تاریخ افغانستان

مسعود، قهرمان اسلام

متن مصاحبۀ دکتور موسی القری از علمای مشهور و برجستۀ عربستان سعودی با روزنامۀ الحیاة چاپ لندن

برگردان به فارسی: عبدالاحد هادف

بخش اول

یادداشت مترجم: آقای جمیل الذیابی خبرنگار روزنامه الحیاة مصاحبۀ مفصلی را با دکتور موسی القرنی از علما و شخصیت‌هاى برجستۀ عربستان سعودى که عمرى را در صحنۀ جهاد مردم افغانستان بر ضد تجاوز شوروى سابق سپرى کرده، انجام داده است که در آن از روى واقعیت‌هاى مهمى در پیوند با تاریخ جهاد و بازی‌گران اصلى صحنه‌هاى آن پرده برداشته شده است. متن کامل این مصاحبه در سه شمارۀ مسلسل روزنامۀ الحیاة به تاریخ‌هاى 8، 9 و 10 ماه مارچ سال 2006م به نشر رسیده که ترجمۀ فارسی آن ذیلاً تقدیم می‌گردد:

اهمیت گواهى شیخ موسى القرنى در رابطه به جریان جهاد در افغانستان و سرگذشت جنگ‌جویان عرب در صحنه‌هاى داغ آن از آن جا پیدا است که وى در حساس‌ترین مراحل جهاد در این کشور از طریق تبلیغ به نفع جهاد و سهم‌گیرى عینى در جبهات جنگ، حضور فعال داشت و در عین حال روابط نزدیک خود را با جهت‌هاى ذی‌دخل در آن حفظ کرده بود. در زمان جهاد به او منحیث تیوریسن شرعى مجاهدین عرب و بعضى از رهبران جهادى افغانستان، نگاه مى‌شد و امروز خودش تأکید مى‌ورزد که اسامه بن‌لادن رهبر القاعده نیز با او منحیث مفتى خویش در مسایل فقهى و شرعى برخورد می‌کرد.

وی از هواداران سرسخت احمدشاه مسعود بوده و بسیاری از جنگ‌جویان عرب را به علت دشمنی بی‌جا با مسعود، محکوم می‌کند. موصوف به این نظر است که احمدشاه مسعود یگانه فرمانده جهادی بود که بر اساس یک استراتژی روشن به پیش می‌رفت و از یک اردوی منظم و با دسپلین برخوردار بود. با آن‌هم بسیاری از عرب‌ها به‌شمول اسامه بن‌لادن از مسعود خوش شان نمی‌آمد و او را متهم به کفر و بیگانه‌پرستی می‌کردند.

موسی القرنی دست‌داشتن اسامه بن‌لادن در توطیه ترور احمدشاه مسعود را بعید نمی‌داند و در عین حال، گروه‌های تندرو مصری را متهم به دست‌داشتن در ترور شیخ عبدالله عزام می‌کند. او همچنان به این عقیده است که گلبدین حکمتیار بزرگ‌ترین ضربه را به حیثیت جهاد مردم افغانستان زد و دست‌آوردهای آن را برباد داد. به نظر او، ظهور و تسلط گروه طالبان در افغانستان به مثابۀ مصیبت بزرگی به مردم این کشور بود و آخرین میخ را بر تابوت جهاد و دست‌آوردهای آن کوبید.

شیخ موسی القرنی در سال 1954م در شهرک «بیش» از مربوطات منطقه «جازان» در عربستان سعودی به دنیا آمده، دکتورای خود را در بخش اصول فقه از دانشگاه اُم‌القری در مکه مکرمه به دست آورده، در موسسات آموزشی مختلف به‌شمول دانشگاه اسلامی مدینه منوره و دانشگاه دعوت و جهاد در پشاور تدریس کرده و فعلاً دورۀ بازنشسته‌گی خود را سپری می‌کند. متن مصاحبه با او قرار ذیل است:

الذیابی: به نظر می‌رسد که شما در خلال دهۀ هشتاد میلادی در صحنه جهاد افغانستان حضور داشتید. لطفاً بفرمایید که چه‌گونه به پاکستان و سپس از آن جا به افغانستان غرض سهم‌گیری در جهاد رفتید؟

القرنی: باری قرار بود که یکی از کورس‌های آموزشی در پاکستان دایر شود. من در آن زمان در دانشگاه اسلامی مدینۀ منوره تدریس می‌کردم. به ادارۀ دانشگاه پیش‌نهاد کردم تا مرا نیز با کورس مورد نظر به پاکستان بفرستند. می‌خواستم تا از آن طریق به صحنۀ جهاد راه یابم و اوضاع مجاهدین را از نزدیک ارزیابی کنم. وقتی به پاکستان رفتم، هم در قالب کورس متذکره کار می‌کردم و هم با استفاده از فرصت به جبهات جهاد می‌رفتم و اوضاع مجاهدین را از نزدیک بررسی می‌کردم.

