آمرصاحب شهید: باشم نباشم، مقاومت ادامه دارد
ویژه مطالب بیست و یکمین سالگرد شهادت احمدشاه مسعود، قهرمان ملی کشور
خوانندگان گرامی! در آستانۀ بیست و یکمین سالگرد شهادت قهرمان ملی کشور، شهید احمدشاه مسعود قرار داریم. امسال در حالی هفتۀ شهید را گرامی میدارم که سرزمین ما یکبار دیگر به اشغال گروه جهل و تعصب در آمده است و مردمان سلحشور و آزادۀ ما یکبار دیگر عزم خویش را برای دور جدیدی از مبارزات رهایی بخش ملی جزم کرده اند.
آریاپرس تصمیم دارد به مناسبت بیست و یکمین سالگرد شهادت آمرصاحب، مطالب و نوشته های ویژهای را به دست نشر بسپرد.
خاطرات رحمت الله بیگانه، نویسنده و خبرنگار از دوران مقاومت اول (۱۳۷۵ – ۱۳۸۰)
قسمت چهارم
توجه به مطبوعات
در یکی از روز های سال ۱۳۷۹ خورشیدی، من و عبدالحفیظ منصور، مدیر مسوول هفتهنامه مجاهد در پنجشیر، برای دریافت معلومات تازه میخواستیم به دیدار آمر صاحب برسیم. هنگامیکه به دروازه خانه آمر صاحب در روستای جنگلک رسیدیم، ناصر یکی از دستیاران احمدشاه مسعود، به ما گفت: «آمر صاحب امروز نمیخواهد کسی را ببیند!» ما برگشتیم، رفتیم و هفتهنامه مجاهد را چاپ کردیم.
شامگاه هنگامیکه هفتهنامه چاپشده را برای توزیع میبردیم، با آمر صاحب در منطقه دشتک روبهرو شدیم که بهسوی گلبهار درحرکت بود. آمر صاحب زمانی که ما را دید موتر را توقف داد. من و منصور به احترام آمرصاحب از موتر خود پایین شدیم. آمر صاحب درحالیکه دروازه موترش را بازکرده و یک پای خود را به زمین گذاشته بود، از آقای منصور پرسید: «اخبار را چاپ کردین؟» منصور گفت: «بلی آمر صاحب!» آمر صاحب بسیار ناراحت شد و گفت: «چرا یکبار مرا ندیدید، گپهای زیادی به شما داشتم؟!» آقای منصور گفت: «ما آمده بودیم؛ اما ناصر گفت آمر صاحب امروز کسی را نمیبیند.» مسعود رو به ناصر که در عقب موتر نشسته بود، کرد و گفت: «بسیار آدمِ گنس استی، من قومندانها را گفته بودم، نه اینها را!»
اسیران پاکستانی
هفته نامه پیام مجاهد در زمان مقاومت بر اساس هدایت و حمایت احمدشاه مسعود در پنجشیر نشر میشد.
یکی از شمارههای این هفتهنامه را پس از چاپ به آمر صاحب رساندم. آمر صاحب پرسید: «مطلب جالب تان در شماره قبلی چه بود؟» گفتم: «آمر صاحب، درهفته گذشته نامهای اسیران پاکستانی را نشر کرده بودیم که مورد استقبال قرار گرفت و رادیو بیبیسی به نقل از هفتهنامه پیام مجاهد این گزارش را نشر کرد.» آمر صاحب گفت: «همین حالا موترم را گرفته نزد انجنیر عارف برو و باقی شهرت اسیران پاکستانی را که نزد او است، بگیر و در شماره آینده نشر کنید!»
با راننده آمر صاحب به محل اقامت انجنیر محمدعارف که آن زمان یکی از مسئولین اطلاعات جبهه بود، رفتم. انجنیر عارف مصروف بازی فوتبال بود و محافظان وی اجازه ملاقات و صحبت را برایم ندادند. دوباره برگشتم؛ شام شده بود، آمر صاحب درحالیکه میخواست بهطرف خانه خود برود، همینکه مرا دید، پرسید: «چه کردی؟» موضوع را به آمر صاحب گفتم آمر صاحب به یکی از دستیارانش دستور داد تا انجنیر عارف را عاجل بخواهند؛ و من به خانه برگشتم.
