو تاریخ، ج۱ ، صص ۵۵-۵۴]. چنان‌که قبلاً دیدیم این فرضیه نگاه دانشمنداني بود که زبان پشتو را یک شعبه‌ی جداگانه بین خانواد‌ی ‌هندی-ایرانی دانسته، و نزدیک به زبان پراکریت می خواندند؛ نظري که از جانب دارمستتر و دیگر دانشمندان رد گردید. کوشش حبیبی این‌است که تقسیم بندی متعارف زبان شناسان را که قرار ذیل است دور بزند، و نه تنها پشتو را از زیر محموعه‌ی زبان‌های «ایرانی» بیرون سازد، بلکه جای پای تاریخی برای پشتو در بلخ باز کند. اما نظر زبان شناسان اینست که شعبه‌ی هندی-ایرانی خانواده‌ی هندواروپایی، شامل دو شاخه است: هندی و ایرانی[راهنمای زبان‌های ایرانی، ج۱، ص۵۹]. زبان‌های ایرانی از نظر تاریخی به سه دوره تقسیم می‌گردد: زبان‌های ایرانی باستان(شامل اوستایی، سکایی، فارسی باستان[ج۱، ص۶۰]؛ زبان‌های ایرانی میانه(شامل زبان‌های سغدی، خوارزمی، بلخی یا باختری، سکایی میانه (شامل خُتنی و تُمشقی)[ج۱، ص۱۶۶]؛ زبان‌های ایرانی نو که به دو گروه غربی و شرقی تقسیم می‌گردد: زبان‌های ایرانی نو غربی شامل فارسی دری، کردی، بلوچی، لری، تالشی و غیره؛ و زبان‌های ایرانی نو شرقی شامل پشتو، پامیری، آسی، یغنابی، اورمری، پراچی، می‌باشد [ج۲، ص۴۳۷].
نکته‌ی درخور ذکر این‌است که در این تقسیم‌بندی -چنان‌که قبلاً نیز گفته شد- زبان پشتو در دوره‌های باستان و میانه حضور ندارد؛ زیرا سندي از این دوره‌ها در دست نیست. ازین‌رو پرودز اُ. شُروو زبان شناس معروف می‌گوید: «هیچ یک از زبان‌های ایرانی نو شرقی را نمی توان بازمانده‌ی زبان‌های ایرانی باستان و میانه دانست، هر چند یغنابی ارتباط نزدیکي با سغدی میانه دارد» [ج۲، ص۶۱۱]. و به طور مشخص در باره‌ی زبان پشتو می‌گوید: «پشتو بازمانده‌ی هیچ‌یک از زبان‌های شناخته شده‌ی ایرانی میانه نیست؛ این زبان هم‌گویی‌هایی با چندین زبان ایرانی شرقی[نو]، به خصوص یدغه-مونجی از یک سو، و ارموری از سوی دیگر، دارد» [همان، ص۶۳۳]. این حکم، نظر کساني را که معتقدند افغانان از مسیر پامیر و هندوکش شرقی وارد سرزمین کنونی خویش شده اند، تقویه می‌کند.
دوست محمد دوست حرف حبیبی را این‌گونه تکرار می‌کند: «برخي از محققین زبان‌های باختری(آریایی مرکزی) و ایرانی(پارسی)-هر دو- را ایرانی می‌خوانند. هر چند آنان ایرانی را بجای آریایی بکار می‌برند، نه جغرافیای کنونی ایران، ولی چون ایران نام جغرافیای سیاسی معیني است، ایرانی خواندن زبان‌های باختری در کنار زبان‌های پارسی، باعث بروز غلط‌فهمی خواهد شد. به طور مثال زبان پشتو که از نظر شرایط تاریخی و جغرافیایی، در میان زبان‌های هندی و ایرانی موقعیت دارد؛ و به لحاظ لغت، دستورزبان و آواشناسی در میان این دو دسته، حیثیت حلقه‌ی وصل را دارد، آن را به طور یک‌جانبه به هندی یا ایرانی نسبت‌دادن، اساس علمی ندارد»[د افغانستان ژبی، ص ۶]. دوست، واژه‌ی باختری را که در حال‌حاضر نام یکي از زبان‌های ایرانی‌شرقی است، به‌جا و به معنای «شرقی» بکار می‌گیرد؛ و زبان‌های خوارزمی، سغدی، سکایی، و باختری(بلخی) را «زبان‌های باختری» می‌خواند، و پشتو را که یک زبان ایرانی نو- یا به قول او آریایی- است، نیز در گروه زبان‌های دوره‌ی میانه قرار می‌دهد: «شاخه‌های زبان‌های آریایی: زبان‌شناسان جدید، به اساس زبان‌شناسی مقایسوی تاریخی، زبان‌های زنده و مرده، و گویش‌های آریایی را به دو دسته‌ی بزرگ منقسم می‌سازند، و باز هرکدام را به دو زیر دسته‌ی دیگر: یک- باختری: الف. باختری جنوبی: [شامل]باختری، ساکی، پشتو، اورمری، پراچی، و زبان‌های پامیری…»[ص۱۳]. دوست می‌کوشد زبان پشتو را از زیر مجموعه بودن زبان‌های ایرانی بیرون بیاورد؛ ولی خلاف میل او، زبان‌شناسان در «ایرانی شرقی نو» بودن زبان پشتو اتفاق نظر دارند[مراجعه کنید به راهنمای زبان‌های ایرانی، ج۲،ص ۶۱۱ تا ۶۲۸؛ ۶۳۱ تا ۶۶۸].
حبیبی از طرح ادعای محمودطرزی اندکي کوتاه آمده، و زبان پشتو را نه پدر زبان‌های آریایی، بلکه «به استناد تحقیقات تاریخی و علمی، پشتو را خواهر زبان آریک» می‌داند؛ و می‌پرسد که وقتي بخشي از آریاییان به شرق رفتند، و زبان‌شان سانسکریت شد؛ بخش دیگر به سوی غرب رفتند، و زبان‌شان پارسی‌باستان سپس پهلوی و پارسی میانه شد، قبایلي که در بخدی ماندند، به کدام زبان سخن می‌گفتند؟ و خود این‌گونه جواب می‌دهد: «عقیده‌ی من این‌است که آنان به زبان پشتو سخن می‌گفتند؛ زیرا آن قبایل بعداً به جانب هندوکش آمدند، و به نام بخدی(بخت=پکهت=پشتون) شناخته شدند؛ و آن قبایل آن نام تاریخی را تا اکنون حفظ کرده‌اند، و به همان زبان کهن تا اکنون سخن می‌گویند. این مطلب را بعداً روشن خواهم ساخت که پشتون‌ها یا گویشوران زبان پشتو، آن آریایی‌های بخدی و باختری قدیم اند؛ که سایر برادران شان، به اثر تماس با اقوام ایرانی‌، تورانی‌، مغولی‌ و هندی، زبان های خود را از دست دادند، مگر فقط پشتون‌های سرفراز[شاغلۍ] زبان خود را حفظ کردند»[د پشتو د ادبیاتو تاریخ، ج۱، ص۵۰].
مورخین و دانشمندان زبان‌شناسی، عصر رواج و تداول زبان آریایی- زبان مشترک هندیان و ایرانیان- را حدود هزاره‌ی سوم قبل از میلاد گفته اند. این باور که یک زبان طی پنج‌هزار سال دست‌نخورده و ثابت باقی ‌می‌ماند، می تواند به یکي از دو دلیل ذیل برگردد: یا این ادعا از سرِ ناآگاهی به قوانین تحول زبان است؛ و یا مدعی قصد فریفتن خواننده و مخاطب خود را دارد. دلیل اول را نمی توان پذیرفت؛ حبیبی کسي نبود که او را متهم به نافهمی کرد. از سایر کارهای او که بگذریم، مقدار معلومات زبان‌شناسیِ که در همین کتاب تاریخ ادبیات پشتو ارائه می‌کند، نشان‌دهنده‌ی آگاهی بلند او، از مبادی و مسلمات این دانش است. بی گمان او می‌دانست که یک زبان طی پنج‌هزار سال، حتی اگر هیچ نوع تعاملي با هیچ زباني نداشته باشد؛ و گویشوران آن در یک جغرافیای کاملاً مجزا و متروک و بسته نگهداشته شده باشند، نمی‌تواند ثابت و لایتغیر بماند. چنانکه به تعبیر خود حبیبی «سایر برادران پشتون‌ها، به اثر تماس با اقوام و زبان‌های دیگر، زبان‌های خود را از دست‌ دادند»، زبان پشتو نیز نمی‌توانست از این قاعده مستثنی باشد. ولی حبیبی این استثنا گرایی از قانون مسلم طبیعت را، به دلیل«سرافراز[شاغلی]» بودن پشتون‌ها مربوط می‌داند؛ این همان دلیل دوم است؛ یعنی فریفتن خواننده، و استفاده از نافهمی مخاطب. چنانکه در رساله‌ی «ضرورت بازنویسی تاریخ افغانستان» نشان داده ایم، حبیبی در تاریخ نویسی نیز از این شگرد سود برده است. ظاهراً او به چیزي که توجه نکرده این‌ست که: زبان ‌پشتو به هیچ‌ صورت قادر به بازگویی تاریخ و فرهنگ قوم پشتون نیست؛ عمر تاریخی این زبان، بسي کوتاه‌تر از عمر این قوم است؛ چنانکه دیدیم، زبان پشتو به دلیل نبود اسناد زبان‌شناسیک، از حضور در رده بندی زبان‌های ایرانی میانه نیز محروم گردیده است. تناقض آشکار نظریه‌ی مرحوم حبیبی اینست که او قوم پشتون را بطور همزمان هم در باختر، و هم در پنجاب می‌بیند؛ از یک‌سو اینان را بخدی(=پشتون) می‌داند؛ از سوی دیگر پکهت را که یک قبیله‌ی هندی است، منشای پشتون می‌خواند: پکهت(=پشتون)! در جای دیگر، به این نوع سهل انگاری، تمسک به فقه‌اللغه‌ی عامیانه اطلاق نموده‌ام.

تازه‌ترین نظریات در باره‌ی منشای افغان و پشتون:

