از زبان احمدشاه مسعود: دشواریهای دولت اسلامی مجاهدین در سال 1371 چه بود؟
تهیهکننده: هارون مجیدی
این توضحیات و اظهارات، بخشی از سخنرانی احمدشاه مسعود است که در میزان سال 1371 خورشیدی به قوماندانان، علمای دینی، متنفذین و برخی مسوولان دولتی ولایت پروان و کاپیسا ارایه کرده است.
جنگ حکمتیار
«… در کابل جنگ صورت گرفت که نباید صورت میگرفت. رژیم تسلیم شده بود، حکومت مجاهدین را که رهبران در پشاور ساختند، پذیرفته بود و حاضر به تحویلدهی قدرت شد و دیگر ضرورتی به جنگ نبود. به هر ترتیب، جنگ آمد و این جنگ اثرات زیادی بهوجود آورد و میآورد.
نباید تصور این طور باشد که حکمتیار صاحب حمله کرد در برابرش دفاع صورت گرفت، جنگ همان جا خاتمه پیدا کرد. جنگی که در کابل شده در همین محدوده و این چوکات محدود نمیشود. بلکه اثرات منفی این جنگ چه امروز و چه فردا گریبانگیر این ملت است. ببینید زمانی که جنگ صورت گرفت و کمربند امنیتی کابل در هم شکسته شد به هزاران تن از مجاهدین با سلاح خود بدون نظم و ترتیب داخل کابل شدند، در پهلوی این، هزاران نفر در خود کابل که اصلاً شناخته شده نبودند، مسلح شدند. دیپوها همه به چپاول رفت و به هزاران نفر در کابل مسلح شدند. در جمعیتی که در کابل مسلح شد و نظر به احصائیهیی که بعدتر پیدا کردم، بیش از سه هزار نفر جنایتکار، دزد و سارق که در رژیم سابق محبوس بودند، آزاد میشوند. تقریباً اکثریت اینها مسلح میشوند و مسلح شدن شان این نتیجه را داشت که یک دفعه شهر کابل از کنترل همه خارج شود و هیچکس نفهمد که در پایتخت چه صورت گرفته است و همه چیز برهم بخورد و همه پلان حکومت از بین برود. وزارت دفاع جز نام دیگر چیزی وجود نداشت، چرا که همه سلاح و همه مهمات به سرقت رفته و همه تاراج شده بود. سلاح دولت و وزارت دفاع در دست مردم مختلف قرار گرفته بود. فرقهها وجود نداشت، قوای امنیتی بهنام سارندوی یا پولیس دیگر وجود نداشت. قضا وجود نداشت، تجارت و امنیت وجود نداشت، وزارت زراعت، مالیه و کلاً حکومت منهدم شد. امروز اگر شما بخواهید وزارت داخلۀ تان را فعال کنید، تنها ساختنش یک میلیارد افغانی ضرورت دارد که ترمیم شود. حالی که انجنیر صاحب(انجینر احمدشاه احمدزی که وزیر داخلۀ حکومت مجاهدین تعیین شده بود) میخواست کار را شروع کند نه دفتر بود، نه دیوان، نه سوابق و نه دوسیه. هیچ چیزی وجود نداشت. وزارت داخله تا به حالا هیچ نمیداند که گذشته در این وطن چه بوده و این دفتر و دیوان تنها دفتر دیوان این نیست که تنها از حکومت سابق بوده باشد. این قواله و این اسناد این دفتر و دیوان یک مملکتی است که از کدام زمان آمده آرام آرام تراکم کرده بود تا این جا همه یک جای از بین رفته و حالا همه در یک خلاء قرار دارد. به همین ترتیب، در قسمتهای مختلف که شما میبینید خسارات مالی، مشکلات اداری برهم خوردن نظام را و همه و از همه کرده مسلح شدن افراد که چقدر مشکلات ایجاد کرده است.
