چگونه طالبان دوباره به قدرت بازگشتند؟
نورالله ولیزاده
در آخرین سالهای مقاومت اول (2000 و 2001) در اثر ابتکارات سیاسی و نظامی آمرصاحب شهید، طالبان در میدان جنگ زمینگیر و در عرصه سیاست منزوی شده بود. آمرصاحب توانسته بود، اجماعی از کشورهای منطقه – به استثنای پاکستان – را در برابر طالبان بوجود بیاورد. او توانسته بود کشورهای عضو پیمان شانگهای را قناعت بدهد که گروه تروریستی طالبان جریانی است برای متلاطم ساختن ثبات و امنیت در منطقه و لذا مشکلیست فراتر از افغانستان. موضعگیریهای کشورهای منطقه در آن سالها نشان میدهد که آمرصاحب در این پالیسی خود موفق بوده است. تقریباً تمام کشورهای منطقه از مقاومت در برابر طالبان حمایت میکردند. در این میان برخی از کشورها پیشقدمتر بودند و برخی موقف نسبتاً خنثا داشتند، اما هیچ کدام پالیسی تعامل با طالبان را نداشت. این امر سبب انزوای طالبان در منطقه گردیده بود.
پس از این که آمرصاحب در اپریل سال 2001 به دعوت اتحادیه اروپا به فرانسه و بلجیم سفر کرد، همین پیام را به اروپاییان و از آنجا به امریکاییان ابراز داشت، اما رهبران اروپایی و امریکا کمتر به این سخن آمرصاحب توجه کردند. از نظر آنها مشکل طالبان مشکل داخلی افغانستان بود و برای آنها به ویژه برای امریکاییها طالبان و دولت اسلامی افغانستان به رهبری استاد ربانی تفاوت چندانی نداشتند، هرچند آنها به خوبی از روابط طالبان با گروههای تروریستی جهانی چون القاعده آگاه بودند. با این که جهان به پیام اصلی آمرصاحب که همانا هشدار از ماهیت تروریستی گروه طالبان بود، دقیق گوش نداد، اما سفر آمرصاحب به اروپا موجی از حمایت از داعیهای برحق مقاومت مردم افغانستان را در میان رسانهها و جوامع اروپایی برانگیخت. سفر آمرصاحب در حقیقت به یک کمپاین جهانی برای بیشتر منزوی ساختن طالبان و توجه جهانیان به مقاومت مردم افغانستان مبدل گردید.
با وقوع حادثهای 11 سپتامبر 2001 و در حالی که آمرصاحب دو روز قبل از آن شهید گردیده بود، امریکا با شتاب برای انتقام از گروه طالبان و القاعده وارد افغانستان گردید. نیروهای وفادار به دولت استاد ربانی در هماهنگی با قوتهای امریکایی در فرصت خیلی کم طالبان را از تمام شهرها، ولایتها و شهرستانهای کشور راندند.
افغانستان وارد عصر جدیدی گردید. امیدها شگفته شده و آرزوها جوانه زد. افغانستان در مسیر توسعه و ترقی گام برداشت. کسی تصور نمیکرد که طالبان به قدرت برگردند، هرچند این گروه پیوسته دزدانه به خرابکاری ادامه میداد. بیست سال بعد اما طالبان برگشتند. جهان آزاد به رهبری امریکا که دو دهه شعار آزادی و دموکراسی و حقوق بشر را در گوش مردم افغانستان زمزمه میکرد به یک باره افغانستان را ترک کرد و تعهدات خود را فراموش کرد.
غربیها در توجیه تسلیم دهی قدرت به طالبان گفتند که طالبان اصلاح شده و دوباره به ذات خشن خود بر نخواهد گشت. حکومت افغانستان به رهبری اشرف غنی، نتوانست از نظام در برابر موج برگشته طالبگرایی جهانی و منطقهای محافظت کند و صحنه را خلاف تمام انتظارات به سرعت ترک کرد.