اولین بار در آنجا با شیخ عبدالله عزام و استاد سیاف معرفی شدم. استاد سیاف دانشگاهی داشت به نام «دعوت و جهاد» که در یکی از مناطق نزدیک به شهر پشاور به‌نام قریة الهجرة (کمپ بابو) موقعیت داشت. این کمپ اصلاً برای مهاجرین افغانستان ساخته شده بود، ولی بسیاری از عرب‌ها نیز با فامیل‌های‌شان در آن زنده‌گی می‌کردند. استاد سیاف در آن زمان رییس اتحاد تنظیم‌های مجاهدین بود. از آنجایی که استاد سیاف از فارغین جامع‌الازهر مصر است، با زبان عربی آشنایی کامل دارد. لذا مجاهدین عرب اکثراً نزد او می‌رفتند و در صفوف او جذب می‌شدند؛ چون او از یک طرف رییس اتحاد تنظیم‌های مجاهدین بود که می‌توانست از تمام مجاهدین نماینده‌گی کند و از جانب دیگر، بر زبان عربی تسلط داشت که به آسانی می‌شد با او اِفهام و تفهیم صورت گیرد. همچنان وی مهمان‌خانۀ بزرگی در کمپ نام‌برده داشت که خودم شخصاً در اوایل برای مدت زیادی در آنجا به‌سر بردم.

سپس تصمیم گرفتم تا با مجاهدین بمانم و حضور خود در صحنۀ جهاد را همچنان ادامه دهم. سرانجام، در مشوره با استاد سیاف به این نتیجه رسیدیم که او مرا رسماً منحیث مدرس در دانشگاه خود دعوت کند. موصوف رسماً پیش‌نهادی به دولت تقدیم کرد که در آن خواستار ارسال مدرسین به دانشگاه دعوت و جهاد گردیده بود. در فرجام، این پیش‌نهاد به دانشگاه اسلامی مدینۀ منوره موکول گردید و دانشگاه متذکره با ارسال پنج تن از مدرسین کمکی به دانشگاه دعوت و جهاد غرض تدریس در آنجا به مدت دو سال موافقه کرد که بنده خودم یکی از آن‌ها بودم.

الذیابی: می‌توانید از آن چهار تن دیگر نام ببرید؟

القرنی: آنان عبارت بودند از دکتور حمدان راجح الشریف که فعلاً بازنشسته است، دکتور ابراهیم المرشد که فعلاً در منطقۀ القصیم مدرس می‌باشد، شیخ راشد الرحیلی که فعلاً بازنشسته و بیش از هشتاد سال عمر دارد و استاد دخیل‌الله الرحیلی که تا هنوز در دانشگاه اسلامی مدینۀ منوره تدریس می‌کند. اینان در مجموع صِرف مشغول تدریس بودند، اما من علاوه بر تدریس در دانشگاه، به فعالیت‌های بیرونی دیگری نظیر رفتن به جبهات جهاد غرض دعوت و عرضۀ تعلیمات دینی به مجاهدین و یا شرکت در بعضی از عملیات‌های نظامی نیز می‌پرداختم.

الذیابی: شیوۀ کار دعوتی شما در آن زمان از چه قرار بود؟

القرنی: باید گفت که بسیاری از جوانان عرب که به جهاد می‌آمدند، از دانش و فرهنگ اسلامی بهره کافی نمی‌داشتند و اکثراً از کسانی می‌بودند که سابقۀ انحراف و جرم داشتند و می‌خواستند که با شرکت در جهاد به استقامت و صلاح دست یابند. خودم در میان این جوانان کسانی را می‌شناختم که پیش از حضورشان در صحنۀ جهاد، در اوج فساد و انحراف قرار داشتند. از این‌رو، کسانی که در آن زمان به عرصۀ جهاد جذب می‌شدند، اکثراً از جوانان منحرف بودند که می‌خواستند اصلاح شوند. این امر به نوبۀ خود نشان می‌دهد که بسیاری از این جوانان عمدتاً در اثر عوامل محیطی رو به انحراف می‌نهاده اند و اینک در محیط دیگری از انگیزه‌های صلاح و رستگاری می‌جویند.

به هر حال، اکثریت آنان وقتی به صحنه می‌آمدند، حتا از کوچک‌ترین مرتبۀ فهم دینی و شرعی در پیوند با مسایل مربوط به وضو، نماز و غیره برخوردار نمی‌بودند و فقط به آدرس جهاد می‌آمدند. از این‌رو، من بیشتر در کار دعوتی خود روی مسایل شرعی مربوط احکام وضو و نماز و همچنان احکام جهاد، غنیمت و شرایط جنگ و صلح و امثال آن تمرکز می‌کردم. کورس‌های مخصوصی در این زمینه وجود داشت که مرتباً به‌خاطر آموزش دینی جوانان تدویر می‌یافت.

الذیابی: آیا کورس‌های نظامی نیز وجود داشت و تمرکز آن‌ها عمدتاً روی چه بود؟

القرنی: آری، کورس‌های نظامی نیز وجود داشت که در آن متخصصین امور نظامی شرکت می‌ورزیدند. در کورس‌های نظامی بیشتر روی بالابردن سطح تحمل و توان‌مندی افراد تمرکز صورت می‌گرفت؛ چون افغانستان مخصوصاً ساحات مربوط به جهاد عموماً از مناطق کوهستانی و دشوارگذر تشکیل می‌یافت که به تمرین روی پیاده‌گردی‌های درازمدت توأم با حمل سلاح و مهمات، ضرورت مبرم احساس می‌شد. همچنان تمرینات روی نحوۀ حمل و استعمال سلاح خفیفه با انواع مختلف آن به‌شمول تفنگچه، کلاشینکوف و غیره و نحوۀ استعمال سلاح ثقیله از قبیل راکت، توپ و موشک‌های ضد تانک و طیاره و امثال آن و نحوۀ ساختن، کارگزاری و خنثاکردن ماین‌ها انجام می‌یافت. بناءً کورس‌های نظامی موردِ نظر با توجه به تفاوت بخش‌های آموزشی آن، متعدد بود. ولی آن‌چه بیشتر از بخش‌های دیگر عمومیت داشت، تمرینات روی حمل و استعمال سلاح شخصی مثل تفنگچه و کلاشینکوف بود.