فردا صبح، هنگامی به دفتر هفتهنامه رسیدم، دیدم که شهرت اسیران پاکستانی پیش از آمدن من به دفتر رسیده است. بخش نخست نام و شناسه اسیران جنگی پاکستانی در شماره ۲۵ مورخ ۱۷ سنبله ۱۳۷۹ خورشیدی، درست یک سال پیش از شهادت آمر صاحب به چاپ رسید. اولین گزارش اسیران گرفتارشده در جبهات جنگ شامل ۳۹ نفر بود که نام، نام پدر، ولسوالی، ولایت، سن، ملیت، تنظیم مربوطه، محل اسارت و تاریخ اسارت آنها نشر و درج گردیده بود:
۱) ولایت بلخ: ۳ نفر اسیر در سال ۱۳۷۶؛
۲) ولایت تخار: ۶ نفر اسیر در سال ۱۳۷۷؛
۳) ولسوالی جبلالسراج: ۳ نفر اسیر در سال ۱۳۷۶؛
۴) ولایت پروان: ۹ نفر اسیر در سالهای ۱۳۷۵ و ۱۳۷۶؛
۵) ولسوالی سالنگ: ۱۲ نفر اسیر در سالهای ۱۳۷۵ و ۱۳۷۶؛
۶) ولایت کاپیسا: ۴ نفر اسیر در سال ۱۳۷۶؛
۷) ولسوالی «قرهباغ » کابل: ۲ نفر اسیر در سال ۱۳۷۶.
این اسیران جنگی وابسته به گروههای «حرکت الانصار»، «جمعیت علمای پاکستان»، «آی.اس.آی.»، «حرکت المجاهدین»، «اسلامی محاذ»، «حزب مسلم لیگ» و «جماعت تبلیغ» کشور پاکستان بودند.
قسمت دوم شهرت و شناسه اسیران پاکستانی در شماره ۲۶ مورخ ۲۴ سنبله ۱۳۷۹ چاپ شد.
این فهرست شامل ۳۸ نفر بودند که در سالهای ۱۳۷۵، ۱۳۷۶ و ۱۳۷۷ خورشیدی، در ولایتهای پروان و تخار در جبهات نبرد دستگیرشده بودند.
بخش سوم شهرت اسیران به تاریخ ۳۱ سنبله ۱۳۷۹ خورشیدی، در شماره ۲۷ هفتهنامه پیام مجاهد به نشر رسید. این فهرست شامل سالهای ۱۳۷۵، ۱۳۷۶، ۱۳۷۷ و ۱۳۷۸ بود و جنگجویان پاکستانی از مناطق بگرام، بلخ، قرهباغ، دره صوف، غوربند، سالنگ و کاپیسا دستگیر شده بودند.
نشر این اسناد محکم و موثق، دلیل بر مداخله آشکار پاکستانیها بود که در رسانههای جهانی غوغا برپا کرد؛ اما باعث هیچگونه فشاری بالای پاکستان، از طرف سازمان ملل متحد و کشورهای دیگر نگردید.
۲۴ ساعت انتظار
نمیدانم که کدام سال از دوره مقاومت بود، میبایست اخبار جدیدی برای هفتهنامه پیام مجاهد از آمر صاحب میگرفتیم. رفتم به دفتر مرکزی سریچه، به دفتر مخابره رفتم تا با آمر صاحب که در «تالقان» بود، صحبت تیلفونی کنم.
ساعت ۵ عصر، توسط دستگاه مخابره موضوع را به آمر صاحب گفتند وایشان هدایت داد، تا منتظر باشم.
ساعت ۹ شب بار دگر تماس گرفته شد و آمر صاحب بازهم گفتند تا منتظر باشم. ساعت ده، یازده و یک شب تلفون ماهوارهای آمر صاحب تماس گرفته شد؛ اما آمر صاحب جواب نداد و مجبور شدم تا به خانهام که نزدیک این قرارگاه بود، برگردم.
ساعت ۲ شب توسط مخابره تاکی واکی برایم خبر دادند: «آمر صاحب منتظر شماست!» باعجله خود را به شعبه مخابره رساندم و منتظر ماندم؛ اما از آمر صاحبخبری نشد و احوالی نیامد، دو باره به خانه برگشتم و به خواب عمیق فرورفتم.
ساعت ۷ صبح بازهم طرف دفتر آمر صاحب حرکت کردم و خود را به مرکز مخابره رساندم. سرانجام پس از چندین ساعت انتظار، ساعت ۱۱ پیش از چاشت، موفق به تماس با آمر صاحب شدم و موصوف خبرهای تازۀ در مورد وضعیت سیاسی و نظامی ارایه کردند.
