بدخشی؛ شخصیتی که بهوسیلهی رهروانش حریق گردید
حفیظ منصور
یادداشت آریاپرس: مقالهی زیر به قلم نویسندهی پرکار و توانایی کشور محترم حفیظ منصور نگاشته شده است که آقای منصور آن را در صفحه فیسبوک خویش به نشر رسانیده اند. به دلیل این که این نوشته حاوی نکات ارزشمند تاریخی پیرامون شخصیت و کارنامههای محمد طاهر بدخشی است، آریاپرس تصمیم به باز نشر آن گرفت تا از گم شدن مقاله در انبوه پُستهای رسانههای اجتماعی جلوگیری کرده باشد. دوستان اگر ملاحظه یا دیدگاهی در رابطه به این مقاله داشته باشند، آریاپرس دیدگاههایشان را به نشر خواهد سپرد.
************************
جریان طالبانیسم پیامدهایی در افغانستان/ خراسان به بار آورد، که از آن میان دو تای آن عمدهتر اند، یکی دین گریزی در میان نسل جوان و دیگری عمیقتر شدن شکافهای قومی و زبانی.
شکاف قومی و زبانی میان باشندههای افغانستان/خراسان چنان عریض گردید، که دامن اکثریت کسان را گرفت، چه کسانی که بر این مسأله اذعان داشتند و چه کسانی که بدون سر وصدا در عمل موضعگیریهای معینی در این راستا اتخاذ داشتند. این امر سبب گردید، تا نام و کارنامهی «محمد طاهر بدخشی» بر سر زبانها افتد؛ زیرا به روایت اسناد از میان سیاست پیشههای این کشور، او اولین کسی بود که بهصورت مشخص از مصیبت تبعیض اجتماعی در میان ساکنان این مرز و بوم نام برد و از آن بهعنوان «ستم ملی» یاد کرد.
ظلم و بی عدالتی به اشکال گوناگون در افغانستان/ خراسان وجود داشت، «بدخشی» بود که برای نخستین بار بر این مسأله بهصورت مشخص انگشت نهاد، در بارهی آن گفت، نوشت و سازمانی را بنا نهاد که مبارزه در برابر بیداد و نابرابریهای قومی در اولویت کاریاش قرار داشت.
شهرت
نام: محمد طاهر
تخلص: بدخشی
نام پدر: محمد ذاکر
تاریخ تولد 8 عقرب 1312 هـ خ
ملیت: ازبیک – تاجیک
نکته: محمد طاهر بدخشی خود در زندگی نامهی خود در چند جا خود را «ازبیک – تاجیک» معرفی کرده است، و او شاید نخستین کسی باشد که در تاریخ معاصر افغانستان این گونه ثبت [هویت] میکند. او که از پدر ازبیک و مادری تاجیک میباشد، بدین گونه خواسته است، از جایگاه مادران تجلیل بهعمل آورد و آنها را ارتقا بخشد.
محل تولد: فیض آباد، مرکز بدخشان
تاریخ شهادت: 8 عقرب 1358 هـ. خ به عمر 46 سالگی
محل شهادت: پولیگون پلچرخی
فعالیتهای سیاسی
1343 هـ. خ – اشتراک در تاسیس حزب دموکراتیک خلق افغانستان بهعنوان یکی از مؤسسان آن حزب. در سن 30 سالگی .
15 اسد 1347 هـ خ – تاسیس «سازمان انقلابی زحمت کشان افغانستان» ( سازا)
1348 هـ خ – دستگیری بهوسیله پولیس شاهی و زندانی شدن به مدت، 4 ماه
1354 هـ خ – دستگیری توسط نیروهای دولت داوود خان و زندانی شدن به مدت 18 ماه
1358 هـ خ – دستگیری توسط عناصر متعلق به رژیم حفیظ الله امین که منجر به شهادت ایشان شد.