الذیابی: آیا تمرینات روی عملیات انتحاری نیز شامل این پروگرام‌ها بود؟

القرنی: نه‌خیر؛ چون در آن زمان اصلاً عملیات انتحاری وجود نداشت و ضرورتی هم به آن محسوس نمی‌شد. جوانان در جبهات جنگ به نبرد می‌پرداختند و مستقیماً علیه تانک‌ها و طیارات حمله می‌کردند. میدان جنگ به روی همه باز بود و هرکس با سلاح دست‌داشتۀ خود می‌توانست به جبهه برود و رو در رو با روس‌ها بجنگد.

الذیابی: آیا در منطقه موسوم به قریة الهجرة (کمپ بابو) که شما در آن فعالیت می‌کردید، استخبارات حضور نداشت؟

القرنی: وجود فعالیت‌های استخباراتی در آنجا یک امر حتمی بود و امکان نداشت که در چنان فضایی، استخبارات فعالیت نکند. هر کشور به‌شمول امریکا و پاکستان و حتا خود روسیه در داخل صفوف مجاهدین نفوذ استخباراتی داشتند که این خود یک امر طبیعی در چنان اوضاعی به‌شمار می‌رود، ولی برای ما محسوس نبود و می‌توان گفت که عامۀ مجاهدین با استخبارات ارتباط نداشتند. البته تماس مستقیم استخبارات با سران بود و بس.

الذیابی: جهاد افغانستان طی دهۀ هشتاد میلادی، دارای چند مرحله بود؟

القرنی: به نظر من مرحلۀ اصلی از آغاز جهاد تا سقوط رژیم کمونیستی بود که بعد از آن مرحلۀ فتنه و جنگ داخلی به میان آمد و ما در این مرحله از صحنه به‌کلی کنار رفتیم. خودم شخصاً هم‌زمان با ورود مجاهدین به کابل و آغاز سلسله جنگ‌های داخلی در افغانستان، به کشور برگشتم و دوباره به افغانستان نرفتم.

الذیابی: شما چه وقت برگشتید؟

القرنی: متأسفانه تاریخ دقیق آن را به یاد ندارم، اما تقریباً اوایل دهۀ نود میلادی بود.

الذیابی: یعنی پیش از دوران طالبان؟

القرنی: آری پیش از دوران طالبان و درست پس از آن‌که احمدشاه مسعود وارد کابل شد و حکومت داکتر نجیب سقوط کرد. فکر می‌کنم اوایل دهۀ نود میلادی بود. در آن زمان خودم شخصاً با بسیاری از برادران به کشور برگشتم.

الذیابی: آیا اسامه بن‌لادن نیز با شما بود؟

القرنی: بن‌لادن هم یک‌بار به کشور عودت کرد، اما چندی بعد دوباره برگشت.

الذیابی: آیا تاریخ آن را دقیقاً به یاد دارید؟

القرنی: متأسفانه من همیشه تاریخ‌ها را فراموش می‌کنم.

الذیابی: گفته می‌شود که مجاهدین عرب، حفظ تاریخ‌های میلادی را نمی‌پسندیدند؟

القرنی: نه‌خیر، البته من خودم طرف‌دار این مفکوره نیستم. از جانب دیگر، اکثر کسانی که به جهاد می‌رفتند، با نام اصلی شان شناخته نمی‌شدند و معمولاً از نام‌های مستعار استفاده می‌کردند، اما من همیشه با نام اصلی خود بودم. کُنیه و یا نام مستعار اسامه بن‌لادن از آن زمان تا کنون «ابوعبدالله» بوده و او را همه‌گی می‌شناسند.

الذیابی: به موضوع حضور شما در صحنه برمی‌گردیم؟

القرنی: من در مجموع تقریباً پنج‌سال را در صحنۀ جهاد افغانستان سپری کردم.

الذیابی: در خلال این سال‌ها چه کسی از خانواده شما سرپرستی می‌کرد؟

القرنی: من در خلال این‌همه سال‌ها از امتیاز معاش دانشگاه مربوطه برخوردار بودم و آن را به صورت مرتب دریافت می‌کردم. خانواده و برادران همسرم در سعودی بودند و خودم نیز هر شش ماه بعد به وطن برمی‌گشتم و تا مدت دو هفته را با خانوادۀ خود سپری می‌کردم. در رخصتی‌های تابستانی، خانواده‌ام را با خود گرفته و به پشاور می‌بردم. منزل مسکونی من در کمپ بابو (حی الهجرة) قرار داشت.

الذیابی: آیا این دانشگاه (دعوت و جهاد) هنوزهم وجود دارد؟

القرنی: نه‌خیر، فعلاً مسدود می‌باشد.

الذیابی: آیا چنان‌که گفته می‌شود، این دانشگاه واقعاً به افراط‌‌گرایی فرامی‌خواند؟

القرنی: در آن زمان از آن‌چه حالا تشدد و افراط‌‌‌‌گرایی‌ خوانده می‌شود، نامی برده نمی‌شد. همه چیز در مبارزه با کمونیسم خلاصه می‌شد که امروز به‌نام افراط‌گرایی خوانده می‌شود، ولی در آن زمان به‌ نام جهاد معروف بود. دانشکدۀ انجینری این دانشگاه را یکی از مهندسان سعودی به‌نام احمد فرید مصطفی که در دانشگاه ملک سعود در ریاض مدرس بود، تأسیس کرده بود. او یکی از پشتیبانان مشهور جهاد بود و یک دفتر انجینری هم در پشاور داشت.

