سیاست

طالبان برای برسمیت‌شناسی بیشتر می‌تپند، ضد طالبان چه می‌‌کنند؟!

نورالله ولیزاده

در آستانه فرا رسیدن دومین سالگرد به قدرت رسیدن طالبان، این گروه تلاش‌ها برای به رسمیت شناخته شدن را افزایش داده است. حامیان این گروه( پاکستان، قطر، امریکا و انگلیس) نیز در این اواخر به تکاپو افتاده‌اند تا زمینه برسمیت‌شناسی طالبان را مساعد بسازند. در روزهای اخیر، مذاکره کنندگان مخفی و علنی چهار کشور یاد شده، در رفت و‌ آمد به کابل بوده و پاکستانی‌ها، خلاف گذشته، بحث برسمیت شناسی طالبان را آشکارا مطرح می‌کنند. سازمان ملل نیز از برگزاری نشستی خبر داده که دنباله نشست‌های قبلی این سازمان در خصوص برسمیت شناسی طالبان است. البته قبلاً بحث برسمیت‌شناسی طالبان با صراحت از سوی کشورها مطرح نمی‌شد.

 هرچند علی‌الظاهر، برسمیت شناسی طالبان نسبت به یک سال پیش با توجه به رفتارهای خشن و محدودیت‌های دست و پا گیر وضع شده توسط این گروه، دشوار شده اما به نظر نمی‌رسد که برای کشورهایی مثل پاکستان، امریکا و انگلیس عبور از این دشواری زیاد دشوار باشد. چنان‌که خلاف انتظار ملی و بین‌المللی، امریکا در یک رویکرد ضد اخلاقی، افغانستان را براساس توافق‌نامه ننگین دوحه به گروه تروریستی طالبان واگذار کرد، به نظر نمی‌رسد که امریکا و انگلیس زیاد زیر بار ملامتی برسمیت‌شناسی این گروه نیز بروند.

یک استدلال شناخته شده، که می‌توان آن را با قطعیت احمقانه خواند این است که گویا برسمیت شناخته شدن طالبان، باعث نرمش در رفتار این گروه شده و می‌توان از این طریق بر این گروه اعمال نفوذ و تصامیم ضد انسانی آن را تا حدی ویتو کرد. این استدلال از سوی برخی از مقام‌های چهار کشور یاد شده بارها مطرح شده است. چند روز پیش، رییس کمیته روابط خارجی پارلمان انگلیس این استدلال را مطرح کرد. هرچند گفته شد که او بعدتر تحت فشار افکار عمومی از ابراز مواضع طالبانی پوزش خواست اما استدال اصلی‌‌ای که کشورهای یاد شده بر مبنای آن تلاش‌ها برای برسمیت شناسی طالبان را توجیه می‌کنند، همین است.

طالبان از استدلال فوق بیشترین استفاده را کرده است. ذبیح الله مجاهد سخنگوی گروه تروریستی طالبان، دو روز پیش گفت اگر حاکمیت این گروه بر افغانستان برسمیت شناخته شود، تهدیدها از افغانستان به کشورهای دیگر کاهش می‌یابد. این یعنی که طالبان نقطه ضعف جامعه جهانی را پیدا کرده و رفتار خود را برمبنای آن عیار کرده است. یعنی این گروه فکر می‌کند که با افزایش فشار بیشتر بر مردم افغانستان، فشار بر جهانیان بیشتر می شود تا ما را برسمیت بشناسند.

چنان‌که اشاره شد، برسمیت شناسی طالبان برای حامیان این گروه در چارچوب یک نوع معامله فهمیده می‌شود. طالبان از کشورهای یاد شده امیتازهایی دریافت می‌کند اما به آنان اجازه نمی‌دهد که طبق میل شان در مقابل امتیازهایی که به طالبان می‌دهند، سود ببرند. بجای آن، از آنان می‌خواهند تا ما را برسمیت بشناسید که بیشتر و بهتر از همکاری با ما سود ببرید. مثل کاری که برخی از زنان استفاده‌‌جو با مردان هرزه و لذت‌جو می‌کنند. اول نظر مردان را با ناز و کرشمه به خود جلب می‌کنند، سپس پول طلب می‌کنند و هنگامی که مقداری پول دریافت کردند، فاصله خود را با پول دهندگان افزایش می‌دهند و طالب پول بیشتر می‌شوند و در نهایت خواستار ازدواج با طرف می‌شوند! به بیان دیگر، تلاش برای برسمیت شناسی طالبان بیشتر تلاشی برای مشروع کردن یک رابطه نامشروع است. یعنی رابطه وجود دارد اما پنهان و نامشروع است و باید آشکار و مشروع شود.