شخصیت بدخشی
کارنامهی بدخشی بازگوکننده این حقیقت است، که پهلوی فرهنگی او بر سیاسیاش غلبه داشته، و از نظر اعتقادی او نه یک ماتریالیست، بل موحد و خدا شناس بوده است. وی در زندگی نامهی دست نویساش می گوید، حدود 1500 عنوان کتاب را در مباحث گوناگون مطالعه کرده است (1) که بهصورت قطع با توجه به آن سالها، یک رقم درشت و چشم گیر میباشد و میتوان از آن عطش و دلبستگیاش را به کتاب و مطالعه ارزیابی کرد. بدخشی در مقالهی زیر نام، نامه به یک جوان که در مجله ادب به چاپ رسیده به صورت بارزی تسلطاش را بر ادبیات جدید اروپایی و ممیزات آنها بازتاب میدهد. (2)
اسناد مکتوب و غیر مکتوب به جا مانده از طاهر بدخشی از یکسو و اظهارت استاد برهانالدین ربانی از سوی دیگر دلالت می کند، که بدخشی دارای باورهای اسلامی بوده است. از میان اسناد و شواهد میتوان به این نمونهها استناد جست:
1- در زندگینامهی خویش خود دلبستگی را اش به عرفان اسلامی اذعان میدارد (6)
2- دوستان و آشنایانش همه گواهی میدهند، که بدخشی با شخصیتهایی همچون سید اسماعیل مبلغ، مولانا خسته، صلاح الدین سلجوقی، مولوی محمد سلیم طغرا، مولانا قربت، کریم نزیهی و شماری دیگری از اندیشمندان مسلمان روابط صمیمانه و محافل دوستانهای داشت.
3- مرحوم جمشید شعله و دکتر عبدالغفور روان فرهادی گواهی میدهند، که بدخشی در زندان پلچرخی قرآن میخواند، .و مثنوی معنوی مطالعه میکرد
4- نوار صوتی که در آخرین فرصتهای حیاتش در زندان پلچرخی ثبت کرد، و از بدخشی به یادگار مانده است، در آن بهمثابهی یک شخصیت زاهد و پارسا، اعضای خانوادهاش را به نیکو کاری، شفقت، مهربانی، خیر رسانی و دستگیری از نیازمندان دعوت میدارد، که چنین توصیههایی از یک خدا ناباور بعید به نظر میرسد.
5- خبر متواتر است، که محمد طاهر بدخشی در 1348 هـ خ در روز نامه ی اتحاد ( بغلان ) متنی را {تحت عنوان بازگشت} به نشر سپرد، که به روایت دکتر صاحبنظر مرادی مضمون آن از این قرار بود:
«پروردگارا! من دامن ترا رها کردم، در وادیهای رویا سرگردان شدم، پس مجبور شدم، که دوباره به تو برگردم و در برابر ذات بزرگوار تو زانوی ادب و اطاعت بزنم» .
به عقیدهی من، برای موحد بودن بدخشی یکی از شواهد یاد شده کافی است، وقتی این چندتا شاید ردیف میشوند، وضعیت را به گونهای بهمراتب بهتری در میآورند.
شهید استاد برهان الدین ربانی که در اعتدال مزاج و دقت سخن برای نویسنده مرجع معتبری است، برای صاحب این قلم گفت، «طاهر بدخشی و مجید کلکانی ماتریالیست نبودند، آنها برای دفع ظلم و استبداد به تکاپو افتاده بودند و اشتباه شان این بود، که از شعارهای روز پسند مارکسیسم استفاده کردند، در حالی که من برای شان بار بار گفتم، اسلام بهترین سنگر برای مبارزهی عدالت خواهانه است و نیازی به مارکسیسم نیست، زیرا مارکسیسم نمیتواند، در میان تودههای مسلمان جا باز کند و مورد قبول افتد.»
از شهید استاد ربانی قصهی دیگری نیز نقل شده است و آن این که: طاهر جان (طاهر بدخشی) و برهان جان (برهان الدین ربانی) هردو به ملاقات غلام سرور دهقان کابلی می روند، و پرسشهایی را به میان میگذارند. پس از خدا حافظی از نزد دهقان کابلی، (به روایت استاد ربانی) طاهر از ربانی میپرسد، مولانا دهقان را چگونه یافتی؟
ربانی: یک صوفی مزخرف !!
