تاثیر آیین زرتشتی بر شکلگیری اندیشه سیاسی در ایران باستان
جاوید راحل
بخش دوم و پایانی
سوم) چالشهای نظری دولت شاهی
نظریه سیاسی خیمهای طوری که تا اکنون توضیح گردید در قالب دولتهای شاهی مدت طولانی ادامه یافت و مذهب زردشتی نیز بر آن صحه گذاشت و بدین ترتیب در طول سالیان متمادی هیچ حرکتی بر خلاف آن بوجود نیامد تنها یک مورد قبل از حمله اسکندر مقدونی در زمان هخامنشیان ظهور یافت و موارد جدی اعتراضات و چالشهای سیاسی در عصر ساسانیان بوجود آمد.
بحران سیاسی و پاسخ داریوش
در تاریخ ایران نخستین بحران بروز یافته در عهد هخامنشیان توسط شخصی بنام پاتزیتس مغی صورت گرفت، زمانی که شاه هخامنشی (کمبوجیه) در جنگ با مصر به سر میبرد پاتزیتس مغی به جای برادر شاه (بردیا) که قبلاً توسط شاه به منظور جلوگیری از دست دادن تخت شاهی کشته شده بود، در چنین زمانی بردیای دروغین وارد صحنه شد و دست به ایجاد حکومت زد و از آنطرف شاه در جنگ مصر کشته شد، ولی قبل از شکل گیری حکومت شاهی بردیای دروغین هفت تن از نخبگان دربار هخامنشی به رهبری داریوش شکست داده شد و پاتزیتس کشته شد. در نتیجه داریوش در سخنرانی مشهوری که توسط هردوت نقل شده است دوباره اساس گذار نظام یا دولت شاهی میباشد. هرودوت از جریان مکالمه سه نوع نگرش مطرح شده چون نظام دموکراسی، الیگارشی و دولت شاهی بحث میکند که پس از مشوره به مورد آخر تائید گردید. او میگوید:
سخنور سوم داریوش بود، او گفت: من هر آنچه را مگابیزوس در مورد توده مردم گفت تائید میکنم، اما با آنچه در باره حکومت متنفذان گفت موافق نیستم. اکنون سه نوع حکومتی را بررسی کنیم که پیشنهاد کردیم، یعنی دموکراسی، الیگارشی و پادشاهی. تصور کنیم هریک در نوع خود بهترین است. نظر من این است که سومی به بقیه بسیار ترجیح دارد. بهتر از حکومت یکتن، اگر توسط صالح ترین فرد باشد، نمیتوان یافت. قضاوت هایش متناسب با شخصیتش خواهد بود؛ سرپرستی او بر مردم هیچ اشکالی نخواهد داشت، اقدامات او علیه دشمنان و وطن فروشان از هر حکومت دیگر ساده تر محفوظ خواهد ماند. حکومت متنفذان که تنی چند برای احراز مقام و منزلت اجتماعی باهم در حال رقابتند، به ناچار به دشمنی فردی خشونت بار خواهد انجامید: هر یک از آنان به دنبال مقام رهبری و در پی اعمال نظرات خویش خواهد بود و به چنین دلیل ستیز خواهند نمود. ستیزهای شخصی به اختلافات عینی و سپس خونریزی منجر خواهد شد. تنها راه رهائی از این شرایط ناگوار روی آوردن به پادشاهی است، و این خود دلیل بارزی است برای این که پادشاهی بهترین است. (رجائی، 1390: 137)
بدین ترتیب داریوش به تحکیم پایههای امپراطوری هخامنشیان و بر پایه میراث کوروش کبیر گذاشت، قلمروهای جدید را شامل حوزه تمدن پارس ساخت، آنطور که دیده میشود، نظام سیاسی ساتراپی را در برون از قلمرو ایران گسترش داد. شاهی داریوش برگشت به اندیشه سیاسی سپهری بود که در محراق آن دولت شاهی تقویت گردید.
سالها گذشت اساس حکومت همانطوری که در سلسله هخامنشیان وجود داشت دولت شاهی بود تا این که در عصر اشکانیان اسکندر مقدونی به فارس لشکر کشید. اسکندر مقدونی تاثیر بر ساختار فکری ایرانیان بر جا گذاشت اما این تاثیر آنطوری نبود که منجر به تغییرات بنیادی در اندیشه دولت شاهی گردد، زیرا زایش نظم فکری فلسفی یونانیان باعث مبارزه طلبی فکری فرهنگی ایرانیان نگردید چون یونانیان نتوانستند تغییراتی را در بنیا فکری بمیان آورند. فقط در ظواهر چنین تغییراتی به مشاهده رسید. یونانیان نهد تنها با نظام شاهی سپهری مشکل نداشتند بلکه آنرا تقویت نمودند. از طرفی جهان ذهنی مشترک یونانیان با ایرانیان تداوم همان عصر قبل از اسکندر را به زمان اشکانیان به دنبال داشت حتی نظریههای زردشت به شدت در یونان پیروانی چون فیثاغورث، اورفئوس و افلاطون را تحت تاثیر قرار داده بود. طوری که در ذیل به تفصیل روی آن توجه شده است.