الذیابی: فعالیت دانشگاه متذکره چه‌گونه بود؟

القرنی: از جمله برنامه‌های آموزشی مورد نظر در دانشگاه دعوت و جهاد، آموزش نظری و عملی شاگردان در امور جهادی بود؛ قسمی که دسته‌های متشکل از شاگردان دانشگاه با استفاده از فرصت رخصتی‌های پنج‌شنبه و جمعه به داخل افغانستان در جبهات جنگ برده می‌شدند و عملاً در بعضی از عملیات‌های نظامی یک‌جا با مجاهدین سهم می‌گرفتند.

الذیابی: چه کسانی آنان را آموزش می‌دادند؟ آیا منسوبان استخبارات بودند؟

القرنی: در آنجا مدرسین مخصوص وجود داشت. مثلاً در اردوگاه‌های مربوط به مجاهدین عرب، مدرسین از کشورهای عربی وجود داشتند که بعضی آنان از نظامیان بازنشسته و دارای تجربه و اهلیت عالی نظامی بودند. همچنان اردوگاه‌های مجاهدین افغانستان از آموزگاران مخصوص برخوردار بود و احیاناً از منسوبان ارتش پاکستان نیز در زمینه، استفاده می‌شد.

الذیابی: بن‌لادن در کدام ردیف قرار داشت؟

القرنی: او در آن زمان زیر دست شهید دکتور عبدالله عزام قرار داشت و در عین حال، از نوعی خودمختاری در رأی و نظر برخوردار بود، اما به‌کلی مستقل نبود و در مجموع نوعی شورا وجود داشت که در امور مربوطه تصمیم می‌گرفت.

الذیابی: مناسبات ‌میان احمدشاه مسعود، عبدالله عزام و اسامه بن‌لادن از چه قرار بود؟

القرنی: باید گفت که شیخ عبدالله شخصاً جایگاه بلندی به احمدشاه مسعود قایل بود و هیچ مجاهدی را در مقام و منزلت با او برابر نمی‌دانست و از او منحیث قهرمان اسلام نام می‌برد، اما بسیاری از عرب‌ها نظر منفی نسبت به مسعود داشتند و از او خوش شان نمی‌آمد. دلیل عمدۀ آن هم این بود که عرب‌های حاضر در صحنه اکثراً با حکمتیار ارتباط داشتند و در مهمان‌خانه‌ها و اردوگاه‌های او به‌سر می‌بردند. این در حالی بود که حکمتیار از جمله سرسخت‌ترین دشمنان مسعود در طول زنده‌گی مبارزاتی او به‌شمار می‌رفت. لذا طبیعی است که عرب‌ها نیز تحت تأثیر این دشمنی قرار گرفته بودند و با تأسی از حکمتیار، با مسعود دشمنی می‌کردند و حتا بعضی از آنان بیشتر از حکمتیار با مسعود دشمن بودند.

الذیابی: یعنی حکمتیار بود که عرب‌ها را جذب و بر ضد مسعود تحریک می‌کرد؟

القرنی: آری، چون مسعود معمولاً در صفحات شمال افغانستان زنده‌گی می‌کرد که از پاکستان خیلی فاصله داشت. رسیدن به جبهات مسعود در آن زمان، حداقل بیست روز را دربر می‌گرفت. البته شمال افغانستان با سرحدات جنوبی اتحاد جماهیر شوروی سابق متصل است که فاصلۀ زیادی در حدود بیست روز راه از سرحدات پاکستان دارد. در عین حال، مسعود کدام دفتر نماینده‌گی و یا تبلیغاتی در پشاور نداشت و همیشه در رویارویی مستقیم با روس‌ها به‌سر می‌برد؛ اما جبهات مربوط به حکمتیار و استاد سیاف اکثراً در مناطق پشتون‌نشین نزدیک با سرحدات پاکستان قرار داشتند. از این‌رو، بسیاری از عرب‌ها در جبهات آنان جذب می‌شدند و می‌توان گفت که تقریباً 95 درصد از مجموع عرب‌های حاضر در صحنه به جبهات حکمتیار و استاد سیاف و یک بخش کوچک آنان به جبهات یونس خالص و جلال‌الدین حقانی جذب می‌شدند، اما در این میان تنها چند فرد انگشت‌شمار بود که به جبهات مسعود راه یافتند و بس.

دکتور موسی القرنی 1954 – 2021

عامل عمدۀ دیگر این‌که مسعود در واقع یک فرمانده استراتژیست و دارای برنامۀ جنگی منظم بود و از پراکنده‌گی در عرصۀ مبارزه و جهاد به‌شدت اجتناب می‌ورزید، در حالی که اکثریت مطلق عرب‌های حاضر در صحنه، دارای طبیعت پراکنده‌گی بودند و از نظم و دِسپلین نظامی خوش شان نمی‌آمد. از این‌رو، معمولاً جبهات مربوط به حکمتیار و استاد سیاف را مطابق ذوق خود می‌یافتند و به آن جذب می‌شدند. به این معنا که در این جبهات بالای آنان قیود خاصی وضع نمی‌شد و مدت معینی هم برای بقای‌شان در نظر گرفته نمی‌شد، در حالی که وضعیت در جبهات تحت فرمان مسعود به‌کلی فرق می‌کرد. کسی که می‌خواست به جبهات مسعود برود، باید تمام قیود را می‌پذیرفت و به‌کلی تحت اداره و فرمان او درمی‌آمد و هرگز اجازه نمی‌داشت تا خودسرانه و بدون اجازۀ او دست به اقدامی بزند و یا کوچک‌ترین تحرکی از خود داشته باشد.