نظریات مارکوارت و مورگن ستیرن، به عنوان دو فرضیه‌ی قرین واقعیت تلقی می‌گردید؛ اخیراً جانی چونگ زبان‌شناس چینی-فرانسوی، در مقاله‌ی زیر نام «در باره‌ی منشای نام‌واژه‌های افغان و پشتون»، پیش‌نهادهای جدیدي را مطرح کرده که طرف توجه محققین قرار گرفته است.
نکات اساسی مقاله‌ی جانی چونگ این‌هاست:
۱.افغان یک واژه‌ی باختری مرکب از دو جزو است: apaka به معنای آن سوی مرز، و پسوند Ana که تعلق نژادی را می‌رساند؛ که روی‌هم به معنای مردمي از سرزمین عقب(عقب باختر) می‌باشد. به قول جانی‌ چونگ قدیم‌ترین مورد استعمال آن را در اسناد زبان باختری می بینیم.
۲.پشتون نیز یک واژه‌ی ایرانی است؛ و آن نام یکي از قبایل پنج‌گانه‌ی ایرانی شرقی بنام پسیانوی(pasionoi) است، که به قول بطلمیوس متحداً عامل براندازی دولت یونانی باختر شناخته می‌شوند. pasianoi صورت تحول‌یافته‌ی parswana است که استرابو قبل از بطلمیوس گفته بود.
۳.لفظ پشتو مأخوذ از پشتون است؛ زبان پشتو که یک زبان ایرانی است، از زبان‌های همگوی خویش در دوره‌ی میانه و نو، واژه‌هایی را به وام گرفته است.
اَبَگانو یا اوگان/اوگانه(αβαγανο یا Avakan/Avagāṇa:
در مجموعه اسنادي که به زبان باختری است، و از شمال افغانستان کنونی کشف گردیده، و در آن‌ها شش مورد استعمال واژه‌ای را می‌بینیم که به واژه‌ی افغان شباهت دارد: دو بار به صیغه‌ی مفرد، چهار بار به صیغه‌ی جمع. دو بار در سندcm، شامل گروهي از نامه‌ها(ca-cr)که در سال ۱۵۷ کوشانی، برابر ۳۷۸/۳۸۰میلادی نوشته شده‌اند؛ یک‌بار در سندeh، شامل گروهي از نامه‌ها(ea-eh) که طی سال‌های ۲۵۰-۲۴۳کوشانی برابر ۴۶۵/۶-۴۷۲/۳ میلادی نوشته شده‌اند؛ و سه‌بار در سندxd، شامل نامه‌های(Xa-xt)که تاریخ نگارششان معین نگردیده است.
۱-اَبَگانانو(صیغه‌ی جمع)، سندcm, سطر۶ (اسناد زبان باختری، ج II,،ص۹۱)؛
۲-اَبَگانو αβαγανο(صیغه‌ی مفرد)، سند cm، سطر ۹ (همان، ص۹۱)؛
۳-اَبْگانا[نو](صیغه‌ی جمع- بازسازی شده)، سند eh، سطر۳(همان، ص۱۲۳)؛
۴-اِیابَگان[و](صیغه‌ی مفرد- بازسازی شده)، سند xd، سطر۱(همان، ص۱۴۵)؛
۵-اَبَگانو αβαγανο(صیغه‌ی مفرد)، سند xd، سطر ۵(همان، ص۱۴۵)؛
۶-اِیابَگانو(صیغه‌ی مفرد-بازسازی شده)، سند xd، سطر۹(همان، ص۱۴۵).
۱.سند cm نامه‌ای است از جانب «کیدر وَرَهْران» فرماندار رُب، به«بریدگ وتانن»نام. «وِل وتن» نام اسب‌های مردم رُب را برده، و به کسي بنام «بیپ» داده؛ و اینک بیپ و دست‌یارانش آنان را در موضعي که نامش خوانده نمی‌شود، نگه‌داری می‌کنند. سطر۶: «اگر همین‌طور باشد که گفته شده، خبري خوبي نیست؛ زیرا شماها[خانواده یا دسته‌ی] افغانان- به من چنین گفتید: مرداني از روب اسب ها را بطور دزدی با خود بردند. آن‌ها (یعنی)کساني که اسب‌ها را همراهی می‌کردند، (گویا) متوجه نشدند».
۲.سند cm، سطر۹: «شما نمی‌توانید در روبروی مردان روب منکر(؟) بردن اسب‌ها توسط افغان‌ها شوید؛ به دلیل قول خودتان».
۳.سند eh نامه‌ی رسمی است که مقامات دولت هفتالی، به جواب نامه‌ی شخصي به نام اورمزد بونوکان فرستاده؛ این شخص ظاهراً مسئول کشاورزی می‌باشد. سطرهای۱ و ۲ این نامه سپاس‌گزاری از اظهار انقیاد و احترام بونوکان از جانب کساني است که در سطرهای۳ و ۴ نام گرفته شده: «یبغوی هفتالی، سوتانگ پار‌پاز(؟)، سردسته‌ی افغان[ان]، دادرس تخارستان و غرچستان».
۴و ۵ و۶. سند xd نامه‌ای‌است از فرمان‌دار روب به سردسته‌ی افغان: «[به][نام سردسته]افغان، برادر (من)، احترامات از جانب فروما-وَرَزِ شکوه‌مند… فرمان‌دار روب. و پس از آن، من شخصاً بسیار خوشنود خواهم بود آن‌دم که شما را صحت‌مند ببینم.
علاوه بر این، اینان به خاطر افغانان در [ور]نو(؟) مقیم اند. بنابر این، شما باید یک تاواني بر نات‌-خوراگان … ارباب ورنو با … … … افغان»[اسناد زبان باختری، ج II، ص۱۴۵].
جانی چونگ αβαγανο را واژه‌ی مرکب می‌داند، از پسوند gana-، مشتق از نام پدر یا نام خانوادگی؛ و پیشوند apāka*که اشاره به محل زیست آن خانواده یا عشیره دارد. درین صورت معنای این واژه‌ی مرکب روی‌هم «مردمي از سرزمین دور»(عقب باختر).
سیمز ویلیامز که این اسناد را خوانده و سپس منتشر نموده، این خوانش را قطعی نگفته، از او می‌خوانیم: «اَبَگانو، اَبْگانو: نام گروهي از مردم، شاید Afghan؛ افغان نام شخص(بار نخست در کتاب حدودالعالم، صص۳۰ و ۲۵۲، چاپ ۱۹۷۰، مینورسکی آمده)، سانسکریت آن -Avagana»[همان، ص۱۸۱].
جانی چونگ که این کلمات را «کهن‌ترین نمونه‌های کاربرد واژه‌ی افغان در اواخر قرن چهارم میلادی» می‌خواند، در حین‌حال آن را «یک نام مشابه[به افغان] a similar name» می‌داند، نه عین آن[دیده شود: جانی چونگ: در باره‌ی خاست‌گاه نام‌واژه‌های افغان و پشتون].
علی‌رغم توجیه زبان‌شناسی جانی چونگ برای تبدیل اَبَگان و اَبْگانِ باختری به فغان و افغانِ فارسی نو، ظاهراً این کلمات از زبان پهلوی به فارسی نو آمده اند. از آن جمله افغان به عنوان نام شخص به صورت «ابگان»- با آوانویسی یونانی ΑΒΓΑΝ؛ و آوا نویسی پهلوی ͑dwk͗n- در اسناد رسمی دوره‌ی ساسانی دیده می‌شود؛ ابگان نام پدر گندفارGundafarr- شخصي از درباریان شاه‌پور اول(۲۷۰-۲۴۰م )است، که نامش در کتیبه‌ی نقش رستم آمده است. در این سنگ‌نگاره پیروزی شاپور بر امپراتوران رومی به زبان‌های پارسی میانه، پهلوی یا پارتی، و به زبان یونانی، حک گردیده است: «خدای، اردشیر کارن، بهنام فرمان‌دار، پریاک ساتراپ وه‌اندلوک-شاپور، بهنام شاپور هشنوم، تیرمهر دژبان شهر گرد، زیک درباربد، اردوان دماوندی، گندفرِ ابگان رزم‌جوی ویاش»[به نقل از مقاله‌ی سنگ‌نوشته‌ی شاپور یکم بر کعبه‌ی زردشت-ویکی‌پیدیا]. اما چنانکه جانی چونگ نیز می‌گوید، نمی‌توان این شخص را از نظر هویّت تباری افغان خواند؛ این نام‌گذاری ممکن است بر مبنای معناشناسی باشد.
مقارن با موارد ذکر شده از منابع باختری، در منابع هندی و چینی نیز شواهدي به نظر می‌رسد؛ در قرن ششم میلادی، منجم هندی بنام وراهه مِیهیرا(Varaha Mihira؛ ۵۸۷-۵۰۵میلادی)، نام‌های جغرافیایی بسیاري را ثبت کرده، که در ناحیه‌ی شمالی هند موقعیت داشتند؛ یکي از آنان اَوَگانه (Ava’gàna) است که در دو عبارت زیر نشان داده شده است:

  • فصل یازده، بیت ۶۱: [ستاره‌ی]دنباله‌داري که شهاب به تاج آن برخورد کرده است، مفید خواهد‌بود. اگر طلوع آن با باران‌های شدید همراه شود، بسیار مبارک‌تر و مفیدتر خواهد بود. مع‌هذا، این پدیده برای مردمان کولا، افغان‌ها (The Afghans)، هون‌های سپید[یفتلی‌ها]، و چینی‌ها نامیمون و نا خوشایند خواهد بود» (ترجمه‌ی بهت، ۱۹۸۱، ص۱۴۳).
    -فصل شانزده، بیت ۳۵: «کیتو بر قلعه‌ها‌ی نظامی کوهستان ریاست می‌کند؛ پهلواها، هون‌های سپید، کولاها، افغان‌ها، بیابان‌گردها، چینی‌ها، مردان مغاره‌نشین(یا سرزمین‌های مرزی)، ثروت‌مندان، اشخاص دارای خواست‌های بلند، مردان امیدوار، آنهایی که دارای مهارت هستند»[همان، ص۲۰۲].
    جانی چونگ به این عقیده است که Ava’gàna سانسکریت، و αβαγανο باختری هر دو یک واژه اند:
    «املای سانسکریت این واژه، با صورت باختری آن، تناقض یا مغایرتي ندارد [جز اینکه بجای -b- باختری، در سانسکریت -v- آمده است]. املای -v- می‌تواند به یک «تفسیر مجدد» دیگر نسبت داده شود؛ چنانکه در زبان سانسکریت -ava (به معنای پایین)، یک پیشوند است و Ava’gàna واژه‌ی مرکب. ظهور و نمود صامت برگشته‌ی دندانی-دماغی ṇ در خور توجه است. شاید اصطلاح ava به طریقي با «کوه» همبستگی داشته باشد؛ چنانکه برخي از مترجمین āṇ را به معنای کوه، و نشیبِ کوه گفته اند(ترنر، No. 1110). این واقعیت که [در این کتاب]از افگانه نام برده می‌شود، نشان دهنده‌ی برجستگی(یا شناخته بودن) آن‌ها در میان دانشمندان[آن زمان]هندی است».
    اما نمی‌توان برای کلمه‌ی واحد، دو فقه‌اللغه‌ی متفاوت قایل شد؛ مگر اینکه بپذیریم، علی‌رغم شباهت ظاهری، این دو کلمه منشای واحدي ندارند. جانی چونگ از یک‌سو واژه‌‌ی Ava’gàna سانسکریت را برگرفته از αβαγανο باختری می‌داند، از سوی دیگر موافق به قواعد زبان شناسیِ زبان‌های مذکور، برای هر کدام آنان فقه‌اللغه‌ی جداگانه- به قول خودش- «طراحی» می‌کند! می‌توان بر این فرض که چون تاریخ کتابت صورت باختری کلمه کهنه‌تر است، پس اصل کلمه باختری است، شک کرد؛ و به عکس آن، یعنی به اصل هندی بودن کلمه باور داشت؛ شواهدي در دست است که افغانان بسي پیشتر از این تاریخ، در مرز شرقی دولت هخامنشی، در ساتراپ هندی آن دولت ساکن بودند.
    وراهه میهیرا در پی معرفی یک جغرافیا است، و آن را از طریق معرفی ساکنانش مشخص می‌سازد. اما او از این جغرافیا نام نمی‌برد؛ و در حال حاضر ما قادر به شناخت آن نیستیم، کجا بوده که پهلواها، کولاها، افغان‌ها، یفتلی‌ها و چینی‌ها در جوار هم بوده‌اند!
    در سفرنامه‌ی هیوان تسانگ زایر چینی- که در قرن بعد در نواحی غربی هند سیر و سفر داشته- چند نام‌ جغرافیایی آشنا ثبت گردیده: «از این‌جا معلم [هیوان تسانگ] بار دیگر در استقامت جنوب پانزده روز پیش‌رَوِی کرد؛ و به کشور ورنه (Varaṇa)[= Bani بنون] رفت، تا مکان‌های مقدس آنجا را عبادت کند. از آنجا به سمت شمال‌غرب پیچید، و به کشور «اَوَکان»(Avakan) رفت؛ سپس به کشور جاگودا [در نزدیکی غزنی]سفر کرد» [لی رونگخی، 1٩٩5م، ص 15۷].
    موقعیت بنون یا بنو‌ی کنونی را می شناسیم، اما واژه‌ی چینی که ما آن‌‌را «اَوَکان» می‌خوانیم چنین بوده: (阿薄健)؛ چین شناسان آن را به‌ دو صورت زیر خوانده اند: آ-فاک-گیان ʔa-bak- gianh(مطابق خوانش پولی‌بلانک16)؛ یا آ-باک- کِن ʔa-phak-ken( مطابق
    خوانش بکستر1۷). هر دو خوانشِ این نام جغرافیایی با Ava’gàna وراهه میهیرا و اَبَگَنو (αβαγανο) باختری مطابقت دارند.
    هیون تسانگ به روشنی نشان می‌دهد که اوگانه در اصل نام جغرافیایی است؛ کننگهم و راورتی در اواخر قرن نزدهم، محل دقیق این جغرافیا را نشان داده اند: «اوپوکیین که اول‌بار در یک فقره‌ی کوتاه توسط هیون‌تسانگ معرفی شد، در میان فلنه(بنون) و غزنی، در شمال‌غرب اولی، و در جنوب‌شرق دومی موقعیت دارد. با این مشخصات جغرافیایی، اوپوکیین با لو-یی(Lo-I) «فا-هیان»[زایر دیگر چینی]، و با روه تاریخ‌نویسان هندی مطابقت می‌کند». راورتی «روه» را در مرکز مثلثي می داند که سه رأس آن غزنی، قندهار و رود سند می‌باشد. عبدالقادر بن ملوک‌شاه بدایونی نویسنده‌ی هندی عصر اکبرپادشاه در کتاب معتبر منتخب‌التواریخ، روه را، با افغانستان سیفی هروی نویسنده‌ی کتاب «تاریخ‌نامه‌ی هرات» منطبق دانسته است.