بحرانهای سیاسی و اقتصادی
ظهور ساسانیان از بسیاری جهات در تاریخ تحول سیاسی و اندیشه ایرانیان واقعه ای بسیار مهم است، زیرا بر عکس سلسلههای کهن، جد بزرگ این خاندان یعنی ساسان موبد معبدی بود که در استخر زندگی کرده بود. بدین ترتیب، سلسله ساسانیان از همان ابتداء در چارچوب اندیشه جزمی دین جوانه زد و رشد نمود. برای اولین بار دولت شاهی ایران با مذهب حکومتی سامان گرفت. و بر تفسیر متشرعانه از آئین زردشتی بنا گردید. در واقع برخی از بزرگان خاندان ساسان پیش از بر افتادن اشکانیان دارای عنوان شاه بودند و پارهای خود را فراته دار، نگهبان آتش مینامیدند. اولین و مهمترین پیامد این واقعیت تاریخی این بود که نوع و تعبیر خاصی از آئین زردشتی به شدت قوت و گسترش یافت و به طور انحصاری همه جنبههای زندگی را تحت کنترل خود در آورد. (رجائی، 1390: 139 – 140) بدین ترتیب قدرت دین یاران بصورت روز افزون گسترش یافت و ریاست کل موبدان تحت موبدان موبد جایگاه بعد از شاه را پیدا کردند. ظهور این سلسله مراتب پیچیده باعث طبقه بندی بین دین یاران را در پی داشت طوری که روحانیون زردشتی به سه طبقه تقسیم شدند:
1. موبدان که رئیس آنها موبدان موبد گفته میشد؛ بالاترین مقام روحانیت را دارا بودند، این گروه در پایتخت امپراطوری ساسانی میزیستند و در مراسم رسمی و سیاسی دربار شرکت میکردند و به گونهای مشروعیت مذهبی امپراطوری را با خودشان تضمین میکردند.
2. هیربدان مقام دوم را از نظر سلسله مراتب روحانیون داشتند که پس از موبدان قرار میگرفتند. این دسته به امورات آموزش و پرورش، دادرسی و دادگاه را عهده داری مینمودند.
3. آزربدان که در آتشکدههای زردشتی اقامت داشتند و در بر گذاری نمازها، ازدواجها و فوتها، تولدات و غیره مسایل را نظارت و آئینهای خاص مذهبی را انجام میدادند.
الف) مانی و بحران نظری
در فضای فوق العاده سنگین سلسله مراتب مذهبی پیچیده و سخت در امپراطوری ساسانیان شخصی به نام کرتیر عهده دار منصب موبدان موبد دولت ساسانی گردید. این عالم مذهبی قدرت و نفوذ زیادی در دستگاه دولت برای خویش دست و پا کرد. و به شدت نظام و ساختار پیچیده را بر همه تحمیل کرد، در چنین وضعیتی در آریانا از مذهب مانی میتوان یاد آورگردید که در برابر چنین فضای فکری و بحران نظری به ظهور رسید. ظهور مانی تلنگری بود بر ساختار محکم مذهب زردشتی عصر ساسانیان، کرتیر به نمایندگی از حمایت دستگاه مذهبی رسمی در مقابل مانی که حمایت موج معترضین را عهده دار بود قرار گرفتند. بدین ترتیب کرتیر سر انجام دستور قتل مانی را صادر کرد و با اتهام مبتنی بر دست داشتن بر علیه سلسله ساسانیان و حمایت از پادشاهی اشکانیان بر چسپ سیاسی را بوجود آوردند که به مرگ مانی منجر گردید.
مانی در زمان پادشاهی اردوان آخرین شاهنشاه اشکانی بدنیا آمد او هم چنان از جمله خانوادههای وابسته به دربار اشکانیان نیز به شمار میرفت. یعنی در سالهای 216 الی 218 میلادی در بابل و در خانوادهی زاده شد که پدرش اهل تفکر و پیوسته در جست و جوی حقیقت و دین حقیقی بود. از همان آغاز از افکار عرفانی و صوفیانه تاثیر گرفته با افکار مسیحیت نیز آشنا شده بود. در سن دوازده سالگی در پی رویایی به این اندیشه رسید که رسالتی پیامبر گونه دارد. او خود میگفت: «در هر زمان پیغمبران، حکمت حقیقت را از جانب خدا به مردم عرضه کرده اند، گاهی در هندوستان توسط پیغمبری به نام بودا، و زمانی در ایران به واسطه زردشت و روزگاری به وسیله عیسی در مغرب زمین، سر انجام من، که مانی پیغمبر خدا هستم، مامور نشر حقایق دینی در سرزمین بابل گشتم» (رجائی، 1390: 141) جامعهای ایران در عصر اشکانیان دچار بحران سیاسی و اجتماعی گردید و بدین لحاظ هر شهروند ایرانی برای بوجود آوردن اصلاحات خویش را مسئول میدانست بدین ترتیب مانی خواستار این بود که تغییرات و اصلاحات در این وضعیت بوجود آورد. در واقع جنبش مانی و بعداً مزدک دو جنبش بزرگ عصر ساسانیان بودند که بر تحولات سیاسی آن زمان تاثیر گذاشت. مذهب مانی قسماً تحت تاثیر آئین مسیحیت شکل گرفته بود. درین مکتب باور به دو مبدا خیر وشر وجود داشت که خیر ناشی از خدا و شر نیز ناشی از قوه ازلیه است که با خدا در مبارزه است و میتوان با تزکیه و تطهیر نفس از قوه شر نجات حاصل کرد و این تطهیر توسط کسب معرفت امکان پذیراست؛ همان موضوعی که بودا وسقراط نیز به آن ایمان داشتند و این باور بعدها به واسطه متصوفین وارد فلسفه اسلامی گردید که دلمشغولی فارابی نیز گردید. مانی هم چنان به هماهنگ سازی ادیان نیز باورداشت که بعدها ازآن اخوان الصفا گروهی از فلاسفه به آن نظر داشتند. همچنان مانی میان اشراق افلاطونی جدید، نار عاقله رواقیون و نظریه چینیان در باره آسمان و انواری که روح ما از آنها فروغ میگیرد جمع کرد.