اما چه شد که گروه طالبان دوباره به قدرت برگشت؟
از نظر نگارنده پنج عامل در برگشت دوباره طالبان موثر بوده است:
- حمایت بی دریغ پاکستان از این گروه
پاکستان پیوسته از طالبان حمایت کرد و این امر نقش بسزایی در احیای مجدد این گروه و برگشتش به قدرت ایفا کرد. پاکستانیها در شرایطی از طالبان حمایت کردند که خود را در ظاهر امر شریک امریکا در مبارزه با تروریزم میدانستند و از این بابت کمک های مالی زیادی از امریکا نیز دریافت میکردند. پاکستانیها اما در خفا، همزمان که رهبران فراری طالبان را پنهان کردند، آموزشگاه های طالبان در مناطق مرزی را توسعه داده و حفظ کردند و درعین حال روابط مخفی بعضی از عناصر رهبری طالبان با حلقات استخباراتی غربی را فراهم کردند. ساختارهای چون شورای کویته و شورای پشاور به منظور رهبری و همآهنگی فعالیتهای طالبان ایجاد گردیدند که تحت نظر مستقیم اداره استخبارات نظامی پاکستان (ISI) فعالیت میکردند، اسامه بن لادن، حامی اصلی طالبان که نه تنها تجربه، توانایی نظامی و تروریستی القاعده را برای حمایت از طالبان به کار گرفته بود، بلکه شبکههای پیچیدهای از حمایتهای مالی به گروه طالبان را نیز راه اندازی کرده بود، در پاکستان و تحت حمایت پاکستان زیست میکرد که هم در آنجا توسط امریکاییان به دام افتاد و به قتل رسید. اکثریت فرماندهان و رهبران عمدهای طالبان که به دست امریکاییان نیفتاده بودند، در پاکستان پناهگاههای امنی داشتند. حتا در دورانی که امریکاییان با شدت و خشونت در برابر طالبان میجنگیدند، پاکستانیها همچنان به طالبان منحیث نیروی نیابتی که میتوانستند در خدمت اهداف بلندپروازانهای پاکستان در منطقه به کار گمارده شوند، نگاه میکردند.
- عدم قاطعیت زمامداران افغانستان، در مبارزه با طالبان
در کنار حمایت پاکستان، آنچه بیشتر باعث رشد و تقویت طالبان گردید، حمایت ارگ ریاست جمهوری افغانستان به رهبری حامد کرزی و سپس اشرف غنی، از طالبان بود. اینها براساس گرایشها و تعلقات تباری با طالبان، به طالبان همچون نیرویی نگاه میکردند که در صورت ختم حضور نظامی امریکا، بتوانند دوباره قدرت را به دست گیرند. این طرز نگاه به طالبان در واقع برگرفته شده از یک برنامه قدیمی پشتونیستی بود که کرزی و غنی آن را به اجرا گذاشتند. حمایت حکومت از طالبان در ابعاد مختلف به تقویت این گروه کمک کرد. حکومت مانع عملیاتهای ویژه نیروهای خارجی و قوای مسلح افغانستان بر مواضع طالبان شد، حتا موادری وجود دارد که فرماندهان قطعات ویژه قوای مسلح افغانستان بخاطر اجرای عملیاتهای ویژه بر فرماندهان طالبان مورد محاکمه قرار گرفته، مجازات شده اند؛ پول و امکانات مالی در اختیار طالبان گذاشته شد؛ عملیات های تهاجمی نیروهای امنیتی افغانستان بر ضد طالبان راه اندازی نشد؛ نیروهای ضد طالبان از ساختارهای امنیتی اخراج شدند؛ و در عرصه سیاسی حکومت تلاش کرد تا طالبان را سفید نمایی کرده و یک نیروی غیر تروریستی و کم خطر برای جهان و منطقه معرفی کند. این اقدامات منجر به تقویت طالبان گردید.
از جانب دیگر رهبران افغانستان (کرزی و غنی) هیچ باور و تعهدی نسبت به روند مردمسالاری، پیشرفت و توسعهای کشور نداشتند. آنها بارها در انتخابات تقلب کردند، تا قدرت سیاسی از دایرهای تبار خودشان بیرون نگردد، رهبران سیاسی و نظامی بانفوذ کشور را که میتوانستند محورهای برای مقاومت در برابر طالبان گردند یا توسط امریکاییها به ویژه شخص خلیلزاد مورد تهدید قرار دادند تا از آنها اطاعت کنند یا زمینهای حذف فزیکی شان را توسط طالبان یا شبکههای تروریستی مجهول الهویه فراهم کردند که نمونههای واضح این حذفهای فزیکی ترور استاد ربانی، ترور فرمانده داوود داوود، جنرال شاهجهان، جنرال رازق و دهها مورد دیگر است.
- موجودیت منابع عظیم انسانی در دو طرف مرز دیورند برای سرباز گیری
طالبان که تلفیقی از مطالبات و مدعیات قومی-پشتونی و آموزههای دینی تندروانه را در امر سربازگیری به کار میگیرد، موفق شد که در مناطق قبایلی دو سوی مرز دیورند، که مردمان آن در درون ساختارهای بدوی قبایلی زندگی میکنند، به شکل گسترده از مردمان ناآگاه سربازگیری کند و هزاران تن از همچو افراد را به کام مرگ از طریق انفجار و انتحار بفرستد. این در حالی بود که مراکز آموزش های تروریستی به حمایت پاکستان در مناطق قبایلی فعال بود و برای طالبان سرباز تولید میکرد. این امر باعث شد تا نیروی جنگی ارزان و فراوان در اختیار طالبان قرار گیرد.
