ای سه صد لعنت برین آفت
افرا
کشوری که حدود صد سال پیش نهضت زنانش فعال شد و از زمانیکه افغانستان تازه به استقلال شروع مدرنیته را اساس گذاشت، چرا بعد از صد سال هنوز با دعوای کار و حجاب زن درگیر است؟ هر بار که شرایط جامعه و فرصت برابری برای زن افغانستان مساعد شد یک برچسپ سیاسی بدان زده شد و زیر شعاع اشغال روس و مداخله نظامی امریکا به بیراهه کشانده شد. این درحالیست که کشور های همسایه با وجود تغییر نظام ها و موجودیت بدنهای محافظه کار اجتماعی، عقبگرد شدید و وارونه نداشته اند. مشکل افغانستان امروزی را تنها پای امریکا و سیاست های اشتباه آمیز و خروج شتاب زدهاش نمیتوان نوشت. تمام جامعهای بین المللی و وجدان انسان متمدن غرب باید در این فروپاشی ارزش ها و بربادی رویاهای ملت افغانستان مخصوصاً زنان برخورد مسولانه داشته باشند.
زن افغانستان قربانی تلاش و مبارزهای خودش، برای دست یافتن به فردای بهتر برای خودش و فرزندانش است. زن افغانستان قصه های تلخ مادر و مادربزرگ هایش را شنیده و همیشه خواسته برای خودش سرنوشت بهتری را بسازد. برای نسل بعدیاش رویای ازدست رفتهای خودش را فراهم کند. زن افغانستان هربار سقوط کرده با سر به زمین افتاده و دوباره بلند شده و تلاش کرده است. از پشت دیوار های تاریخ با رنج با تلاش با خون صدایش را رسانیده و باز در بین چهاردیوار خانه محبوس شده است. وقتی مجال زندگی انسانی را در قید قانون و نظم در صد سال قبل بدست آورد، با شهامت ازآن استقبال کرد و قدم پیش گذاشت. این انسان چشم در راه با افت و خیز های فراوان در بیست سال اخیر بار دگر خودش را در کاروان رفتن به سوی آیندهای بهتر، خسته نیافت. پا پیش گذاشت، درس خواند، زحمت کشید، کار کرد، نانآور خانودهاش شد و برای انسانمداری قد علم کرد. حالا باز طالبانِ شهوتران و افسار گسیخته بنام اسلامی که عرب وحشی و بدوی را از زنده به گور کردن دخترانش بازداشت، او را درون خانه اش مدفون کرده و سبعیت و حیوانیت خودش را دستاویز این بربریت کرده است. زن افغانستان بار دگر با آمدن طالب از صفحهای زندگی اجتماعی محو شد و زیر پردهای سنگین و نفسگیر نایلون، نفسش میگیرد و حقارت افراطیت را بیشتر از همه حس میکند. چشمان خوشرنگش را چشمک های چادری تار میسازد و بردهانش قفل نقاب میزنند.
زن این جغرافیا هیچ گاهی قرار نیافته است. آنها بدتر از دیروز رنج میکشند و تحقیر میشوند. برای زن افغانستان هرچیز اجباری بود و این روز ها که افغانستان در گرو طالبان است و مردم مثل گروگان اند، باز بیشترین فشار بر روی شانهای زنان افغانستان سنگینی میکند. ازدواج های اجباری، خانه نشینی های اجباری، محرومیت از کار و امرار معاش، چرخاندن زندگی خانواده های که مردان و پسران خود را در جنگ از دست داده اند و محرومیت از تحصیل و محدودیت حتی از نفس کشیدن، مقام انسانی شان را تقلیل داده است. مرگ اجباری و سنگسار نیز زندگی را از آنها گرفته و هر روز در هر نقطه آنان خموشانه و گمنام کشته میشوند. در زیر چادری های نایلونی نشانه گرفته میشوند و خونشان در زیر همان چادری ها میریزد و زمین تشنه آن را مینوشد.
زنی که بیست سال پیش توسط طالب درکنج خانه زندانی شده بود و از گذشته های دور نیز خاطرات و تاریخ را با خود داشت با کارنوال کشورهای خارج و کمک ها و وعده های شان، خودش را مطمینتر و مورد حمایت حس کرد. بیست سال با این امید که بلاخره میتواند برای به دست آوردن حقوق انسانی خودش محکمتر از قبل حرکت کند باز به پا خاست. امید را در دلش کاشت ، درس خواند، در حلقهای خانوادۀ و اجتماع برایش کسی شد. تمام جهان مسئول این جفا در برابر زن افغانستان و انسان امیدوار افغانستان است.
درست بیست سال پیش کشورهای متمدن و دموکرات، به هوای حقوق انسانی و تامین دموکراسی به افغانستان رفتند، و گفتند تو هم مثل همه زنان دنیا بال داری و بال برای پرواز است. زن افغانستان پریدن را آموخت، باغ را شناخت و برای پرواز برنامه ها داشت. اما چه شد؟ بال هایش را شکستند، باغش را سوختند؛ و او را در میان باغ سوختۀ آرزو هایش به قفس کشیدند. و این بار چند گرگ مست و زخمی را نیز در قفس رها کردند و در را بستند؛ نتیجه معلوم است آنها تکه تکه میشوند.
سه صد روز از تحقیر و حبس خانگی زنان و دخترانی که شاگردان مکتب، معلمین باعزت، اعضای پارلمان، وکلای مدافع، پولیس . کارمندان ادارات دولتی و غیر دولتی بودند، میگذرد. هیچ خبری نیست. طالبان با وقاحت در مصاحبه از از«جو لغمان» حرف میزنند و با دیده درایی در مورد نر بودن شان و تحریک پذیری شان و شهوت مهار نشدنی شان تشریحات میدهند. زنان با چادری های آبی رنگ در صف توزیع مواد، نانوایی ها و روی سرک ها به چشم میخورد. مگر اینان کورند؟ نمیبینند؟ نشستن یک زن روی سرک در کنار مردان و طالبان گرسنه چشم روی بازار، توجیه شرعی مگر دارد؟ این طایفه حلقه بگوش حتی آنقدر شعور ندارند که سر بیمغز خودشان در گریبان بیاندازند و به کشور های دستور دهندهای خود نظری نیز بیافگنند که زنان از مکتب تا قضا و از زمین تا هوا کار و شغل دارند. فرصت تحصیل دارند. به هنر و سپورت میپردازند.
کته سرهای شان که دل شان گرم برون مرز هاست و «سیاهسر» های شان مشغول آموزش و مشبوع آرامش. این جنگجوهایی که مثل چوب سوخت از آنها استفاده میشود، چنان شستشوی مغزی شده اند که در عالم خیال حور های بیشمار را در بیداری نیز خواب میبینند؛ این ها موجوداتی به دور از عقل و فراست انسانی اند. این روزها میگذرد، تاریخ بخاطر میسپارد و این سرگذشت به افسانه های مادران تا نسل های دور و سال های دیر میرسد.
زمستان گذشتنیست، طالب نیز رفتنیست، ولی این شرم به نام شان برای همیشه ماندنیست و رو سیاهی شان فراموش نشدنی.
به امید پیروز حق بر باطل و علم بر جهل.