جنرال مکلیلن های افغانستان
جنرال خالق
در جنگ داخلی امریکا جنرال سرمایه داری وجود داشت بنام جورج برنتون مکلیلن (George Brinton McClellan) که در میان حامیان اش به نام «ناپلیون جوان» شهره بود. مکلیلن قومندان عمومی نیروهای پوتومک مربوط به دولت فدرال امریکا بود. تحت قومانده او ده ها هزار نیروی دولت فدرال توسط نیروهای جدایی طلب و طرفدار برده داری (اردوی جنوب) قلع و قمع شدند. مکلیلن علی الرغم نیرو و امکانات وافر هیچ جنگی را بصورت کارساز نبرد، برخلاف در اکثر درگیری ها در برابر حریف با تجربهاش جنرال رابرت لی (Gen. Robert E. Lee)، فرمانده عمومی اردوی جنوب شکست های سنگینی خورد. بالاخره او از وظیفه برکنار شد و در تاریخ جنگ امریکا به عنوان یک جنرال بزدل شهره گردیده است.
مکلیلن همیشه با بروت های شخ و دریشی نظامی آراسته ظاهر میشد، هروز به خانمش در مورد دستاورد ها و قهرمانی هایش نامه می نوشت، تجمل پرستیاش در حدی بود که به روایت تاریخ نویسان امریکایی سه کجاوه اسباب و وسایل شخصیاش را به مراکز قومانده او در جبهات جنگ انتقال میداد. اما مکلیلن هیچگاهی آماده جنگ نبود. به همین سبب در تاریخ نظامی به او منحیث یکی از استادان عدم قاطعیت نیز یاد میکنند. همیشه دلایلی برای عدم تحرک و موفقیت در جنگ داشت. تنها دستاورد مکلیلن سر و سامان دادن نیروی پوتومک بود، اما نیروی متذکره به دلیل ضعف قومانده تقریباً در همه جنگ ها تار و مار میشدند. مکلیلن اما از ضعف ها و شکست هایش منکر بود و هر انتقادی را که به حس خودخواهی «ناپلیون جوان» آسیب برساند شدیداً رد میکرد. روایت است که باری او به رییس جمهور وقت امریکا ابراهام لینکلن گفته بود «من جنگی را نباختهام، فقط همین قدر است که جنگی را نبردهام.»
باری این جنرال شکست خورده و بزدل به نمایندهگی از دموکرات های امریکا خودش را در برابر ابراهام لینکلن از حزب جمهوریخواه نامزد ریاست جمهوری کرد، اما بازهم شکست خورد. مکلیلن در سال 1885 به سن 58 سالگی در امریکا درگذشت و آخرین جمله اش این بود: «احساس آرامش میکنم. تشکر.»
مکلیلن صفت های داشت که او را شبیه به جنرال های افغانستان در بیست سال اخیر مینماید. شخصیت سازی کاذب، کش و فش، بازی با اذهان نیروها، سیاسیون و مردم و در برابر نارسایی و شکست سرش را مانند شتر مرغ زیر ریگ میکرد در حدیکه با وجود شکست در درگیری ها و ده ها هزار تلفات حاضر نبود قبول کند که او فرمانده نیست، بلکه میگفت که نقص همین است که فقط جنگ را نبرده است. اتفاقاً، شگرد های روانی او بالای یکعده از مردم کارساز افتاده بود و به همین سبب به او لقب «ناپلیون جوان» را داده بودند.
مکلیلن پیهم فاجعه آفرید و مطالعات مستند تاریخی در امریکا مبین آن است که موصوف جنگ داخلی امریکا را از دو سال به پنج سال طولانی کرد. بعد از مکلیلن جنرال هنری هلیک جانشین او شد اما او نیز نتوانست غایله جدایی طلبان را یکطرفه نماید، تا این که در سال 1864 جنرال سادهیی بنام الیسس گرانت (Ulysses S. Grant) با چهره نحیف، ریشو و دریشی گلآلود وارد صحنه شد. موصوف نمادی از شجاعت، راستی و قاطعیت بود. خلاصه تمام خصوصیات یک قومندان واقعی و یک قهرمان را داشت. او شکست های سختی به جنرال لی داد، در سال 1865 جنگ داخلی امریکا را بعد از پنج سال و حدود هفت لک کشته پایان داد، تسلیم نامه جنرال لی را امضا کرد و در سال های بعدی دوبار منحیث رییس جمهور امریکا انتخاب شد.