حالا کنترل افراد مسلح در کابل یک غم بزرگ است. هر روز میشنوید که در کابل بیامنیتی است، سرقت است، اختطاف انسانها و چه و چه. این همه و همه زادۀ همین جنگ و بقایای همان جنگ حکمتیار صاحب است. نهتنها در کابل بلکه در تمام افغانستان وضع مشابه بود. تا آن زمان فرقۀ گردیز سقوط نکرده بود، جلالآباد سقوط نکرده بود، قندهار سقوط نکرده بود همه یکی به ترتیب دیگر سقوط کرد و نتیجه چه شد؟»
انفجار تانک و طیاره و فروش آن به پاکستان
من یک مثال عادی برای شما بگویم در همان زمانی که من اطلاعات را از وزارت دفاع به دست آوردم، پیش از سقوط رژیم در افغانستان دو هزار و پنج صد چین تانک وجود داشت. تنها از نقطه نظر نظامی فکر کنید دو هزار و پنج صد چین تانک که اگر شما تانکهای پاکستان را با تانکهای ایران جمع کنید دو هزار و پنج صد را پوره نمیکند. این سرمایه همین ملت بود و به خون ملت بهدست آمده بود. امروز نتیجه چیست؟ پاکستانیها که منافع ملی خود را میبینند، برای این که ماشین جنگی من و تو یعنی افغانستان را برهم زده باشند، اعلام میکنند هر که انجن یا ماشین تانک را میآورد من این قدر پیسه(پول) می هم، هر کس این قدر سیر آهن را میآورد، من برایش این قدر پول میدهم. یکی از آشناهای ما گفت، من در پکتیا بودم، شب چندین انفجار را شنیدم پرسان کردم که این انفجارها چیست، همین جا حالا که نه جنگ است و نه دیگر گپ، باز جنگ شروع نشده باشد. گفتند نه اینها دینمو هست که تانکها را میپرانند، توپها را میپرانند(منفجر و پارچه پارچه میکنند)، آهنش را به پاکستان میفروشند. به جرأت گفته میتوانم همان سلاحهایی که در افغانستان بود شما سی درصد آن را به عواید خود یعنی به عواید این کشور به دست آورده نمیتوانید. چیزی که هم باقی مانده همین چند فرقه است که در دست ما و شما هست دیگر همه فروخته و از بین رفته است.
حالا ببینید شما که خسارۀ جانی تا چه حد شد، آبروریزییی که به مسلمانان شد، آبروریزییی که به جهاد شد، مشکلات اداری امروز و فردا، مشکلات امنیتی در داخل کابل، ضایعات مالی همه و همه زادۀ جنگ حکمتیار است. بهانهاش هم این بود که حکومت حضرت صاحب اسلامی نیست و میگفت که من و خلقیها و بقایای حکومت نجیب حکومت اسلامی میسازیم. باز هم میگوییم قضاوت به دست مردم که چه میگویند؟
حکومت حضرت صبغتالله مجددی
در ارتباط به حکومت خود حضرت صاحب مختصر صحبت کنم که اعتراضاتی در قسمت حکومت ایشان وجود دارد چقدر کار کرد، چقدر کار نکرد. بیطرفانه قضاوت کنیم، حضرت صاحب در زمانی قدرت را در دست گرفت که این با دورههای پیشتر که تحول در افغانستان به وجود آمده بود، کاملاً فرق داشت. اگر داوود خان کودتا کرده، یک قوماندان سپاه ظاهرخان دور شده و باقی نظام برحال بوده، عسکر در جایش، فرقهها در جایش، دفتر دیوان در جایش، بانک در جایش بود. آمدند قدرت را گرفتند و حکومت ادامه دارد. اگر بعدتر کمونیستها هم کودتا کرده اند، همه چیز را از پیش داوود خان سالم گرفتند. مگر ببنید تحولی که بعد آمده این را فکر کنید که بعد از چهارده سال انقلاب است که این حکومت به وجود میآید و باز هم در آخرین لحظه که این تحول به شکل مسالمتآمیزش میآمد، متأسفانه جنگ شد و همه چیز برهم خورد. روزهای اولی که ما به کابل رفته بودیم کسی نمیفهمید که نلهایی که برای مردم آب بیاورد، چطور آورده شود؟ کی مسوول است؟ همه پراکنده شده بودند، جنگ بود و رژیم یکبار در خاک افتاده بود. پس دیگر چیزی وجود نداشت، همه چیز را باید از نو تأسیس میکردیم و این گپ آسانی نیست و نباید همه توقع را مردم از حکومت دو ماهه حضرت صاحب میداشت که همه چیز را وی در ظرف دو ماه ترتیب و تنظیم کند.
