شعر و شاعری سید قاسم قاسم
پرتو نادری
دیوان قاسم نخستین بار به کوشش، تحشیه و تعلیق زندهیاد نیلاب رحیمی و مقدمههای استادان واصف باختری و حیدری و جودی به سال 1375 خورشیدی در پشاور پاکستان انتشار یافت. نیلاب رحیمی سالیان درزای در جستوجوی شعرهای قاسم بوده و زمانی هم که همه چیز آماده میشود، به تاراج میرود.زنده یاد حیدری وجودی در مقدمهیی که برشعرهای قاسم نوشته است، این ماجرا را این گونه بیان میکند: « جناب نیلاب رحیمی بعد از کوشش ده ساله در اخیر سال 1370 کار تدوین و ترتیب این دفتر را به پایان رساند. او را به من سپرد که بخوانم، متاسفانه با ورود برادران مجاهد به شهر کابل و شکستن دروازههای کتابخانۀ عامه آن دفتر اشعار سید را با اشیای دیگری از دفتر کار من به غنیمت بردند؛ ولی شوق و اخلاص جناب نیلاب به سردی نگرایید و با گرمرویی تمام دوباره کمر همت بست …»شعرهای قاسم عمدتاً در قالبهای قصیده، غزل و مخمس سروده شدهاند. قصیده هایش بیشتر مدیحه است. چنان که قصیدههای دارد در وصف امیر حبیبالله، شاه امان الله خان، محمود طرزی و چند شخصیت دولتی دیگر. در یک بررسی میتوان گفت که قاسم قصیدهسرا با قاسم غزلسرا دو شاعر جداگانه است. برای آن که او در قصیدههایش در هوای رسیدن به حکمرانی است. از شاه میخواهد تا برای او مقامیدهد و به گفتۀ خودش سه هزار روپیۀ کابلی هزینه میکند تا به حکم رانی زیباک بدخشان برسد. گاهی هم قصیدههای او با زبان هجو میآمیزد؛ اما در غزلهایش فضای دیگری دیده میشود. غزلهای او آمیزهیی از مفاهم عاشقانه و عارفانه است که گاهی بازتاب مفاهم عارفانه قوت بیشتری پیدا میکند.
ساقیا بده جامی زان شراب روحانی
تا دمی بیاسایم زین حساب جسمانی
خانۀ دل ما را از کرم عمارت کن
پیش از این که این خانه رو نهد به ویرانی
سجده بر بتی دارم راه کعبهام بنما
کافر رهی عشقم، من که و مسلمانی
دین و دل به یک دیدن باختیم و خرسندیم
در قمار عشق ای دل کی بود پشیمانی
یوسف عزیزم کو ای برادران رحمی
ورنه زار میگرید چشم پیر کنعانی
ما بلا نصیبان را جز بلا نصیبی نیست
ریز بر دل « قاسم» هر بلا که میدانی
دیوان، ص 44
از زاهدان سالوس بیزار است و از چنان پارسایی عار دارد. مست شراب عرفان است و چنان است که سری دارد افراشته که به دو صد هزار کونین فرو نمیآید و این همه را از دولت عشق دارد.
ز لباس پارسایی به خدا که عار دارم
ز شراب بزم عرفان اثر خمار دارم
سر من فرو نیاد به دو صد هزار کونین
درِ دل گشا و بنگر که چه کار و بار دارم
به فضای سینه باز آ که چه عالمیست در وی
که هزار عرش اعظم به یکی کنار دارم
پر جبرییل سوزد به هوای سدرۀ دل
« بنگر به این قلمرو که چه شهسوار دارم»
همان، ص 40
پارسایی او پارسایی عشق است. برای رسیدن به خدا نه برای رسیدن به بهشت. عبادت خدا برای رسیدن به بهشت عبادت معاملهگرانه است و عارف چنین چیزی را نمیخواهد. از بهشت آزاد است برای آن که اگر عبادتش به هوای بهشت باشد دوست را فراموش کرده است.
مریض عشقم و هرگز مرا پروای درمان نیست
شفای درد من ای دوستان در نزد لقمان نیست
بلا پروردگان وحدتیم ای ناصحان معذور
سروکارم به حوض کوثر و یا حور و غلمان نیست
میارا جلوۀ طاعات ای عابد نمیدانی
که ذات کبریا را الفتی با خود پسندان نیست
همان، ص 29
چنین است که خدا را در کعبۀ آب و گل جستوجو نمیکند؛ بلکه در تلاش طواف کعبۀ دل است.
ز طوف کعبۀ گِل مدعا حاصل نمیگرددبه طوف کعبۀ دل سر قدم کن مدعا این جاستهمان، ص 29
او در جستجوی آن حقیقت برتر است. چنان مسافری میخواهد از دنیای رنگا رنگ کثرت به دنیای وحدت و یگانهگی برسد.
نشد از کعبۀ اهل مجازم مقصدی حاصل
اگرچه در طلب پوسیده گردید استخوان من
سجودی برد جانم بر در میخانه وحدت
به هرجا بنگریدم بود پیدا جان جان من
ترا قاسم ز طعن حاسدان غم نیست در عالم
دو صد فرعون را کافیست اعصای زبان من
همان، ص43
آن را که خداوند عشق داده است چنان است که همه چیز داده است و دیگر در بند جاه و مال نیست. عشق و عرفان همه چیز اوست.
