روایت یک مسافر از پنجشیر
آریاپرس
آریاپرس: دوستان گرامی، گزارشی را که در زیر میخوانید توسط یکی از هموطنان ما که به تاریخ اول جوزا از پنجشیر به جانب کابل سفر داشته است و در راه با طالبی همسفر میگردد، فرستاده شده است. این گزارش داستان فرار یک طالب از پنجشیر با سرافگنده و دل شکسته و روایت سخاوت و کاکهگی یک هموطن پنجشیری ما است که در حالی که طالب بر سرزمینش هجوم آورده است، از کمک به درماندهگان و بیچارهگان حتا اگر طالب باشند، دریغ نمیکند. آریاپرس به دلیل حفظ هویت نویسنده، از ذکر نام او خودداری میکند.
به تاریخ اول جوزا از پنجشیر به جانب کابل میرفتم در منطقهی مرکز ولایت یک طالب به موتر ما بالا شد. وقتی طالب داخل موتر گردید، همه مسافران از ترس این که مشکلی برای شان پیش نیاید، خاموش شدند. کنار من یک چوکی خالی بود، طالب آمد و در آن نشست. لحظاتی نگذشته بود که طالب بدون مقدمه با هیجان شروع به قصه کردن با من کرد.
طالب به من گفت که به بسیار مشکل از فرمانده بخش خود رخصتی گرفته است تا پس از دوماه به خانهاش که در وبلایت پکتیا است، برود. آنگاه به آرامی در گوشم گفت که تصمیم ندارد دوباره به پنجشیر برگردد. من پرسیدم چرا نمیخواهی به پنجشیر برگردی؟ طالب پاسخ داد دیوانه خو نیستم، اینجا غیر از مرگ چیزی دیگری برای ما نیست. ما را به پنجشیر آوردند و گفتند که مردم پنجشیر همۀ شان کافر اند و در هر منطقه یک کلپ رقص مثل کشور های خارج وجود دارد، اما او برادر اینجا مسجد است و مردم بدون جبر و زور به نماز میروند و هیچ کار غیر شرعی انجام نمیدهند.
این جنگجوی طالب که گویا پس از مدت ها مخاطبی یافته بود که با او درد دل کند، گفت او برادر میفهمی ما از مردم پنجشیر هیچ بدی ندیدیم، در حالی که ما همرای شان در جنگ هستیم، اما آن ها برای ما نان میدهند، حتی اگر نخواهیم و بفهمند گرسنه استیم برای ما نان میدهند. همه طالب ها در فرار استند. پس از گفتن این جمله صدایش را آهسته کرده گفت: حتی برخی طالب ها موی و ریش خود را میتراشند و با تغییر چهره از پنجشیر فرار میکنند.
در حالیکه نمیخواستم زیاد کنجکاو معلوم شوم پرسیدم، باز امارات کدام کمک دیگر هم برای تان میکند؟ طالب پوزخندی زد و گفت: نی بابا، کمک از کجا شد، ما حتی معاش نداریم. بعد مانند کسی که چیزی به یادش آمده باشد، گفت ها وقتی که رخصتی گرفتم کرایه راه تا کابل را دادند و از جیب خود ۲۰۰ افعانی را بیرون کشید و نشانم داد. گفتم اینکه حتی کرایه این موتر را پوره نمیکند، چگونه میخواهی تا پکتیا بروی؟ گفت نمیدانم اگر کدام خویش و قوم را در کابل پیدا کنم از آنها مقداری پول قرض خواهم کرد و اگر کسی برایم قرض نداد، پیاده به پکتیا میروم اما دوباره به پنجشیر برنمیگردم.
پس از آن در مورد جنگ با نیرو های مقاومت صحبت کرد. طالب گفت وقتی ما بالای مقاومتگران حمله میکنیم، برای ما گفته میشود که تعداد نیرو های مقاومت زیاد است، ما در گروه های صد نفره یا بیشتر بالای پوسته های آنها حمله میکنیم، اما وقتی نزدیکتر میشویم، متوجه میگردیم که تعداد شان به بیش از هفت یا هشت نمیرسد. فعلاً در بین طالبان آوازه است که مقاومتگران را نیروهای غیبی خداوند کمک میکند، چون با تعداد اندک در مقابل صد ها نفر میجنگند. پس از آن طالب با خنده گفت حتی سنگ کوه های شما مانند خنجر تیز است و پاهای ما را میبرد.
در حین صحبت بودیم که موتر حامل ما به محل تلاشی در دالانسنگ، جایی که به دروازه پنجشیر معروف است، رسید. در تلاشی بیش از نیم ساعت معطل ماندیم چون افراد طالبان در محل تلاشی اجازهنامه رخصتی طالب همراه ما را قبول نداشتند و تلاش داشتند تا با فرمانده این طالب تماس بگیرند. این سختگیری طالبان برای ممانعت از خروج افراد شان از پنجشیر برای ما جالب بود. بالاخره پس از سپری شدن حدود نیم ساعت یا بیشتر طالب همراه ما به موتر برگشت و کنار من نشست. وقتی موتر از محل تلاشی دور شده میرفت، طالب در حالی که به کوه ها و دریای پنجشیر نگاه میکرد، نفس راحتی کشید، گویی از یک مخمصۀ بزرگ نجات یافته باشد.
پس حدود دوساعت به کابل رسیدیم، من کرایهی موترش را پرداختم تا با پولی که امارت برایش داده است، بتواند خود را به خانۀ خود در پکتیا برساند. در سرای شمالی از هم جدا شدیم، من به طرف منزل خود به راه افتادم؛ صدای طالب در گوشم طنینانداز بود که میگفت: “حتا سنگ کوهای تان مانند خنجر است”. با خود گفتم بلی سنگ کوه ما مانند خنجر است که پای هر متجاوزی را قطع خواهد کرد.