پتهان/پشتون:

اکثر محققین و زبان شناسان غربی، واژه‌ی پشتون را نام اصلی قوم افغان گفته اند. آنان علی‌رغم اتفاقي که نسب‌نویسان بومی، بر اصالت واژه‌ی افغان و افغنه دارند، می کوشند برای واژه‌ی پشتون شجره‌نامه‌ی تاریخی بسازند.
نخستین کسي که این تردید را به میان آورد، الفنستن بود؛ او بدون توجه به تاریخچه‌ی کاربرد واژه‌ی افغان به عنوان نام قوم از سوی خود افغانان، حکم می‌کند که «شاید که نام جدید باشد! [آن گاه بدون اشاره به روایت فرشته می نویسد:] این نام را آنان از طریق زبان فارسی گرفته اند»[افغانان، ص۱۵۷]. در حالي‌که نویسنده‌های اکثر کتبي که شجره‌ی افغانان را نوشته اند، خود افغان بوده اند؛ و هیچ کدام اکراهي در این‌که خود و قوم خود را افغان بخوانند نشان نداده اند. ما از روی تحقیق کاربرد واژه‌های پشتون، پشتو و پشتونخوا را، برای بار نخست در اشعار ملا ارزانی خویشکی و در آثار آخوند درویزه (قرون دهم و یازدهم هجری)مشاهده کردیم. در حالي که واژه‌ی افغان به عنوان نام قوم، از قرن چهارم به بعد، بطور بلااقطاع در آثار منثور و منظوم فارسی و عربی و پشتو به نظر می‌رسد. اگر واژه‌ی پشتون به عنوان نام اصلی قوم افغان کاربرد می‌داشت، ممکن نبود در کتب تاریخی و جغرافیایی ذکر نمی‌گردید. پس از آن‌که کتابت با زبان افغانی مروج گردید، در آثار منظوم و منثور این زبان، کاربرد لفظ افغان را نسبت به لفظ پشتون پر بسامد می بینیم[رجوع کنید به مقاله‌ی من: ذکر افغان در آثار بازمانده از دست‌برد زمان، در سایت آریا‌پرس]. ارزانی در یک قطعه که به پشتونیّت و افغانیّت اختصاص داده، هر دو نام را مایه‌ی افتخار خود می‌داند:
دا پشتو خبره واوره
له دی ارزانی افغانه
ارزانی افغان وکښلی
د خپل زړه له تصوره
ددی افغان درونو
ارزانی پشتون حکاک دی
یو وینا به کړم آغازه
په پشتو به یی کړم سازه
پرکاغذ به یی زه وکښم
له دی پشتیه رازه
محمد حیات‌خان افغان دانش آموخته‌‌ی انگلیس، از یک سو از روایات سنتی دلْ نمی‌کند، از سوی دیگر نمی‌تواند به روی حقایقي که خلاف آن‌ها را ثابت می‌کند، چشم بپوشد؛ هر دو نظر او را نقل می‌کنم: «وجه تسمیه‌ی کلمه‌ی پشتون به رویت یک منبع معتبر و مورد قبول چنین است که آن مأخوذ از پشت است، و آن نام محلي در غور می‌باشد، که جد بزرگ افغانان یعنی قیس عبدالرشید بدواً در آن‌جا متوطن بوده است. ازین رو آنان را پشتون و زبان شان را پشتو گفته‌اند.
از نظر معنا پشتون و روهیله باهم مطابقت دارند، هر دو به معنای کوه نشین آمده است». باز می‌نویسد: «چنانکه قبیله‌ی لودی که از اخلاف بیتن فرزند قیس عبدالرشید بودند، پیشتر از سایر افغانان به هند آمدند، و شهرت حاصل کردند. هندوستانیان مطابق قاعده‌ی زبان خویش در کلمه‌ی بیتن تصرف نموده، آنان را پتهان گفتند. همانگونه که به صاحبان بصیرت روشن است، این‌گونه تصرفات و تبدلات از یک زبان به زبان دیگر بسیار دیده می شود»[حیات افغانی، ترجمه‌ی پشتو، ج۱، ص۱۸۰].
این فقه‌اللغه مورد تأیید مرحومان دوست محمد مومند و عبدالشکور رشاد قرار گرفته است. هرچند حیات‌خان تذکر نداده، ولی به نظر می‌رسد که او حین حسن تعلیل به عبارتي از مخزن افغانی نظر داشته است. خواجه نعمت‌الله در ذکر اوصاف و خصایل شیرشاه سوری می گوید که او در برابر این سوال که «کدام پتهان» هستی، بسیار رنجیده خاطر و دلگیر می‌شد: «هرگاه که نام افغان را گفت، پس با حرف پتهان یکیست، و از درگاه حق تعالی نیز حضرت رسول را وحی جبریل همین یک حرف پتهان آورده است. پس در لفظ پتهان فرق نمودن ‌و یک جَدَگی را جدایی کردن، تمام بیگانگی و جدایی و حماقت خود ظاهر کردن است. در سلطنت شیرشاه در یکدیگر در هر قوم فرقي نبود که این بتنی است یا سربنی و یا غرغشتی است؛ همه را یک نظر می‌دید»[مخزن افغانی و تاریخ خان‌جهانی، ج۱، صص۲۳۸-۲۳۷]. چون سایر افغانان یعنی سربنی، غرغشتی، غلزی و کرلانی و دیگر تیره‌ها و قبایل هرکدام می‌خواستند بنام تبار خود شناخته شوند، شیرشاه این را «در لفظ پتهان فرق نمودن و یک جَدَگی را جدایی کردن» می‌دانست، و از آن منع می‌کرد.
اما سخن الفنستن سرمشق محققین و مستشرقین قرار گرفت؛ همه‌‌ی آن‌ها حین اظهار نظر در این خصوص، پیش فرض‌شان این بود که واژه‌ی افغان لفظ جدید و فارسی است؛ کلمه‌ی پشتون اصیل و کهن می‌باشد. ازاین‌رو برای دریافت ریشه‌ی واژه‌ی پشتون در تاریخ، روی کلماتي مکث می‌کردند که شباهت ظاهری با این واژه داشت. اما هیچ‌ کس نتوانست حضور این واژه را پیش از سده‌‌های دهم و یازدهم هجری نشان دهد.
بعضي از مورخین افغان در دهه‌ی سی‌ام قرن بیست با کتاب تواریخ هرودت آشنا شدند؛ مخصوصاً به آن بخش‌های این کتاب که از قومي بنام پکتی و سرزمیني به نام پکتی‌یس نام برده، توجه بسیار مبذول داشتند. مثل مورد قبل، ناسیونالیست‌های افغان که در پی تمسک به قدیم‌ترین منبع برای تثبیت هویّت تاریخی خویش اند، و هر واژه‌ی دارای شباهت ظاهری با لفظ پشتون را ردیابی می‌کنند، به واژه‌ها‌ی پکتی و پکتی‌یس در کتاب تواریخ هرودت سر می‌خورند؛ منبعي که حدود ۲۴۵۰ سال پیشینه دارد! ابتدا قول هرودت را نقل می‌کنم، سپس تأویل و تفسیري را که ملی‌گرایان افغان از آن دارند، بازگو می‌کنم.

هرودت در پنج موضع کتابش از قومي بنام پکتی یا پاکتی-به ترتیب ذیل- یاد کرده:

