سیاست

از سقوط تا مقاومت؛ جنگ روایت های قدرت سیاسی در افغانستان

به مناسبت یک ساله‌گی زوال جمهوریت چهارم

زمردشاهی

در سیاست و جنگ، روایت سیاسی جریان های دخیل یا همان (Narrative of Political Power) نقش اساسی و مهمتری را حتا نسبت به امکانات و تعداد افراد بازی میکند. در بسیارمواقع دیده شده است که یک روایت قوی در محور تعداد اندکی از افراد با امکانات محدود، به سرعت بزرگ شده و بالاخره امپراتوری ها و دولت ها را سرنگون ساخته و ساختار های جدیدی را شکل داده است که برای دهه ها و سده ها به روایت حاکم در یک جغرافیای معین ماندگار شده است. به همین منظور است که مطالعه‌ی قدرت روایت ها یا (Power of Narratives) در سیاست و جنگ حایز اهمیت خاص میباشد.

با ارزیابی شکل گیری قدرت سیاسی در تاریخ افغانستان میتوان دید که روایت های قدرت سیاسی در کشور چه در طرز تفکر چپ و یا در ایدیولوژی راست گرایان عمدتاً قوم-محور بوده است. در این بین سیاست‌گران قوم پشتون با داشتن روایت تاریخی قدرت، حس مالکیت بیشتر به قدرت، روایت ارجحیت برادر کلان بر سایر برادران به منظور پیشبرد امور مملکت، و همچنان دسترسی تاریخی و کنترول منابع اقتصادی و قدرت سیاسی در طول سده های گذشته و ایجاد روابط پشتون‌محور با سایر کشور ها، دارای مزیت قوی نسبت به سایر اقوام به منظور حفظ و تحکیم قدرت سیاسی در افغانستان با سلطه‌ی سیاست گران پشتون بوده و در طی کمتر از سه صد سال رقابت اصلی برای کسب قدرت تنها میان شاخه ها و خانواده های قوم پشتون در کشور وجود داشته است، البته در مقاطع مختلف تاریخ سهم کم و بیش به سایر اقوام نیز در قدرت در نظر گرفته شده است، که آنهم به نحوی حاتم بخشی حاکمان پشتون‌تبار این سرزمین محسوب گردیده است، جز در دو مورد، یکی سقوط دولت شاهی امان الله خان بوسیله ای حبیب الله کلکانی که جریان وی بیشتر جنبهء دینی داشت تا قومی و بار دوم حکومت اسلامی مجاهدین، که تاجیکان توانستند با قدرت نظامی حتا اگر برای یک دورۀ کوتاه هم بوده است، بدون این که مدیون «حاتم بخشی» حاکمان پشتون‌تبار، گردند، قدرت را خود بدست آوردند.

روایت قدرت سیاسی پس از زوال نظام شاهی

در تاریخ معاصر کشور، برای اولین بار پس از زوال نظام شاهی در افغانستان بود که روایت غیر پشتون-محورٍ قدرت به صورت جدی و بنیادین آن بوسیلۀ احزاب سیاسی چپ و راستگرا وارد میدان رقابت قدرت سیاسی در افغانستان شد، که روایت قدرت مطلقه‌ای پشتون-محور را به چالش کشاند و از آن زمان تا حال به یک مسئله ای مهم سیاست گزاری های کلان در کشور تبدیل شده و راه را برای جریان های سیاسی غیر پشتون مساعد ساخت تا وارد رقابت قدرت در افغانستان گردند. از جمله جریان های سیاسی که در کارزار کسب قدرت سیاسی وارد عرصۀ مبارزات سیاسی کشور شدند می‌توان از جریان های چون سازا، سفزا، شعله ای جاوید به رهبری اشخاص مانند محمد طاهر بدخشی، بحرالدین باعث، محمد حفیظ آهنگرپور در چپی ها و حزب جمعیت اسلامی، حزب وحدت اسلامی و جنبش ملی اسلامی افغانستان در جناح راست تذکر به عمل آورد. دلیل مهم ظهور روایت جدید قدرت در افغانستان، ناکامی زمامداران پشتون برای ساختن یک کشور بهتر توأم با انکشاف و رفاهیت اقتصادی متناسب با کشور های منطقه، استبداد تاریخی بالای سایر اقوام، انحصار منابع قدرت و اقتصاد در محدوده‌ای چند خانواده و رقابت های خونین میان شاخه های قوم پشتون به منظور در دست داشتن قدرت بود. این گروه از سیاست گران روایت برادر کلانی پشتون ها را عاری از حقیقت دانسته، تاکید شان برآن بود و هست که افغانستان کشوری متشکل از اقلیت های قومی است و تنها با ساختار سیاسی که اشتراک مساویانه و بدون تبعیض همه اقوام و شهروندان کشور در آن از طریق انتخابات شفاف تضمین شده باشد، میتواند به ثبات سیاسی و امنیتی رسیده و انکشاف اقتصادی متوازن را تامین نماید.