مانی شش کتاب داشت که صرفاً یکی آن به عنوان شاپورگان در دست است او شاپورگان را به شاه اشکانی نگاشته بود. وی به زبان آرامی شرقی حرف میزد و زبان پارسی را نمیدانست و هرگاه به دربار شاهان میرفت با ترجمانی حاضر میگردید. «مانی راه نجات و خوشبختی را نه رویکرد مادی و دنیا گرایانه به تعلیمات دینی، که پشت کردن به دنیا تلقی مینمود.» (رجائی، 1390: 142) او به دو جوهر جدا گانه تاریکی و روشنی که توام با خیر و شر در وجود انسان است باور داشت. دین مانی نمودار واکنش روان دردمند انسان در برابر نارواییها و بیداد گریها و پلیدیهای محیط زندگی و اجتماعی اوست، آنهم واکنشی نه مثبت و پیکار جویانه بلکه منفی و انکار آمیز. راه حل مانی این است که انسان در مرحله اول متوجه دوگانگی هستی خویش شود، یعنی دریابد که این هستی از دو بخش نورانی و ظلمانی ترکیب یافته است و آنگاه با پرهیز از لذایذ مادی و توالد و تناسل و خوردن گوشت حیوانات، بخش نورانی هستی خویش را از آلودگی بر کنار دارد تا به هنگام مرگ روحش پاک و مجرد به فلک عروج کند. به همین دلیل است که جامعه کمال مطلوب مانی با نظم متمرکز بر نهاد شاهی متناقض است؛ وی به جای جامعه مبتنی بر یک شاه، نظمی مبتنی بر برگزیدگان قدیس را تأکید میکند.
جامعه مانی از پنج طبقه تشکیل میشدند: یکم- فریستگان یا دوازده رسول که معلمان بودند و مقام شان پس از مانی بود؛ دوم- ایپاساگان یا هفتاد و دو مشمس یا اسقف؛ سوم- مهیشتگان یا سیصد و شصت کشیش؛ چهارم- ویزیدکان یا صدیقین که منصب وعظ و تبلیغ را بر عهده داشتند؛ پنجم- نبوشکان یا توده مؤمنان بودند. عام فهم بودن اندیشه مانی برای توده مردم مقدور نیست، نسبت به آئین حکومتی زردشت زمینه رشد و اشاعه آنرا بیشتر ساخت. در مقابل دستگاه مذهبی حکومت برای گسترش و نشر بیشتر آئین زردشتی به تدوین خرده اوستا پرداختند تا از این طریق صدمه وارد شده بر پیکر مذهب سیاسی زردشت نجات دهند. این امر باعث شد تا اردشیر شاه ساسانی در صدد اقتدار بیشتر شد. او در یک اقدامی تمام سران ملوک الطوایفی را از بین برد تا از هم پاشیدن نظام سیاسی خویش را جلوگیری کند، به این اساس بحران دیگری که بحران اقتصادی بود بروز نمود. دین مانی دارای سه خصوصیت عمده است. نخست آنکه دین جهانی است، بدین معنی که هدفش گستراندن آموزشهای مانی در سراسر گیتی است. مانی پیامبران بزرگ پیش از خود (آدم و نوح و ابراهیم و بودا و زردشت و عیسی) را بزرگ میداشت ولی تعالیم آنان را مبین تمامی حقیقت نمیدانست. معتقد بود که پیام او کامل کننده آن تعالیم است؛ و به همین سبب حقیقت تام و تمام را فقط در این دو باید جست. خصوصیت دوم دین مانی آن است که به علت خصلت جهان وطنی خصلت تبلیغی، پیروان او وظیفه تبلیغ و اشاعه آن را در سراسر جهان داشته اند. (عنایت، 1385: 82) خاصیت سوم دین مانی آن است که این مکتب دساتیر و آئین آن بصورت مدون نگاشته شده است. به این معنی که آموزشهای مانی در اصل نگاشته و در مجموعه بزرگی مضبوط است.