در پهلوی این که ما مشکلی در خود کابل داشتیم، چه از طرف افراد مسلح گروههای متعلق به اردوی سابقه و چه از لحاظ مردمی که مسلح شده بودند، مشکل دیگر، مشکل خود احزاب بود. کسی منکر شده نمیتواند که یک واقعیت است امروز در افغانستان که کموزیاد این مسایل ملی مسایل زبانی مطرح است، احزابی آمده و مسلح شده این احزابی که مسلح شده هر یک گوشه از کابل را به دست گرفته است. حزب وحدت دو وزارت خانه را گرفته و ده ریاست را، مچم حزب فلان فلانه جای را گرفته است، فلان حزب کانتیننتال هوتل را گرفته است. هر قسمت کابل در دست یک گروپ است یک گروپ شناخته شده و یک گروپ کاملاً ناشناخته یک دفعه پیشش برو بگو تو کیستی؟ میگوید حزب وحدت، بار دوم نمایندۀ حزب وحدت را بیاور میگوید، من متعلق به تو نیستم متعلق به حزب حرکت هستم، دیگر بار نمایندۀ حرکت را بیاور میگوید، من مربوط به فرقه 53 هستم و ممکن نبود در آن شرایط که با همه یکبار برخورد صورت بگیرد. هم جنگ در کمربند کابل بود و انداخت راکت و هم در داخل ما جور نمیآمدیم. به این شکل یک جنگ دوم در حال شکلگیری بود. مجبور فیصله به این بود همه قضیه را از طریق مصالحه، از طریق مذاکره و از طریق مکالمه حل نماییم. نه که جنگ دوم را با احزاب شروع کنیم.
شروع کردیم به کار و اولین مسأله در دوران حضرت صاحب باز هم مسایل امنیتی بود که اول امنیت را چطور تأمین کنیم؟ خوب است که من شما را در جریان مشکلات قرار بدهم باز خودتان گفتید که مشکلات چقدر است.
از تمام احزاب کمیسیون ساخته شد. مسألۀ کمربند کلاً به دوش ما، این احزاب به آن هیچ کار ندارند. در قسمت داخل شهر بعد از صحبت زیاد به این فیصله رسیدیم کابل که به حوزههای مختلف تقسیم بود، تقسیم شود و به هر حزب و یا تنظیم دو حوزه داده شود. جا دارد که یک تنظیم امنیت دو حوزه را بگیرد تمام وزارتخانههایی که است به همان احزاب که وزارتخانه داده شده این وزارتخانههای به آنها سپرده شود، خودش بفهمد و حفاظتش. بعدها شما ببنید که مشکل از کجا شروع میشود؟ فیصله شد که وزارتخانهها تخلیه شود. میآییم به افراد مسلح میگوییم که فلان وزارت را تخلیه کنید، حزب وحدت میگوید که من تخلیه نمیکنم. میپرسیم چرا تو وزارتخانه را تخلیه نمیکنی؟ میگوید مشکل اساسی من هنوز باقی مانده است. به من در شورای جهادی چند چوکی میدهید؟ در وزارتخانهها چند وزارت میدهید تا که این گپها حل نشود، تخلیه نمیکنم. گاهی که یک مسوول حزب و تنظیم میرود تا از افراد مسلح تنظیم خود بخواهد که وزارتخانه را ترک کند، آنجا که مسوول میرود قوماندان جوابش میدهد که من تو را هیچ نمیشناسم تو کی استی که طرف من آمدی؟ شما یقین کنید که از رهبران به قوماندانان خط (نامه) آوردیم، قبول نکردند. مجبور باید بجنگیم دیگر راهی وجود ندارد. این وزارت را تخلیه کنید وزیر آمده مربوط به سازمان و حزب و تنظیم تو نیست همین را تخلیه کنید، قبول نمیشود. شما باور کنید که وزیر تنظیم و حزب خودش را به وزارتخانه بردیم که همین وزیر حزب و تنظیم خودت است اجازه بده که داخل شود. جوابش این بوده که من از تعیین این وزیر خبر نداشتم. میگوید این را مثلاً، استاد سیاف تعیین کرده؛ همراه من مشوره نکرده و من نمیگذارم که داخل بیاید. در حالیک ه بار بار فیصله شد که از همینجا تمام افراد مسلح خارج شوند، زمانی که میرویم همراه نمایندهگان احزاب که افراد مسلح بیرون شوند، نماینده همان حزبی که نفرش همانجا است فرار میکند و یک حالتی رسید که نپرس. حالا در برابر این وضع در کابل چه کنیم؟
هفتاد هزار مسلح در کابل