هر چند جریان های چپی غیر پشتون که عمدتا توسط تاجبک ها رهبری میشدند با وجود نفوذ قوی در دستگاه دولت، به دلایلی که ذکر آن به یک بحث جداگانه نیاز دارد، توفیق دسترسی به رأس هرم قدرت را نیافتند، اما جریان های سیاسی راست‌گرا که در راس شان حزب جمعیت اسلامی افغانستان قرار داشت و عمدتاً متشکل از تاجیکان افغانستان، میباشد، توانستند که با شکست دولت کمونیستی وقت و ایجاد حکومت اسلامی برای اولین بار پس از فروپاشی نظام شاهی وارد رأس قدرت گردند. هر چند این دسترسی به قدرت یک تحول بزرگ از نظر ترکیب قومی ساختار قدرت در افغانستان پس از دهه ها و حتی سده ها به شمار میرفت، اما به دلیل اختلافات شدید میان احزاب مجاهدین و جنگ های داخلی تاثیر معکوس روی روایت کلان سیاسی کثیر القومی در افعانستان به جا گذاشته از یک جانب زمینه را برای مداخلات بعدی کشور های همسایه مساعد ساخت و از جانب دیگر روایت پشتون-محور قدرت را که برای اولین با همچو یک چالش‌ نو از جنس غیرپشتون مواجه شده بود، شدیداً تحریک نموده، باعث گردید تا با ادغام دو روایت افراطی از جنس دین و قوم، جریان خطرناک نوی را زمینه برای عرض وجود بدهد که آن را به نام تحریک طالبان می‌شناسیم.

طالبان که خود ساخته شده‌ای دستگاه های استخباراتی بیگانگان (کشور های عمدتا عربی) و پاکستان برای دست یابی اهداف شان در افغانستان بودند، توانستند تا از این خلا روایت سیاسی در کشور استفاده اعظمی نموده، بیشترین سرباز گیری را از قوم پشتون زیر نام روایت پشتون-محور و روایت افراطیت دینی داشته باشند. البته باید خاطر نشان ساخت که در نوشته هذا طالبان قطعاً به عنوان نماینده‌گان قوم پشتون در نظر گرفته نشده، چه بسیاری از سیاست گزاران قوم پشتون از تکنوکرات ها و روشنفکران گرفته تا پشتون های محلی در حال حاضر مخالفت جدی با سیاست های طالبان دارند، هرچند که هنوز در جبهات جنگ علیه این گروه حضور گسترده ندارند.

روایت قدرت سیاسی طالبان از دوره اول ظهور شان تا اکنون که برای بار دوم بخت نشستن بر اریکه‌ای قدرت در افغانستان نصیب شان شده است، از دید تیوری زیاد تغییر نکرده است، همان روایت افراطیت دینی و عصبیت قومی، اساس کارشان را شکل میدهد، اما از نقطه نظر مولفه ها و ساختار داخلی قدرت تغییرات مهمی داشته است که بزرگترین تفاوت های آن عبارت از محدودسازی جغرافیای آن به افغانستان، ضعف صلابت رهبری طالبان 2 نظر به طالبان 1، موجودیت اختلافات عمیق میان شاخه های فعلی طالبان، روابط خارجی پراگنده و متناقص و همچنان می‌توان از عدم مشروعیت داخلی و خارجی و عدم برقراری ارتباط با مردم در هر دو دور طالبان یاد نمود.