تعالیم مانی بسیار پیچیده است؛ و رفتن به عمق آن به شدت مغالطه آمیز و عجیب غریب است. از تحلیل و تفسیر فلسفی مذهبی گرفته تا پیش بینی و در واقع بدبینیهای آن نمیتوان چشم پوشید. او باور داشت که: «در آغاز هستی، دو طبیعت یا گوهر یا اصل وجود داشت؛ یکی روشنائی یا نیکی یا خدا و دیگری تاریکی یا بدی یا ماده و هر یک از این دو دارای نیرو و ارزش یکسان بود و هر یک قلمروی جدا گانه داشت: این دو قلمرو هم مرز بودند ولی با هم تمامی نداشتند و ساکنانش از وجود یکدیگر آگاه نبودند ولی سر انجام نیروهای تاریکی از وجود دنیای روشنایی با همه زیباییها و نیکیهای آن آگاه شدند و در اندیشه هجوم بر آن افتادند.» (عنایت، 1385: 84) مانی باور داشت که: «نور همانا خداست و شیطان از ظلمت به جنگ بر خاسته است. وظیفه انسان است که در زندگی خود، با قوای ظلمت به جنگ بر خیزد و پیروزی نهایی نور را بر ظلمت تأمین کند.» (شمس العلما در رادا کرشنان، 1382: 11) او ماده را ریشه شر میدانست و از نیرو برخلاف تعالیم زردشت به نفس کشی و ریاضت نفس را آموزش میداد. این مذهب تقریباً در بخش بزرگی از جهان گسترش یافت که از شرق چین تا غرب اروپا نفوذ پیدا کرد. مذهب مانی بر پایه اندیشه بدبینانه مفرطی به زندگی این جهان بشر استوار است و تنها چیزی که او پیشنهاد میکند گوشه نشینی و عزلت گزینی است. به عقیده مانی نجات قطعی نور از زندان ظلمت در این جهان امکان ندارد فقط در پایان جهان، پس از دورهای که جنگ بزرگ نام دارد و در طی آن نیکان از بد کاران باز شناخته و جدا میشوند و بر اثر آن کائنات آلوده به ظلمت یکسره نابود خواهند گشت ذرات آزاد میشوند و به منشاء آسمانی خود باز میگردند.
ب) مزدک و بحرانهای اجتماعی، سیاسی و اقتصادی
در شرایطی که اردشیر دین را به خدمت سیاست در آورد منجر به گسترش بیش از حد قشر دین یاران گردید، رشد قدرت دین یاران دو پیامد مهم در قبال داشت: 1- عدم تساهل فکری به دلیل همسان اندیشی که در نتیجه تفکر و اندیشه را سست نمود. 2- دست اندازی و دست درازی بیش از حد موبدان به زندگی عمومی مردم و دخالت آنها بر بسیاری از اموری که از حوزه صلاحیتشان به دور بود، کار آمدی را به شدت کاهش داد. (رجائی، 1390: 145) همینطور رشد دو قشر مهم در دولت جدید؛ رزم یاران و حکومت یاران را نیز در قبال داشت. این امر بر گسترش نا موزون این دو گروه دو پیامد سنگین داشت؛ نخست گسترش دستگاه بروکراتیک و روحیه جنگ آوری و دوم بالا رفتن میزان مصرف این اقشار، زیرا از یکطرف دین یاران دستگاه عریض و طویلی ساخته بودند و از طرف دیگر رزم یاران در حالت جنگ و قشر سوم حکومت یاران که پایههای بوروکراسی اداری و ساختار حکومت را استوار نگهداشته بودند. چنین شرایطی باعث ازدیاد مصارف حکومت گردید، درین میان بیشترین فشار بر قشر تولید کننده که از مردم عادی تشکیل یافته بودند؛ افزایش یافت زیرا به منظور تأمین نیازهای اقتصادی کار بیشتر و حاصلات زراعتی بیشتر و در نهایت دادن مالیات بیشتر را به دنبال داشت. روی هم رفته این فشارها رقابتهای درون دربار، جنگهای برون مرزی و نگهداری قلمرو امپراطوری ساسانی که به بزرگترین وسعت جغرافیایی آن زمان قرار داشت کاری سنگین میامد. و عرصه را هرچه بیشتر بر دولت مرکزی تنگ ساخت، در چنین اوضاع و احوال کشاورزان به ترتیب دست از کشت و زرع برداشتند؛ خشکسالیهای پیهم نیز بدن نحیف حکومت را بیمار تر ساخت. هم چنان در چنین فضای قدرت سیاسی و مالی و امکانات دولتی در انحصار گروهی کوچک قرار داشت و راه را بر اکثریت بسته بود.
جنبش مزدک دارای دو ویژگی مشخص و در عین حال پیوسته به هم بود که خصلت دینی و وضعیت اجتماعی هر دو را شامل میشد. این جنبش به منظور اصلاح آموزههای مالی بمیان آمده بود. «بنیان گذار اصلی این جریان شخصی به نام بوندوس بود که در قرن سوم میلادی در روم ظهور کرد و سپس رهسپار ایران شد؛ و نهضت تجدید نظر طلبانهای را در مکتب مانویه بنیان گذاشت.» (عنایت، 1385: 86) بنا به تعبیر برخی از مؤرخین بوندوس اصالتاً ایرانی بود و آئین او را درست دینان گفته اند. برخی دیگر نیز او را زردشت نامیده اند و مذهب او را زرتشتگان خوانده اند. این جریان پس از دو قرن بعد از بوندوس و در زمان قباد گسترش چشمگیری پیدا کرد. و این بار توسط مزدک گسترده شد که حتی پیروان این جنبش نام بوندوس را فراموش کردند. یعنی «این زمان شخصی ظهور کرد که خود را پیرو زردشت و مفسر دین زردشتی نامید و در همین حال وی خود را پیرو تعلیمات مانی میدانست.» (رجائی، 1390: 149) و طی قرن پنجم و ششم میلادی نام مزدکیان جایگزین قبلی شدند.