- بیکفایتی و بیبرنامهگی جریانهای سیاسی وابسته به حوزه مقاومت
طالبان در حالی از چند جهت مورد حمایت و تفقد و شفقت قرار گرفتند و روند احیای آنان آغاز شد که احزاب و سازمانهای عضو جبهه متحد ملی برای نجات افغانستان، که جریان اصلی مبارزه بر ضد طالبان در دوران مقاومت اول بود، نه تنها از بیکفایتی و بیبرنامهگی شدید رنج میبردند و هیچ حرکت هدفمند و قابل ملاحظهای در اردوگاه آنان صورت نمیگرفت، بلکه در برخی موارد در برابر هم نیز قرار گرفته، راه تفرقه و ناسازگاری را در پیش گرفتند. این حالت تا آنجا ادامه پیدا کرد که حزب جمعیت اسلامی افغانستان که یکی از احزاب بزرگ با سابقهای طولانی و نیروی عظیم انسانی بود، به چندین پارچه و شاخه جدا گردید که هرکدام برای نزدیک شدن به محور اصلی قدرت (کرزی یا غنی یا هم امریکا) در رقابت با هم بودند. جنبش ملی اسلامی به رهبر مارشال دوستم و حزب وحدت اسلامی به رهبری خلیلی و شاخهای دیگر آن به رهبری آقای محقق نیز وضعیت بهتری از جمعیت اسلامی نداشتند. پس از شهادت آمرصاحب و سپس ترور استاد شهید، حوزهای مقاومت در سکوت و سردی عجیبی فرو رفت؛ میراثداران این جریان، دیگر بحث و داعیه مقاومت را علم نکرده و به اصطلاح خواسته نخواسته به جریان حاکم که بارزترین شاخصه آن تلاش برای تقویت طالبان و تضعیف مقاومت گران بود پیوستند. هیچ نشست و سازماندهی و بسیجی در میان نیروهای نظامی و سیاسی ضد طالبان صورت نگرفت و این نیروها با گذشت زمان بیشتر درگیری اختلافهای ذات البینی شده و به اصطلاح به رخ همدیگر شمشیر کشیدند. در این گیرودار، طالب آهسته و پیوسته رشد کرد و تا نزدیکی شاهراه ها و شهرها خود را به کمک حلقات معینی از حکومت رسانید. این همه در حالی بود که طی دو مرحله تمام نیروهای نظامی مربوط به حوزه مقاومت توسط امریکاییها و دولت در همکاری با برخی رهبران حوزه مقاومت خلع سلاح شدند. حتا بزرگترین جنرالان و فرماندهان حوزه مقاومت دو میل سلاح برای حفاظت از خود نداشتند. خلع سلاح حوزه مقاومت یکی از اهداف استراتیژیک برای کرزی، غنی، امریکا و پاکستان بود تا در صورت ظهور دوبارهای طالبان هیچ نیروی مردمی قدرت مقابله با این گروه تروریستی را نداشته باشند. حوزه مقاومت در حالی خلع سلاح گردید که در پانزدهم اگست 2021 امریکا و آقای غنی سلاح و تجهیزات نظامی به ارزش هشتاد ملیارد دالر را در اختیار طالبان گذاشتند.
- پیوستن امریکا به جرگه طرفداران برگشت
در کنار عوامل چهارگانه فوق، اما سرانجام تیر خلاص را امریکاییها پرتاب کردند. امریکاییها به هر دلیلی آرام آرام قانع شدند که طالبان میتواند به عنوان یک نیروی بدیل در شرایطی که امریکا از افغانستان خروج نظامی کند، قابل محاسبه باشد. در واقع بعد از سال ۲۰۱۱ نگاه امریکاییها به طالبان تغییر کرد و آنان در صدد پیدا کردن راه های گفت وگو با این گروه شدند و دفتر قطر را ایجاد کردند. در نگاه تغییریافته امریکاییها به طالبان، این گروه از دشمن خطرناک به عنوان دوست مفید تغییر چهره داد. امریکاییها به این فکر شدند که میتوانند طالبان کمسواد و تشنه قدرت را که کدام درک و احساس ملی-میهنی هم ندارند و سرگردان و پا برهنه دنبال قدرت میگردند، با دادن وعده برگشت به قدرت، به نوکر و چاکر خود مبدل کنند که چنین نیز شد. امروزه بسیاری از تحلیلگران طالبان را «واگنر امریکا» میخوانند که الحق نیز چنین است. طالبان با هزینه بسیار کم، در مقایسه با حضور نظامی امریکا در افغانستان، در جهت تحقق اهداف امریکا کار میکنند و این با منطق اقتصادی امریکا خیلی سازگار است. امریکاییها با تماشای تلاش بیشایبه طالبان در خدمتگذاری به امریکا، انگشت تعجب بر دهان گذاشته و چنان حیرت زده شده اند که دیگر گوش شان بدهکار صدای دادخواهی قربانیان نقض گسترده حقوق بشر توسط طالبان نیست و محرومیت میلیونها زن و دختر افغانستان از درس و تحصیل نیز برای دولتمداران امریکا موجب عذاب وجدان نمیگردد!