طالبان که در یک دست روایت افراطی از دین و در دست دیگر شعار احیای قدرت مطلقه‌ای قوم پشتون را حمل میکردند-میکنند، با تعداد اندک (حدودا بین دو الی سه صد ملا و طلاب مدارس پاکستان)، در اواسط دهه ای 90 حضور نظامی و سیاسی پیدا کرده، با یک حرکت سریع تحت حمایت همه جانبۀ کشور های فوق الذکر با مدیریت مستفیم سازمان استخبارات پاکستان، و با استفاده از ضعف حکومت مجاهدین، توانستند در مدت کم به یکی از قویترین لشکر های جنگی در افغانستان تبدیل شده بیشتر مناطق کشور را یکی پس از دیگر تسخیر نمایند و در راستای پاک سازی جریان ها و رهبران مخالف خویش، موفقیت های چشمگیری بدست آرند.

با وجودیکه به دلایل دست آورد های چشمگیر نظامی، سیاسی و امنیتی در اوایل ظهور طالبان، کار جریان های مخالف شان ختم شده پنداشته میشد و این جریان ها یکی از پی دیگر در هم شکسته شده فرو میریختند، اما احمد شاه مسعود، قهرمان ملی کشور، پس از عقب نشینی از کابل و کشانیدن نیرو های خویش به شمال کشور، با درایت و هوشمندی سیاسی منحصر به فرد خویش توانست برای اولین بار در تاریخ افغانستان روایت مقاومت را در قالب مبارزۀ مسلحانه در برابر هژمونی روایت قومی قدرت ایجاد نماید که می‌توان از آن به عنوان نقطه عطف در تاریخ افغانستان یاد نمود. این مبارزه که برای مدت پنج سال دوام کرد، با شهادت مسعود بوسیله‌ای تروریستان اسلام‌گرای افراطی عرب و کشانده شدن پای امریکا بعد از حادثه 11 سپتامبر به افغانستان پایان یافت.

روایت قدرت در دوره‌ای جمهوریت چهارم

با وجود شکست طالبان و پیروزی جریان مقاومت، رهبران این جریان در نبود مسعود اعتماد به نفس لازم را نداشتند تا حکومت کثیرالقومی‌ای را که خود رأس آنرا در دست داشته باشند، شکل داده و زعامت سیاسی را همچنان حفظ نمایند. از جانب دیگر روایت سیاسی حضور این جریان ها که عمدتا متشکل از اقوام تاجیک، هزاره و ازبیک بودند، به دلایل جنگ های داخلی اوایل دهه 90 که باعث ویرانی های زیادی در کشور به خصوص شهر کابل شده بود، در برابر نیرو های تکنواکرات که حمایت امریکا را نیز با خود داشتند، ضعیف جلوه می‌کرد. نیروهای تکنوکرات که با روایت دیموکراسی، آزادی، بازسازی و انکشاف اقتصادی از سرزمین های غرب به کشور سرازیر شده بودند، از دید قومی پابند به همان روایت پشتون- محور قدرت بودند. آنها با ارائه مسایلی مانند راه اندازی محکمه جنایات جنگی، تخطی های حقوق بشری و واژه های چون جنگ سالار، در یک جنگ تبلیعاتی اردوگاه سیاسی مقاومت را پی هم مورد حمله قرار میدادند و عملاً میدان تبلیغات و بحث روایت کلان سیاسی را در کنترول داشتند. به همین دلیل حتی در سه انتخابات ریاست جمهوری که کاندید جریان مقاومت برنده هر سه رقابت نیز بود، این نیرو ها نتوانستند تا رأس قدرت را بدست آرند و در عوض با حفظ حضور نسبتاً قوی در دستگاه قدرت قناعت نموده، با وجود خشم و نا رضایتی پیروان شان، سازش کردند.

