شبی که از فردای سقوط شهر هیچ نمیدانستیم؛ (روایت آخرین لحظات سقوط)
احمدولی مسعود
پس از انجام جلسات مشورتی با چهره های سیاسی، آخرین نشست را با بزرگان پنجشیر دقیقآ همین شب پانزدهم اگست سال 2021 در مشورت با احمد مسعود در صحن حویلی خود داشتیم تا در مورد نحوۀ واکنش ما در برابر وضعیت پیش آمده و چگونگی شکل دهی مقاومت، صحبت کنیم و تصامیم نهایی را بگیریم.
بیش از یکصد تن از علمأ، فرماندهان، سیاسیون و فرهنگیان سرشناس پنجشیر از ساعت هفت شام تا نیمه های شب باهم نشستیم، رأی زنی و تبادل نظر کردیم. حتا از راه اندازی مقاومت در داخل شهر کابل سخن گفتیم، اما بی خبر از این که رهبری حکومت عملآ مشغول تحویل دهی کابل به طالبان بود و نیروهای طالبان با آگاهی حکومت، از قبل در حومه های شهر جابجا شده بودند.
جلسه در تمام طول شب همراه با نگرانی و اضطراب ادامه یافت. این گفتگوها را ما در حالی برگزار کردیم که حدود چندین ماه قبل از آن از حکومت برای دفاع پنجشیر، خواهان تجهیزات جنگی گردیده بودیم، که در برابر، حکومت به جز دو صد قبضه سلاح خفیفه، هیچ کمک دیگری برای مردم پنجشیر نکرد، تا چه رسد به دفاع افغانستان و کابل. همه حاضرین نشست مهم آن شب به یک صدا از بیکفایتی و بی پروایی مسئولین جهادی در دولت، دسیسهٔ حکومت در مقابل مقاومتگران و سرعت سقوط سخن گفتند. رویهمرفته با وجود همه سرخوردهگی ها و توطیهٔ رهبری حکومت؛ سرانجام تصمیم نهایی برای دفاع از پنجشیر، ضرورت مشورت با مردم پروان و کاپیسا گرفته شد و دعای آخر را خواندیم.
در آن جلسه ضمن این که در مورد تدابیر نظامی صحبت گردید، روی مسایل سیاسی به خصوص دعوت رسمی دولت پاکستان از رهبران سیاسی نیز رایزنی شد. حاضرین جلسه، سفر پاکستان را با اهمیت خواندند. توافق نشست این شد که به نمایندهگی از حوزۀ مقاومت، قانونی صاحب و من به پاکستان برویم.
پس از پایان جلسه، آن شب یکجا با قانونی صاحب و احمدمسعود تا نزدیک های صبح نشستیم و در مورد وضعیت بحرانی، نگرانی ها و سفر پاکستان صحبت نمودیم. قانونی صاحب از مهم بودن سفر و اهمیت رفتن احمد به پاکستان سخن میگفت و تأکید داشت که اگر احمد نیز همسفر پاکستان ما شود، بسیار مفید خواهد بود. من به صراحت مخالف سفر وی بودم و تأکید براین داشتم که رفتن دو نفر ما به پاکستان کفایت میکند. سرانجام احمد از رفتن به پاکستان صرفنظر کرد. صحبت سه نفرهٔ ما ساعت ۳ صبح تمام شد، قانونی به خانهٔ خود رفت، احمد شب را در خانهٔ من استراحت کرد.