جنگ‌جویان عرب در جبهات حکمتیار و استاد سیاف از نوعی استقلال عمل و خودمختاری مطلق برخوردار بودند و می‌توانستند که به دل‌خواه خود دست به سازمان‌دهی عملیات بزنند و هرچه می‌خواستند، بدون نظارت و مراقبت کسی انجام دهند. باری در اوایل دوران جهاد، یک دسته از عرب‌ها با همین مفکوره نزد مسعود رفته و در فرجام، به دل‌خواه خود و بدون این‌که مسعود را در جریان قرار دهند، یک عملیات نظامی را سازمان‌دهی کردند و اشتباهاً به‌جای روس‌ها کاروان مردم عادی را مورد تهاجم قرار دادند. وقتی مسعود از این واقعه اطلاع یافت، بلافاصله همه را گرفتار و زندانی ساخت و بعداً در نتیجۀ میانجی‌گری خیرخواهان، آنان را آزاد کرد. همین دسته از عرب‌ها وقتی دوباره به پشاور نزد حکمتیار برگشتند، به اندازه‌یی با مسعود دشمن شدند که قابل باور هیچ‌کس نمی‌باشد.

البته در اوج تبلیغات سوء بر ضد مسعود، مخصوصاً در ساحۀ پشاور بود که شیخ عبدالله عزام تصمیم گرفت تا مسعود را از نزدیک ببیند. از جمله تبلیغات بر ضد مسعود آن بود که وی یک انسان غرب‌گرا است. کسانی که وی را متهم به طرف‌داری از غرب می‌کردند، دلیل می‌آوردند که گویا او فرزند یک افسر نظامی اسبق دولت بوده، فرزندان افسران نظامی دولت معمولاً در مکاتب غربی درس می‌خواندند و مسعود هم در یکی از مکاتب دولتی تابع غرب درس خوانده است، لذا منحیث یک انسان غرب‌گرا بارآمده است. همچنان گاهی او را به فساد اخلاقی و غیره متهم می‌کردند که خود عرب‌ها نیز در دامن‌زدن این نوع تبلیغات بر ضد فرمانده مسعود، نقش داشتند. تا سرانجام کار به جایی رسید که موضوع جواز و عدم جواز کمک به مسعود مطرح گردید!

الذیابی: گفته می‌شود که مسعود از اهل تشیع بود، آیا این حرف صحت دارد؟

القرنی: هرگز؛ چون مسعود سُنی بود نه شیعه. به یاد دارم که باری هم‌زمان با اوج‌گیری تبلیغات بر ضد مسعود، عرب‌ها سلسله جلساتی را به منظور محاکمۀ غیابی وی در شهر پشاور تشکیل دادند که از جمله اشتراک‌کننده‌گان در جلسات محاکمه، تنها دو نفر از مسعود دفاع می‌کردند و بیست‌ویک نفر دیگر همه بر ضد او بودند. دو شخصی که از مسعود دفاع می‌کردند، عبارت بودند از عبدالله انس داماد شیخ عبدالله عزام که فعلاً در انگلستان به‌سر می‌برد و دیگری به‌نام قاری عبدالرحیم از الجزایر که هر دو مدتی با مسعود به‌سر برده و او را از نزدیک می‌شناختند و مورد اعتماد او قرار داشتند. بیست‌ویک شخص دیگر که از اتباع کشورهای الجزایر، مصر و یمن بودند، مسعود را مسلمان نمی‌دانستند و او را متهم به کفر می‌کردند.

جلسات این محاکمه که در رأس آن شیخ عبدالله عزام از فلسطین، شیخ عبد المجید زندانی از یمن و اسامه بن‌لادن از عربستان سعودی قرار داشتند، به مدت یک هفته ادامه یافت. گرچه خودم شخصاً اشتراک در این محاکمه را رد کردم، اما جریان آن را به دقت دنبال می‌کردم. جالب آن بود که برادر قاری عبدالرحیم به‌نام قاری سعید، کاملاً در نقطۀ مخالف او قرار گرفته بود و شدیداً با مسعود دشمنی می‌ورزید. او بعداً وقتی از افغانستان به الجزایر برگشت، به گروه‌های مسلح تندرو پیوست و در کشورش به قتل رسید. خلاصه این‌که جلسات محاکمه در فرجام به ناکامی پیوست و بیست‌ویک نفر هرگز نتوانستند که حتا یک مورد از آن‌همه اتهاماتی را که بر مسعود وارد کرده بودند، به اثبات برسانند. سرانجام، به این نتیجه رسیدند که در برابر مسعود بی‌طرف باشند و به مدح و یا ذم او سخن نگویند.

