پژوهش‌گاه دکتر مهدیتاریخ افغانستان

جغرافیای افغانستان در تواریخ حافظ‌ رحمت‌خان

داکتر محیی‌الدین مهدی

چنان‌که در رساله‌ی «ذکر افغان در آثار بازمانده از دست‌بُرد زمان» نشان‌داده‌ام[1]، افغانستان نامِ جغرافیای سیالی بوده که از محدوده‌ی کوچکی در حوالی رودسند وسطی آغاز گشته، به تدریج و به مرور زمان سرزمین‌های وسیع‌تری از مستنگ تا سوات را در برگرفته است[2]. از آغاز قرن نزدهم به بعد، این نام به قلمروی اطلاق شده که بیرون از حدود افغانستان تاریخی موقعیت داشته است.

دراین مقاله موقعیت افغانستان را- از روی کتاب تواریخ حافظ رحمت‌خانی[3]– میان قرون یازدهم و سیزدهم مورد شناسایی قرار می‌دهیم. تواریخ حافظ رحمت‌خانی تلخیص و بازنویسیِ کتاب تواریخ افاغنه توسط پیرمعظم‌شاه در سال‌های 1183 و 1184 است. تواریخ افاغنه توسط خواجوی ملیزی در حدود سال‌های 1031 و 1033 نوشته شده است.

پیرمعظم‌شاه کتابش را به فرمایش حافظ رحمت‌خان- حاکم روهیلکند و یکی از سرداران سپاه احمدشاه ابدالی در جنگ پانی‌پت سوم- نوشته؛ ولی در هیچ‌جای کتابش حوادث سال‌های بعد از سنوات مذکور و دوران خودش اشاره نکرده است، تا از روی آن بدانیم که در در زمان احمدشاه ابدالی، حدود افغانستان به کجاها می‌رسید. اما چیزی که مسلم است اینست؛ احمدشاه ابدالی داعیه‌ی رهبری افغانستان را نداشت؛ او را پادشاه خراسان می‌خوانند[4].

کتاب تواریخ حافظ رحمت‌خانی در برگیرنده‌‌ی چگونگی سرگذشت قبایل خشی و مخصوصاً قبیله‌ی یوسف‌زی، از آغاز حرکت‌شان از حدود قندهار یعنی مستنگ و دامنه‌های جنوب‌غربی کوه‌های سلیمان؛ تا جابجایی آنان در مناطق شرق افغانستان کنونی چون باجور، ننگرهار، تیراه، دیر، سوات، همواری، دوآبه، پشاور، هشنغر و غیره است. خواجوی ملیزی همین نواحی به اضافه‌ی روهیلکند و دره‌های منشعب از کوه‌های سلیمان را «افغانستان» می‌خواند.

پیرمعظم‌شاه چهاربار لفظ افغانستان را به‌کار می‌برد: بارِ اول در وصف مادر خان‌کجو مسمات به «بی‌بی مونده» است؛ آن‌جا که می‌گوید: «او والده‌ی عاقله‌ی مدبره‌ی صالحه‌ی عفیفه نامیده، چه دی غوندی شځه بله په افغانستان کښی نه دی تیره شوی»[صص٥٣-٥٢].

خان‌کجو پسرِ ملک‌قره پسرِ پیرکی سدوزی مندر بود؛ ملک‌قره در کنار ملک‌احمد و شیخ‌ملی، از پیشوایان قبیله‌ی یوسف‌زی بودند. اینان در حدود سال‌های 930 به کشور سِتانی پرداخته بودند. نواحیِ ننگرهار، باجور، هشنغر، پشاور، دیر، سوات، همواری، دوآبه و تیراه را از تصرفِ قوم شلمانی (دهگان=تاجیک) و دلازاک (طایفه‌ای از افاغنه) بیرون کشیده، اقوام خشی و قبایل منشعب از آن را در آن‌جاها جابجا ساختند. بعد از مرگ ملک‌احمد، خان‌کجو پیشوای یوسف‌زی شد. پیرمعظم‌شاه در باره‌ی او می‌گوید: «او درحالِ طفولیت به همه خصایل حمیده و شمایل مرضیه موصوف بود؛ از بسی قابلیت و لیاقت علامت امارت در جبین او مبین بود. هرکس مترصد آن بود که هرآیینه به اوجِ‌بلندی خواهد رسید و به مسند صدارت خواهد نشست. و والد بزرگوار وی ملک‌قره ابن پیرکی هم عالی‌جاه والد تبار صدوزى مندړ وو چه سردار پس له ملک احمد او له شیخ ملی دی وو، او په ځوانانو عزېزانو پر دوی غالب وو، او په دولت، په ثروت کښی تر واړو مندړو زیات وو» [همان‌ص].‌

بعد از مرگ شیخ‌ملی و ملک‌احمد، تمام اولس بر کجو اتفاق کردند و او را بر سیادت خویش برکشیدند و لقب خانی بر او ارزانی داشتند. «کارِ او روزبه‌روز رو به ترقی نهاد. تا به حدی چی اوج ارادت ته ورسید. تمامیِ اهل افغانستان[یی] مطیع و منقاد وگرزیدل؛ چی ذکر به‌یی خپل محل کشی راشی» [ص 147]. تا آن‌جا که می‌نویسد: «القصه چون خان‌کجو برمسندِ ریاست و امارت متمکن شد، در محافظت ملک مأخوذه و هراست بلاد مفتوحه و انتظام امور ملکی و بندوبستِ اولس از ملک‌احمد فایق‌تر گشت و جمیع سکنه‌ی دیار افغانستان و دهگان و گوجر، و هندی و نیلابی و سواتی و گبری و تینولی و کفره‌ی کوهی مطیع و منقاد او شدند و آباد مُلک وو، نور خلق و کثرت لشکر از وقت ملک‌احمد زیاده گشت» [ص 148].