در روزهای اول روشن شد که هفتاد هزار مسلح در کابل است و هر ساحه را گرفته اند. حالا چه کنیم؟ اگر برخورد کنیم با کدام قوتهای ما، حتماً با قوتهای جمعیت و شورای نظار. اگر قوا را از اینجا ببرم، یک دفعه مسأله سمتی میشود که شمالیوال را بالای ما آورده یا جمعیت را بالای ما آورده، اگر از بقایای رژیم استفاده کنیم در آن صورت اعتراض تا آسمان است و چیغ و فریاد میکشند که کمونیستهای دیروز را بالای ما آورده است. اگر احزاب را میگوییم شما بیایید قوای مشترک بسازیم، این مبالغه نیست چیزی را که من در این مجلس میگویم، میتوانید از برادران این را تفتیش و پرسان بکنند. شما باور داشته باشید که در دو ماه من از احزاب خواستم که صد-صد نفر تان را برای من بدهید، صد نفر امنیتی به وزارت دفاع بدهید، صد نفر به وزارت داخله بدهید که ما یک قوای مشترک برای تصفیه بسازیم. نتوانستند که صد نفر برای ما بدهند. وقتی که خط میدهیم برای قوماندانان که شما صد نفر بدهید قوماندان میگوید که من نفر برای خود جمع کردهام یا برای وزارت دفاع؟ صد میل سلاح مرا که تو در وزارت دفاع میبری، نفع من در این چه است؟ پرسان کنید جز حزب حرکت آصف محسنی و خود جمعیت طبعاً که سرتا پای افرادش در آنجا حضور داشت و یکی دو سازمان دیگر که فکر کنم محاذ ملی بود، دیگر احزاب تا به امروز برای من صد-صد نفر را جمع کرده نتوانستند که بیاورند. وقتی که یک قوماندان، حرکت میکند ببین که ده موتر داتسن همراه راکت و پیکا میرود. وقتی که میگویم بیایید یک قوای مشترک بسازیم، چیزی وجود ندارد. این قابل باور نیست که اینها صد-صد نفر جمع کرده نمیتوانند. و به این ترتیب چه باید کرد؟ پس ما بیاییم از طریق یک مذاکره و مفاهمه راهحل پیدا کنیم؛ یقین داشته باشید که ما در این مذاکره شبها را به صبح رسانیدیم، شبها را تا صبح که گپ به جنگ نرسد و از طریق مذاکره خداوند(ج) بخواهد مشکل حل شود. در یک قسمت که میرسید باز یک مشکل دیگر بود. باز بالای احزاب که فشار میآوردیم و کار کمی پیش میرفت، بعد میدیدی که در آن طرف حکمتیار صاحب باز چند راکت میزد، باز یک تعرض انجام میداد و این کار را مختل میکرد. به این ترتیب یک رنج بیپایان است.
مشکل وزیران در وزارتخانهها
وقتی که وزیر را به مشکل میبردیم در چوکی وزارتش مینشست، به یک ساختمان خالی رو بهرو میشد. آدم در آنجا نیست، چوکی در آنجا نیست، قالین و میز در آن نیست، دفتر و دیوان در آن نیست. وزیر هم کار و تجربه ندارد. وزیر قبلاً در پشاور بوده و آمده یک دفعه در وزارتخانه نشسته، این وزارت زراعت را شما چه رقم آماده میکنید؟ چه رقم شروع به کار خود کند؟ بعد وزیر که دو روز به کار خود میدهد و به مشکل مأمورین خود را جمع میکند، اعتراض شروع میشود که کمونیستها را جمع کرده و بعد چهار روز نمیگذرد که حکمتیار صاحب راکتباران را شروع میکند. روز دیگر ببین که پنجاه نفر هم جمع نمیشود، تمامشان از ترس راکتها پراکنده میشوند. وزیر صاحبان همه پشاور میروند. مجبور با دل ناخواسته همان شیشۀ ناموس عالم در بغل داریم ما، همه بار بالای ما، باید برویم پیش وزیر آب و برق، آب نیست، باید مشکل آب را برطرف کنید، باید در فکر برق شویم، پس بیاییم شهردار را پیدا کنیم، شهردار وجود ندارد، برویم کسی دیگر را از آن طرف پیدا کنیم حکومت را دیگران میکنند و همه چوکی وزارتها تقسیم شده، مگر همه فشار را باید ما تحمل کنیم. آن طرف مشکل جنگ، این طرف مشکل امنیت و اگر کمی هم دست بزنیم باز اعتراض بالا میشود که همه کارها را اینها به دست گرفتند. این بود اندک مشکلاتی که در دورۀ حکومت حضرت صاحب وجود داشت.
