اندیشه‌گاه

هرگونه تلاش برای ایجاد اتحاد میان مردم افغانستان براساس قومیت، پوچ و بیهوده است

جوانمرد پاییز

محمد طاهر بدخشی و یاران ایشان از نخستین کسانی بودند که به‌گونه‌ی جدی، سازمان‌یافته و ایثارگرانه برای متحد ساختن اقوام «تحت ستم»، «محکوم» و «هم‌سرنوشت» (از استفاده‌ی این مفاهیم بنابر دلایلی خوشم نمی‌آید ولی مجبورم) اقدامات عملی و نظری انجام دادند. این تلاش بنابر تحلیل مسائل تاریخی و مناسبات قومی، سیاسی و اقتصادی کشور، و البته تحت تأثیر مارکسیزم-لیننیزم صورت گرفته بود. با وجود تحلیل و تشخیص درست ایشان از «مسئله‌ی ملی» و ستمگری افغانیزم، راه‌حل ایشان اشتباه بوده است.

سال‌های دراز، مهم‌ترین روش برای حل مسئله‌ی ملی در افغانستان متحد شدن «اقوام تحت ستم» در برابر افغانیزم تلقی شده‌است. اما در عمل و بنابر مصداق‌های تاریخی، این اقوام با همدیگر نمی‌توانند متحد شوند. چون بنابر پندارِ «اتحاد اقوام» برای حل مسئله‌ی ملی، گروه‌های انسانی مکلف‌اند تا بر محور قوم خویش به‌منظور ایجاد جامعه‌ی عادلانه و دموکراتیک وارد قرارداد اتحاد با خود و دیگران شوند؛ اما قوم، اساس و محوری بزرگ، درست و شکوه‌مند برای اتحاد انسان‌ها نیست.

در جمله‌ی بالا دو نکته‌ی مهم را ذکر کردم که می‌توان آن‌را به‌مثابه‌ی علت و نتیجه در نظر گرفت: یکی اتحاد بر محور قوم و دوم ایجاد جامعه‌ی عادلانه و دموکراتیک. نکته‌ی اول یا علت «اتحاد اقوام»، از آن‌رو که قوم محور کوچک و خواری‌ست، بسیار بعید است که در جامعه‌ی زخم‌خورده‌ و پاره‌پاره‌ی افغانستان به نتیجه‌ای که نکته‌ی دوم، یعنی جامعه‌ی دموکراتیک، همدیگرپذیر و عادلانه است، بیانجامد.

تاکید بر اتحاد اقوام بیش از این‌که این گروه‌های انسانی را به هم نزدیک ساخته باشد، آن‌ها را در محور قوم شان به‌شدت محافظه‌کار، حسود، خودخواه، عقده‌مند، محله‌گرا و متعصب ساخته است. طوری‌که امروز، ما به‌جای یک افغانیزم تاریخی که هنوز بر سر اقتدار است، هزاره‌ایزم، ازبیکیزم و تاجیکیزم داریم که پیدا یا پنهان، از همدیگر متنفر اند.

پس برای این‌که به نتیجه‌ی مطلوب، یعنی به جامعه‌ی عادلانه و حل اساسی مسئله‌ی اقوام برسیم، چه باید کرد؟

برخلاف نظر و تاکید جناب طاهر بدخشی بر اتحاد « اقوام تحت ستم»_ که من تشخیص دقیق، مبارزه و ایثار ایشان و یاران شان را همواره ستوده‌ام_ من به اتحاد بر پایه‌ی «انسان‌محوری» و البته اندیشه‌ی روشنی که بر اساس این مفهوم امکان شکل‌گیری دارد، تاکید می‌کنم. از نظریه اقوام و اتحاد افراد بر محور قوم باید کاملاً عبور کرد. قوم، چنانکه در مقالات پیشینم در این باره گفته‌ام، باید تبدیل به هویتی کم‌رنگ و دست‌چندم شود، از حوزه‌ی سیاست کاملاً خارج شود و در حد زیبایی‌شناسی فرهنگی محدود گردد. این مهم ممکن نیست مگر با ایجاد اتحادِ انسان‌گرا در برابر هرگونه قوم‌گرایی و برساخت‌های پوچی چون این و البته ممکن نیست، مگر با آغاز یک مبارزه‌ی انسان‌گرا و جدی در برابر افغانیزم!

Back to top button