روایت سیاسی پشتون-محور در جریان جمهوریت چهارم که پس از برگزاری اولین و دومین انتخابات ریاست جمهوری چانس بقای خود را در یک فضای دیموکراتیک و از طریق انتخابات آزاد و شفاف نمی‌دید، از یک جانب مجبور شد تا با جا به جا سازی مهره های قومی در دستگاه انتخابات زمینه را برای تقلب های گسترده‌ی انتخاباتی فراهم سازد و زیر نام ایجاد اردو و پولیس ملی دست به خلع سلاح و تضعیف نظامی جریان مقاومت زند و از جانب دیگر به بقایای نیروی افراطی طالبان به عنوان قویترین داعیه داران روایت پشتون-محور قدرت که میتوانستند این روایت را زنده نگهدارند، نظر داشته با تعیینات عوامل و عناصر طالب‌اندیش در موقف های کلیدی دولت، زمینه را برای احیای مجدد این نیرو فراهم سازند. در این بین می‌توان بر تعلل و غفلت رهبران حوزه مقاومت در ناکام سازی این برنامه، انگشت گذاشت. رهبران حوزه مقاومت با این که خوب از این پالیسی آگاهی داشتند و هراز گاهی خود نیز به نحوی مورد حملات و ضربات اردوگاه پشتون – محور قدرت قرار می‌گرفتند، اما هرگز نتوانستند صف خود را منسجم ساخته، به تعبیر آمرصاحب شهید، مانند یک مشت واحد وارد عرصۀ مبارزات سیاسی کشور گردند.

میتوان به قاطعیت گفت که بیست سال دوران “جمهوریت چهارم”، بزرگترین فرصت برای نیرو های مترقی خواه در کشور بود که می‌شد تضاد های قومی را خاتمه بخشیده با ایجاد روایت کلانتر سیاسی برای کل مملکت که همه اقوام بتوانند خود را در آن ببینند، اعتماد شکسته شده در میان اقوام را ترمیم نموده با در نظرداشت تحولات بزرگ جهانی و منطقه‌یی که با انقلاب تکنولوژی (ظهور انترنت و شبکه های اجتماعی) شدیداً تسریع شده بود، افغانستان را به یک عضو فعال دهکده‌ای جهانی تبدیل کرده، نیرو های افراطی را که در محور طالبان تقریباً تا سرحد نابودی شکسته شده بودند، از صحنۀ سیاست کشور برای همیش محو نموده و با همکاری فعال جامعه جهانی به پیشرفت های چشمگیر اقتصادی، سیاسی، نظامی و فرهنگی دست پیدا کرد.

اما روند حوادث از دوره بیست ساله‌ای جمهوریت چهارم، راوی تصویر دیگری بود، رقابت های گروهی، قومی، و حتی شخصی در داخل دستگاه دولت شدیداً بالا گرفت، اعتماد لازم میان رهبران دولت نتوانست ایجاد شود و انرژیی که برای اهداف بالا باید به کار گرفته میشد، در رقابت های داخلی و تخریب یکدیگر ضایع میشدند که زمینه را برای فساد گسترده، تقلب های انتخاباتی، ناکامی نهاد های ملی و نتیجتاً نارضایتی و بی‌اعتمادی شدید مردم نسبت به دولت و ظهور مجدد طالبان را فراهم ساخت. البته دلایل ذکر شده، همه‌ای عوامل ظهور مجدد طالبان نیست و این موضوع یک بحث جداگانه را نیاز دارد که عوامل داخلی و خارجی آن باید به تفصیل بیان شود، اما نکات بالا بخشی از عوامل آن است که حد اقل می‌توان گفت در کنترول سیاست گزاران و شهروندان افغانستان بود و میتوانست بهتر باشد.

روایت قدرت از دید طالبان

روایت قدرت سیاسی طالبان از دوره اول ظهور شان تا اکنون که برای بار دوم بخت نشستن بر اریکه‌ای قدرت در افغانستان نصیب شان شده است، از دید تیوری زیاد تغیر نکرده است، همان روایت افراطیت دینی و عصبیت قومی، اساس کارشان را شکل میدهد، اما از نقطه نظر مولفه ها و ساختار داخلی قدرت تغییرات مهمی داشته است که بزرگترین تفاوت های آن عبارت از محدودسازی جغرافیای آن به افغانستان، ضعف صلابت رهبری طالبان 2 نظر به طالبان 1، موجودیت اختلافات عمیق میان شاخه های فعلی طالبان، روابط خارجی پراگنده و متناقص و همچنان می‌توان از عدم مشروعیت داخلی و خارجی و عدم برقراری ارتباط با مردم در هر دو دور طالبان یاد نمود.

