«انسان» علیه هویتهای دیگرش
جوانمرد پاییز
انسان وقتی تولد میشود چونان کاغذ سفید است. نمیدانم این تعبیر را قبلاً کی کرده است، اما من این تعبیر را از باغِ خیالم میچینم و باز میگویم- انسان وقتی تولد میشود، چونان کاغذ سفید است. اما اجتماع او را خطخط میکند و رنگارنگ، و او میشود کسی و دارای هویتی. خانواده نامش میدهد، دیناش میدهد و… چه بدانم، در هر فرهنگی ممکن است خانواده پولکی را مطابق باورهای شان بر فرزند بدوزند و باری را بر شانههای کوچک او سوار کنند و سپس نوبت میرسد به اجتماع و دایرههای بزرگتر از خانواده. انسان میشود در بند دایرهها و هر روزی که از کودکی بهسوی بزرگسالی میدود، دیوارِ دایرهها سخت و بالا شده و فرد مجبور میشود درون دایره به دَوِ عمر ادامه دهد، الیٰ لحظهی مرگاش. و بعد از مرگ هم از دایره بیرونش اجازه نمیدهند و نامش را در جعبهای به نام فلانی از فلان قوم یا با فلان هویت، قفل میکنند. مگر اینکه فردِ در دایره بر دیوارهایی که دورش حصار کرده اند و باری که بر دوشاش گذاشته اند، یاغی شود و فرای آن رود و بارها را بشکند؛ که در آنصورت صفحهای جدیدی برای او باز میشود و حتیٰ ممکن است صفحهٔ پیشینِ او که خطخطی بوده است، برای همیشه محو و نابود شود؛ یا شاید هم برخورد او با سیاهی پس از یاغیگری همچو برخورد کودکی شود که سیاهیِ صفحهای را با رنگپاک پاکیزه میگرداند ارچند آثار سیاهی کاملاً از صفحه پاک نشود؛ یا هم میگزیند که در خطخطیِ صفحهی خود چی را بگذارد و چی را پاک گرداند. یاهم چونان پیکرتراش، پیکری را که روی آن خاک و سمنت اضافی ریخته شده و شکل آنرا از آنچه که بوده تغییر داده، با تراشیدن دوباره به شکل اول آن و یا حتیٰ برتر از آن بازگرداند.
این حالت دایمیِ انسان در سیرِ تکامل اجتماعیاش بوده است. همیشه پیچیده در بندها، و بندها معرفاش نزد دیگران؛ انسانِ دور مانده از تذکرهی اصلیاش: «انسان».
فرضاً، شمایی که از کشوری بهنام افغانستان استید؛ بر شما همین که تولد میشوید تاپهٔ قوم به پیشانی تان میزنند. این، مُد این روزهاست. دیروز بر فرق تان تاپهٔ دین را میزدند، چه بسا امروز هم میزنند و به نام مذهب به تاپهٔ تان رنگ و لعاب هم میدهند. این تاپه را کی زده است؟ خانواده و جامعه و واحدی از جامعه که آنرا بهنام قوم تعریف میکنند، یا اصلاً ممکن است این تاپه را بر شما یک گروه حاکم در مملکت زده باشد که پدران شان، از نسل و قبیلهی پدران شما متنفر بودهاند. و اینگونه شما مثلاً میشوید تاجیک، یا میشوید ازبیک و هزاره، یا پشتون. و چون نوجوان و جوان میشوید، حاضرید بدانچه بر شما تحمیل شده بوده فخر کنید، یا بخاطر آن با دیگری بجنگید و خود را به کشتن دهید و دیگری را سلاخی کنید؛ چه بسا اینچنین اتفاق بارها در گذشتهی تاریخی ما رخ داده است. هماکنون نیز رخ میدهد. جوانی که خود را هزاره میگوید، بخاطر هزاره بودن چنان عقده دارد که اگر از دستش بیاید هر تاجیکی را سر میبُرد یا بر سرش میخ میکوبد؛ یا جوان تاجیک ممکن است همین کار را در حق هزاره انجام دهد؛ یا هردو را یک پشتون چنان کند؛ چه بسا این اتفاق همین اکنون نیز بهگونهای در حال رخ دادن است و به نظر میرسد بدتر از این هم خواهد شد.
در تمامِ جوامع بشری چنین شعبهشعبه بازی و قبیلهگی با نامها و شکلهای مختلف که در نهایت گویا هویت افراد اند، وجود دارد و با این «وجود» انسانها حاضر به نابود کردن و دریدن هم اند و کسی نیست که علیه این جریان ایستاد شود و بگوید: آی انسان، اصل تو این نیست و تو در اصل انسانی!
بالاتر نمونهی بسیار بارز افغانستان را آوردیم، که شاید بعضی خوانندههای محترم این سطرها بعد از اینکه دیدند اینجا از قوم ستایش نشده و علیه قوم و هویتهای پوچ دیگری چون آن گفته شده، رگ گردن بپندانند و چنانچه رایج است، چند فحش آبدار نثارِ این نگارندهی «بیقوم» نمایند. خوب، امروزه این معمول است: زبانِ تندِ پر فحش به جانِ هرکسی که نظرِ مخالف تان را ارائه میکند، و چه بسا افرادی که به همین طریق، به نان و شهرت نیز رسیده اند.
من شمای خواننده را، اگر خود را منسوب به قومی بدانید، با این سطرها چکشی دست تان میدهم که سمنتها را در خود بشکنید! یا میگویم این بارها را، عجالتاً میگویم باری به نام قوم را از شانه به زیر اندازید و شانههای تان را خالی کنید، و شانههای تان را تکان دهید، و ذهن تان را اندکی استراحت دهید و سپس روبهروی آیینه به خود نگاه کنید و بپرسید: من بهحقْ کیستم؟ و در چشمان خود خیره شوید و اگر توانستید به جانِ خود نفوذ کنید، متوجه میشوید شما کسی نیستید مگر انسان، و هر نامی که بر شما دادهاند، یا هویتی است که بر شما تحمیل کرده اند، یا هویتی که خود انتخاب کردهاید؛ و لاجرم اگر در موقعیتی دیگر قرار میداشتید، جبرها و هویتهای دیگری به جان تان تحمیل میشد و در زندانهای دیگری زندانیِ تان میکردند.
پس بشکنید و یاغی شوید بر هرچی بر شما تحمیل کردهاند و دایره و دیوار را برهم زنید و این صفحه را دوباره پاک گردانید؛ یا حداقل بپذیرید که از همه چیز پیشتر شما انسانید! که انسان هویتِ اول و اصلیِ شماست! چه باشد این زد و ضربهی تان بهنام قوم، چه باشد اینهمه به سرکوفتن و به در و دیوار زدن؟ آنکه را بر شما به نام قوم حمله میکند، بهنام قوم جوابِ جنگ ندهید، بلکه اگر جنگی میکنید که بیشک دفاع از خود حق مسلّم تان است، بهنامی دفاع کنید که شایسته است و واقعاً رهاییبخش: بهنام انسان!
تا انسان از نو تعریف نشود و آن تعریف، تذکرهی اصلاش نباشد، قرار نیست هیچ رهاییای اتفاق بیفتد، قرار نیست هیچ مسألهای مثلاً در افغانستان حل شود. پس همه باهم بهسوی هویت مشترک: انسان!