الذیابی: شما این نتیجه را چه‌گونه ارزیابی می‌کنید؟

القرنی: به نظر من این نتیجه در مجموع ناعادلانه بود؛ چون نتیجه باید روشن باشد، قسمی که جنبۀ نفی و یا اثبات در آن به‌وضوح ملاحظه شود. ولی به هر حال، اسامه بن‌لادن و شیخ عبدالمجید زندانی از هواداران حکمتیار بودند و در عین حال، نخواستند تا یک‌باره در نقطۀ مخالف موضع‌گیری عمومی اعراب مقیم پشاور در قبال مسعود قرار گیرند. در آنجا اکثریت مطلق عرب‌ها مخالف مسعود بودند، لذا مشکل به نظر می‌رسید که به لزوم ستایش از مسعود حکم شود. با آن‌هم، شیخ عبدالله عزام با صراحت اعلام کرد که من تا لحظۀ مرگ به مدح و ستایش احمدشاه مسعود خواهم پرداخت. اینجا بود که سلسله ستایش مسعود را آغاز کرد و در مورد او کتابی تحت عنوان «یک‌ماه با قهرمانان» نوشت که متأسفانه نظر به شرایط حاکم در پشاور به علت نفوذ چشم‌گیر حکمتیار و استاد سیاف در آنجا، نتوانست کتاب را به چاپ برساند. باری خودم از شیخ عبدالله عزام پرسیدم که آیا هنوزهم شما به این عقیده هستید که احمدشاه مسعود قهرمان افغانستان است؟ به پاسخ گفت: «نه‌تنها قهرمان افغانستان، بلکه او قهرمان اسلام است».

سرانجام، من هم تصمیم گرفتم تا باید یک‌بار نزد مسعود بروم و او را از نزدیک بشناسم. پیش از این عبدالله انس هم در بارۀ مسعود به من چیزهای زیادی گفته بود. من در جهاد احمدشاه مسعود نوعی تفاوت را نسبت به دیگران ملاحظه می‌کردم؛ مثلاً سَیر جهاد در جبهات دیگر عموماً بر مبنای سلسله جنگ‌های چریکی پراکنده استوار بود که توان‌مندی واردآوردن شکست نهایی بر دشمن و رسیدن به نقطۀ پایان را نداشت و همچنان بر اساس یک استراتژی روشن و منظم به پیش نمی‌رفت. از همینجا بود که هیچ یک از رهبران و فرماندهان جهادی دیگر به‌شمول حکمتیار، سیاف، یونس خالص، جلال‌الدین حقانی و دیگران نتوانستند که حتا یک شهر بزرگ در افغانستان را فتح کنند. آنان تا آخر در کوه‌ها، دره‌ها و روستاهای دوردست باقی ماندند و جنگ‌های‌شان عموماً در سلسله عملیات‌های «بزن و بگریز» خلاصه می‌شد؛ قسمی که بالای نقاط موردِ نظر حمله می‌کردند و غنیمت می‌گرفتند و باز نیروهای دولتی علیه آنان متقابلاً یورش می‌بردند و آنان را دوباره به عقب می‌راندند. مسعود اما از یک استراتژی روشن نظامی و اردوی سازمان‌یافته برخوردار بود و هم‌زمان مبارزات خود را در چارچوب پلان و برنامه طراحی‌شده به پیش می‌برد.

جنگ‌جویان عرب در جبهات حکمتیار و استاد سیاف از نوعی استقلال عمل و خودمختاری مطلق برخوردار بودند و می‌توانستند که به دل‌خواه خود دست به سازمان‌دهی عملیات بزنند و هرچه می‌خواستند، بدون نظارت و مراقبت کسی انجام دهند. باری در اوایل دوران جهاد، یک دسته از عرب‌ها با همین مفکوره نزد مسعود رفته و در فرجام، به دل‌خواه خود و بدون این‌که مسعود را در جریان قرار دهند، یک عملیات نظامی را سازمان‌دهی کردند و اشتباهاً به‌جای روس‌ها کاروان مردم عادی را مورد تهاجم قرار دادند. وقتی مسعود از این واقعه اطلاع یافت، بلافاصله همه را گرفتار و زندانی ساخت و بعداً در نتیجۀ میانجی‌گری خیرخواهان، آنان را آزاد کرد. همین دسته از عرب‌ها وقتی دوباره به پشاور نزد حکمتیار برگشتند، به اندازه‌یی با مسعود دشمن شدند که قابل باور هیچ‌کس نمی‌باشد.

الذیابی: به نظر شما کدام جهت‌ها غیر از امریکا از مسعود پشتیبانی و به او کمک می‌کردند؟

القرنی: مسعود هیچ‌گاه از جانب امریکا پشتیبانی نمی‌شد؛ چون کمک‌های امریکا معمولاً از طریق پاکستان به مجاهدین می‌رسید و ارتش این کشور مسعود را دشمن درجه‌یک خود در افغانستان می‌پنداشت و حتا در اوایل نیز مسعود از پاکستان فرار کرده بود. من اسلحۀ مورد استفاده مسعود و افراد او را به چشم سر دیدم و برای من ثابت شد که قسمت زیاد این اسلحه، از نوع روسی بوده و از طریق غنیمت به دست آمده است. آن‌چه از طریق پاکستان به مسعود می‌رسید، معمولاً اندک و ناچیز می‌بود. قسمت اعظم این کمک‌ها به حکمتیار، سیاف و یونس خالص اختصاص داده می‌شد، در حالی که آنان در مقایسه با مسعود از نیرو و مؤثریت چندانی برخوردار نبودند و یگانه امتیازشان این بود که پشتون بودند و با دولت پاکستان روابط نزدیک داشتند.