به طور اجمالی می‌توان گفت که طالبان در کل فاقد نیروی سیاسی برای تشکیل یک دولت قدرت‌مند و ساختارمند بوده بیشتر یک نیروی شورشی، سرکوب گر و افراطی اند، که به عذاب الهی می‌مانند که هرازگاه ظهور می‌کنند و دوباره محو می‌شوند.

روایت قدرت از مسعود بزرگ، تا مسعود جوان

احمدشاه مسعود، رهبر بی‌بدیل تاریخ افغانستان، در لحظۀ که تصمیم می‌گیرد و اعلان می‌کند که تسلیم نمی‌شوم و مقاومت می‌کنم، تاریخ نوین این خطه را رقم می‌زند، این تصمیم او نقطع عطفی می‌گردد در تاریخ افغانستان.

احمد شاه مسعود پس از شکست و عقب نشینی از کابل و پناه بردن به کوه پایه های هندوکش جریان مقاومت را در حالی راه اندازی و تأسیس نمود که کوله باری از خستگی و درمانده‌گی ناشی از جنگ های داخلی را بدوش می‌کشید. به باور قوی می‌توان اذعان کرد که روز های اول مقاومت از دشوارترین روز های زندگی سیاسی احمد شاه مسعود به شمار می‌روند. از یک جانب ناکام شدن رهبران مجاهدین در ساختن دولت اسلامی که میلیون ها شهید و معلول هزینه برداشته بود و باعث جنگ و ویرانی های بی هدف در کابل شده بود، از سوی دیگر نداشتن منابع کافی برای پیشبرد این مقاومت، مورال ضعیف لشکریان، فشار رهبران مجاهدین برای مذاکره با پاکستان به منظور ختم جنگ و تسلیم دهی حکومت به طالبان، نداشتن راه های اکمالاتی و پراگنده‌گی صفوف مجاهدین و صد ها و هزاران مشکل دیگر می‌توانست دلایل کافی برای هر رهبر سیاسی – نظامی برای واگذاری قدرت باشد. اما احمد شاه مسعود، این نظامی کار کشته و شکست ناپذیر، با نبوغ نظامی، درایت سیاسیی و دید عمیق تاریخی از روایت قدرت که از افغانستان داشت، در لحظات بسیار حساس تاریخی، تصمیم جسورانه‌ای می‌گیرد و در جمع نزدیکترین مردم خویش در یکی از مساجد پنجشیر اعلان می‌دارد که تسلیم نمی‌شوم و مقاومت میکنم. این لحظه که ویدیوی آن در شبکه های اجتماعی موجود می‌باشد، تاریخ نوین این خطه را رقم میزند. این تصمیم او نقطه‌ عطفی می‌گردد در تاریخ افغانستان.

مسعود شاید نمی‌دانست یا می‌دانست که بیست سال پس از شهادتش روزی، مسعود جوان، فرزندش، در عین شرایط دشوار قرار می‌گیرد. زمانی که در تاریخ 15 اگست 2021 ، احمد مسعود در میدان هوایی کابل فقط دو الی سه ساعت وقت دارد تا تصمیم بگیرد که با درنظرداشت انکشافات اخیر سیاسی-نظامی چه می‌خواهد انجام دهد و به کدام کشور پناهنده شده فرار نماید تا از شر طالبان رهایی یابد. ندایی در گوشش طنین انداز میشود و وی تصمیم میگیرد که بماند و برود پنجشیر- محور مقاومت اول – و در برابر این توطئه بزرگی که نیروی ظالمی را بر مردمش تحمیل نموده، بایستد و آغازگر دور دوم مقاومت باشد. شاید این ندای مسعود پدر بود که سال ها پیش، قبل از آن که شهید گردد، در گوش پسر آن را به تاکید و تکرار زمزمه نموده بود.