ترا قاسم چه باک از طعن مغروران مال و جاه
که مال و جاه به یک جو نزد سرمستان عرفان نیست
همان، ص30
مخمسهای قاسم بیشتر موضوعات اجتماعی و عاشقانه را بازتاب میدهند. گاهی هم در این فرم به توصیف طبیعت زادگاه خود و مناطق دیگر افغانستان پرداخته است. در میان مخمسهای قاسم، مخمس «در باغ میخرامید آن ماه نورسیده» بدون تردید معروفترین شعر اوست. این شعر زمانی با گوشهای مردم آشنا شد که در محمد کشمی یکی از آوازخوانان خوش آواز بدخشان آهنگی بر آن ساخت و آن را با استفاده از ابزار موسیقی محلی اجرا کرد که مصراع نخستین را این گونه خوانده است: «در باغ میخرامید آن سرو نو رسیده». اخیراً طاهر شباب این آهنگ را با ابزارهای مدرن موسیقی بازخوانی کرده است. در دیوان قاسم مصراع نخست این گونه آمده: «در باغ میخرامید آن ماه نورسیده».
طاهر شباب همین گونه خوانده که درست است؛ اما در جاهای دیگر در خوانش شعر اشتباههایی دارد. به هرصورت اشتباهخوانی شعر در میان آوازخوانان افغانستان تقریباً یک درد مشترک است. حتا آنها یی که لقب استادی نیز دارند، گاهی شعرها را نادرست خواندهاند. من این جا این شعر را همان گونه که در دیوان قاسم آمده است به گونۀ مکمل میآورم.
در باغ میخرامید آن ماه نو رسیده
دامن کشان همیرفت گلها ره چیده چیده
با صد وقار و تمکین پس گشت دیده دیده
بر من نگاهش افتاد چون آهوی رمیده
سر را به پیش افگند گویی مرا ندیده
رفتم به صد تمنا آن گه من از قفایش
با احتیاط کردم آهستهگک صدایش
پس دید جانب من، دیدم رخ چو ماهش
چادر به روی افگند با دست پر حنایش
رنجییده از حیا گفت، ای از حیا رمیده
ای کار نازموده برگوی مدعا چیست
با کیستت تمنا، آهستهگک صدا چیست
بر دل چه راز دار، بر سر تر هوا چیست
بر گیر راه خود را این شور و این نوا چیست
دهقان حسن ما را با ناز پروریده
گفتم صد آفرین باد ای ماه کشور حسن
بر باغبان قدرت خلاق داور حسن چون تو بیافریده
خورشید خاور حسن سر تا به پا لطافت
ای ماه انور حسن از عشق چون تو ماهی دارم دل رمیده
ای پادشاه خوبان رحمی بر این گدا کن
باری اسیر خود را با لطف آشنا کن
مهمان وصل خود را یک بار مرحبا کن
بیچاره مستمندم درد مرا دوا کن
تا شاد گردد از تو این جان غمکشیده
شیرین تبسمیکرد آن سرو چست و چالاک
آمد سر تکلم گفتا که ای هوسناک
دعویی عشق کردند چون تو هزار بیباک
بردند در دل حرمان مانند شیره در تاک
از بوستان وصلم رفتند ناچشیده
قاسم بلندتر کن اکنون ترانۀ راز
در کوی عشق میباش با بلبلان همآواز
در راه جانسپاری چابک سمند میتاز
بنگر چه میسراید آن عندلیب شیراز
« چون از خودی برآیی باشی خدا رسیده» همان، ص 79- 80
این مخمس عاشقانه در مصراع آخرین به یک نتیجۀ عرفانی میرسد. اگر استعارۀ عندلیب شیراز، حافظ شیراز باشد، چنین مصراعی را من در چند چاپ حافظ که داشتم نیافتم.
نتیجهگیری عرفانی که در پایان این شعر آمده است. بحثهایی را بر میانگیزد. این ماه نو رسیده که در باغ سبز و خرمی میخرامد میتواند نماد جلوههای دنیایی باشد که ما را به دام خود میکشد و انسان را از هدف اصلی او که رسیدن به خداوند است باز میدارد.
جلوۀ هوس است، نه جلوۀ عشق. حال کسی که به نام عشق به دنبال هوس میدود به عشقی نمیرسد. مانند آن است که در سرابی به دنبال آب میدود؛ اما سرانجام به تشنهگی میرسد.
دویدن به دنبال هوس و رسیدن به جلوههای دنیایی در حقیقت تلاش آزمندانۀ انسان است برای ارضای هوسهایش و پر شدن از خود. آن که از خود پر میشود و در جهت فربهسازی نفس خود است، هرگز به خدا نمیرسد. برای آن که در رسیدن به خدا باید از خودی خود تهی شوی از صفات و هستی خود بیرون آیی تا به آن هستی کامل برسی. گذشته از این در این شعر میتوان جلوههایی از یک شعر دراماتیک را دید. شعر آغازی دارد با خرامیدن و گل چیدن زیبارویی در باغ. گفتوگویی در شعر وجود دارد، توصیف شخصیت و توصیف محیط، و انجام پندآمیز شعر که برای رسیدن به عشق و حقیقت باید از منیت و خودی آن سوتر گام برداشت. تا آن گاه که در دایرۀ منیت دست و پا میزنی به جهان گستردۀ عشق نمیتوانی راه یابی.
زبان شعرهای قاسم زبان یک دست نیستند. گاهی زبان شعرهای او سست و بیحال میشود. حتا گاهی در یک شعر نیز میتوان این تفاوت زبانی را مشاهده کرد. تردیدی نیست که این شعرها باید سرودههای دورههای گوناگون شاعری او باشند.
پرتو نادری