فرهنگ و ادب

آوازش

افرا

آوازش

نه زمزمه‌ای نرم،

که فریادی‌ست

از ژرفای قرن‌ها،

با  زخم های  همیشه تازه ،

برافروخته می خرامد

همچون شعله‌ای

از میان کوچه‌های خاموش،

از دل سنگ‌های سرد و سخت،

به سوی آسمانی

که رؤیای رهایی را

در روشنای خود می‌پرورد.

هر تاریک‌اندیشِ سایه‌نشین

در زیر این فریاد،

با هراس

به لرزه می‌افتد،

چرا که صدای او،

چون نوری است

که دیوارهای ظلمت را

در هم می‌شکند،

ونشخوار فرمان‌های مسخره  از سر درماندگی

این شیشه شکسته را بار دیگر میشکند

اما

برنده‌تر و براق‌تر می‌کند،

وهر تکه‌اش

هزار زخم

بر چشم بدسگالان

خواهد نشاند.

و شاید این

آغازی باشد

برای پایان جهالت‌مان،

که دیگر

در سایه‌ها

گمراه نمانیم.

نوشته های هم‌سان

هم‌چنان بنگرید
Close
Back to top button