بدون شک از نظر امکانات مادی، تسلحیات نظامی و جغرافیای جنگ مقاومت اول برتری های عمده نظر به مقاومت دوم داشت، مقاومت اول را احمد شاه مسعود و برهان الدین ربانی و سایر شخصیت های که تجربه جنگ و سیاست چندین دهه را داشتند، رهبری می‌کردند، در حالی که مقاومت دوم توسط احمد مسعود که تجربه جنگ و حکومت داری را قبل از ایجاد جریان مقاومت نداشته است، به پیش برده می‌شود. هر چند تعدادی از یاران قدیمی قهرمان ملی در اطراف رهبر جوان دیده میشوند، اما به دلیل اشتباهات دو دهه قبل و نارضایتی شدید مردم از این رهبران سیاسی، ایشان برای احمد مسعود بیشتر بار دوش هستند، تا کمک. اما از جانب دیگر، شرایط و زمینه های بالقوه‌ای نیز وجود دارند که روایت قدرت در مقاومت دوم را از بعضی جنبه ها برتری های جدی نسبت به مقاومت اول می‌دهد، که ذیلاً از مهمترین های آن می‌توان تذدکر داد:

  1. احمد مسعود- رهبر جبهه مقاومت ملی افغانستان که از آن به اختصار به عنوان مقاومت دوم در این نوشته یاد خواهد شد، بدون شراکت در اشتباهات دو دهه گذشته به عنوان یک سیاست‌گر محبوب در میان مردم افغانستان قرار دارد که حتی دشمنانش نیز اندک‌ترین ایراد بالای شخص خودش نمی‌توانند بیابند. از آنجایی که جایگاه رهبر در تعیین روایت قدرت در یک جریان سیاسی – نظامی نقش برجسته‌یی دارد، می‌تواند یکی از برتری های مقاومت دوم نظر به مقاومت اول که در بالا گفته شد که به دلیل جنگ های داخلی مشکلات فزاینده‌ای از این باب داشت، به حساب رود.
  2. در مقاومت اول وسایل ارتباط جمعی در افغانستان به ندرت وجود داشت تا جنایات گروه طالبان مستند سازی گردد، اما برعکس در حال حاضر با ارتباطات پیچیده و سریع جهانی در مدت یک سال گذشته مستند سازی از جنایات و قتل های این گروه هم از جانب فعالین داخلی و هم نهاد ها و خبرگزاری های خارجی به شدت ادامه دارد که این موضوع در تضعیف بیشتر روایت طالبان نقش عمده می‌تواند داشته باشد.
  3. از نظر تاریخی، تسلیم دهی، توطیه و فرار تیم جمهوریت در رأس غنی، روایت قدرت پشتون- محور را در افغانستان نقطه پایان گذاشت. حاکمیت پشتون-محور پس از این یا از طریق میله تقنگ باید تطبیق گردد یا محکوم به زوال است، چون بدیل دیگری به آن وجود ندارد. این یکی از برتری های مهم مقاومت دوم نظر به مقاومت اول است، چه در مقاومت اول تکنوکرات های پشتون اکثراً با حملات شدید بالای مجاهدین و مقاومت‌گران به دلیل جنگ های داخلی انتقاد میکردند و به گونه غیرمستقیم از حاکمیت طالبان در محور مطلقۀ قوم پشتون حمایت. این حربه دیگر وجود ندارد یا کارایی اش تمام است.
  4. احمد مسعود با درایت و هوشیاری که داشت در دست حلقات و جوانان احساساتی، حتی حلقات شدیداً نزدیک به خودش، که تاکید داشتند تا روایت مقاومت را قومی اعلان نموده در برابر هژمونی قومی طالب ها که اکثراً پشتون اند موضعیگیری قومی اتخاذ نماید، قرار نگرفته با دور اندیشی بر یک پارچگی و وحدت میان اقوام سخن گفت. این موضوع از یک جانب مقاومت دوم را به بستر کلانی برای تمام مخالفین طالبان و آزاد اندیشان از هر قوم مساعد ساخت تا در این جریان بپیوندند و از جانب دیگر طالبان را که بسیار میخواستند تا مقاومت به رهبری احمد مسعود این جنگ را یک جنگ قومی اعلان نماید تا کار سرباز گیری بیشتر از قوم پشتون را برای آنها ساده‌تر سازد و روایت قدرت ایشان را که یکی از پایه هایش پشتون-محوری بود نا خواسته تقویت نماید، نا امید ساخت. این موضعگیری احمد مسعود باعث محبوبیت بیشتر وی و جریان مقاومت در افکار پشتون های مخالف طالبان اعم از روشنفکر تا جوانان و فعالین رسانه های اجتماعی گردید و قدرت مانور طالبان را در میان اقوام پشتون