مشکل پافشاری حضرت صاحب به ادامۀ حکومت
در مورد اینکه حضرت صاحب از ما آزرده شدند خوب هست که به صراحت همه برادران در این ارتباط بگذاریم. من در مورد آن جناب چیزی نمیگویم، عالم هستند، روحانی هستند، مویسفید هستند، منتها مسألهیی که سبب اختلاف شد تا آخرین روز که حکومت را او میکرد و بارش را ما میکشیم علت اختلاف چند مسأله بود:
اول؛ رتبهبخشی: اعطای رتبۀ جنرالی به هر کسی که میخواست. حضرت صاحب چه ضرور است به این قدر جنرال؟ به چه منظور این قدر جنرال؟ اینها کجا را فتح کردند؟ ما که افراد خود را جنرالی ندادیم من که خودم رتبه را قبول نمیکنم همین دیگران چرا جنرال هستند؟ و افغانستان چند ستر جنرال داشته باشد در سابق هم یک ستر جنرال خانمحمدخان بود و یک چوکی به همان است.
دوم؛ توزیع پول: بخششی شروع شد یکهزار لک دو هزار لک. این پول که هنوز وجود ندارد. رییس بانک میآید نزد من که پول فزیکی قطعاً وجود ندارد. شما این قدر پول ندارید که به مردم بخششی بدهید. میرویم پیش حضرت صاحب، حضرت صاحب این پول چرا توزیع شد؟ من نه رتبۀ جهادی میدهم و نه چیز دیگر. نادرخان در شرایط دیگری بود ما شرایطی دیگر داریم. بروید پرسان کنید که در یک خط چند هزار جریب زمین را به یک قوماندان در جلالآباد بخشیده؛ کم بود که باعت جنگ و کشمکش شود. بیستهزار جریب یا چقدر است. این حکومتی نیست که تمام مردم رأی داده باشد و به اساس رأی مردم آمده باشد و تو اصلاً صلاحیت این کارها را نداری. هر چند که حوصله کردم، نشد.
روزی رسید حضرت صاحب برخلاف فیصلهیی که همه بر آن تعهد کرده؛ حکومت او دو ماه باشد و از دو سال بودن در حکومت سخن گفت. حضرت صاحب من را خواست و گفت: حالا که وقت به آخر میرسد همه قوماندانان و ملت مرا قایم گرفتند و میگویند که حضرت صاحب تو از چوکی کنار نرو، تو باید باشی، خودت چه میگویی؟ من گفتم همین مردم، مردم چاپلوس است. با آبروی خودت بازی میکنند. فیصلهیی که در پشاور شده؛ دو ماه است. حالا ما به حکمتیار یک سند دیگر بدهیم، یک مشکل دیگری ایجاد شود. دو ماه خودت خلاص شد و چهار ماه بعد از شورای حل و عقد میآید، هر کسی را که تعیین کرد، تعیین میکند و من مسوولیت دارم که این حکومت باید دو ماه باشد. اگر استاد ربانی حکومت چهار ماه خود را پنجماهه ساخت تو بالای من اعتراض کن که حالا ما شورا را اینجا میآوریم و من یک مسوولیت ملی و اسلامی خود میدانم که همین کار را نباید کنم و خودت این شوق را حضرت صاحب نکن. پیش من قبول میکرد و بعد که من از نزدش میرفتم، همان حرف اول بود و ادامۀ حکومت که مردم من را میخواهند. باز افراد دیگر را میفرستادم که شما بروید و حضرت صاحب را بفهمانید که این کار معقول نیست، یک جنگ و خونریزی دیگر ایجاد میشود. وقتی که اینها نزد حضرت صاحب رفتند تا او را قانع سازند، او سفر شمال را شروع کرد. با مردم دیدن کرد تا این حکومتِ دو ماه، دو سال شود. در آخرین روز با وجود که همه صحبت کردیم یک بیانیه در دست بچهاش به طرف رادیو تلویزیون افغانستان همراه دو نفر از جنرالان، جنرال دوستم رفتند و خواستند که اعلامیه را بخوانند که این حکومت حضرت صاحب تا زمان لویه جرگه ادامه دارد. فلان تاریخ لویه جرگه جمع شود و حکومت آینده را تعیین کند. وقتی که مرا در جریان قرار دادند، مجبور مداخله کردیم و جلو این کار را گرفتیم و به همه اخطار دادیم که هر کسی بخواهد در کابل خونریزی شروع میشود، باز مسوولیت به دوش او است. من خدا(ج) را سپاس میگذارم که خداوند(ج) خودش لطف کرد و یک فتنۀ دیگری که در کابل در حال شکل گرفتن بود جلو آن به فضل خدا(ج) گرفته شد.
