در مذمّت مظلومنمایی
جوانمرد پاییز

دوست عزیزم سقراط، با آنکه غرقِ حماسههای هومری بود، بر آنها نقدهایی نیز داشت. از آن جمله یکی بر زاری و گریه کردن قهرمانان خُرده میگرفت. و از اینکه گاه آنها زیاده احساساتی میبودند. چه حتا میگفت که این بخشها باید حذف شوند، زیرا جوانان ما را ضعیف و بیفضیلت بار خواهند آورد.
بر شاهنامه نیز نقدهای مشابهی وارد بودهاست. از جمله گفتهاند که قهرمانان شاهنامه نباید چنان زارزار میگریستند، نباید چنان غرق در اغراق میشدند.
قابل تأمل است.
البته سقراط میدانست که اشکهای آشیل از سر ضعف نیست. و هرکه رستم را بشناسد نیز، میداند که او چیزی بهنام ضعف را نمیشناخت!
کنون چون بحثام دربارهی مظلومنماییست، نخست از همه، این منش را با سختترین الفاظ محکوم میکنم! آنانکه مردمی را با روایتِ ضعف، به مظلومنمایی دعوت میکنند، دشمنانِ شکوه و بزرگیاند! اینان تلاش میکنند که بر روی مردم چادری بپوشانند و چشم مردم را از چراغ آفتاب پنهان کنند!
مظلومیت(بهمثابهی وضعیت دایمی)، هیچ چیزی از شکوهمندی در خودش ندارد!
و اتحادی که از روی مظلومنمایی شکل میگیرد، بهراستی که نفرتانگیز است!
مثال: طالبان را در نظر بگیرید. با این گروه دشمنی دارید؟ شرمآور نیست که دشمنیِتان با گریه و زاری در برابر آن توأم باشد؟ اگر حاضرید با کسی دشمنی کنید و در هنگام سختی پیش پای او فرود آیید، از چه مزدورش نمیشوید و دشمن را از اول ارباب نمیخوانید؟
در بالا از رستم گفتم و از ایلیاد و آخاییان؛ اینان که همچون قبلهی ارزشی برای جویندهگان شکوه و وقارند، گرچه گاهی احساساتی بودند- که حق داشتند باشند، اما هرگز دشمنیِ بیشکوه نمیکردند. هرگز از درِ ضعف و جُبن و مظلومنمایی به جنگ دشمن وارد نمیشدند! (امیدوارم بزدلان نوشتهام را نخوانند، زیرا این متن بوی خون میدهد!)
چه زشت و بیوقار است کار عدهیی کتابزده و خود-داناپندار – که بویی از شهامت نبردهاند!- مردمی را با ضعف و بهنام مظلومیت(بهمثابهی وضعیت دایمی) میآلایند و تصور میکنند پاداشی عظیم بهدست خواهند آورد و خیری عظیم خواهند رساند! مثلاً در برابر دشمنی چون طالب و امثال آن از ترس، مردم را به خموشیِ ذلّتبار دعوت میکنند. اما چنگ و دندان خویش را در برابر آنانی نشان میدهند که با این دشمن، مردانه در حال نبرد اند!
آشیل از بهرِ شکوه و جاودانهگیِ نام، مُرد. کسی را به مُردن تشویق نمیکنم؛ بلکه همه را به چشمداشتن به شرافت و بزرگی دعوت میکنم! از آشیل و رستم چرا یاد میکنم؟ زیرا چنین قهرمانان چیز کمی از خدایان ندارند! پرهیز، پرهیز از ضعف و ذلّت و مظلومیت!
مظلومیت(بهمثابهی وضعیت دایمی) بدترین بیماریست! جای آن مقاومت لازم است! مقاومت است که شکوه و وقار میبخشد!
حتا اگر در برابر ظلم سکوت میکنید – که سکوت در برابر دشمن بهتر از زاریست – بهتر آنکه سکوتتان از روی عشق به شکوه و فضیلت باشد و نه مظلومیت!
بهتر آنکه فریاد زاریتان به زمین و آسمان باشد، نه به پای دشمن و از روی خواری!
مظلومواقعشدن قابل همدردیست؛ اما مظلومماندن قابل مذمّت و توبیخ!
آنکه ستم میبیند و مقاومت میکند یا خواست مقاومت را در دل میپروراند، با آنکه مظلومیت را میپذیرد و آنرا به روایت زندگی خود تبدیل میکند، یکسان نیستند.
اینک از آن قلههای اندیشهگانیست که کینه(فقط بهعنوان محرک و امکانی برای رهایی) ارزشمند بهحساب میآید!
آنکه مظلوم واقع میشود و در پی عبور شکوهمند از آنست؛ با آنکه مظلوم واقع میشود و آنرا بهعنوان یک وضعیت دایمی میپذیرد یکسان نیست. اولی تبار از قهرمانان دارد و دومی برده است!
آنکه مظلومنمایی میکند شایستهی دشمنی نیست! دشمن اگر به اندازهی کافی شکوهمند باشد، از سرِ مظلومنما میگذرد و کاری به کارش نمیداشته باشد!
اینان که در میان مردم روایت مظلومیت را پخش میکنند؛ مردم را به زهرِ ضعف میآلایند و مردم را چون کودکان نازپرورده، به لطافتِ پست عادت میدهند! چه اگر مردمی به روایت مظلومیت(بهمثابهی وضعیت دایمی) عادت کنند، ترسو میشوند، لوس و چاپلوس میشوند، زود مزدور میشوند، چشمپاره و بیحیا، فریبکار، عقدهمند و حسود میشوند و از هرگونه شکوه و شرف و مردانگی خالی! چه مصداقهای این سخن را تنها آنانکه تیزهوشند، میتوانند دریابند!
پس مقاومت و شکوه آری، مظلومنمایی و زاری نه!