بار سوم در حین ذکر «جنگ شیخ‌تپور» از افغانستان نام می‌برد: «الغرض نوبت‌به‌نوبت د تمامی خشی لشکری راغی، مقابل د شیخ‌تپور دیره شولی هونبره لشکر سره جمع‌شه که مثل آن افواج دریا امواج در تمامیِ افغانستان هیچ‌کسی دیده و شنیده نباشد» [ص 163]. این جنگ در دوره‌ی فرمان‌رواییِ همایون بر هندوستان و کابل (962-947) میان یوسف‌زی و غوریه‌خیل در موضع به‌نان شیخ‌تپور- از مضافات پشاور- به وقوع پیوسته است. این جنگ به نفع یوسف‌زی پایان یافت، «و تمامی اقوام افاغنه مطیع و منقاد خان‌کجو شدند، و کسی را زهره‌ی آن نبود که مخالف مرضیِ او کند».

کوشش‌های خان‌کجو برای تسخیر قلعه‌ی پشاور به ناکامی انجامید؛ سکندر اوزبک قلعه‌دارِ آن‌جا که از قبل همایون حکم‌رانی داشت، مقاومت نموده نگذاشت که حاکمیت دولت مغول در آن‌جا سقوط کند. در غیرِ آن می‌توان گفت که فتح پشاور به دستِ خان‌کجو زمینه‌ی تشکیل دولت سوم افغان (بعد از لودی و سوری) را در افغانستان شرقی فراهم می‌آورد. جلال‌الدین اکبر به ممالک‌ستانیِ یوسف‌زی خاتمه داد.

پیرمعظم‌شاه بعد از جنگ شیخ‌تپور وسعت قلمرو افغانستان (در واقع افغانستان شرقی در برابر افغانستان غربی با مرکزیت مستنگ  در جنوب کویته) را که خان‌کجو بر آن حکم‌رانی داشت این‌گونه ترسیم می‌کند: «ذکر ممالک متصرفه‌ی خان کجو؛ الحاصل درسته سمه، تر لن‌‌‌ډی سینده تر اباسینده او درست سوات تر تورواله تر تیراته، تر پنجګوری تر نباکه، که مسمی به لاهور است، او درست تر اسماره، تر ناوه ګی تر کونړه او درست تر کړپی دخیبره تر ننګهار تر تیراه تر کوهاته او درست ختک او پوری تر اباسینده تر نیلابه تر سجندی تر کهیب تر سوهانه تر مارګلی تر ککهر و تر پکهلی، دا ملکونه واړه د ده مسخ وو، اهل سکنه ېی بنده او فرمانبردار وو، په هر وقت په هر مهم چه به ېی بلل، قصور دریغ په کښی د چا نه وو» [ص 185].

ترجمه: «در پایانِ این ممالک‌سِتانی، هشنغر کاملاً و دقیقاً تا رود‌ِ کوتاه تا رودِ سند و تمام سوات تا تورواله و تا تیراته، تا پنجگور تا نیاکه، که مسما به لاهور است، و تمام بنیر و تمام چمله تا تینوله، و تمام هشنغر و تمام دوآبه و تمام باجور تا هندوراجه، تا اسمار تا ناوه‌گی تا کنر و تمام پشاور تا کرپی از خیبر تا ننگرهار تا تیراه تا کوهات تمام ختک تا کنار رود سند تا نیلاب تا سجنده تا کهیب تا سوهانه تا مارگلی تا ککهر و تا پکهلی، این مناطق عموماً مسخر خان‌کجو بود. ساکنان این‌ جاها بنده و فرمان‌بردار او بودند؛ در هرزمان و برای هر مهمی که آن‌ها را طلب می‌کرد، از هیچ‌جانبی تعلل و دریغ صورت نمی‌گرفت».


[1]  سلف و سلفیت جدید؛ مجله‌ی جمعیت فکر، زمستان 1396ش؛ صص 327-357.

[2]  بابر در تزوک بابری، افغانستان را در جنوب کابل می‌داند؛ اونغر، فرمل و بنو را جزو افغانستان نمی‌شناسد: «جنوبی او [کابل] فرمل، نغر، بنو و افغانستان است» [ص 80].

[3]  تواریخ حافظ رحمت‌خانی؛ مولف پیرمعظم‌شاه؛ دیباچه: پروفیسور محمدنواز طایر؛ پشتو اکادمی، پیشور یونیورستی؛ چاپ دوم 1971م.

[4]  احمدشاه درانی، گنداسنگ، چاپ لندن 1959، ص 45، به نقل از افغانستان در پنج قرن اخیر، چاپ نزدهم، عرفان 1385ش.

نوشته های هم‌سان

جواب دهید

Back to top button