۱)در کتاب سوم(تالیا) زیر عنوان هندوستان، پس از آنکه در بندهای ۹۸، ۹۹، ۱۰۰ و ۱۰۱ اقوام هندی و رسوم و خصوصیات آنها را شرح می‌کند، در بند ۱۰۲ چنین می نویسد: «اقوام دیگر مجاور شهر کاسپاتوروس و منطقه‌ی پکتی‌ها در سمت خرس‌بزرگ[دُب‌اکبر] و باد شمال اند و کم و بیش مانندباکتریانی‌ها[بلخیان] زندگی می‌کنند. اینان ستیزه جوترین هندیان هستند و هم اینانند که در پی طلا می‌روند؛ زیرا ناحیه‌ای که به بیابان شن‌زار بزرگي تبدیل شده، در کنار آنان واقع است. در این بیابان و درون شن‌زارهای آن مورچه‌هایی زندگی می‌کنند که از سگ کمي کوچک‌تر و از روباه بزرگ‌تر اند؛ شاه ایران چندتا از آن‌ها را که در آن‌جا گرفته بودند، در اختیار داشت. این مورچه‌ها، مانند مورچه‌های ما یونانیان، زمین را حفر می‌کنند و شن و ماسه را به سطح زمین می‌آورند و روی هم کپه می‌کنند. ماسه‌ای که بالا می‌آورند حاوی زیره‌ی طلا است و هندیان برای جمع‌آوری همین ماسه‌ها به این کویر می‌روند: هر کس یک گاری که سه شتر آن را می‌کشند بر می‌دارد، یک شتر ماده افسار دار در وسط، و دو شتر نر پر طرفین. مرد سوار شتر مائده‌ی میانی می‌شود که تازه زایمان کرده و او را از کودکان خود جدا کرده‌اند. این شترها به اندازه‌ی اسب تندرو هستند، ضمن آن‌که بار بیشتري می‌توانند حمل کنند». سپس در بند ۱۰۳ اوصاف آن شترها را-تا اندازه‌ای خلاف واقع- بیان می‌کند، و در بند ۱۰۴ به موضوع جمع‌آوری طلا بر می‌گردد«…و البته زمان حرکت را به نحوي تنظیم می‌کنند که در گرم‌ترین ساعت روز به مقصد برسند: در این زمان گرمای خورشید مورچه‌ها را وادار کرده تا به درون سوراخ‌هایشان پناه ببرند. در این مناطق گرم‌ترین ساعت تابش خورشید- برخلاف سایر جاهای جهان- در ظهر نیست، بلکه هنگام برآمده آن است؛ یعني هنگامي که برای ما بازار بسته است. در این ساعت گرمای آفتاب شدیدتر از گرمای آن در ساعت ظهر و نیم روز یونان است. چنان‌که می‌گویند هندیان در این ساعت روز تا گردن درون آب فرو می‌روند و می‌مانند؛ اما در وسط روز گرمای خورشید برای هندیان به اندازه‌ی جاهای دیگر جهان نیست؛ و بعد از ظهر حرارت آن حتی از بامداد جاهای دیگر نیز کم‌تر می‌شود؛ و هر چه به غروب آفتاب نزدیک‌تر می‌شویم هوا خنک‌تر می‌شود به طوري که پس از فرونشستن خورشید، هوا بکلی سرد است». بند۱۰۵: «هندیان به مجرد آن که به مقصد می‌رسند، به سرعت کیسه‌هایی را که همراه آورده‌اند پر از شن و ماشه می‌کنند و با شتاب بر‌می‌گردند؛ زیرا به گفته‌ی ایرانیان مورچه‌ها از بوی آنان بیرون می‌آیند و سر در پی آنان می‌گذارند. می‌گوین هیچ جانوري در جهان به تندی این مورچه‌ها حرکت نمی‌کند؛ و ازین‌رو اگر هندیان به موقع نگریزند، همگی نابود می‌شوند. شترهای نر سرعتشان از ماده‌ها کمتر است و به زودی خسته می‌شوند و از دویدن باز‌ می‌مانند و آنگاه باید آنها را-البته یکایک- باز و رها کرد؛ اما ماده شترها به شوق دیدار فرزندان خود هرگز از دویدن باز نمی‌مانند. این بود به گفته‌ی ایرانیان چگونگی گردآوری فراوان خاک زر توسط هندیان؛ البته هندیان طلا را از زمین نیز استخراج می‌کنند، اما به مقداري کم‌تر»[تاریخ هرودت، ج۱، صص۴۰۵-۴۰۴].
۲)کتاب چهارم بند ۴۴: «ما بیشتر آگاهی‌های خود درباره‌ی آسیا را مرهون داریوش هستیم. او می‌خواست بداند رود سند در کجا پایان می‌گیرد. این رود یکی از دو رودخانه‌ای است که سوسمار دارد. پس تعدادي کشتی در اختیار افرادي که به راستگویی شان اطمینان داشت قرار داد، که یکي از آنان اسکولاکس [سیلاکس] کاریایی [يكى از طوائف يونانى] بود. کاشفان از شهر کاسپاتوروس [سواحل رود سند] در کشور پاکتی‌یس [پاکتی سیا] به راه افتادند و رودخانه را در جهت خاور تا دریا پیمودند؛ سپس به سوی باختر پیچیدند و در ماه سی‌ام سفر خود به مصر رسیدند، به همان جایی که شاه مصر زماني، چنان که پیش‌تر گفتم، فنیقی‌ها را مأمور کرده بود از آن جا حرکت کنند و لیبی [افريقا] را دور بزنند. پس از پایان این مسافرت دریایی، داریوش هندیان را مطیع کرد و دریای آنان را به روی کشتی‌های خود گشود. بدین گونه می‌بینیم که آسیا غیر از سویی که آفتاب از آن جا بر می‌خیزد، برای‌مان شناخته شده است و همان ویژگی‌های لیبی را دارد».
۳)در کتاب هفتم زیر عنوان «شمارش افراد ارتش»خشایارشا، از «اقوامي که در ارتش خشایارشا خدمت می‌کردند»، به ترتیب ذیل نام می برد: پارسیان(بند ۶۱)، مادها(بند۶۲)، آشوریان و کلدانیان(بند۶۳)، باکتریان و سکاها(اسکیت‌ها)(بند۶۴)، هندیان(بند۶۵)، آری‌ها[هراتیان]، پارت‌ها، خوارزمیان، سغدیان، گنداره‌ها و دادیکه‌ها(بند۶۶)، کاسپین‌ها[کاسپی‌ها]، سارنگی‌ها[زرنگی‌ها][در نسخه‌ی تواریخ که در اختیار دکتر هادی هدایتی بوده، آن‌ را به فارسی ترجمه کرده، بجای سارنگی‌ها، «ساس‌ها» آمده است؛ به نظر می‌رسد به سیوستان با مرکزیت سیبی اشاره دارد]و پاکتی‌ها(بند۶۷)، اوتی‌ها، موکی‌ها[میکوها]، پاریکانی‌ها(بند۶۸)، عرب‌ها و اتیوپیایی‌ها(بند۶۹)، اتیوپیایی‌های ساحل شرقی و اتیوپیایی‌های آسیا(بند۷۰)، لیبایی‌ها(۷۱)، پافلاگونیایی‌ها، لیگورها، ماتی‌ین‌ها، ماریاندون‌ها و سوری‌هاکاپادوکیه‌ای‌ها، فریگی‌ها[پافلاگونیایی‌های آسیایی] و ارمنی‌هامهاجرین فریگی، لودیایی‌ها[مئونی‌ها]، موسیایی‌هااولمپی‌ها، تراکیه‌ای‌ها‌ی آسیابی‌تینی‌ها، پیسیدی‌ها(بند۷۶)، کابال‌های مئونیایی[لاکونی]، میلنی‌ها(بند۷۷)، موسک‌ها، تیبارن‌ها، ماکرون‌ها، موسینک‌ها(بند۷۸)، مارها، کُلخیس‌ها، آلارودی‌ها، ساسپیرها(بند۷۹)، جزیره‌نشینان دریای اریترهتبعیدی‌ها.
و اما بخش دوم بند ۶۷ که در آن بطور مشخص از پاکتی‌ها نام برده شده است، اینست: «پاکتی‌ها نیم تنه‌ا‌ی از پوست خز به تن داشتند و دارای کمان‌ها و خنجرهای بومی بودند. فرمان‌دِه اینان ارتایانتس[آرتیانت] پسر ایتامتیرس بود».
۴)در بند۶۸ گفته شده که لباس‌ها و سلاح‌های اوتی‌ها، موکی‌ها و پاریکانی‌ها مانند پاکتی‌ها بود.
۵)در بند ۸۵ گفته شده که :«طایفه‌ی چادر نشین به نام سگارتی وجود دارد که نژاد و زبان‌شان پارسی است، ولی تجهیزات‌شان نیمي پارسی و نیمي پاکتی»[همان، ص۷۹۱]. هرودت در پایان این فهرست می‌نویسد: «اینان اقوامي بودند که در خشکی می جنگیدند و پیاده نظام ارتش شاه را تشکیل می‌دادند»[تاریخ هرودت، ج۲، ص۷۹۰].
این‌ها بودند مواضعي که در آن‌ها هرودت تاریخ نگار یونان باستان، از قومي بنام پاکتی یاد کرده است. این موضوع را از آن‌رو به تفصیل آوردم تا خواننده بتواند یک «تصور کلی»(concept) از چگونگی طرح نام «پاکتی» و زمینه‌ی ذکر آن در کتاب تواریخ پیدا کند. با اینحال، برای فهم بهتر آن به توضیح مختصري نیاز است:
۱.سنِد واژه‌ی فارسی باستان به معنای رود است؛ و در اسناد بازمانده به زبان فارسی باستان، از دوره‌ی داریوش و بعد از او، شرقی‌ترین ساتراپ دولت هخامنشی بوده، و به همین نام خوانده شده است. اما در اسناد یونانی بازمانده از این دوره، مِن جمله در کتاب تواریخ هرودت، به «هند» تغییر نام داده؛ و همان‌طوري که به تدریج جغرافیای آن گسترده‌تر شده، در زبان‌های اروپایی جای هند را اندیا گرفته، و مفهوم سند- به معنای اولیه‌ی آن- محدود بر سند سفلی مانده است. یونانی‌ها، در واقع اروپایی‌ها گمان می‌کردند که هند مرز شرقی جهان است؛ چنانکه دیدیم، تصور هرودت این بود که «هندوستان در سمت سپیده‌دم[خاور] در واقع آخرین منطقه‌ی مسکونی جهان است که آدمی‌زاده در آن زندگی می‌کند»[کتاب سوم،بند۱۰۶؛ ج۱،ص۴۰۶]؛ و در جای دیگر: «آسیا غیر از سویی که آفتاب از آن جا بر می‌خیزد، برای‌مان شناخته شده است»[کتاب چهارم، بند۴۴].
۲.بی‌گمان محل سکونت پاکتی‌ها کناره‌های رود سند بوده‌است، آن‌هم کناره‌ی شرقی آن؛ چون بیاباني که به قول هرودت در جوار زیست‌گاه آنان بوده، می‌تواند صحرای سند باشد: «در شرق هند سرزمین آنان فقط شن‌زار است؛ اقوامي که می‌شناسیم و می‌توانیم به یقین در باره‌ی شان سخن بگوییم و اولین اقوامي هستند که در آسیا یافته‌ایم، در سوی برآمدن آفتاب و پگاه زندگی می‌کنند قوم هندی هستند، زیرا در شرق هندوستان یک صحرای بزرگ شن وجود دارد»[کتاب سوم، بند۹۸].
۳.شهر کاسپاتوروس نیز باید در کنار رود سند موقعیت می‌داشت، چون کشتی‌ها از آن‌جا به رودخانه انداخته شدند. این موقعیت(به گمان اغلب)- چنانکه مترجم فرانسوی کتاب هرودت می‌گوید- می‌تواند با ملتان کنونی مطابقت داشته باشد. زیرا از روی تحقیق رود جیهلم که از معاونین سند است، از قدیم‌الایام قابل کشت‌رانی بوده است. به قول محمد حیات خان، رود سند بالاتر از ناحیه‌ی اوچ، قابل کشتی‌رانی نیست[حیات افغانی، ص۱۲۱]؛ اوچ محل ریزش «پنج‌رود» به رود سند است. رودهای پنجگانه‌ی پنجاب بعد از اتصال به هم، به همین نام خوانده می‌شوند.