طاهر: این طور نگو، بهخدا تباه میشوی.
این قضیه نیز نشان میدهد که دست کم در برههای از حیات خویش طاهر بدخشی صاحب ذوق و شور عارفانهای بوده و با حلقههای تصوفی در تماس بوده است.
مجادله علیه هرگونه ستم ملی
طاهر بدخشی در برنامهی مبارزاتی خویش در کنار مبارزهی طبقاتی مجادله علیه هر گونه ستم ملی را جا داد، سازمان انقلابی زحمت کشان افغانستان “سازا” بهخاطر مسألهی دومی از سایر جریانهای چپ متمایز گردید و شاید سبب مرگ او هم شده باشد.
احزاب چپ گرای افغانستان/ خراسان مانند حزب خلق و حزب پرچم مشی مارکسیستی – لیننیستی مشخصی داشتند، از آن پا را بیرون نمینهادند، مارکس الگو و نماد عقیدتی شان بود و «ماسکو» قبلهی سیاسی آنها؛ اما درج «مجادله علیه هرگونه ستم ملی» درمنشور سازمانی بیانگر این واقعیت است، که بدخشی نسخهی مارکسیسم را کامل نمیشمرد و یا دست کم درمورد افغانستان/ خراسان ناقص میدانست، که میباید با عنصر دیگری تکمیل گردد.
در مارکسیسم معمولی، با حل مناسبات طبقاتی و دولتیسازی دستگاههای تولید، سایر پهلوهای زندگی مانند، فرهنگ، هنر، اخلاق و سیاست رام میشوند و بستر برای اعمار یک جامعهی فارغ از استثمار فرد از فرد هموار میشود. و آن جامعهای است آرمانی برای مارکس و مارکسیستان، ولی «بدخشی» واقعیتهایی را مشاهده میدارد، که پرداختن محض به امور اقتصادی قادر نیست، کلیه مصائب جامعهیی را که او با آن روبروست، حل نماید، لذا مسأله «اجتماعی» را که شامل بخشهای نژادی، قومی، قبیلوی و منطقوی و محلی (2) میشود، برای او یک عامل موثر و مستقل دیگری است، که باید به آن بهصورت جدی پرداخته شود، در غیر آن مبارزه به ثمر نمینشیند و مسأله حل نمیشود. به پندار من، بدخشی نقد محکمی بر مارکسیسم وارد کرده است، افزون بر آن، تفاوت دیدگاه خویش را با سایر رهبران جناح چپ نمایان ساخته است. او با طرح این مسأله، نشان داده که یک مارکسیست مقلد و چشم و گوش بسته نیست، در حالی که بخشی از نظریات مارکس را میپذیرد، ولی بخش دیگر را به خود اجازه میدهد، تا بر آن بیفزاید.
به نظر نویسنده، طرح مسأله «مجادله علیه هرگونه ستم ملی» درگام نخست سبب شد، تا پیوند بدخشی با سران خلق و پرچم جوش نخورد، و با عنوان «ستمی» راه خود را از دیگران جدا سازد و در اخیر نیز زمانی که به زندان حفیظ الله امین برده شد، هیأت اتحاد شوروی 14 تن از فعالان حزبی را از زندان رها کردند، به سخن عطا زاده که خود جز این هیأت بود، تنها طاهر بدخشی را پیدا نکردند!! (4) کدام عقل سلیم میتواند، باور کند که هیأت اتحاد شوروی محل حبس طاهر بدخشی را پیدا کرده نتوانست؟ درست این باید باشد، که بدخشی بدعتی را در مارکسیسم افزوده بود، و میباید به سزای اعمالش رسانده شود؟ (والله أعلم بالصواب) .