برگردیم به افغانستان. حتماً خواننده گان می توانند برادران جنرال مکلیلن را در میان نیروهای اسبق امنیتی افغانستان در بیست سال اخیر شناسایی نمایند. واقعیت این است که در نیر وهای اسبق امنیتی نیز قومندانان برجستهیی وجود داشتند، اما به دلایل فساد، قوم بازی و دور بودن از پروژه های تباه کن خارجی رشد نکردند، ناشناخته ماندند و فرصت رهبری جنگ هرگز برای شان داده نشد. پیدا کردن، رشد و صلاحیت دادن به فرماندهانی مانند جنرال گرانت، به رهبری همچون ابراهام لینکلن نیاز دارد؛ جنرال گرانت با همه محبوبیتی که داشت، مخالفان سرسختی نیز داشت، به ویژه این که او در نوشیدن مشروب افراط میکرد و این قطه ضعفی برای او محسوب میگردید. اما رهبر خردمندی چون لینکلن از او حمایت میکرد؛ لینکلن حتا دستور داده بود به فرماندهان مخالف گرانت از مشروبی که او مینوشد بدهند، تا اگر بتوانند جنگ را ببرند.
بعد از سقوط جمهوریت هرازگاهی تعدادی از جنرال های نیروهای اسبق امنیتی سر و کله شان در رسانه ها پیدا میشود؛ جنرالانی که حتی روی مکلیلن را در ترس و جبن سپید کرده اند و دیدهدرایی تمام تلاش میکنند از مسئولیت خویش در سقوط جمهوریت فرار کنند. جنرال مکلیلن بزدل بود، اما به وطناش خایین نبود، دزد و قاچاقبر نبود. این جنرالان نیروهای اسبق امنیتی که سر و صدای رسانهیی خلق میکنند مشابهت های عجیبی با مکلیلن و جنرالان امثال او در تاریخ دارند.
جدای اینکه آیا اینها واقعاً شایسته رتبه جنرالی هستند و یا خیر، جنرالان جمهوریت قبول ندارند که دها هزار نیروی تحت قومانده شان تلف شده، کشور به قعر وحشت و سیاهی فرو رفته و آنها زنده و سلامت با یک الی چهار ستاره جنرالی قبل از هر کسی دیگر فرار کرده و در کشورهای مختلف مصروف تجارت و عیش و نوش هستند. این به اصطلاح جنرال ها هرازگاهی بدون شرم در رسانه ها و صفحات اجتماعی ظاهر میشوند، بالای زخم های مردم نمک میپاشند و بعضی حتی برای خود فلم تهیه کرده و از خود قهرمان تراشی میکنند.
آیا ممکن بود این افراد در نبود نوازش جنرالان خارجی و حمایت رهبران سیاسی خصوصاً رییس جمهور غنی و کرزی، در راس ده ها هزار نیروی جان به کف امنیتی قرار بگیرند؟ آیا اینها میتوانستند هر هفته یک رتبه جنرالی بگیرند؟ آیا اینها فکر نکرده اند که از اثر مزدورمنشی، خیانت، بزدلی و بیکارهگی اینها میلیون ها انسان افغانستان در به در شده، امیال و آرزو های چندین نسل به باد فنا رفته است؟ چگونه اینها به خود جرأت میدهند که در رسانه ها ظاهر شوند و لاف بزنند و آنگاه توقع داشته باشند که مردم لاف های آنها را بشنوند و بپذیرند؟ پیام من منحیث یک جنرال شکست خورده به برادران جنرال مکلیلن افغانستان این است: رتبه جنرالی نماد غرور، وقار، عزت نفس و شرم است، نه سمبول دلقک بازی. تاریخ قضاوت سخت دارد، روزی روح مکلیلن به سوی شما خنده خواهد کرد. سر به گریبان کنید.