مزدک خود ایرانی است، نام پدرش بامداد و زادگاه او را عدهای استخر و برخی نیز تبریز گفته اند. گرچه اطلاعات نیز در مورد مزدک بسیار اندک است. ولی به دلیل این که در زمان کیقباد توجه دربار به او زیاد بود پیروانش در شهرت او کم نگذاشتند. او در نخست مزدک توسط کیقباد ساسانی مورد حمایت قرار گرفت و آئین وی مورد توجه واقع شد که بخش بزرگی از دین یاران را نا خوشنود ساخت. دین یاران که نسل اندر نسل خودشان را داعیه دار مذهب زردشتی میدانستند؛ به هیچ قیمتی حاضر نبودند تا تحت تأثیر شخصی قرار گیرد که تازه به دوران رسیده و ادعای آئینی متفاوت از گذشته گان را مطرح ساخته است و با بیشتر شدن جایگاه مزدک در دربار احساس خطر جدی به دین یاران دست داد. کیقباد نیز از موجودیت مزدک به سود سیاسی خویش بهره میبرد تا با تکیه بر مذهب جدید وی موقف دین یاران و فیودالان فرصت طلب را در کنترل داشته باشد. پس از کیقباد ورق بر گشت و همه چیز به ضرر مزدک و پیروانش تمام شد. چنانچه دین یاران دور انوشیروان وارث تاج و تخت جمع شدند و بر علیه مزدکیان دسیسه ساختند طوری که دسایس اینها کار ساز واقع شد و انوشیروان دست به قتل عام مزدکیان زد و مزدک نیز کشته شد. و در نتیجه انوشیروان به دلیل این کارش توسط دین یاران لقب انوشیروان دادگر و عادل لقب یافت.
مزدکیان بیشتر از این که یک جریان مذهبی باشند، جنبشی اعتراضی در وضعیت اجتماعی و اقتصادی به شمار میآمدند. اساساً مزدکیان بر همان اندیشه مانوی استوار ماندند اما با این تفاوتهای عمده که آنها را یک جریان مستقل نشان می دهد. «مزدک بر اندیشه سیاسی غالب اعتراض نکرد، بلکه بر الگوی رفتار نخبگان سیاسی، به ویژه به انحصار گرایی، آنها که ضمناً به تدریج حالت نژاد پرستی و جذمیت طبقاتی هم بخود گرفته بود اعتراض کرد. او در یک کلام به سیطره خون و خاک (طبقات و مالک بیش از حد) متعرض بود.» (رجائی، 1390: 150) او از تعالیم مانی فکر جهانشمول و مساوات بشریت را قبول کرد. مزدک باور داشت که عدم مساوات علت طبیعی ندارد، بلکه از نا بسامانیهای اجتماعی سر چشمه میگیرد. او بر عکس مانی نگرش مثبت به انسان داشت وخوش بین بود. و بر خلاف مانویان نجات نور را در این جهان محتمل میدانستند.
آنها مانند مانویان به دوگانگی اساسی هستی اعتقاد داشتند و کائنات را عرصه نبرد روشنائی و تاریکی میانگاشتند، ولی فرقشان با مانویان در این بود که اولاً حرکات ظلمت از روی اراده و آگاهی نمیدانستند بلکه معتقد بودند که این حرکات حاصل تصادف و اتفاق است، ثانیاً میگفتند که روشنائی بر تاریکی در این جهان پیروز شده ولی پیروزی هنوز کامل نیست و هنوز در عالم مادی ذرات نور گرفتار ظلمت اند. بر اساس این عقاید، مزدکیان بر خلاف مانویان نجات نور را در این جهان ممکن میدانستند. و از این حیث مذهبشان خوش بینانه بود. از آن مهم تر آنان کوشش و تلاش اجتماعی را وسیله مهمی در راه احراز غایات دین خود میشمردند و از این خصوصیت اجتماعی مزدکیه معلوم میشود و از همین رو جمعی گفته اند که مزدک، مسایل اجتماعی را از مسایل دینی مهمتر میدانست و مزدکیه اصولاً یک نهضت اجتماعی بوده است تا یک رسالت دینی. (عنایت، 1385: 87)
مزدک در آموزههایش از برابری اجتماعی به عنوان یک مسیر رستگاری یاد میکند که بشر را از طریق برابری اجتماعی میتوان به کمال رساند. در اندیشه مزدک از آزادی افراد نیز یاد میکند او باور داشت بشر به هر اندازه که از چیزی محروم شود به همان اندازه به آن چیز حریص میشود. به باور مزدک خداوند در آغاز هر چیز را در اختیار بشر بصورت مساویانه گذاشت ولی برخی از آنها ستم پیشه کردند و زیاده طلب شدند و به زور بهره دیگری را گرفتند. بدین ترتیب بود که نابرابری در جوامع بشری راه یافت. اما حالا میتوان با اجتماعی کردن اموال در واقع جامعه بشری را به حال اصیل خود یا حال نخستین باز گرداند. با این حال زمان مزدک میراثی از وضعیت آشفته و به شدت طبقاتی بشر دوره ساسانیان بود که او را به ارائه چنین برداشتی وادار ساخت محرومیت طبقاتی ستمدیده و گسترش بوروکراسی طبقات ممتاز منجر به این امر شد.