تضعیف نموده با گذشت هر روز کندتر میکند. البته این موضوع باعث یک سلسله انتقادات شدید از احمد مسعود در حلقات حامی مقاومت به خصوص تاجیکان گردید، اما این انتقادات که بیشتر موقتی و از روی احساسات صورت گرفته بودند، نتوانست تا آسیب جدیی را به صلابت رهبری مسعود جوان در میان تاجیکان که مهمترین اردوگاه مقاومت دوم میباشد، وارد سازد. برای آنکه تعدادی از این دست منتقدین بر نویسنده خرده نگیرند باید گفت که معضل قومی قدرت سیاسی در افغانستان یک حقیقت هست و بدون شک مبارزه‌ای جوانان جسور این خطه که در حال حاضر در برابر نظام خودکامه‌ای طالبان می‌جنگند به گونۀ جدی متوجه این معضل است، اما اعلان جنگ قومی در برابر طالبان مسئله‌ای مجزاست که اگر فرصت بود در نوشته های بعدی با جزییات بیشتر به آن پرداخته خواهد شد.
  5. ایجاد روایت موازی در برابر روایت نا مشروع: در حالیکه جهان و همه کشور های منطقه به این باور و نتیجه رسیده بودند که طالبان نیروی نظامی شکست ناپذیر هستند و بعد از شکست امریکا در این جنگ و خروج سراسیمۀ شان از افغانستان اندکی بعد از فروپاشی جمهوریت که با فرار رئیس جمهور رقم خورد، نیروی دیگری توان ایستادگی و مقاومت را در برابر این گروه نخواهد داشت؛ احیای جریان مقاومت دوم این ادعا را غلط ثابت نموده با ایستادگی و جنگ شباروزی شان در کوه پایه های هندوکش از کاپیسا و پنجشیر تا اندارب و خوست و فرنگ و تخار و بدخشان نشان دادند که طالبان آن‌چنان نیروی نظامی که از ایشان ساخته شده بود، نیستند. این مقاومت یک بار دیگر ثابت ساخت که دستگاه جمهوریت نه در جنگ که به دلیل توطئه و دسایس داخلی شکست خورده است. توانایی های اخیر نظامی مقاومت‌گران باعث گردیده است تا حلقاتی در کشور های مختلف از جمله امریکا، اروپا و کشور های منطقه روی این جریان حساب باز نمایند و صدا های حمایت از این جریان هر روز بلندتر گردد. درحالیکه در روز های اول طالبان ادعا می‌شد که حکومت طالبان دیگر بدیلی ندارد و بدیل آن تنها می‌تواند داعش باشد و با طرح این مسئله از جانب حامیان نکتایی پوش طالبان تلاش صورت می‌گرفت تا حمایت عمومی را به این گروه فراهم سازند، اما پس از گذشت یک سال اکنون جبهه مقاومت نشان داد که می‌تواند بدیل سیاسی به حکومت پس از طالبان در کشور باشد و فعلاً یگانه نیروی فعال با ریشه های مردمی و باور دیموکراتیک در برابر این گروه هست که عملا در سیاست و جنگ افغانستان پس از طالبان حرف اول را میزند.  گذشت زمان در این مورد شدیداً به نفع مقاومت دوم است و هر روز که بگذرد اردوگاه مقاومت را به تبدیل شدن به یک محور کلان سیاسی برای کل افغانستان نزدیکتر میسازد.
  6. بر عکس مقاومت اول که بیشترین افراد آن را بقایای مجاهدینی که در برابر تهاجم شوروی سابق به پا خاسته بودند، تشکیل می‌داد. مقاومت فعلی تلفیقی از مجاهدین، مقاومت‌گران قبلی، نیرو های دیموکرات، نواندیشان، جوانان تحصیل یافته و بانوان کشور است که دوشادوش مبارزین در خط نخست این نبرد رهایی بخش ملی قرار دارند. این موضوع در آینده می‌تواند تشکیلات این جریان را تقویت نموده کادر های مسلکی ورزیده و با تجربه را با این جریان وصل نماید.
  7. و در اخیر ضعف روایت قدرت دشمن، عدم مشروعیت بین المللی ایشان پس از یک سال، نداشتن مشروعیت و مقبولیت داخلی، ارتباط با سازمان های خطرناک تروریستی که با کشته شدن ایمن الظواهری- رهبر القاعده بر آن سنگ تمام گذاشته شد، چند دستگی و تنش داخل سازمانی طالبان، محروم نگه داشتن بانوان از حقوق اساسی شان و غیره مسایل از دیگر عواملی هستند که روایت دشمن را در برابر روایت مقاومت‌گران محکوم به شکست نموده با گذشت هر روز ضعیف می‌سازد.