اما یکی از دلایل ترغیب جامعه جهانی برای برسمیت شناسی طالبان، شکل نگرفتن یک جریان سیاسی-نظامی نیرومند ضد طالبان است. بسیاری از کشورها به این فکر می‌کنند که زمان زیادی گذشته و نیروی بدیل و ضد طالبان شکل نگرفت و این یعنی که چاره‌ دیگری غیر از برسمیت شناسی طالبان وجود ندارد. این چیزی است که به اصطلاح توپ را در میدان مردم و نیروهای ضد طالب پرتاب می‌کند.

مردم افغانستان بی‌تردید که از ظلم و ستم و جهل و نارکارگی طالبان به ستوه آمده اند اما تا کنون یک جریان مردمی نیرومند شکل نگرفته که پایه‌های حاکمیت طالبانی را به لرزه درآورد. عده‌ای که گاه گاهی اعتراض کرده و صدا بلند کرده‌اند، به شدیدترین و غیرانسانی‌ترین روش سرکوب شده‌اند. بنابراین اکثریت مردم ترسیده و خاموش شده‌اند. این خاموشی و سکوت از سوی طالبان رضایت تعبیر می‌شود و بعید نیست که حامیان این گروه نیز این تعبیر را بپذیرند.

خارجی‌ها می‌پرسند که اگر مردم از ظلم طالبان به ستوه آمده اند، چرا قیام میلیونی نمی‌کنند؟ چرا صدای شان بلند نمی‌شود؟ این‌که بگویید که طالبان ظالم هستند و معترضین را می‌‌کشند و صدای اعتراض را اجازه نمی‌دهند بلند شود، برای بسیاری از خارجی‌ها جواب قناعت‌بخش نیست. امروزه وقتی سخن از جامعه جهانی در میان است، منظور کشورهای دخیل در افغانستان است. امریکا، انگلیس،‌ کانادا، آلمان و فرانسه و… در این کشورها دموکراسی نهادینه شده است و مردمان این کشورها وقتی درجه نارضایتی شان از حکومت‌ها بالا برود، علی‌‌الفور اقدام کرده و حکومت‌‌ها ساقط یا مجبور به تمکین در برابر خواست خود می‌کنند.

سیاسیون و مردمان کشورهایی که ما منظور از جامعه جهانی ایتلافی از آنهاست، تصور دمکراتیکی در باره افغانستان نیز دارند. آنان استدلال می‌کنند که وقتی طالبان را نمی‌خواهید علیه آن بشورید و جمعی بشورید. دلایل بسیار موجه داخلی ما برای آنان قابل قبول نیست. آنان مثلا نمی‌دانند که ریس جمهوری قبلی افغانستان، امروزه از این‌که در نتیجه غلبه طالبان فراری و رسوای عالم شده، ناراض نیست و بلکه به دوام حاکمیت طالبان دست به دعاست. این معما را جهان حل کرده نمی‌تواند. جهان این را نیز نمی‌داند که مردم افغانستان یک کلیت واحد و یک پارچه نیست و به اقوام تقسیم شده است و یک قوم بزرگ مجنون‌وار از طالب حمایت می‌کند و پروای گرسنگی و دربدری و فلاکت خود را ندارد و اسلحه طالب را به گردن انداخته تا بخش دیگری از مردم را با افتخار نابود یا مطیع طالب بسازد. اینها سرطان‌های داخلی هستند که تا هنوز جامعه جهانی قادر به تشخیص آن نشده است. برای آنان مردم به این معناست که تمام ساکنان یک جغرافیا در درد و رنج و خوشی همدیگر شریکند و همه باید دست به دست همه داده  و حاکمیت جابرانه یک گروه را سرنگون کنند.