۴.نکته‌ی دیگر نام «کَیسی‌ها»ست. آن طوري که دیده می‌شود، هرودت در نگارش فهرست نام اقوام، ترتیب موقعیت جغرافیایی آنان را در نظر گرفته است؛ همانگونه که حین معرفی شهربی‌ها یا ساتراپ‌های دوره‌ی داریوش، همین ترتیب را رعایت کرده است: «شهربی یازدهم، کاسی‌ها، پائوسیکاها، پانتی‌مات‌ها و داری‌ها[اقوامي در جنوب شرق دریای مازندران]، که مجموعاً ۲۰۰ تالان می‌دادند»[کتاب سوم، بند ۹۲]. ماد و اکباتان یا همدان را قبل از این، در شهربی دهم؛ و باکتریا یا بلخ را بعد از آن در شهربی دوازدهم آورده است. در فهرست دوم نام «کاسی‌ها» را پس از مادها، و قبل از هیرکانیان آورده است؛ که نشان می‌دهد اینان همان کاسپین‌ها هستند[کتاب هفتم، بند۶۲]. اما نام کیسی‌ها را پس از گندارها و دادیکه‌ها، و قبل از زرنگی‌ها و پاکتی‌ها آورده است. نمی‌توان باور کرد که هرودت قوم واحد کاسی را دو بار- بند۶۲ و بند۶۷- ذکر کرده باشد. یعنی آنان را که مترجمان فارسی، در بند۶۲ کیسی خوانده‌اند، کاسپین‌ها یا کاسپی‌ها اند؛ و ایناني را که در بند۶۷«کاسپین‌ها» خوانده‌اند، کیسی‌ها اند. مرحوم هادی هدایتی متوجه این نکته بوده، از‌این‌رو می‌نویسد: «هرودت یک‌بار در بند ۹۲ از کاسپی‌ها سخن گفته، و این قوم را از حاکم‌نشین یازدهم دانسته؛ در صورتي‌که در بند۶۲ همین قوم را با قوم ساس[سیستانی] مجاور و از حاکم‌نشین شانزدهم دانسته است»[تاریخ هرودت، کتاب سوم، بند ۹۴؛ ج۴، ص۲۹]. آنان یعنی مورد نخست در جنوب دریای کاسپین، شرقاً با هیرکانیان و غرباً با سرزمین ماد هم سرحد‌اند. در حالیکه اینان، یعنی مورد دوم که در بند۶۲کاسپین خوانده شده‌اند، شرقا‌ً با پاکتی‌ها و غرباً با زرنگی‌ها[ساس‌ها] همسایه بودند. اگر یک خط مستقیم از بلخ به سوی غرب بکشیم، کاسیپین‌ها یا کاسپی‌ها در مرکز آن قرار می‌گیرند؛ در حالي‌که اگر یک خط از سیستان یا سیوستان بجانب ملتان بکشیم، کاسی‌ها در وسط آن قرار می‌گیرند. القصه کاسپی‌ها دیگر، و کاسی‌ها یا کیسی‌ها کسان دیگر اند؛ و چنانکه دیده شد در دو جغرافیای کاملا‌ جدا و متباعد از هم بودوباش داشتند. کاسپی‌ها یا کاسپین‌ها مردمان کاملاً شناخته شده‌اند؛ باید دید که کاسی‌ها یا کیسی‌ها کی‌ها اند.
از روی موقعیت جغرافیایی که هرودت مشخص نمود، با کوه‌های سلیمان مطابقت دارد؛ در میان سرزمین پاکتی‌ها و سیستانی‌ها. ابوطالب تربتی از موسی افغان- کلانتر قبیله‌ی کرکس- در حدود کوه سلیمان نام می‌برد[تزوکات تیموری، صص۱۳۶-۱۳۵]. تا جایی که می‌دانیم، قبیله‌ای به این نام وجود ندارد؛ به گمان غالب غرکِس باشد، که قرائت فارسی کیس‌غر است.
نسب‌نامه نویسان بومی نام دیگر کوه‌های مذکور را «قیسی‌غر» یا «کیسی‌غر» گفته‌اند؛ شیرمحمد خان گنداپوری مولف کتاب تواریخ خورشید جهان می‌نویسد که چون قیس عبدالرشید از نزد حضرت محمد به غورستان بازگشت، مردم آن خطه مقدم او را گرامی داشتند، «… و گوش به سخن او داشته حسب‌الحکم جهادهای متواتره با کفار مردمان کوهستان و دامن آن کوه به عمل آورده، آن کوه و دامانش را از حدود هرات تا حدود قندهار به ضرب سیوف، از کفار تاجیک و غیره صاف و پاک نموده می‌رفتند و می‌زدند تا آن‌که زیر لوای قیس عبدالرشید جهادکنان به میان کوه‌کلان-واقع سرحد هندوستان، که درین وقت تخت سلیمان و قیسی‌غر گفته می‌شود- رسیده آن را از مخالفان دین اسلام خالی ساختند. و هم از این سبب آن کوه به قیسی‌غر تسمیه‌یافت. و روایتي آن است که آن‌حصرت هم بر قلعه‌[قله]ی آن کوه وفات یافته و همدران کوه مدفون شدند»[ص۶۲، نیز: صص۱۷۶، ۲۲۷]. الفنستن از قومي بنام کاسی سخن می‌گوید که در موضع معروف «شال» بودوباش دارند: «شال نیز درخور گزارش جداگانه‌ای است؛ زیرا مردمان قوم کاسی از قبیله‌ی کاکر در آن زندگی می‌کنند». به قول او این منطقه از جانب احمدشاه ابدالی به نصیر خان بلوچ داده شد؛ چون او در جنگ طبس خدمات شایسته‌ی بروز داده بود. در دره‌هایی که به سوی غرب باز می‌شوند، شبانان کاکر زمستان را در آنجا پناه می‌گیرند[افغانان، ص ۴۰۰]. شال منطقه‌ی‌ مشهوري است که به قول مولف کتاب حدودالعالم در قرن دهم هجری مسکن افغانان بوده‌است. شیرمحمد خان گنداپوری کاسی را فرزند خرشبون(خیرالدین) فرزند سره‌بن فرزند قیس عبدالرشید می‌داند[تواریخ خورشید جهان، ص۱۸۵]. از کاسی یازده پی گزارش شده، که مشهورترین شان شنواری‌هاست[ص۲۰۰]. البته اثبات این ادعا که کاسی دوره‌ی اسلامی همان کاسی تاریخ هرودت باشد، دشوار است؛ ولی نمی‌توان از هم‌سانی هردو نام‌، و موقعیت همْ‌جای آن دو به آسانی چشم پوشید: «قوم کاسی» در بین «سیستان» و «رود سند»!
بر می‌گردیم به تفحص در حقیقت «پاکتی»‌ها:
بی‌گمان اروپایی‌ها نخستین کساني بودند که نوشته‌های هرودت را خواندند؛ اما از زمان طلوع زبان‌شناسی جدید، هیچ یک از آنان پاکتی‌ها را پشتون‌های معاصر ندانستند. جیمز دارمستتر می‌نویسد که گروه صامت «ک+ت» که در زبان هندوایرانی موجود بود، در سانسکریت حفظ گردید؛ در حالي‌که در ایرانی قدیم ک به خ تبدیل گردید؛ و در پشتو هر دو صامت برداشته شد: سانسکریت پراکریت. ایرانی قدیم. پشتو فارسی
سوختن Sui Suxta Ratta . Rakta
مورگن‌ستیرن توهمي را که در این خصوص بوجود آمده بود، برطرف ساخت؛ او با دلایل واج‌شناسی نشان داد که لفظ پاکتی نمی‌تواند پیشْ‌ساز واژه‌ی پشتو باشد. پروفیسور هومباخ-چنانکه اشاره شد- نشان داد که املای «-kt-» در زبان‌های ایرانی وجود ندارد.
پاکتی‌ها از نظر تباری «هندی-ایرانی» بودند؛ زیرا هرودت ضمن این‌که معرفی آنان را در زیر عنوان «ساتراپ هندوستان» آورده، و به کرّات از آنان به نام هندی‌ها یاد می‌کند[کتاب سوم، بندهای۱۰۲، ۱۰۴ و ۱۰۵]؛ با این‌حال طرز زندگی آنان را «کم ‌و بیش مانند باکتریان» توصیف می‌کند[کتاب سوم، بند ۱۰۲]. علاوتاً شباهت لباس‌ها و سلاح‌های پاکتی‌ها، با اوتی‌ها، موکی‌ها و پاریکانی‌ها (احتمالاً پراچی‌های کنونی)(کتاب هفتم، بند۶۸)-که هر سه از اقوام ایرانی اند- دلالت به نیمه‌ی ایرانی آنان دارد.
جانی چونگ بعد از نقل نظریات مورگن ستیرن و هومباخ در باره‌ی پاکتی‌ها، و ذکرِ اِشکالي که در ایرانی خواندن واژه‌ی Paktyēs موجود است(که قبلاً ذکر گردید)، به احتیاط نظر می‌دهد که پاکتی‌ها هندو-ایرانی بودند؛ اما او حدس می‌زند که پاکتی‌ها همین«پشه‌ای»(Pašai) های کنونی باشند: «اغلب از این حقیقت غفلت شده است که قبل از پشتون‌ها، قبایل هندو-آریایی/ یا داردیک‌های پشه‌ای زبان، در این منطقه زندگی می‌کردند. پاکتی‌های هرودت، ممکنست به همین باشنده‌های بسیار قدیمی ارجاع گردد؛ آنهایی که شاید (یا در واقع)- بنا به نشانه‌های طلا و صحرا- در حدود ولایت‌ غزنی می‌زیستند. در اینصورت، آیا املای -kt-[در واژه‌ی Paktyēs]، جانشین š صفیری-کامی پشه‌ای(Pašai) نشده است؟». با این فرض، باید پذیرفت که Pašaiها پیش از هرودت نیز با همین نام یاد می‌شدند! اعتقاد پشه‌ای‌ها اینست که این واژه به معنای «دور شده» است؛ و آن اشاره به نورستانی‌های جدا شده از اصل شان دارد. در نظریه‌ی جانی چونگ افغان‌ها در حدود قرن‌های دوم و اول قبل از میلاد به این منطقه آمده‌اند؛ اما محققین این عرصه با او موافق نیستند: «ما نمی‌دانیم پشتون‌ها از چه زماني در محل کنونی خویش ساکن شدند»[راهنمای زبان‌های ایرانی، ج۲، ص۶۳۲]. علاوتاً، جانی چونگ فکر می‌کند که غزنی در جوار رود سند قرار دارد؛ در حالي‌که پاکتی‌یس هرودت در کناره‌ی شرقی رود سند است، نه در غزنی!
به نظر می‌رسد که سگارتی‌ها طایفه‌ا‌ی بودند ایرانی‌ که در جغرافیای نزدیک با پاکتی‌ها سکونت داشتند؛ چون در باره‌ی آنان گفته شده که نژاد و زبان شان پارسی، و تجهیزات شان نیمي پارسی و نیمي پاکتی است[کتاب هفتم، بند ۸۵]. به گمان غالب اینان اجداد دهگان‌های کنونی باشند؛ که به قول محمد حیات‌خان زبان دیگان همانست که بابرنامه و طبقات اکبری، زبان لغمانی گفته‌اند[حیات افغانی اردو، ص۴۶۷]. آیا می‌توان مانند جانی چونگ حدس زد که سگارتی‌های هرودت، و سَگاروکای (Sagaraukai) بطلمیوس یک قوم اند؟ سگاروکای یکي از آن چهارقبیله‌‌ی ایرانی بود که دولت یونانی باختر را برانداختند.
اما، چنانکه جانی چونگ نیز گفته، ملی‌گرایان پشتون از همان ابتدای آشنایی با متون کتاب هرودت که در آن‌ها واژه‌ی پاکتی و پکتی‌یس ذکر شده، به آن چسپیدند، و نه تنها آن را پیشْ‌ساز واژه‌ی پشتون امروزی دانستند، بلکه پکتیکای هرودت را که در کنار شرقی رود سند بود، در محل کنونی- در حدود غزنین باستان- قرار دادند.
مرحوم عبدالحی حبیبی قوم پکتی هرودت، و پکهت(pakthas)ریگ‌ویدا را یکي می‌داند؛ و به باور او «بخت» که مشتق از بخدی به معنای بلخ است، منشای هر دوی آن‌ها می‌باشد: «به رویت اسناد تاریخی، بخدی‌های آریایی یا اقوام پکهت، پس از ۱۴۰۰ق‌م، در حدود شرقی کشور و در سواحل رود سند مسکون بوده‌اند؛ زیرا ریگ‌ویدا نام آنان را ضمن بیان یک جنگ مشهور ذکر کرده است. … و پس از آن، هرودت مورخ یونانی پکهت و پاکتویس را نام می‌برد؛ بنابراین آنان در حدود ۵۲۰ق‌م نیز در سواحل سند ساکن بوده‌اند»[د پشتو د ادبیاتو تاریخ، ج۲، ص۲۸]. قابل ذکر است که سال تحریر کتاب تواریخ، ۴۵۰ق‌م گفته شده، در ضمن هرودت از پکهت نامي نبرده است.