انقلاب مزدکی پایه تضعیف طبقه زمیندار در ایران شد، ولی طبقهی که از آن سود برد نه روستائیان تهیدست، بلکه دهقانان، یعنی نجبای درجه دوم و مالکان خرده پا بودند که بیشتر زمینها را خود در دست گرفتند. به نظر میرسد که مزدکیان فقط به اجتماعی کردن زنان و برخی اموال، منافع آبی و چراگاهها پرداختند. ولی در مورد مالکیت ارضی اقدامی نکردند. زیاده رویها و گزافه کاریهای مزدکیان بر خلاف اندیشهها و آرمانهای اصلی جنبش باعث شد که علاوه بر توانگران و روحانیون گروهی از مردم عادی پایتخت نیز با ایشان دشمن شوند. موقعیت اشراف و روحانیون در بر افروختن آتش انقلاب یا کودتای بر ضد کیقباد و بر کناری او و نصب ژاماسب یا انوشیروان به جای او نتیجه همین فروتنی قدرت مخالفان جنبش مزدکی بود.
تبارشناسی (ژنیالوژی) حکمت فرزانش جاودان و تاثیر زردشت بر تفکر بشری
با توجه به مطالعه علایم و نشانههای از زردشت در اندیشه متفکران گذشته و هم چنان مقایسه مفاهیم فلسفی باستان، حضور اندیشههای جاودانه زردشت را میتوان در دو بستر عمده شرق یعنی عرفان اسلامی و غرب باستان چون فلسفه افلاطونی ریشه یابی و تبار شناسی کرد. در بین متفکران مسلمان بیشترین فهم از ماهیت فرزانش جاودان اندیشههای زردشت را میتوان نزد شیخ شهاب الدین سهروردی یافت. بنابرین به معرفی ایدههای جالب این متفکر میپردازیم:
فرزانش جاودان نزد سهروردی
شیخ شهاب الدین سهروردی که نام اصلی او شهاب الدین یحیا بن حبش بن امیرک ابوالفتوح سهروردی ملقب به شهاب الدین، شیخ اشراق، شیخ مقتول و شیخ شهید؛ او در سال 549 در زنجان و دهکدهای سهرورد متولد گردید و در سال 587 به عمر 34 سالگی توسط حکومت به جرم افکار گمراه کننده به قتل رسید. تحصیلات مقدماتی را که شامل حکمت، منطق و اصول فقه بود نزد مجدالدین جیلی و با همکلاسی امام فخرالدین رازی که یکی از بزرگترین مخالفان فلسفه بود در مراغه آموخت. بعداً به اصفهان رفت و تحصیلات صوری خود را در محضر ظهیرالدین قاری به انتها رسانید. پس از مرگش وقتی یکی از آثار او را به فخرالدین رازی آوردند امام با چشمان اشکبار اثر او را به چشمانش مالید.
فلسفه اشراق
او کسی است که مکتب فلسفی اشراق را بوجود آورد و در منطق دیدگاهی نو عرضه کرده است که در فلسفه مشاء به چشم نمیرسید و از دیدگاه وی به عنوان قواعد اشراقی یاد میکنند. البته بخشهای از منطق مشاء را نیز پذیرفته بود. فلسفه اشراق پس از مرگ او وسعت یافت و او را رهبر افلاطونیان جهان اسلام لقب داده اند. او خود فلسفه اش را حکمت الاشراق نامیده که به معنی درخشندهگی و برامدن آفتاب است. این تفکر صرفاً فلسفه افلاطونی نیست زیرا او آراء افلاطون، ارسطو، نو افلاطونیان، هرمس و متصوفان مسلمان در هم آمیخت ولی جایگاه فرزانش جاودان زردشت در محراق اندیشه وی قرار داشت.
هستی شناسی سهروردی تحت نام نورالانوار یاد میشود یعنی همان حقیقت الهی که درجه روشنی آن چشم را کور میکند. نور را نمیتوان با کمک چیز دیگر و نسبت به آن تعریف کرد، زیرا تمام اشیاء با نور آشکار میشود و طبعاً باید با نور تعریف شوند. “نورالانوار” یا نور مطلق همان وجود مطلق و تمام موجودات وجود خود را از این منبع کسب کرده اند و جهان هستی چیزی جز مراتب و درجات گوناگون روشنائی و تاریکی نیست؛ به همین دلیل سلسله مراتب موجودات بستگی به درجه نزدیکی آنها با نورالانوار داده است. یعنی به میزان درجه اشراق و نوری که از نور الانوار ساطع شده و به آنها میرسد. او شدت و ضعف موجودات را در شدت و ضعف نورانیت آنها میداند نور حقیقی واحد است اما شدت و کاستی دارد و بر این تعبیر از “خداوند” به عنوان نورالانوار و سرچشمه نوارنیت به سایر وجودها تعبیر میکند.