بدعتگذاری بدخشی در همان حد باقی نماند، اوبا عبدالمجید کلکانی پیوندهای شخصی و عاطفی برقرار داشت تا این که این دوستیها به همکاریها و همنواییهای سازمانی میان آن دو انجامید. کلکانی چنان که مشهور است، تمایلات مارکسیسم چینی را در سر میپروراند، این امر به عنوان عامل سیاسی دیگری میتواند، در به حاشیه رانده شدن بدخشی یاری رسانده باشد، زیرا ماسکو تحمل چنین رقابتهایی را نداشت، تا نظارهگر رقابت چین در افغانستان/ خراسان بوده باشد. اوراق و اسناد غیرمطبوع گواهی میدهند که محمد طاهر بدخشی و عبدالمجید کلکانی روی دو مسأله اتفاق نظر داشتنند یکی «مبارزه علیه ستم ملی» و دیگری سرمشق قرار دادن «کوبا» نه روسیه و نه چین. من فکر نمیکنم، که چنین باوری کار سهل و سادهای باشد، در آن وضعیت جهانی در زیر چشم اتحاد شوروی هرگونه صدای غیر موافق، جزای سنگینی در پی داشت، که بدخشی آن را چشید.
صاحب این قلم به اسنادی دست نیافتهام، تا روشن شود، که محمد طاهر بدخشی چگونه میان مارکسیسم سنتی و مبارزه علیه ستم ملی پیوند میزد و تضاد فلسفی میان این دو امر را چگونه حل میکرد؟ بعید نیست، که در جریان مباحثات و گفتگوهای خودی بارها به این مسأله پرداخته شده باشد و آگاهان باید پرده از این نکته بردارند، اما بههرصورت به باور نویسنده، بدخشی، «مجادله علیه هرگونه ستم ملی» را طرح کرده و بدین گونه نارسایی مارکسیسم را در حل معضلات افغانستان/ خراسان ثبت تاریخ کرده است و دیگر این مسأله با نام او گره خورده است.
آخرین چاره
درمادهی 7 مرام نامهی حزب خلق افغانستان آمده است:
«به واحدهای تشکیلاتی کشور … صلاحیت و اختیارات وسیعی داده شود و برای حل مسایل زبانهای افغانستان بر مبنای اصول دموکراتیک اقدامات لازم بعمل آید»
استاد حق نظر نظروف مینویسد، مادهی 7 مرام نامهی حزب خلق افغانستان به پیشنهاد و اصرار محمد طاهر بدخشی در مرامنامه گنجانیده شده است (5) در این جا هم از صلاحیت و اختیارات وسیع اداری یاد شده و هم حل مسایل زبان.
براساس دست نوشتهای که گفته می شود، به قلم محمد طاهر بدخشی است، او متن کوتاهی بدین شرح نگاشته است:
«آخرین چاره مدینه فاضلهی من – به تعبیر زبان سیاست امروزی (فیدرال جمهوری) بوجود خواهد آمد که در آن حق ملیت، زبان – حیات سیاسی هرکس، هر قوم، هر مذهب داده می شود. پس آیا این مدینهی فاضله من مقدمهی خواهد داشت.» جوزای 1337 (6)
از این دو متن به خوبی میتوان دریافت، که طاهر بدخشی ساختار سیاسی افغانستان/ خراسان را ناقص میشمرد، و برای یک ساختار جدید که از آن بهنام «فیدرال جمهوری» یاد کرده است، میاندیشید. نسخه شناسان باید نظر دهند، که چنین نوشتهای به بدخشی تعلق دارد یا خیر؟ در صورت صحت این دست نوشته، طرح مسأله «فدرال» – فارغ از تایید یا رد مسأله – به بدخشی تعلق میرساند نه به کس دیگر.
بدخشی و رهروانش
اسناد و مدارک نشان میدهد، که میان محمد طاهر بدخشی و رهروان او تفاوتهای آشکاری وجود داشته است، در بسا موارد، این رفتار و موضعگیریهای رهروان بدخشی بر شخص او نیز تعمیم داده شده و نتیجهگیریهای ناصوابی شکل گرفته است. در حالی که هر کسی مسؤول سخن و عمل خویش میباشد، نه از دیگران. البته چنین مسألهای در مورد استاد ربانی و احمد شاه مسعود و رهروان آنها نیز دیده میشود، که با اقدامات خطا و ناسنجیدهی آنها، در مواردی، شخصیت و اعتبار استاد ربانی و احمد شاه مسعود نیز صدمه دیده است، با این تفاوت که طاهر بدخشی بهوسیلهی اعمال رهروانش در اذهان عمومی سخت متضرر شده است.