به طور فشرده میتوان گفت که احمد مسعود علاوه بر این که در طی مدت یک سال نشان داد که یک جوان آرام، دور اندیش، پاک نفس، و در برابر مشکلات مقاوم است، دارای بخت بلند سیاسی نیز می‌باشد. وی با یک جسارت سیاسی به اصطلاح عام راه صد ساله را یک شبه طی نمود و با رفتن به درۀ پنجشیر و بر افراشتن پرچم مقاومت به رهبر بی‌بدیل نیرو های مخالف طالبان تبدیل شد. راهی را که بسیاری از رهبران دهه ها می‌شود می‌پیمایند تا بدان برسند، وی در ظرف چند روز پیمود. رهبران سیاسی که تا دیروز وی را انکار می‌کردند، امروز با وی از سر حسادت مخالفت می‌کنند، بدون شک دیری نخواهد گذشت که صف طویلی را برای پیوستن با وی ایجاد نمایند. از منظر تاریخی، روایت کلان سیاسی‌ای که احمد مسعود در راس آن قرار دارد به همین پوتانشیل بالقوه که در حال حرکت از قوه به فعل است، هیچگاهی نصیب هیچ جریان سیاسی نواندیش و کثرت‌گرا در افغانستان نبوده است.

احمد مسعود تا اینجای کار با برداشتن گام های سنجیده و دقیق خوب پیش آمده است، در صورتی که بتواند جبهات نظامی مقاومت را در داخل افغانستان توسعه بخشیده، از حالت دفاع به حمله قرار دهد و در جریان یکی دوسال پیش رو بخش های از جغرافیای افغانستان را از چنگ گروه طالبان بیرون کشد، تمرکز شدید روی تقویت روابط خارجی مقاومت داشته باشد، در جلب نیروی های دیموکرات و کادر های مسلکی در اطراف خود توجه جدی نماید و تلفیق موفقانه‌ای از مجاهدین، مقاومت‌گران قبلی، روشنفکران و جوانان تحصیل یافته را با تمرکز خاص روی کادر های بانوان، ایجاد نماید، نظم و شفافیت را در دستگاه خویش نهادینه سازد و همچنان روایت جریان مقاومت را پالایش داده پاک نگهدارد و از اشتباهات سه دهه گذشته آموخته، این محور را چتر کلان برای همۀ اقوام افغانستان بسازد، بدون شک در آینده‌ای نه چندان دور حرف اول در سیاست افغانستان را خواهد زد. روایت سیاسی جریان مقاومت دوم برای اولین بار در تاریخ معاصر کشور ظرفیت آن را دارد تا این جریان را به یک بستر کلان برای تمام اقوام و مردم افغانستان تبدیل نموده روایت های ناکام قوم-محور قدرت را در هم شکند و با حمایت سرتاسری مردم افغانستان اعم از تاجیکان، هزاره ها، ازبیکان، پشتون ها و سایر اقوم، روایت کثیرالقومی قدرت را برای اولین بار موفقانه در کشور پایه گذاری نماید.

نوشته های هم‌سان

هم‌چنان بنگرید
Close
Back to top button