آمر صاحب پس از همان انتظار، دیگر هیچگاه برای مدت طولانی منتظرم نگذاشت.
با فهیم خان مصاحبه نکن
اوایل سنبله ۱۳۸۰ خورشیدی، در منطقه «خواجه بهاءالدین ولایت تخار» برای آمر صاحب گفتم: «میخواهم با شماری از فرماندهان مصاحبه کنم.» و یک فهرست طولانی از نامهای فرماندهان را نیز برای شان نشان دادم که نام «محمد قسیم فهیم» هم در میان آنها بود. آمر صاحب تعدادی از نامها را تایید کرد؛ اما گفت: «با فهیم خان یک مصاحبه خاص کن و در جمع اینها مصاحبه نکن!» فرماندهانی که برای گفتوگو انتخاب شده بودند، عبارت بودند از:
۱- قاضی کبیر مرزبان؛
۲- انجنیر عمر؛
۳- مامور حسن؛
۴- بشیر قانت؛
۵- محمد علم آزادی؛
۶- مطلب بیک؛
۷- گدا محمد خالد؛
۸- پیرام قل؛
۹- قوماندان احمدی؛
۱۰- میرعلم خان؛
۱۱- و منصور خان.
آمر صاحب همچنان برایم گفت: «یک دستگاه ضبط صدا پیدا کن و تمام صحبتهای فرماندهان را ثبت کن. یادت باشد که این کار بسیار مهم است!»
وقتی این موضوع را در سال ۱۳۸۸ خورشیدی، با مارشال فهیم مطرح کردم، هیچ توجه نکرد.
حل مشکلات مردم
آمر صاحب در آخرین روزهای زندهگی خود؛ اسد ۱۳۸۰ خورشیدی، میخواست یک ستاد بزرگ فرهنگی بسازد و به همین منظور، شماری از شخصیتهای فرهنگی را از داخل و بیرون افغانستان به خواجه بهاءالدین ولایت تخار دعوت کرد، تا آغازگر این حرکت مهم باشند.
در جمع این افراد، من هم به خواجه بهاءالدین رسیدم و برای گرفتن هدایت نزد آمر صاحب رفتم. شمار زیادی در یک سالون بزرگ گردهم آمده و هرکس پیشنهاد و برنامه خود را با آمر صاحب مطرح میکرد. من که آخرین همه بودم، فکر میکردم که شاید در این روز نوبتم نرسد؛ اما خلاف توقع در مدت ۲۰ دقیقه، آمر صاحب تمام حرفهای مردم را شنید و به هرکس هدایت داد. وقتی نوبت من رسید، آمر صاحب گفت: «بسیار ناوقت رسیدی، خودت باش، دریک فرصت مناسب باز گپ میزنیم!»
خُسر آمر صاحب
پس از شهادت آمر صاحب در سال ۱۳۸۰ خورشیدی، پای صحبت «کاکا تاجالدین» از نخستین مجاهدان دوره اشغال افغانستان توسط شوروی و خُسر احمدشاه مسعود نشستم. کاکا تاجالدین حکایت کرد: «دوازده سال محافظ آمر صاحب بودم. آمر مسعود در جریان مبارزه ۱۴ سالۀ جهاد، خواب راحت، آرامش و قرار نداشت. همیشه سنگر به سنگر میگشت و یک روز هم دریک جا اقامت نکرد و آرام نگرفت. به یاد ندارم که آمر صاحب پیش از ساعت ۱۲ شب به خوابرفته باشد. من که نزدیکترین شخص به او بودم، بسیاری اوقات نمیدانستم که چه تصمیم دارد و کجا میرود.»
کاکا گفت: در نخستین جنگ و شکست که پای آمر صاحب زخم برداشت، بسیار تنها بودیم. ما بهجز تلخان چیزی برای خوردن نداشتیم و همچنان در محاصره دشمن قرار داشتیم. در آن زمان آمر صاحب به من گفت: «اگر دیدی که من اسیر میشوم، مرا به مرمی بزن و زنده نگذار!» چون زخم آمر صاحب درست تعقیم نگردیده بود، تا مدت زیاد درد شدید داشت. ما روزانه مخفی و شبانگاه راه میپیمودیم. آهستهآهسته خطر دشمن رفع گردید و ما منطقه را ترک کردیم.