احمدشاه مسعود یکی از فرماندهان جمعیت اسلامی به رهبری استاد برهان‌الدین ربانی بود که از مجموع کمک‌های اختصاصی به استاد ربانی، صِرف یک حصۀ محدود آن به مسعود می‌رسید. از این‌رو، مسعود بیشتر به خودکفایی توجه داشت و چنان‌که خودم شاهد صحنه بودم، اکثراً سلاح مورد ضرورت خود را از طریق غنیمت به دست می‌آورد. من او را از نزدیک می‌شناختم و یک مدت کوتاه در حدود یک‌ماه را با او سپری کردم که طی این مدت احیاناً دوازده ساعت مکمل در یک روز را با او می‌بودم و بعضاً در حالی که هیچ کس جُز ترجمان با ما نمی‌بود، ساعت‌های طولانی را باهم سپری می‌کردیم. از اینجا بود که روابط شخصی من با مسعود خیلی صمیمی، دوستانه و قوی بود.

الذیابی: آیا احساس نکردی که مسعود نسبت به جنگ‌جویان عرب و یا عرب‌ها در مجموع، بدبین بوده و از آنان متنفر است؟

القرنی: هرگز؛ چون قلب مسعود خالی از کینه و حسد بود و هیچ‌گاه تحت تأثیر دشمنی‌ها و بدبینی‌های پوچ و بی‌جا نمی‌رفت.

الذیابی: به نظر شما عامل عمدۀ تشدید اختلافات و جنگ میان حکمتیار و مسعود از چه قرار بوده است؟

القرنی: در این شکی نیست که افغانستان شاهد جنگ‌های خونینی بوده است، اما به نظر من عامل اصلی تشدید اختلاف میان حکمتیار و مسعود، عمدتاً به خود حکمتیار برمی‌گردد. به این معنا که این حکمتیار بود که با مسعود دشمنی می‌ورزید و حتا نسبت به او بیشتر از کمونیستان بدبین بود و جنگ با او را مُقدم بر جنگ علیه کمونیست‌ها می‌دانست و عملاً هم زیادتر با وی می‌جنگید. از همینجا بود که وقتی مسعود کابل را فتح کرد و پیروزمندانه وارد آن شد، بلافاصله حکمتیار علیه او اعلام جنگ داد و از داخل‌شدن به کابل در کنار مجاهدین به‌شدت امتناع ورزید. این در حالی بود که احمدشاه مسعود پیش از ورود به کابل، به تمام رهبران احزاب جهادی ساکن در پشاور پیام فرستاد که عمر دولت کمونیستی بسر رسیده و از آنان تقاضا کرد تا در تفاهم باهم حکومت عبوری را تشکیل داده و به کابل آمده، قدرت را تسلیم شوند. آنان به نوبۀ خود گِردهم آمدند و روی نحوۀ تسلیم‌گیری مسالمت‌آمیز قدرت در کابل به توافق رسیدند؛ اما حکمتیار از همکاری با آنان سر باز زد و جنگ علیه مسعود را اعلام کرد. بهانۀ اصلی او آن بود که باید از طریق زور و تحت پوشش بیرق‌های مخصوص حزب اسلامی وارد کابل شد و قدرت را تصرف کرد.

الذیابی: اگر لطف کنید در مورد ترور شیخ عبدالله عزام ما را در روشنی قرار دهید؟

القرنی: پیش از کشته‌شدن شیخ عبدالله عزام، اختلافات میان حکمتیار و ربانی به اوج خود رسیده بود و در عین حال، جنگ سختی میان طرف‌داران آنان در صفحات شمال افغانستان به‌وقوع پیوست. این جنگ میان مسعود از جمعیت و سیدجمال از حزب اسلامی صورت گرفت که در اثر آن، راه‌های مواصلاتی مردم قطع شد و وضعیت خطرناکی در آن مناطق بوجود آمد. این‌جا بود که تلاش‌ها از جانب جهت‌های ذی‌دخل در قضایای جهاد افغانستان به منظور اصلاح امور آغاز گردید. یک هیأت متشکل از مردمان خیرخواه به‌شمول شخصیت‌های مهمی نظیر دکتور محمد عمر الزبیر، رییس اسبق دانشگاه ملک عبدالعزیز، شیخ ابراهیم افندی، رییس مجمع ورزشی الاتحاد سعودی، شیخ عبدالمجید زندانی از مشایخ یمن و شمار دیگری از خیرخواهان و میانجی‌گران عرب به پشاور اعزام گردید و این جانب را در رأس کمیتۀ متذکره قرار دادند.

شیخ عبدالله عزام که چندی پیش به داخل افغانستان رفته بود، همان شب به پشاور رسید تا با این کمیته همکاری کند. سپس تماس‌ها با حکمتیار و استاد ربانی شروع شد و یک طرح توافق‌نامۀ صلح میان طرفین نیز آماده گردید که من خودم آن را به دست خود نوشتم. شب جمعه (روز وقوع حادثۀ ترور شهید عبدالله عزام) در مقر آن کمیته واقع «دیفینس کالونی» شهر پشاور گِردهم آمدیم و طرح توافق‌نامۀ صلح را تا ساعت 12 شب آماده ساختیم. قرار بر آن شد تا توافق‌نامه همین امشب میان طرفین به امضا برسد و به روز جمعه اعلام شود. فیصله شد تا شیخ عبدالله عزام شخصاً پیش‌نویس طرح را با خود گرفته، نزد استاد ربانی برود و امضای او را گرفته بعداً آن را به دست یکی از مجاهدین مشهور مصری به‌نام شیخ فتحی رفاعی نزد حکمتیار بفرستد تا امضای او را نیز بگیرد.