این جنگ که حبیبی به آن اشاره دارد، جنگ ده مَلِکْ خوانده می‌شود، که در ریگ‌ویدا ذکر گردیده است؛ ریگ ویدا حاوی ۱۰۲۸ سرود است که در ده ماندالا یا قسمت تدوین گردیده است. ده مَلِکْ روسای ده قبیله‌اند که در دو دسته‌ی پنج‌تایی، در برابر هم قرار داشتند، و باهم می‌جنگیدند. مهمترین قبیله بهاراتا بود که رهبری یک جناح را به عهده داشت؛ اعضای مؤتلف با آن عبارت بودند از: شیوا، پکت‌ها، الینا، بهالانا و ویشانن. پنج قبیله‌ای که مخالف اینان بودند، پنکه جانا خوانده مى‌شدند و عبارتند از: یادو، تور واشا، دهیو، انو و پورو. نام پکهت در کنار چهار قبیله‌ی دیگر، در سرود هفدهم چنین آمده‌است: «…بریگوس و دریوهوس[نام دو شخص]، به زودی گوش فرا دادند؛ در بین دو قبیله‌ی دور افتاده، دوست دوست را نجات داد. پکت‌ها، بهالانا، الیناها، شیواها، ویشنانن‌ها با هم یک‌جا گرد آمدند. رفیق آریایی برای راهنمایی آن‌ها نزد قبیله‌ی تریتسو آمد؛ این آمدن در اثر عشق به نبرد و محبت به جنگ دلیران بود»[تاریخ افغانستان، ج۱، ص۶۵]. نام پکت علاوه بر مورد فوق، در سرود ۲۲ماندالای هشتم، سرود یکم ماندالای نهم، و سرود ۶۱ مانالای دهم نیز آمده است. این جنگ در کنار رود راوی یا پاروشنی در پنجاب مرکزی، در حدود نیمه‌ی اول هزاره‌ی دوم قبل از میلاد، یعنی هزارسال قبل از نگارش کتاب هرودت، به وقوع پیوسته است. با این‌حال، احتمال اینکه این دو، نام یک قوم باشد، دور نمی‌نماید؛ درین‌صورت باید پذیرفت که پکهت‌ها بنا به هر علتي، از جمله شکست در همین جنگ، به جانب غرب مهاجرت کرده خود را به کناره‌های سند رسانیدند.
به نظر من اینکه قواعد زبان‌شناسی، کشف حبیبی مبنی بر «پکهت= پکتی= پشتون»را درست نمی‌داند، به این‌معنی نیست که در حین‌حال رابطه‌ی تباری میان اینان وجود ندارد؛ در آن‌جا بحث از فقه‌اللغه است، در این‌جا سخن بر سرِ حقایق تاریخی و جغرافیای-تاریخی است. عدم هم‌خوانی پشتون با پکهت و پکتی، به این دلیل است که پشتون واژه‌ی نوساخته است، و هیچ‌ ریشه‌ای به آن دو کلمه نمی‌رساند.
محققین اروپایی همواره با دو پیش‌ فرض به این قضیه نگاه کرده‌اند: پیش فرض نخست اینکه نام‌واژه‌ی پشتون را اصیل و قدیمی دانسته اند، «واژه‌ی افغان لفظ جدید و فارسی است؛ کلمه‌ی پشتون اصیل و کهن می‌باشد»؛ دوم اینکه رابطه‌ی زبان و قومیّت را رابطه‌ی یک به یک گفته اند؛ به این معنا که چون زبان پشتو یک زبان ایرانی است، الزاماً پشتون‌های اولیه نمی‌تواند غیر ایرانی باشد.
در مورد پیش فرض نخست، چنان‌که گفتیم محققین به دنبال واژه‌های شبیه به پشتون هستند؛ پس از مارکوارت و مورگن‌ستیرن، اخیراً جانی چونگ پیشنهاد کرده که قوم پسیانوی(Pasianoi) اسلاف پشتون‌ها در نظر گرفته شود، و نام‌واژه‌ی پشتو نیز مشتق آن بحساب آید: «برای شناسایی پشتون‌ها، ما باید به شرح و توصیف‌های دورتر که در منابع قدیمی آمده، اعتماد کنیم. ما با قول جدّی‌ای از استرابو مواجه می‌شویم»؛ او می‌گوید: «کوچی‌های بسیار شناخته شده آناني اند که باختر را از یونانیان بازپس گرفتند: آسیوی‌ها (Asioi)، پسیانوی‌ها (Pasianoi)، توخاروی‌ها (Tokharoi) و سکاراوکای‌ها (Sakaraukai). اینان در اصل از آن سوی رود سیحون آمده‌اند؛ آنجا که در برابر سکاها و سغدی‌ها موقعیت دارد. جایی که[بعداً] سکاها آن را متصرف گشتند»[در باره‌ی خاستگاه نام‌واژه‌های افغان و پشتون؛ سایت آریاپرس]. و باز می‌نویسد: «ملاحظه‌ی استرابو در باره‌ی این کوچی‌های هم‌دست و متحد، به ما کمک می‌کند تا چگونگی جاسازی عمیق زبان پشتو را، در دایره‌ی زبان‌های ایرانی (شرقی) در حدود هندوکش، شرح نماییم. زبان‌های ایرانی باختری که زیرمجموعه‌ی زبان توخاری به حساب می‌آیند، به عباره‌ی دیگر، آن‌هایی که پشت سرِ نام یونانیِ توخاری در انتظار فرصت نشسته بودند، مطابق گزارش‌ها، همراه با کوچی‌های متعدد دیگر به منطقه آمدند. شناسایی Asioi و Pasianoi، در سال ۱۹۹۳م با تفصیل بیشتر توسط بیلی صورت گرفت؛ من از جانب او مخالفت مشخصي با اینکه آسیوی‌های مذکور، همین آسی‌های(Ossetians) کنونی قفقاز باشند، ندیدم؛ حالانکه پسیانوی‌ها با پشتون‌ها یکسان فرض می‌شوند(هومباخ و فایس، در قول بسیار متأخرشان: ۲۰۱۲م، ص۲۱). بعدتر، در عصر بطلمیوس، به نظر می‌رسد که این آسیوی‌ها تنها در-Asiakē واقع در اراکوزیا (جنوب افغانستان کنونی)- ساکن گشتند؛ تا آن‌گاه که از سوی قبایل ستیپ‌ها مورد هجوم قرار گرفتند. در همان زمان پسیانوی‌ها در شمال، در حدود منطقه‌ی پاروپانیزاد(هندوکش)، در جاهایی چون پرسیا (Parsia) و پرسیانا (Parsiana=پارت) مقیم بودند. این مردم پس از آن پرسی‌یتای (Parsiētai) و پرسی‌وی (Parsioi) خوانده شدند؛ و کوه مذکور پس از این به Parsuēta مسمی گشت»[همانجا].
جانی چونگ برای اثبات این ادعای خود هیچ‌گونه سندي ارائه نمی‌تواند؛ چون چنین سندي در این رابطه وجود ندارد. ازین‌رو چونگ می‌نویسد: «در صورت نبود هیچ‌گونه سند زبان‌شناسی از زبان پشتوی عصر مورد نظر، ما همچنان ناگزیریم به داشته‌های لغوی و صوتی زبان‌هایی تکیه کنیم که با «پیشْ‌پشتو» همسایه بودند. از جانب دیگر، آیا ممکن است که مدارک زبان‌شناسی از مهاجرت اولی پشتون‌ها(افغان‌ها) را، از میان منابع قدیم‌متأخر بدست آوریم؟». چونگ آن‌گاه به سراغ زبان‌های ایرانی میانه‌ی شرقی می‌رود، و از زبان‌های سغدی، خوارزمی، ختنی، پارتی، باختری و آسی، فهرستي از واژه‌های مشترک آنان با زبان پشتو را نشان می‌دهد! کاري که فقط می‌تواند خویشاوندی پشتو با آن زبان‌ها را نشان دهد، نه بیشتر؛ هنوز این سوال بی‌پاسخ می‌ماند که از روی وجود این واژه‌ها در زبان پشتوی امروزی، چگونه می‌توان به «پشتوی‌قبل‌التاریخی» یعنی پشتویِ که معاصر زبان‌های ایرانی میانه باشد، دست یافت؟ چونگ به آمیختگی زبان پشتو با زبان‌های داردیک و دراویدی نمی‌پردازد؛ و به وجود صامت‌های برگشته در پشتو اشاره‌ای ندارد. همچنین، یک عرصه‌ی مهم برای تحقیق در باره‌ی زبان پشتو، هم‌گویی‌ها و آمیختگی‌های آن با زبان فارسی جدید است؛ این دو بیش از دو هزارو پنجصد سال-مخصوصاً در عصر اسلامی- در همسایگی همدیگر بوده‌اند؛ تأثیرات فارسی جدید بر پشتو، بسیار زیاد است؛ چندانکه بعضی‌ها می‌پندارند، پشتو از اختلاط فارسی با زبان‌های دیگر بوجود آمده است؛ محمد حیات خان می‌نویسد: «روشن است که بنیاد زبان پشتو بسیار کهنه نیست؛ بلکه این زبانِ پیچیده از اختلاط زبان‌های فارسی کنونی[فارسی نو]، پهلوی و زند[اوستایی] ساخته شده است. شنوندگان از استماع این زبان سرخورده نمی‌شوند؛ ولي اندکي نامأنوس می‌نماید. آن کس که با زبان پشتو آشنایی دارد، این را می‌پذیرد که در این زبان اکثر کلمات زبان فارسی با اندک تغییر- برخي دیگر فقط با تغییر لهجه- کاربرد دارند. آن‌گونه که الفنستن در کتاب خود آورده، او دو‌صدو هجده کلمه‌ی زبان پشتو را انتخاب نموده و آنان را با کلمات مشابه در زبان‌های فارسی، زند پهلوی، سانسکریت، هندوستانی، عربی، ارمنی، گرجستانی، عبرانی و بابلی سنجیده است. در نتیجه دیده شده است که از این میان یک‌صدو ده کلمه با هیچ زباني هم‌خوانی ندارد؛ بقیه اکثراً فارسی اند. برخي پهلوی و زند، اندکي از زبان سانسکریت، به تعداد پنج یا شش کلمه از زبان‌های هندی آمده است»[حیات افغانی، ترجمه‌ی پشتو، ج۱، ص۱۸۰].
پیشْ‌فرض دوم یعنی ایرانی پنداشتن افغانان اولی به این دلیل که زبان‌ پشتو یک زبان ایرانی است، سبب گردیده که محققین اروپایی، اصل هندی-ایرانی آنان را فراموش نمایند؛ و چنانکه گفتم، برای پیدا نمودن ریشه‌های افغانان، به سراغ اقوام تاریخی‌ِ بروند، که نام شان با واژه‌‌های پشتون و پشتو شباهت دارد. انگشت‌گذاری جانی چونگ به قوم پسیانوی بنا بر همین ملحوظ است؛ در حالي‌که نه تنها از نظر زبان شناسی استخراج پشتون از پسیانوی ناممکن است، بلکه هیچ پیش‌‌زمینه‌ی ‌تاریخی در تأیید این فرضیه وجود ندارد. جانی چونگ قبیله‌ی کم‌شناخته شده‌ی پسیانوی را به جای شعبه‌ی جنوب‌شرقی پرثوا‌- یعنی پهلواها- می نشاند، و از آن نتیجه‌ی دلخواه خویش را استخراج می‌کند؛ چونگ به قول پرودز اُ. شِروو که در دهه‌ی هشتاد قرن گذشته در باره‌ی منشای پشتون‌ها گفته بود، روی آورده است: «کوشش‌هایی نیز شده است تا این واژه را با نام‌های اقوام ایرانی شرقی که در منابع ادبی کهن آمده مرتبط بدانند؛ مثلاً با نام پرزیوی که بطلیموس آورده، و خاستگاه اولیه‌ی‌شان از رخج و هیلمند تا کوه‌های سلیمان و تا غزنی-کابل گسترش داشت»[راهنمای زبان‌های ایرانی، ج۲، ص۶۳۲]. اما هویّت پرزیوی‌ها بسیار روشن است؛ حتی کهزاد نیز نتوانسته به آنان سوانح پشتونيّت بنویسید. آنان یک سلسله‌ی حکومت‌گري ایجاد کردند که مشهورترین شاه‌ این سلسله گندافار است؛ همان‌که قندهار بنام او بنا گشته‌ است.
تلاش برای جستجوی پیش‌ٍساخت واژه‌ی پشتون در اعصار قبل از اسلام، کار بیهوده است؛ چون واژه‌ی نوبنیاد پشتون ره به آنجاها نمی‌برد. همان‌گونه که از محمد حیات خان نقل کردیم، این واژه صورت دیگر الفاظ پتهان و بیتن است که در هندوستان نیمه‌ی اول قرن دهم هجری به وجود آمد.
چنان‌که در جای دیگري گفته‌ام، پشتون امروز را نمی‌توان فرزندان پدر واحد دانست؛ حتی مطابق روایت سنتی افغانان، پدر سه طایفه‌ی سره‌بنی، غرغشتی و بیتنی قیس نام داشت، و بعد از ۳۵ پشت به افغنه می‌رسید؛ در حالي‌که پدر غل‌زایی‌ها شاه‌زاده‌ی غوری بنام حسین بوده. پدر کررانی و خروتی معلوم نیست کی بوده.
امروزه گروه‌‌های گوناگون قومی که به زبان پشتو سخن می‌گویند، پشتون یعنی افغان خوانده می‌شوند؛ اینان بیش از ۳۰ طایفه به حساب می‌آیند که دارای اصالت‌های هندی، ایرانی، هندو-ایرانی، عرب و محتملاً ترک می‌باشند. آناني را که ورهه‌میهیرا اَوَگان خوانده، بی‌گمان هندی اند؛ و همین‌ها هسته‌ی اصلی را تشکیل دادند، که سایرین به تدریج در اطراف آنان گرد آمد. اَوَگان‌های مِیهیرا اجداد قیس اساطیری می‌باشند؛ چون حضور قومي بنام افغان در جغرافیای نشان داده شده از سوی مِیهیرا، پس از او توسط هیون‌تسانگ؛ و پس از او توسط مولف ناشناخته‌ی حدودالعالم نیز تأیید گردیده است.