دورۀ پس از حضرت صاحب
دورۀ حضرت صاحب با دنیای از مشکلات بود چه با حکمتیار، چه با مشکلات داخلی و چه اینکه او میخواست حکومتش را از دو ماه به دو سال تمدید کند. به هر حال، مطابق توافقنامۀ پشاور استاد ربانی آمد تا زمام امور در دست بگیرد و حکومت خود را تشکیل بدهد. پیش از این که استاد به کار شروع کند همه خوشبین بودند. زیرا ظاهراً بخش زیاد اعتراض حکمتیار به حضرت صاحب است حالا که حضرت صاحب میرود این اعتراض تقریباً ختم باید میشد. باقی میماند سه اعتراض و مطالبۀ حکمتیار صاحب، یکی حکومت ائتلافی و بقایایی از رژیم سابق، دوم قوتهای که از شمال آمدند پس بروند و سوم هم مسأله انتخابات. رهبران باهم مجلس کردند و فیصله به این شد که پیش از اینکه حکمتیار باز بهانه پیدا کند باید رهبران فیصله خود را اعلام کنند. جلسه شورای قیادی شروع شد و فیصله شورای قیادی در کتاب درج است. نمایندۀ خود حکمتیار صاحب هم در این جلسه اشتراک داشت و امضا کرد. شورای قیادی فیصله کرد که قوایی که از شمال آمدند در دو قدم پس بروند: اول از مرکز به کمربند، باز نظر به فیصلۀ شورا از کمربند هم به شمال بروند البته بعد از اینکه تضمین از حکمتیار گرفته شود. در ارتباط به بقایای رژیم که مانده بود، مشوره شد در شورای قیادی که شورای قیادی فرمانها را صادر کنند و افراد جدید را بیاورند. در ارتباط به انتخابات همه گفتند انتخابات در این شرایط ممکن نیست و مهاجرین ما نیامده، فیصله شورای پشاور و شورای حل و عقد است و جمعیت تعهد کرد که من شورای حل و عقد را قبول میکنم، بیایید بعد از چند ماه با وجود همه جنگ، با وجود همه راکتپراکنی به پاس اینکه این مسأله در کابل رُخ ندهد، قبول کردند که چوکی صدارت مربوط به حزب اسلامی حکمتیار است، صدراعظم از حزب باید بیاید و قدرت در کابل را به دست بگیرد و کابینه خود را بسازد. به این ترتیب دیگر هیچ چیزی باقی نمیماند. اعتراضی و جنگِ دیگر نباید واقع شود.
حکمتیار صاحب استاد فرید را منحیث صدراعظم تعیین کرد و این طور فکر کرده بود که یکتعداد مردم حتماً در این مورد مخالفت میکنند. مگر همه برادران شاهد بودند که در همان زمان که تعیین شد ما داکتر عبدالرحمن نزد وی فرستادیم. پیش از حرکت به سوی کابل همه برادران او را دیدند و اطمینان برایش دادیم، هم مجاهد هستی، مسلمان هستی حق وطنداری هم داری، از تو کرده کس بالاتر نیست تو که بیایی همین قدر از دست ما میشود. همه شاهد هستند کاملاً برایش اطمینان دادیم که ما در خدمتتان هستیم. امنیت آنجا را ما میگیریم، تشریف بیاور و کار در دست بگیر که دیگر اعتراض برای این آدم (حکمتیار) باقی نماند. مگر ببینیم که حکمتیار چه عمل کرد؟ اولینبار که صدراعظم میآید و داخل کابل میشود فقط دو روز پیش کابل را راکتباران میکند. صدراعظم میآید در داخل کابل صدراعظم خودش است، مگر راه جلالآباد را سر حکومت همین صدراعظم خودش قطع میکند. و اینجا راه شمالی را نیز بالای صدراعظم خودش قطع کرده، اگر واقعاً این آدم به کار خود صادق بود به همین گپ صادق بود که صدراعظمی را خودش تعیین کرده، میآید و حکومت میکند؛ چرا راهها را بالایش بسته کرد و راکتپراکنی خود را ادامه داد؟ تو اگر به صدراعظمت حیثیت قایل بودی تو چطور صدراعظم را داخل میطلبی و راه پشت سرش را میبندی و بر سرش راکت شلیک میکنی؟ این صدراعظم بیآرد، بیتیل بیذغالسنگ و… در داخل چطور در یک شهر جنگزده کار کند؟ همین مطلب معلوم است که از اولاش دسیسه است…