آمر صاحب حافظه بسیار قوی داشت، یکبار باکسی میدید، او را فراموش نمیکرد. روسها میگفتند: «مسعود مبارز مکتبی وهدفمند است.» او یک معجزه بود، بعضی کارهایش بسیار عجیب بود که حتی نمیتوان به آن باور کرد. مسعود به کوچکترین کارها رسیدهگی میکرد؛ اما کارش به سطح افغانستان بود. مسعود زیر تأثیر شرایط نمیرفت و در بدترین روزگار نیز از شوخیهای بامزه دریغ نمیکرد.
شهید احمدشاه مسعود از بلندترین سطح اطلاعاتی دشمن باخبر میبود و آدمهای پُرکار و زحمتکش را دوست داشت.
ما برای محافظت آمر صاحب ۱۲ سال تپیدیم. هرچند آموزشهای مسلکی در این مورد نداشتیم؛ اما درراهی که قدم گذاشته بودیم، سخت مخلص و صادق بودیم. ویژهگی عجیبی که من در وجود آمر صاحب دیدم، انرژی او بود. قدرتی که شهید احمدشاه مسعود در آغاز داشت تا اخیر همراه او بود و هیچ تفاوت نکرده بود. او بیشترینه به سه ساعت خواب اکتفا میکرد، شبها نماز تهجد میخواند، هیچگاه نماز اشراق و نیمه شبان خود را قضا نکرده بود و همیشه با وضو میبود. مسعود با دشمنان تسلیم شده و اسیران جنگی با نیکی برخورد میکرد و هیبت خاصی داشت که در هیچ یکی از همرزمانش دیده نمیشد.
شهید احمدشاه مسعود بهآسانی به محبوبیت نرسیده بود. او راههای طولانی و پرپیچوخم مبارزه را پیمود تا به این مقام رسید. یادتان باشد که جا گرفتن در قلب مردم و محبوب شدن، اراده قوی، شجاعت و استقامت میخواهد.
گسترش کاری فرهنگی
اوایل سنبله ۱۳۸۰ خورشیدی، در منطقۀ «باغ قاضی کبیر» ولسوالی خواجه بهاءالدین، آمر صاحب برای ساختن ستاد بزرگ فرهنگی، شمار زیادی از فرهنگیان را جمع کرد. این کار فقط چند روز پیش از شهادت ملکوتی ایشان صورت گرفت.
مهندس توریالی غیاثی، مدیر مسوول مجله میهن از ایران، محمد علم ایزدیار از پنجشیر، عبدالحی خراسانی از ایران، داکتر محی الدین مهدی و داکتر صاحبنظر مرادی از تاجیکستان، عبدالحفیط منصور، فهیم دشتی و داوود نعیمی از پنجشیر و شمار دیگر از دوستان فرهنگی در خواجه بهاءالدین گردهم آمدند.
احمدشاه مسعود در صحبتی گفت: «درگذشتهها و بهویژه دوران جهاد، چنانی که لازم بود روی کار فرهنگی تمرکز و کوشش صورت نگرفت که این یکی از کاستیها و نقیصههای کلان ما بود؛ اما حالا میخواهیم کار فرهنگی را گسترش دهیم.»
درحضور آمر صاحب
اسد ۱۳۸۰ خورشیدی، شبی در خواجه بهاءالدین با شماری از همکاران عزیز؛ مهندس توریالی غیاثی، داوود نعیمی، یوسف جاننثار، داوودعارفی، حاجی نورآغا شیرزی، ظاهراغبر و فرمانده گدامحمد خالد، پای صحبت آمر صاحب نشستیم.
راستش صحبت با آمر صاحب خیلی لذتبخش بود. دل آدم میخواست که او ساعتها صحبت کند و تو شنونده باشی. در جریان کار خبرنگاری و مسئولیتهای دولتی، با مقامهای بیشماری گفتوگو داشتهام؛ اما هیبت، دقت، صلابت و صداقت شهید احمدشاه مسعود، قهرمان ملی را در هیچکس ندیدم.
در این مجلس، آمر صاحب ضمن شوخیهای بامزه، در مورد کار دقیق و مسلکی خبرنگاری صحبت جالبی داشت. او از تکتک ما در مورد آموزشهای مسلکی پرسید و در جای از صحبتهای خود گفت: «شما تاریخ را بیان و ثبت میکنید، باید در گفتار خود صادق و نترس باشید و حق، معیار کارتان باشد.»