زبان افغانی/پشتو:

ظاهراً قدیم‌ترین جایی که از زبان افغانان به نام «زبان افغانی» نام برده شده، کتاب بابر نامه است؛ بابر ضمن برشمردن زبان متداول در کابل، از «زبان‌افغانی» نیز نام می‌برد[بابرنامه، ص۸۳]. پس از او کتاب بایزید بیات است؛ به این شرح: در سال ۹۷۰ق جلال‌‌اکبر، منعم خان را که ملقب به خان‌خانان بود، والی یا صوبه‌دار کابل تعیین نمود؛ او وظیفه داشت که آنجا را از قبضه‌ی نواب میرزا محمد‌حکیم-برادر ناتنی اکبر- بیرون بیاورد. منعم‌خان می خواست حوزه‌ی عرب را که حکومت پشاور داشت، پیش از خود بجانب جلال‌آباد بفرستد؛ اما یکې از اراکین بنام حیدر محمد گفت: «حمزه‌ی عرب سپاهی خوب است، همراه باشد؛ چون زبان افغانی می‌داند، در کوتل سناره و غیره که افغانان سرِ راه خواهند گرفت، در کار است»[تذکره‌ی همایون و اکبر، ص۲۵۵].

کلمه‌ی افغانی به معنای زبان قوم افغان، در طول قرن نزدهم توسط دانشمندان اروپایی بکار می‌رفت. سراج‌الاخبار که جریده‌ی رسمی دولت افغانستان بود(۱۹۱۸-۱۹۱۱م)، نیز زبان افغانی می‌شضگفت. کاربرد لفظ پشتو به‌عنوان زبان بجای افغانی بطور رسمی، برای بار نخست، با راه اندازی «مرکه د پشتو» در زمان امان‌الله خان رایج گشت[تاریخ تلفظ و صرف پشتو، ج۱، مقدمه، ص «و»]؛ و آخرین باري که زبان افغانان رسماً «لسان افغانی» خوانده شده، در فرمان محمدظاهر پادشاه سابق افغانستان است؛ او به تاریخ ۱۲ حوت ۱۳۱۵ش، برابر به ۳مارچ ۱۹۳۷میلادی، عنوانی سردار شاه‌ولی خان وکیل صدارت افغانستان نوشت: «… چون در مملکت عزیز ما از طرفي زبان فارسی مورد احتیاج بوده، و از جانب دیگر به علت اینکه قسمت بزرگ ملت ما به لسان افغانی متکلم، و مأمورین علی‌الاکثر به سبب ندانستن زبان پشتو دچار مشکل می‌شوند، …شما به وزارت‌ها و نایب‌الحکومتی‌ها امر بدهید که مأمورین لشکری و کشوری مربوط خود را مکلف نمایند که در مدت سه سال لسان افغانی را آموخته و در محاوره و کتابت مورد استفاده قرار بدهند؛…»[افغانستان در پنج قرن اخیر، ص۴۲۷].

اما نخستین کسي که به جای زبان افغانی، «پشتو ژبه» یا زبان پشتو بکار برد، ملا ارزانی خویشکی(۱۰۱۰ق-۹۲۹ق) است:

ارزانی په پشتو ژبه له زړه وکیښ دا شعر

يا

په پشتو ژبه یی وکیښ کل صفت د حق د اسم

او در حین‌حال زبان شعر خود را افغانی نیز می‌خواند.

بی‌گمان واژه‌ی پشتو از لفظ پشتون منشعب گشته؛ اما در مورد چگونگی آن هنوز حرف روشن و بدون ابهام گفته نشده است.

مرحوم عبدالحی حبیبی می‌نویسد: «… مانند نام پشتون که هم‌زاد ویدا و اوستا است، همان‌گونه نام پشتو نیز بسیار باستانی است؛ این زبان زبان پشتون است، چون تاریخ پشتون بسي دیرینه است، پس زبان آنان نیز باید قدیمی و دیرینه باشد. نام پشتو نیز از همان «پکهت=بخت=‌پښت» ساخته شده؛ بدین قاعده‌ی اساسی زبان پشتو که در پایان نام هر قوم و طایفه، یک واو مجهول را می افزاید، و زبان همان قوم را به این نام می خواند. مثلاً در پشتو به هندوستانی هندکی یا اندکی گفته می‌شود، که مورخین یونانی آنرا اندیکه(Indika) ضبط کرده اند؛ حال اگر مطابق قاعده‌ی ذکر شده به آخر آن واو مجهول را علاوه کنیم، چون حرف علت (ی) از آن دور می‌شود، از آن هندکو یا اندکو ساخته می‌شود، که پشتون‌ها زبان هندیان را چنین می‌خوانند؛ وقتي کلمه سبک و مخفف گردد، انکو می‌شود؛ چنان‌که یک شاعر گفته: من پشتون ساده هستم، انکو را چه می‌دانم، برایم گفته می‌شود ترا می‌کشم. این قاعده عام است؛ پشتون‌ها اقوام همسایه‌ی خود را دهگان و زبان شان را دیگانو گویند. همین‌گونه زبان پارسیان را پارسو خوانند. و اگر در پای پکهت=پښت ریگ‌ویدا مطابق این قاعده یک واو مجهول علاوه کنیم، پکهتو=پشتو از آن استخراج می‌شود که به معنای زبان پشتو است. از آن جایی که نام پکهت=پښت دیرینه است، به همان میزان نام پشتو نیز قدیمی است»[د پشتو د ادبیاتو تاریخ، ج۱، صص۵۰-۴۹].

اگر از نارسایی سایر جوانب این متن چشم بپوشیم، این را نمی‌توانیم نادیده بگیریم که قاعده‌ی مطروحه‌ی حبیبی، پیش از همه در واژه‌های پشتون و افغان قابل تطبیق نیست؛ اگر واو مجهول را به این کلمات بیفزاییم، «پشتون‌و»، «افغان‌و»می‌شود نه پشتو و افغانی. همینگونه از کلمات چین‌و، روس‌و، ترک‌و، فرانس‌و و غیره معنای زبان مردمان چین، روس، ترک، فرانس و غیره استنباط نمی‌شود. علاوه بر این، لفظ پشتو به تنهایی به معنای «زبان افغانی» نبوده؛ در نخستین نمونه‌ها-چنانکه دیدیم- این واژه با واژه‌ی «ژبه» توأم آمده است. حبیبی خود به این نکته توجه داشته، و می‌نویسد که هرچند پشتو یک واژه‌‌ی منفرد است، اما از نظر مفهوم و معنا چنان وسعت یافته که همه‌ی عرصه‌های نظام اجتماعی پشتون‌ها را در خود جا داده؛ و در حال حاضر پشتون‌ها عنعنات، اخلاق ملی، پشتونیّت، خوبی‌ها، سنت‌های ملی و رسم و رواج‌ها یعنی تمام نظام اجتماعی و روحی خود را پشتو می‌خوانند.

اما به نظر نمی‌‌رسد که این بیانیه‌ی سیاسی بتواند زبان‌شناسان را قانع بسازد، و آنچه را که گفته شد برای اشتقاق پشتو از پشتون بسنده بدانند. به نظر من اشتقاق پشتو از پشتون از نوع تخفیف و تصغیر و تحبیب کلمات است؛ و این عملیه در زبان پشتو و نزد افغانان بسیار رایج است؛ مشهور ترین مثال‌های آن: بی‌بی متی-متو، دختر بیت نیکه؛ اسدالله-سدو، فرزند دوم عمر رییس قبیله‌ی پوپل‌زایی،جد اعلای قبیله‌ی سدوزایی که در اوایل قرن یازدهم هجری، که با فرماني از جانب شاه‌عباس اول صفوی، لقب امیرالافاغنه یافت. نازی-نازو، مادر میرویس خان هوتکی دختر ملک ملخَی رییس قبیله‌ی توخی؛ گدا‌محمدخان- گدو خان، سفیر شاه زمان به دربار فتح‌علی‌شاه قاجار؛ تاج محمدخان اسحق زایی-تاجوخان، پدر زن امیرحبیب‌الله، رییس انتقال افغانان کوچی به بادغیس و بالا مرغاب؛ و غیره. پسوند تحبیبی-تصغیری η)þκο)–، به قول جانی چونگ در زبان توخاری وجود داشت؛ و از آن به زبان باختری منتقل گشت. این پسوند در زبان‌های هندی و فارسی نو نیز وجود دارد؛ بی‌گمان از یکي از این دو زبان به پشتو گذشته است. پشتو پیش از اینکه نامِ زبانِ قومِ افغان/ پشتون شناخته شود، جانشین تحبیبی و تصغیری نام پشتون/افغان بود؛ و از این طریق بود که به قول مرحوم حبیبی «همه‌ی عرصه‌های نظام اجتماعی پشتون‌ها را در خود جا داد».

زبان پشتو مانند زبان جاپانی و بعضي زبان‌های دیگر یک زبان اختلاطی است؛ نه تنها دستگاه واژگان آن مشحون از واژه‌های دخیل از زبان‌های همسایه و دور است؛ بلکه دستگاه صوتی، دستور زبان و دستگاه نوشتاری آن نیز مختلط است.

میشل مالرب(Michel Malherbe) زبان شناس معروف فرانسوی در باره‌ی زبان جاپانی می‌گوید که زیرساخت این زبان دستور زبان‌های مالیزی-پولینزی است؛ در حالي‌که روساخت‌ و دستگاه واژگان آن سخت تحت تأثیر زبان‌های فینو-آلتایی است. این نشان می‌دهد که در زمان‌های بسیار دور، اقوامي از شرق آسیا وارد این مجمع‌الجزایر شده، با بومیان آن‌جا-که تبار مشترک با اقوام هندوچین داشتند- آمیختند؛ و زبان کنونی جاپان مخلوطي از عناصر و دستگاه‌های زبانی این دو خانواده‌ی زبانی است[زبان‌های مردم جهان، ص ۲۲۵].

زبان پیشْ‌پشتو، گویشي از زبان‌ پراکریت بود؛ و آن از زبان‌های هندی نو غربی است که زبان‌های گورباتی، پهلوره، داملی، کاشه، تیراهی، پشه‌ای، کهوور(چترالی)، لهندا یا پنجابی(که هندکو یک لهجه‌ی آن می‌باشد) گویش‌های شمرده می‌شوند. با ورود کتلوی اقوام ایرانی به سرزمین‌های جوار افغانان، و معاشرت و مخالطت مداوم میان دوطرف، زبان کنونی پشتو شکل گرفت. از روی شواهد تاریخی، تماس و مخالطت اسلاف افغانان با ایرانیان، از زمان هخامنشیان آغاز گردید؛ در دوره‌ی سلطه‌ی یونانی‌ها، در دوره‌های کوشانی و یفتلی و ساسانی ادامه داشت. ابعاد این تماسْ در دوره‌ی اسلامی عمق و گستره‌ی بیشتر پیدا کرد؛ نه تنها واژگان و مفاهیم فارسی و ایرانی، بلکه کلمات عربی- اعم از دینی و غیر آن- از طریق زبان فارسی به پیمانه‌ی وسیعی وارد این زبان گردیدند.

وجود صامت‌های برگشتی یا دماغی در زبان پشتو، دلیل روشن بر نفوذ زبان‌های هندی در زیرساخت پشتو است. دارمستتر گفته بود که این صامت‌ها از راه کلمات هندی وارد زبان پشتو شده است. اما اولاً تعدادي از کلمات هندی وارد زبان فارسی هم شده است؛ ولی از آنجایی که مخرج برگشتی یا دماغی در این زبان وجود ندارد، نتوانسته‌اند وارد دستگاه صوتی زبان فارسی گردند؛ آنان با لهجه‌ی فارسی تلفظ می‌شوند. ثانیاً همانگونه که دارمستتر خود می‌گوید: صامت‌های برگشتی نه تنها در کلمات دخیل هندی، بلکه در کلمات اصیل پشتو نیز وجود دارد: کوڼ-کر، شګوڼ-جیره، پاڼه-برګ؛ مړ-مرده، چاړه-کارد، اوړه-آرد، زړه- دل؛ ډنډ-مسئولیت؛ ټټړ-سینه[تاریخ تلفظ و صرف پشتو، ص۴۸].

به دلیل وجود مخرج صامت‌های برگشتی در گویشوران زبان پشتو، این صامت‌ها در کلمات دخیل اروپایی نیز بکار برده می‌شود: موټر-خودرو، ووټ-رأی، ډرام-نمایش، اوټوماټ- خودکار، لاټړی- قرعه، ټرانسپورټ- حمل ونقل، ډاکټر-پزشک[پشتون، افغان، افغانستان، صص متعدد].

دانشمندان وجود دو لهجه یا گویش را در زبان پشتو مشخص کرده اند: گویش غربی یا لهجه‌ی نرم با ممیزه‌ی صامت‌های «ښ» و «ږ»؛ گویش شرقی یا لهجه‌ی سخت با ممیزه‌ی صامت‌های «خ»، و «ګ».

به نظر می‌رسد که لهجه‌ی غربی با ممیزاتي که گفته شد، ریشه در اصل هندی زبان پشتو داشته‌باشد؛ در حالي‌که ممیزات لهجه‌ی شرقی، همخوانی آنرا با زبان‌‌های ایرانی نشان می‌دهد.