طوری که از لابلای بحث مشهود است، فلسفه اشراق سهروردی با مفهوم نورالانوار بر اساس چند منبع غنی استوار است: نخست میترائیسم یا آئین مزدیسنائی که آتش را جسمی مقدس پنداشته و هستی را مبداء آن نور میداند. هم چنان تعریف قران از نور به عنوان شی عالی و مقدس که نماد ازلی بودن ذات مقدس الله را پیوسته نشان میدهد طوری که در آیه 35 سوره نور و هم چنان آیه 40 همین سوره و صدها جای دیگر به آن اشاره شده است. او در کتاب حکمت الاشراق مینویسد شرق آتش در این است که بالنسبه به دیگر عناصر حرکت آن از همه بالاتر و شباهت آن به مبادی مجرد نوری نظر به نوریتی که در آن است از همه بیشتر میباشد. ازین رو است که سهروردی آتش را به عنوان برادر نور مجرد نفسانی نامید.
سهروردی باور دارد که اندیشهای وجود دارد که زردشت، افلاطون و عرفای اسلامی ایران را در یک مسیر قرار میدهد. او در این باب از استعارهای در یکی از آثارش به نام صفیر سیمرغ یاد میکند؛ یعنی صفیر سیمرغ ایده مشهور شهاب الدین سهروردی است. سیمرغ در واقع هدهد تیز بینی است که به کوه قاف رفته و در برگشت به سیمرغ مبدل شده است و این سیمرغ فرزانش جاودانهای است که به زبان سمبولیک بیان شده است. سلسله فرزانش جاودان از لابلای کتابهای شیخ چنین آمده است که فرزانش جاودان یا همان حکمت الاشراق و فلسفه باستانی از حکمای خسروانی تا افلاطون ادامه داشته است. و دوباره در عرفان اسلامی تجلی پیدا کرده است.
به تعبیر شیخ اشراق حکمتی وجود دارد که از دانایان کهن و زمان زردشت آغاز گردید و رسید به افلاطون این سیر از کسانی چون جاماسب و فرشوشتر، کیومرث، فریدون، کیخسرو، فیثاغورث، هرمس، امپدوکلس، آگاسیزرن، اگلافیموس و افلاطون و در سلسله عرفای اسلامی به بایزید بسطامی، ابوالحسن خرقانی، منصور حلاج و غیره رسیده است. طوری که پیشتر گفتیم: «فرشوشتر پدر زن زردشت و جاماسب برادر وی هردو از وزیران گشتاسب به شمار میآمدند و هردو از گرویدگان آئین زردشت بودند و سهروردی به گونهای استعاره از این دو به عنوان داعیه داران فرزانش جاودان یا همان صفیر سیمرغ یاد میکند. حافظ، مولانا، عطار نیز در مسیر خرد جاودان قرار داشتند خردی که بازتاب اندیشهای از فرزانش همین جنس را در اشعار شان به زبان سمبولیک و گهگاهی هم آشکارا از این حکمت یاد نموده اند. طوری که در اشعار شان به کرات و مرات از مغ و مغان یاد میکنند و این مغ را با فرزانگان و رندانی که قلبهایشان را با عشق و سلوک راستین مملو ساخته اند و ازین راه خودشان را با فرزانگان دیگر همگروه و هم مسلک میانگارند.
یگانگی فلسفه افلاطون با اندیشهای مزدیسنائی (زردشت)
این بحث مان را متمرکز به فلسفه غرب و رگههای از فرزانش جاودان زردشت نزد متفکرانی چون افلاطون پی میگیریم. یونانیان نام زردشت را زورواسترس (Zoroasters) تلفظ میکردند و در زبان لاتین به عنوان زوراستر (Zoroaster) درآمده است. طوری که گفته میشود اندیشه زردشتی توسط فیثاغورث به افلاطون رسیده است؛ به نقل از تاریخ فلسفه شرق و غرب راداکرشنان، دیودوروس و آرستوکسنوس میگویند: «که فیثاغورث یکی از شاگردان زردشت بوده است» و چنانچه قدیمی ترین اشاره معتبر که در آثار یونانیان به زردشت شده است در رساله الکیبیادس افلاطون آمده است. یونانیها پس از زردشت جانشینان او که در ری عالیترین مسند روحانی دین زردشتی را در دست داشتند زارتشتراتما وینی یعنی زردشت واران نامیده شدند و از فرزانگان این مجمع کسب دانش میکردند. نومینسیوس میگوید: «فیثاغورث و افلاطون، حکمت قدیم مغان ایرانی و نیز حکمت برهمنان هندی را که به ایران آمده بودند به یونان معرفی کرده اند». دکتر آیدین آرتا فیلسوف و اندیشمند ایرانی مقیم استرالیا که سالیانی است بر فرزانش جاودان زردشتی متمرکز است در سخنرانی های خویش پیرامون ژنیالوژی و تبار شناسی حکمت زرشت بحث مفصلی دارد که به همکاری این بحثها دنباله حضور عمیق حکمت زردشتی را در غرب پی گیری میکنیم.
پلینی د الدر (Pliny the Elder) تاریخ نگار معروف قرن اول میلادی عمده ترین مورخ و فیلسوف است که پرده از تاثیر زردشت بر فلسفه یونان باستان و به تبع آن غرب برداشته است. او در کتاب تاریخ طبیعی جهان خودش از فلاسفهای مانند فیثاغورث، امپدکلس، دیموکریتوس و افلاطون نام برده است که به شرق سفر کرده اند. این فلاسفه، فلسفه و هنر مغان را آموخته و سپس به یونان برگشته اند. این فلاسفه دانش خودشان را از مغان یا ماگی یاد گرفته اند. هم چنان پروفری یا فروفریوس دوقرن پس از پلینی که از فلاسفه و منجم رومی است نیز باور دارد که این چهار متفکر از دریاها گذشته و به شرق سفر کردند تا دانش مغان را بیاموزند و هم چنان یک مغی را به نام اوستانس معرفی میکند که در نزد فیثاغورث به سر میبرد.