در میان جریان‌های سیاسی-نظامی شناخته شده ضد طالبان نیز وضعیت بهتری وجود ندارد. آنان در حالی که به خوبی می‌‌دانند که در موجودیت طالب و دوام حاکمیت این گروه، دیگر ستاره بخت شان در آسمان سیاست افغانستان طلوع نخواهد کرد اما شهامت عبور از گذشته و کنار گذاشتن اختلافات و سرکوب منیت و کبر و غرور خود را ندارند تا کنار هم جمع شده و یک صدای بلند و قوی را از بیرون بلند کنند و به جهانیان اعلام کنند که طالب گروه سیاسی آخر الزمانی افغانستان نیست و دیگران نیز زنده اند. تا حدودی البته کشورهای منطقه و جهان هم در متفرق نگهداشتن مخالفان نظامی بالقوه و بالفعل افغانستان نقش دارند اما این نقش به اندازه ای نیست که بتواند یک اراده مستحکم و خلل ناپذیر رهبران ضد طالبان برای اتحاد بخاطر منافع مردم را مانع شود.

بنابراین می‌توان گفت که در بحبوحه تلاش‌ها برای برسمیت شناسی طالبان، صدای اعتراض نیروهای ضد طالب ناپدید است و این خاموشی و بی تحرکی سیاسی، هر دلیلی که داشته باشد، در فرآیند تلاش برای برسمیت شناسی طالبان، به معنای نیستی و نابودی و ناکارآمدی است.

می‌توان حدس زد که حامیان طالبان، به عنوان بخشی از تلاش‌ها برای برسمیت شناسی طالبان، روی خاموش نگهداشتن نیروهای شناخته شده ضد طالبان نیز سرمایه‌گذاری می‌کنند و بعید نیست که برخی از افراد و حلقات شناخته شده پول دریافت کرده باشند تا مانع اتحاد نیروهای ضد طالبان و همصدایی آنان شوند.

این همه بر این فرضیه استوار است که امریکا و انگلیس و پاکستان و… به طالبان همچون یک پروژه کم هزینه و پرمنفعت نگاه می‌کنند. البته می‌دانیم که در محاسبات پروژه‌ای غربی، یک بخشی وجود دارد بنام سنجش خطرات و رفع آن. این بخش نیز شامل پروژه است و برای آن هزینه وجود دارد. اگر برخی از جریان‌های ضد طالبان از این هزینه‌‌ها بهره‌مند شوند، به این معنا خواهد بود که برسمیت شناسی طالبان بدون کدام اعتراض و سروصدای جدی نیز انجام می‌شود. هرچند این پایان کار نیست و این رویکرد مثل «کلوخ را به آب گذاشتن و عبور کردن» است اما برای مدتی که کار غربی‌‌ها راه بیافتد، موثریت خود را خواهد داشت. طالبان تا کنون نشان داده که برای تامین مقاصد غربی‌ها بهتر از حکومت قبلی عمل کرده است. در حکومت قبلی که دارای ساختارهای پیچیده تفکیک قوا و تقسیم صلاحیت بود، عملی کردن تعهداتی که حکومت با خارجی‌ها، کار دشوار و زمان‌گیر بود اما حالا امریکایی‌ها و پاکستانی‌ها و انگلیس با یک فرد ناشناخته قول و قراری را می‌بندند و آن فرد ناشناخته طی فرمانی، تعهد را اجرا می‌کند و موانع را سرکوب و نابود!

پیشنهاد من این است که جبهه مقاومت ملی به رهبری احمد مسعود که بیش از همه در صحنه مخالفت و جنگ با طالب حضور داشته، ابتکار عمل را بدست گیرد و بقییه سیاسیون ضد طالب را برای مشارکت در یک فرآیند توحیدی فرابخواند و دین و مسوولیت خود را ادا کند. هرگاه سیاسیون دانه درشت و کهنه کار حاضر به انجام کاری نشدند، جبهه مقاومت ملی روی نیروهای جوان و جدید حساب و کتاب باز کند و از مردم بخواهد که راه های جدیدی را برای همبستگی و حرکت جستجو کنند. البته این مهم است که به مطالبات معقول سیاسیون ضد طالب توجه شود و در ایجاد شرایط وحدت و مشارکت، یک رویکرد تعاملی روی دست گرفته شود نه اینکه درخواست آمرانه یک‌جانبه صورت گیرد و به مطالبات دیگری وقعی نهاده نشود. گفته اند که ماهی را هر وقت از آب بگیری تازه است!

نوشته های هم‌سان

جواب دهید

Back to top button