علاوه بر شواهد صوتی، در دستور زبان پشتو یعنی در زیرساخت آن زبان نیز نفوذ زبان های هندی- مخصوصاً لهندا و هندکو- را می‌بینیم. مورگن‌ستیرن ساخت‌های مشخصي را نشان می‌دهد که موافق به هیچ‌یک از زبان‌های ایرانی نیستند، و در حین‌حال انطباق کامل با هندی دارند؛ سخن او را با تفصیل نقل می‌کنم: «اما در زمینه‌ی افعال ماضی متعدی ساختمان agentive[عاملی] را پشتو بیش از هر زبان دیگر پیش برده است؛ مثلاً:

زه تا وهم————— من ترا می زنم

ته ما وهې————- تو مرا می زنی

در ماضی:

تا زه وهلم———— تو مرا می زدی(مرا)

ما ته وهلې———- من ترا می زدم(ترا)

مثال دیګر:

شځی آس واهه——— زن اسب را (می) زد

شځی اسبه وهله——— زن مادیان را (می) زد

این کاربرد اجنتیف در ماضی متعدی عیناً مطابق آنست در زبان‌های هندی در می‌یابیم؛ از این مشاهده به یک مطلب عمده واصل می‌شویم و آن اینکه:

گرچه زبان پشتو منشای آریانی دارد، اما تماس زبان‌های هندی، سبب تقویت آن شده است.

… با وجودي که ریشه‌های اکثر کلمات پشتو با ریشه‌های دری و بلوچی مشترک است، اما از نظر ترتیب و نوبت کلمات[چیدمان]، و مشخصات نحوی، حتی از جهت کاربرد بعضی ادات و تعیین موقعیت آنان، و یک عده اشکال صرفی، احوال را بین پشتو و زبان هندی موازی می‌یابیم:

پشتو: د یو سړی دوه زامن وو

لهندا: هک جنی دې دو پوتر هې

دری: یک مرد دو پسر داشت

پشتو: کشر زوی پلارته وویل: ای پلاره!

لهندا: نکړی پوترې پیوا-آ آکهی:

دری: پسر خُرد پدر را ګفت: ای پدر!

پشتو: خو را ته یې راکړه

لهندا: تا مې آن دی آن د-چهوړا

دری: آن را به من بده.

خلاصه این‌که:

-از نظر واک‌شناسی، و در هر کلمه، زبان پشتو مطابق به زبان‌های هم‌خانواده‌ی قدیم و جدید آریانی است؛

-از نظر صرف(مورفولوژی) همچنین است؛ اما اثر همسایگی زبان هندی مشهود است؛

-از نظر نحو و جمله‌بندی، موازات با زبان‌های هندی ملاحظه می‌شود»[تاریخ تلفظ و صرف پشتو، ج۱، صص۲۴۸-۲۴۷].

فروداشت:

برخلاف ادعای بسیاری از مستشرقین، نام‌واژه‌ی «اَوَگان»قدیم‌ترین نامي است که بر گروه قومی مورد بحث نهاده شده است. علی‌رغم شباهت ظاهری این کلمه با واژه‌ی ایرانی«افغان»، اوگان یک واژه‌ی هندی است.
نه مستشرقین و نه ملی‌گرایان افغان، هیچ‌کدام نتوانستند شاهد تاریخی برای واژ‌ه‌ها‌ی پشتون و پشتو نشان دهند؛ آنان به هر نام‌واژه‌ی تاریخی که با الفاظ پشتون و پشتو شباهت داشت، سر زدند. در حالي‌که واژه‌ی پشتون تلفظ دیگر پتهان، و آن تلفظ هندی واژه‌ی «بتن» است، که نام فرزند سوم قیس عبدالرشید جد اعلای افغانان می‌باشد.
نام کهن‌تر زبان افغانان، «زبان افغانی» است؛ برای بار نخست واژه‌ی پشتو همچون نام زبان افغانان، در اشعار ملا ارزانی خویشکی-در نیمه‌ی دوم قرن دهم هجری- بکار گرفته شد[د ارزانی خویشکۍ کلیات، صفحات متعدد].
این پیش‌ فرض که زبان پشتو یک زبان ایرانی است، سبب گشت که بسیاری از محققین از تنوع تباری افغانان غافل بمانند. آناني را که ورهه مِیهیرا اوگان می‌خواند، هندی تبار اند؛ زبان آنان زیرساخت زبان پشتو را تشکیل می‌دهد. این تأثیر در سه لایه‌ی زبان پشتو به مشاهده می‌رسد: در دستور، در واک‌ها و در گویش‌ها. اما تأثیرات زبان بخش ایرانی کتله‌ی مسمی به پشتون بر زبان پشتو، همه‌جانبه تر از اولی است؛ چون زبان پشتو من‌حیث‌المجموع یک زبان ایرانی است.
پایان
منابع
۱.آیین اکبری(۲جلد)؛ ابوالفضل علّامی، چاپ نول‌کشور، سال۱۸۹۷م.
۲.تاریخ فرشته(۵مجلد)؛ ملا محمد قاسم فرشته استرآبادی، تصحیح دکتر محمد رضا نصیری، چاپ انجمن آثار و مفاخر فرهنگی، سال ۱۳۸۲ش.
۳.تاریخ خان‌جهانی و مخزن افغانی(۲جلد)؛ خواجه نعمت‌الله هروی، تصحیح سیدامام‌الدین، چاپ: داکه-آسیاتیک سوسایتی آف پاکستان ۱۹۶۰م.
۴.تذکرة الابرار و تذكرةالاسرار؛ آخوند درويزه، چاپ بازار قصه خوانى- پشاور، سال چاپ ۱۳۶۵ق.
۵.دستارنامه؛ خوشحال خان ختک، تصحیح صدیق‌الله رشتین، چاپ پشتو تولنه، سال ۱۳۴۵ش.
۶.افغانان(گزارش سلطنت کابل)؛ مونت استوارت الفنستن، ترجمه‌ی محمد آصف فکرت، بنیاد پژوهش‌های اسلامی، استان قدس رضوی، سال ۱۳۸۸ش.
۷.History of the Afghans, by Nematullah Herawi, translated from Persian: Bernard Dorn
London, May 22, 1829
۸.حیات افغانی(ترجمه‌ی پشتو، ۲جلد)؛ محمد حیات افغانی، ترجمه به پشتو: فرهاد ظریفی و عبداللطیف طالبی، چاپ وزارت سرحدات۱۳۷۰ش.
۹.تواریخ خورشید جهان؛ شیرمحمد خان ابراهیم‌زی گنداپوری، چاپ مکتبةالحقانيه، محله‌ی جنگی پشاور، ۱۳۱۱هجری.
۱۰.گرامر پشتو یا زبان افغانان، Grammar of Pashto, or language of the Afghans; Ernest Trumpp, Clements, Frank(2003).
۱۱.نژادهای افغانستان، میجر جراح ایچ. دبلیو. بیلو؛ سال نگارش ۱۸۸۰م کابل. برگردان به فارسی: سهیل سبزواری، جولای ۲۰۰۸، چاپ پافوس.
۱۲.تاریخ مسعودی، مروج‌الذهب(معادن الجوهر)؛ ابوالحسن علی بن حسین مسعودی، ترجمه: ابوالقاسم پاینده(۲جلد)، چاپ انتشارات علمی و فرهنگی، سال ۱۳۷۴ش.
۱۳.سیر افغانستان(اردو)، سید سلیمان ندوی؛ چاپ نفیس اکیدیمی-حیدر آباد دکن، مئی۱۹۴۵م.
۱۴.راهنمای زبان‌های ایرانی(۲جلد)، نوشته‌ی جمعی از زبان‌شناسان زیر نظر رودیگر اسمیت، ترجمه: زیر نظر حسن رضائی باغ‌بیدی، انتشارات ققنوس، چاپ سوم، ۱۳۹۳ش، چاپ شمشاد.
۱۵.مقالات مممود طرزی، تدوین و مقدمه از دکتر روان فرهادی، نشر وزارت اطلاعات و کلتور، سال ۱۳۵۵ش.
۱۶.د پشتو د ادبیاتو تاریخ(۲جلد)، علامه عبدالحی حبیبی، کابل ۱۳۲۵ش.
۱۷.د افغانستان ژبی او توکمونه، دوست‌محمد دوست، کابل۱۳۵۴ش.
۱۸.ضرورت بازنویسی تاریخ افغانستان، نوشته‌ی محیی‌الدین مهدی، ۲۰۲۳م، سایت آریاپرس؛ انتشارات امیری.
۱۹.در باره‌ی خاست‌گاه نام‌واژه‌های افغان و پشتون، نوشته‌ی جانی چونگ، ترجمه‌ی محیی‌الدین مهدی، ۲۰۲۳، سایت آریاپرس.
۲۰.Bactrian Documents(3vol), Nicholas Sims-Wiliams, 2000, 2005, 2008, reversid edition2012,
۲۱.سنگ نوشته‌ی شاپور یکم بر کعبه‌ی زردشت، دانشنامه‌ی آزاد، w https://fa.m.Wikipedia ,org,wiki
۲۲.جغرافیای هند قدیم، The Ancient Geography of India of, Alexander Cunningham, London 1871
۲۳.منتخب التواریخ(۳جلد)، نوشته‌ی ملا عبدالقادر بدایونی، مولوی احمدعلی صاحب، با مقدمه و اضافات هـ.سبحانى، انجمن آثار و مفاخرفرهنگى، سال١٣٨٠ش.
٢٤.تاريخنامه‌ی هرات، سیف بن محمد بن یعقوب معروف به سیفی هروی، به تصحیح غلام رضا طباطبایی مجد، انتشارات اساطیر، سال انتشار ۱۳۸۵ش.
۲۵.ذکر افغان در اسناد بازمانده از دست‌برد زمان؛ محیی‌الدین‌مهدی، سایت آریاپرس، ۲۰۲۳.
۲۶.تاریخ مرصع(پشتو)، افضل‌خان ختک، به کوشش دوست‌محمد کامل مومند، یونیورستی بک ایجنسی، پیشور ۲۰۰۶م.
۲۷.تاریخ هرودت(۲جلد)، هرودت هالیکارناسی، ترجمه‌ی مرتضی ثاقب‌فر، چاپ اساطیر، چاپ اول ۱۳۸۹ش.
۲۸.تاریخ هرودت(شش جلدی)، ترجمه‌ی هادی هدایتی،ناشر دانشگاه تهران، چاپ دوم ۱۳۸۹ش.
۲۹.تاریخ افغانستان احمد علی کهزاد(۳جلد)، نشر انجمن تاریخ، کابل دلو۱۳۲۵ش.
۳۰.تزوکات تیموری، تألیف ابوطالب حسینی تربتی، از روی چاپ ۱۷۷۳ آکسفرد، به اهتمام کتاب‌فروشی اسدی، طهران۱۳۴۲ش.
۳۱.بابرنامه موسوم به توزوک بابری، نوشته‌ی ظهیرالدین محمد بابر؛ ترجمه‌ی میرزا عبدالرحیم خان‌خانان، طبع میرزا محمد ملک‌الکتاب، تهران ۱۳۰۸ش.
۳۲.تاریخ تلفظ و صرف پشتو(۲جلد)، نوشته‌ی چهارتن از زبان شناسان؛ ترجمه‌ی دکتر روان فرهادی، تعلیقات عبدالحی حبیبی، نشر مجله‌ی ادب، سال ۱۳۵۶ش.
۳۳.افغانستان در پنج قرن اخیر، تألیف میرمحمدصدیق فرهنگ، به اهتمام احسان‌الله مایار، چاپ امریکن سپیدی، ویرجینیا امریکا، سال۱۳۶۷ش/۱۹۸۸م.
۳۴.د ارزانی خویشکی کلیات، سمونه او خپرنه: داکتر پرویز مهجور خویشکی، پشتو اکیدیمی، پیشور یونیوریستی، سال چاپ ۲۰۰۵م.
۳۵.زبان‌های مردم جهان، تألیف میشل مالرب؛ ترجمه‌ی عفت ملانظر، چاپ شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ اول ۱۳۸۲ش.
۳۶.پشتون، افغان، افغانستان، لیکوال پوهاند ډاکټر محمد حسن کاکړ، نشر د افغانستان د کلتوری ودې ټولنه، ۱۳۹۰/۲۰۱۱کابل.

نوشته های هم‌سان

یک نظر

Back to top button