فلوتین یا پلوتینوس (Plotinus) بنیان گذا مکتب نو افلاطونیان که احیا گر فلسفه یونان در فلورانس ایتالیا به شمار میرود، معتقد بود که «دانش وحکمتی از زردشت به افلاطون رسیده است». وی هم چنان کتابی را معرفی میکند که به نام پیشگوئیهای کلدانی زردشت معروف است و این کتاب رمز نگاشته شده که سراسر اسرار است. گرچه چنین کتابی امروز وجود ندارد اما با توجه به اشاراتی که درین خصوص شده کتابی تحت همین عنوان وجود داشته که توسط ارباب کلیسا نابود گردیده که تقریباً میتوان گفت اصلن توسط کسان دیگری نوشته شده بود.
مارسیلوی فیچینو (Marcelo Ficino) یکی از مفسران و مترجمان یونانی آثار افلاطون و ارسطو به لاتین است که از لابلای مطالعه کتابهای افلاطون به کتاب (هرمس) بر میخورد و در آن از این ایده حرف میزند که ایده خردورزی به زردشت میرسد. چون در عصر رنسانس زردشت را جادوگر و صاحب ایدههای از این دست معرفی میکردند. واژه مجیک (magic) مجیکال (magical) و مجستیک (majestic) را از ریشه مغ و مغان که همان حکما و خردورزان آریانای باستان بودند، نسبت میدادند. ولی مارسیلیو فیچینو پس از مطالعه متن کتاب هرمس در صدد احیای دوباره مسیحیت بر اساس حکمت فرزانگان زردشتی برامده بود. چون آئین مسیحیت را بخشی از این خردورزی شرقی میدانست که از آئین مزدیسنای زردشت الهام گرفته بود به این ترتیب به بازگشت به اصالت ایده زردشتی باور داشت. اگر مارتین لوتر که از معاصران فیچینو مسیحیت را بر مدار پروتستانتیسم و به سمت تفسیر بایبلی استوار نمیکرد بدون شک اندیشه مسیحیت به جای گام گذاشتن به سمت اکنون به احیای آئین مزدیسنایی حرکت میکرد. چون در غرب کتابهای که در رابطه با خدا شناسی نوشته شده است زردشت را به عنوان نخستین خدا شناس معرفی میکنند. او باور داشت که اگر از نظر تبارشناسی و روانشناسی مسیحیت به اصل خودش که از اندیشههای زردشتی الهام گرفته برگردانده میشد هیچ دوگانگی و دو پارگی بین انسان مدرن و فرزانگی را شاهد نبودیم. چون ریفورم به شکل اصالت آن (اورجین) از زردشت به مرکورئوس اورفئوس، اوگلافوسیوس، فیثاغورث و افلاطون و ازین طریق وارد مسیحیت گردید.
رافایل نقاش معروف عصر رنسانس در نقاشی معروفش در کلیسای فلورانس که از تمام فلاسفه را به هدایت پاپ کنار هم نقاشی نموده است. در مرکز آن نقاشی تصویر افلاطون و ارسطو ترسیم شده است. در کنار تمام فلاسفه آن نقاشی معروف زردشت با دستی که در آن کرهای با ستارگان قرار دارد نیز وجود دارد که در کنار آن رافایل تصویر خودش را نیز کشیده است. هم چنان جیوانی باتیستو از افراطی ترین چهرههای کلیسا باور داشت که تمام کجرویها از سر افلاطون بمیان آمده است و این شیاد فقط ایدههای زردشت را به زبان خویش گفته است و تمام. و به قول جوردانوبرونو زردشت در دنیای جدید هضم و پشت انبوهی از ابهام قرار گرفت و جای آنرا هرمسیسم گرفت.
خلاصه این که زردشت بزرگترین فرزانه تاریخ بشریت است که بوی اندیشههایش با تغیرات در تمام سطوح فلسفه شرقی اسلامی و غربی باستان و مسیحیت تا اکنون نیز به مشام میرسد، اما متاسفانه اندیشههای او در اثر حوادث ناگوار متروک گردیدند در این جا سخن را با برداشت بعضی از فلاسفه که از آئین مزدیسنایی و فلاسفه این مکتب که مغان است را جهت حسن کلام نقل قول میگذارم: بقراط مغان را پیشگویان رویدادهای طبیعی میدانست که ایشان حقیقتی را از ستاره شناسی به دست میآوردند. پورفری یا فورفریوس واژه مغان را عاشق و ترجمه کننده حقایق آسمان میدانستند و مغان را انطباق فیلسوف میدانست. پلوتینوس آتش را که یک موجود مقدس آئین زردشتی است را باور داشت که در میان دیگر عناصر مقام فورم یا ایده میدانست که در اندیشههای افلاطون جایگاه بزرگی داشتند. آتش همیشه میدرخشد و همیشه میبخشد.