صبح زود آمادهگی رفتن به طرف میدان هوایی را میگرفتم، از حافظ، از کارمندان خانه پرسان کردم که احمد کجاست تا خداحافظی نماییم، گفت هنوز استراحت است. راهی میدان هوایی شدم، ساعت ۱۱:۳۰ به میدان هوایی رسیدم، جمعی از رهبران دعوت شده به پاکستان به سالون VIP رسیده بودند و انتظار پرواز را میکشیدند. پس از ساعاتی داخل هواپیما شدیم، اما در داخل هواپیما چندین ساعت دیگر منتظر پرواز ماندیم. در تمام این مدت با دلهره و اضطراب اخبار شهر را از طریق تماس های تیلفونی و شبکه های اجتماعی دنبال میکردم. چنان مینمود که حوادثی در شهر در حال اتفاق افتادن اند. خواستم با احمد تماس بگیرم، عزیز، دستیارش گفت با بیرون شدن شما از خانه، احمد نیز با عجله بیرون شد و اکنون به محل دیگری رسیدهایم. چند لحظه بعد دوباره تماس گرفتم و با احمد صحبت کردم. از تهدیدات و سرآسیمگی شهر گفت، و از این که به محل امنتر آمده و اصرار داشت که هیأت ما زود تر پرواز نماید. گفتم خودت چی میکنی، گفت فعلآ یک چرخبال در اختیار دارم، به پنجشیر میروم و همین تصمیم نهاییم است.
هیأت ما هنوز داخل هواپیما منتظر اجازۀ پرواز بود. دقایق پشت سر هم میگذشتند، اما از اجازۀ پرواز خبری نبود. دو ساعت سپری گردید، وضعیت همچنان گنگ و مجهول است و زمان به کندی پیش میرود. سرانجام، پیلوت، دستور برج رهنمایی میدان را مبنی بر توقف نامعلوم پرواز تا امر ثانی اعلام نمود. اینجا بود که همه متیقن شدیم که توطیهٔ در راه است. هریک حدس خود را میزد. کسی گمان میکرد، علت توقف هواپیما دعوای دولتمردان بالای وضعیت موجود است. کسی حدس میزد که شاید طالبان بر شهر مسلط شده اند یا امریکایی ها اجازۀ پرواز نمیدهند…
اعضای هیأت تماس هایی را با کسانی که در حکومت می شناختند، برقرار کردند تا ببینند ماجرا چیست. اما باوجود تلاش های پیهم، مسئولین رده های پایینی حکومت، بی خبرتر از ما، از تحرکات چار طرف خود هیچ چیز نمیدانستند.
در عالم گمانه زنی های گوناگون و فضای خفقانآور داخل هواپیما، همه آماده گی ذهنی اتفاقات ناگوار را داشتیم. احمد در موقعی که خودش در داخل چرخبال آمادۀ پرواز به سمت پنجشیر بود، زنگ زد تا بداند که پرواز کرده ایم یا خیر؟
اوضاع و احوال به سرعت ناگوارتر شده میرفت و ما نه قادر بودیم تا هواپیما را مجبور به پرواز سازیم و نه میتوانستیم از هواپیما بیرون شویم تا اگر کاری از دست مان بر میآمد.
در آن لحظات آخرین خبری که از ترمینال میدان هوایی به ما دادند، این بود که همه کارمندان، میدان هوایی را ترک گفته اند و هیچ کسی وجود ندارد تا ماجرای توقف طیاره را پیگیری کند و یا زینه را بیآورد، تا ما بیرون شویم. اخبار و شایعات فیسبوکی از حالت هرج و مرج در نقاط مختلف شهر خبر میداد. در داخل هواپیما تعدادی برای مقابله با وقوع یک حادثهٔ غیر منتظره آماده گی ذهنی و فیزیکی میگرفتند.
سرانجام پس از چهار ساعت، هواپیمای ما پرواز نمود. فقط پس از فرود آمدن به میدان هوایی اسلام آباد بود، دانستیم که رهبران حکومتی روز قبل فرار کرده بودند. رهبران شورای مصالحه قرار بود که عصر همانروز به دوحه بروند، اما با بدتر شدن یکبارهگی وضعیت شهر، پرواز صورت نگرفت، همه گیر مانده اند، شهر و نظام یکسره سقوط کرده است.
اینک یک سال پس از سقوط با جمعی از داعیه داران مقاومت و همسنگران گرامی مان که فرزندان صادق وطن اند، در تاجیکستان تلاش داریم تا مقاومت گسترش بیابد و خدا بخواهد روزی خورشید آزادی بر سرزمین مقدس ما پرتو افشانی کند و تن های زخم دیده و جان های رنج کشیدۀ مردمان دیار ما را با گرمی و حرارت خویش حیات و زندهگی ببخشد.