تاریخ افغانستان

اندر چیستی تاریخ در افغانستان

همایون پاییز

در باره چیستی تاریخ میان فیلسوفان و نظریه پردازان تاریخ و مورخان، هنوز هم اجماع کلی  و قاطع‌ وجود ندارد که آیا می‌شود تاریخ را مانند علوم تجربی، علم خواند! زیرا قوانین علمی مبتنی است بر کشف قوانین طبیعت و تعمیم آن بر فرضیه های علمی در بستر آزمون ها و خطا ها،  تا رسیدن به اثبات فرضیه‌ای و در نتیجه دست یافتن به قانون یا قوانین علمی… اگرچه امروز، عدم قطعیت را در گزاره های علمی از نظر دور نمی دارند و نظریه‌ای را علمی می پندارند که آن نظریه ابطال پذیر باشد. (پوپر) 

باری، در عصر ما ودر مورد تاریخ، نظریه ها و فلسفه های خُرد و بزرگی وجود داشته و دارد که از آن میان، می‌توان از «فلسفه تاریخ هگل، ماتریالیسم فلسفی و یا تلقی ماتریالیستی تاریخ مارکس و فلسفه تاریخ توین بی» منحیث شایع‌ترین و اثرگذارترین نظریه‌ها که در دو قرن اخیر بر فلسفه تاریخ و علوم انسانی دیگر حکم رانده اند؛ یاد کرد.

هگل در نظریه‌ی فلسفه تاریخی‌اش، تاریخ را بر جای خدا نشاند و گفت: تاریخ روح بزرگی ست و موجودات جهان- از جمله انسان ها- اجزای به حضور رسیده بر جسم آن روح، که از یک منبعی شروع به حرکت کرده و تا آن غایتی که آزادی مطلق است، به این حرکت ادامه خواهد داد؛ و انسان ها هم ابزاری اند در دست آن روح بزرگ که اگر زمانی مزاحم این جریان یا حرکت تاریخ گردند؛ در زیر چرخ های آن له می شوند… بدین‌ترتیب، انسان ها و سایر موجودات بازیچه هایی هستند در اراده و دستان توانا و جبار تاریخ و هیچ اراده‌‌ی مستقلی از خود ندارند…

مارکس که شاگرد هگل بود؛ اما، بعد از مطالعات وسیع و مستقلی در زمینه های مختلف تاریخی و علمی، نظریه های فلسفه تاریخ هگل و دیگر هم عصران خودش را به نقد کشید و همه را به سخره گرفته رد نمود و آرای خودش را با همکاری با انگلس در کتاب مشهور«ایدئولوژی آلمانی» در قالب «ماتریالسم فلسفی- ماتریالیسم تاریخی» تدوین و به نشر سپرد. و در آن کتاب  تاریخ را بر حسب نظام معیشتی و یا بر مبنای اقتصادی جوامع تصریح و تفسیر نمود؛ اما، جالب این جاست که بیست سال بعد، در کتاب مشهور دیگرش (کپیتال) بدون این که اذعان کند، به آرای هگل برگشت. یعنی به جبر تاریخ! مارکس در کپیتال نوشت: اگر کسی بخواهد یا نخواهد، تاریخ به سوی غایت خود که جامعه‌ی بدون  طبقه (کمونیزم) است؛ جاری‌ست و انسان ها قادر به جلو گیری از آن نیستند؛ فقط کاری که می توانند انجام دهند، تخفیف دادن  درد زایمان مادر تاریخ است و یا، به جلو انداختن تولد آن موجود… (جامعه و نظام جدید) و بالاخره توین‌بی، بر خلاف هگل و مارکس، رویکردش را به پیدایی و ظهور و افول تمدن ها متمرکز ساخت و گفت: دو علت عمده در ظهور تاریخ و تمدن های انسان ها دخیل است: یکی تغییر و تبدلات و حوادث بزرگ طبیعی و دیگری بر خورد تمدن ها. او می گوید، از دل حادثه ها و آفت های طبیعی و از خاکستر جنگ های خانمان سوز می‌تواند تمدن جدیدی جوانه زند، ریشه دواند و بالنده شود… حالا، اگر این نظر توین‌بی را در باره تاریخ و تمدن بپذیریم و آن را بیاوریم در کشور خود ما به قیاس بگذاریم؛ به چه نتیجه ای خواهیم رسید؟

عجالتاً به یک پرسش خیلی چاق و ستبر بر خواهیم خورد و آن این‌که:

  در سه صد سال گذشته، و بعد از این همه جنگ های خانه بر انداز در سر زمین ما، نه تنها ذره‌ای مدنیت، یا تمدن جوانه نه زد و آفریده نشد؛ بلکه، هر آن چیزی که از گذشته‌ی تمدنی ما وجود داشت؛ مسخ و نابود گردید.

 چرا…؟!

به فکر من، پاسخ منطقی و درست به این پرسش، می‌تواند حلال خیلی از مشکلات امروز و فردای ما باشد!

نوشته های هم‌سان

جواب دهید

Back to top button