استاد ربانی در یکی از مناطق نزدیک به دیفینس کالونی سکونت داشت، اما حکمتیار در یکی از اردوگاه‌های مجاهدین در خارج شهر پشاور می‌زیست. شیخ عبدالله عزام در آستانۀ رفتن به طرف خانۀ استاد ربانی به من گفت که می‌شود یک‌جا با من بروی؟ چون او می‌دانست که روابط من با استاد ربانی خیلی دوستانه است. سرانجام، خودم یک‌جا با شیخ عبدالله عزام به طرف خانۀ استاد ربانی رفتیم. وقتی دروازه را کوفتیم، یکی از نگه‌بانان منزل او برون آمد و ما موضوع را به او گفتیم، رفت و استاد ربانی را از خواب بیدار کرد. سپس استاد ربانی پایین آمد و طرح توافق‌نامه را در روشنی چراغ موتر امضا کرد و ما دوباره برگشتیم. متعاقباً شیخ رفاعی نیز طرح متذکره را گرفته به طرف حکمتیار رفت، اما موفق به دیدار وی نشد. از آنجا خودش از دفتر حکمتیار با ما تلفنی تماس گرفت و گفت که نمی‌تواند با انجنیر حکمتیار ببیند. شیخ عبدالله عزام از او خواهش کرد تا شب را همان جا منتظر بماند و هنگام نماز صبح امضای او را بگیرد و باز برگردد.

محمد فرزند بزرگ شیخ عبدالله عزام که قبلاً غرض ازدواج به اُردن رفته بود، همان شب یک‌جا با همسرش دوباره به پشاور برگشت. شیخ عبدالله عزام بعد از نیم شب از نزد ما رفت و قرار بر آن شد تا فردا صبح با او ببینیم. بعد از نماز بامداد روز جمعه بود که شیخ عزام به ما زنگ زد و گفت که محمد یک‌جا با همسرش دیشب رسیده، من صِرف همین الآن وقت دارم تا آنان را ببینم، دیدار ما و شما به بعد از نماز جمعه باشد. او اضافه کرد که نماز جمعه را اینجا می‌خوانیم و بعداً یک‌جا باهم به اسلام‌آباد می‌رویم. در اثنایی که ما به نماز جمعه آماده‌گی می‌گرفتیم، یک‌باره صدای زنگ تلفن بلند شد. وقتی یکی از برادران مصری ما گوشی را برداشت، با صدای بلند فریاد زد که شیخ عبدالله عزام ترور شد و همان‌دم گوشی را به زمین انداخت.

این حادثه در نزدیکی محل سکونت شیخ عزام در حالی به‌وقوع پیوست که او همراه با دو فرزندش به نام‌های محمد و ابراهیم ذریعه موتر شخصی خود به سوی مسجد جامع موسوم به «مسجد سبع اللیل» غرض اِمامت نماز جمعه در حرکت بود. قرار بود که بعد از نماز جمعه باهم یک‌جا شده و به طرف اسلام‌آباد برویم، اما اجَل مانع این تصمیم شد. بمبی که انفجار کرد، در یکی از آب‌رَوهای کنار جاده کارگذاری شده بود. با شنیدن این خبر، ما همه سراسیمه شده و به طرف محل واقعه شتافتیم. در آن جا متوجه شدیم که جسد شیخ عبدالله عزام را به یکی از شفاخانه‌های پشاور انتقال داده اند و ما هم به طرف شفاخانه رفتیم. جسد شیخ عبدالله عزام سالم بود، اما اجساد هر دو فرزندش به هر طرف پراکنده شده بود و حتا پارچه‌های بدن آنان تا فاصلۀ پنجاه متری پرتاب شده و احیاناً بالای شاخه‌های درختان به چشم می‌خوردند. جسد شیخ عبدالله عزام بعداً به منطقۀ بابو منتقل گردید و در آن جا به خاک سپرده شد.

الذیابی: به نظر شما چه کسی در این حادثه دست داشته است؟

القرنی: در آن زمان ما به این نظر بودیم که دست استخبارات اسرائیل (موساد) با همکاری استخبارات امریکا (CIA) در قضیه دخیل است، اما بعداً احتمال دست‌داشتن گروه الجهاد مصری در ترور شیخ عبدالله عزام منحیث یک نظر موجه تبارز کرد؛ چون هواداران این گروه به‌شدت با وی مخالف بودند و او را یکی از موانع عمده در راه تطبیق برنامه‌های مورد نظرشان در افغانستان می‌دانستند. من خودم شخصاً این احتمال را ترجیح می‌دهم و در عین حال، به این نظرم که شیخ عبدالله عزام موسس اصلی حرکت مقاومت اسلامی فلسطین (حماس) می‌باشد. گرچه شیخ احمد یاسین مُرشد فکری این حرکت بوده، اما تربیه و آموزش عملی کادرهای آن را شیخ عزام به عهده داشت. در این باره می‌شود به کتاب «ریشه‌های تاریخی حماس» مراجعه کرد. این بدان معنا است که وی طرف دشمنی شدید استخبارات اسرائیل و امریکا قرار داشت.

ادامه دارد.

نوشته های هم‌سان

Back to top button