آن گونه که گفته آمد، بدخشی ملاحظات خود را در باب مارکسیسم داشت، و بهجای رهبری ماسکو مدل رهبری کوبا را میپذیرفت، برعکس رهروانش که تفاوت نگاه را رعایت نکردند، و خود را همرنگ و همسنگ خلق و پرچم ساختند. مؤسس «سازا» روی مسایل قومی و زبانی با سران احزاب خلق و پرچم به توافق نرسید، خود دست به تاسیس سازمان جداگانهای زد، اما پس از شهادت او رهروانش از تجاوز قوای شوروی در افغانستان/ خراسان، استقبال بهعمل آوردند، زعامت کارمل و نجیب را پذیرا شده و در دفاع از آن تا پای جان با ایجاد دستههای نظامی به مبارزه پرداختند و در تشکیلات دولتی در مناصب بلند ایفای وظیفه نمودند؛ طرفه این که بدخشی «شوونیسم» را به مذمت گرفت و در برابر اشکال آن مخالفت نشان داد، اما رهروانش با بیپروایی «شوونیسم» را به «پشتون» تعبیر کرده و شکاف قومی میان پشتون و غیر پشتونها را چند برابر ساختند.
نخستین انشعاب در درون «سازا» زمانی رخ داد که بحرالدین باعث در 1354 هـ خ در برابر دولت داوود خان دست به اقدام نظامی زد، کاری که بدخشی از آن آگاهی نداشت و نه راضی بود. این اقدام بسیار شبیه به حرکت جوانانی است که بدون اجازه و مشورت استاد ربانی در 1354 هـ خ به دستور گلبدین حکمتیار در چند منطقه دست به قیام مسلحانه زدند و سرکوب شدند. قیام بحرالدین باعث، منجر به تشکیل «سفزا» سازمان فدائیان زحمتکشان افغانستان شد و قیام حکمتیار «حزب اسلامی» را از بدنهی جمعیت اسلامی جدا کرد.
این رویداد، تحمل، خرد و دور اندیشی بدخشی را نسبت به دستهی دیگر آن جریان به نمایش میگذارد، که امروزه در زیر هیاهوی رسانهای مغفول مانده است.
اظهار تشکر و امتنان
از آقایان هریک دکتر عبدالخالق لعلزاد، فضلالرحمن فاضل، دکتر صاحبنظر مرادی، غلام دستگیر هژبر، از بابت تهیه اسناد و اوراق این مقاله سپاسگزاری عمیق خویش را ابراز میدارم.
منابع و ماخذ:
- بدخشی، محمد طاهر، 1379، اگر فردی سرگذشتی داشته باشد (زندگی نامه بدخشی به قلم خودش)، یادنامهی محمد طاهر بدخشی، دوشنبه شهر.
- بدخشی، محمد طاهر، 1342، نامه به یک جوان، مجله ادب، کابل.
- بنگرید به ماده ی 6 مرام نامه حزب خلق افغانستان.
به باور پروفیسور حق نظر نظروف این ماده به اثر اصرار و پا فشاری محمد طاهر بدخشی در مرام نامه درج شده است. (یادنامه محمد طاهر بدخشی 1379، محمد طاهر بدخشی و طرح مسأله ملی در افغانستان) - عصازاده ،خدای نظر، 1379، شناختی از محمد طاهر بدخشی، یادنامه محمد طاهر بدخشی، دوشنبه شهر.
- نظروف، حق نظر، 1379، محمد طاهر بدخشی و طرح مسأله ملی درافغانستان، یادنامه محمد طاهر بدخشی، دوشنبه شهر.
- تصویر دست نوشته، ضمیمهی مقاله است.