یکصدا
در آخرین تعرض مجاهدین، بالای طالبان؛ ۱۶ سنبله ۱۳۸۰ خورشیدی، درست دو روز پیش از شهادت آمر صاحب، در منطقه «ماورای کوکچه» نظامیان مقاومت، یک تانک را در خط نبرد رها و فرار کرده بودند. آمر صاحب از فاصلههای دور با دوربین این حالت را تماشا کرد و از فرماندهان مربوط پرسید: «چرا این تانک حرکت نمیکند؟» یک فرمانده درمخابره گفت: «آمر صاحب، افراد این تانک از ترس مرمی راکت انداز، تانک را در خط مانده و فرار کردهاند!»
من با «فهیم دشتی» در استقامت «چغه تای» با فرمانده «بشیرقانت» در خط اول نبرد قرار داشتیم. از مخابره بشیرخان صدای آمر صاحب به وضاحت شنیده میشد. آمر صاحب به فرمانده خط «کله کته» صدا زد و گفت: «کدام جوان نیست که این تانک را از خط بکشد؟ این کلان شرم است که تانک فعال را طالبان ببرند!»
تانک مذکور بهصورت شدید و پیوسته زیر آتش طالبان قرار داشت و هیچکس نزدیک آن رفته نمیتوانست؛ اما با یکصدای آمر صاحب در مخابره، دو تن از نظامیان آماده شدند، تا با تحمل و برداشت تمام خطرها، تانک را از زیر آتش شدید طالبان دور کنند. آن جوانان با رشادت بیمانند و جسورانه فقط با یکصدای آمر صاحب، درخطر رفته و تانک را از تهدید دشمن دور کرده و به منطقه امن رساندند.
مامور بودم
در آخرین نبرد فرمانده احمدشاه مسعود، سنبله ۱۳۸۰ خورشیدی، من با فهیم دشتی، داوود نعیمی، امانالله طیب، یوسف جاننثار و شمار زیادی از خبرنگاران دیگر از دریای کوکچه گذشتیم.
حوالی ساعت ۱۲ شب با گذر از دریای آمو به شهرستان دشت قلعه، رسیدیم؛ ما را به منزل مامور حسن، از فرماندهان ولایت تخار که باغ بزرگ و زیبا داشت، رهنمایی کردند. هنوز دقایقی نگذشته بود که دسترخوان هموار شد و غذاهای خوب را با میوه برای ما آوردند. واقعاً برای ما جای حیرت و تعجب بود که در آنوقت شب و در آن شرایط سخت و دشوار مقاومت، اینهمه آمادهگی برای بیش از ۱۵ مهمان چه گونه ممکن و میسر شده بود.
مامورحسن در آن زمان که فرمانده منطقه خود بود، تا پاسی از شب با خدمتکاران خود به مهماننوازی ما پرداخت و صبح وقت نیز نزد ما آمد. پس از صرف صبحانه با «مامورحسن» که چهرۀ بانفوذ منطقه ماورای کوکچه است، خداحافظی کردیم.
من از مامورحسن پرسیدم: «قومندان صاحب، چرا خودت را مامور میگویند؟» موصوف گفت: «پیشازاین که به جبهه جهاد بیایم، مامور دولت بودم!»
آمر صاحب باجزئیات کار میکرد
در خواجه بهاءالدین با آمر صاحب نشسته بودم ونمی دانم چهکاری با ایشان داشتم که انجنیر محمد عارف رییس امنیت وقت، همراه با دو تن دیگر وارد اتاق شدند. پس از لحظات کوتاه، انجنیر عارف دو بار طرف من دید. من که منظور او را فهمیده بودم، از جایم نیمخیز شدم که آمر صاحب متوجه شد و خطاب به انجنیر عارف گفت: «مشکلی نیست، شما گزارشهای خود را بدهید! این آدم ازخود است.»
گزارش چند عرب تبار بود که هنگام جنگ رو در رو اسیرشده بودند. آمر صاحب به هیات تحقیق و دادستان ها هدایت داد که چهگونه از دستگیرشدهها تحقیق کنند. آمر صاحب به برجسته شدن مسئله خارجی بودن جنگجویان تأکید داشت.
برای من بسیار جالب بود که آمر صاحب چنین با جزئیات با همکاران خود کار میکند.